داستان «شلوار خیس» نویسنده «دلارام گولاتی» مترجم «جواد کراچی»

چاپ تاریخ انتشار:

javad karachi

با من بیا کلاس سوم دبستان، یک بچه نه ساله پشت میزش نشسته است و ناگهان جلوی شلوارش خیس شده است. او فکر می کند قلبش خواهد ايستاد زیرا نمی تواند تصور کند که چگونه این اتفاق افتاده است. قبلاً چنین اتفاقی نیفتاده است، او می داند که وقتی همكلاسي‌هايش متوجه شوند، حرف‌هاي‌شان هرگز پایان نخواهد داشت. وقتی دخترها متوجه شوند، تا زمانی که او زنده است دیگر با او صحبت نخواهند كرد.

پسر معتقد است که قلب او متوقف می شود. سرش را پایین می‌اندازد و این دعا را می‌خواند:«خدای عزیز، یک كمك عاجلانه نياز دارم.  الان به کمک نیاز دارم!  پنج دقیقه دیگر من مي‌ميرم.»

او دعايش را تمام مي كند و معلم با نگاهی در چشمان او می گوید :«تو را ديدم »همانطور که معلم به سمت او می رود، یکی از همکلاسی‌هایش بنام فرهاد کاسه ماهی قرمزي را حمل می کند که پر از آب است. از جلوی معلم می آيد و کاسه آب را به طرز غیرقابل توضیحی در دامان پسر می ریزد. پسر وانمود می کند که عصبانی است، اما تمام مدت با خودش می گوید:« خدایا شکرت! خدایا شکرت!»

حالا یکدفعه پسر به جای اینکه مورد تمسخر قرار بگیرد، مورد همدردی قرار می گیرد. معلم با عجله او را به انبار مدرسه می برد و به او شلواري می دهد تا زمانی که شلوار خودش خشک شود و آن را دوباره بپوشد. همه بچه های دیگر كوشش مي كنند تا دور میز او را تمیز کنند.

همدردی فوق العاده اي اتفاق مي افتد. اما همانطور که زندگی می خواست، تمسخری که باید از او می شد به شخص دیگری منتقل شد - فرهاد سعی می کند کمک کند، اما همکلاسی ها به او می گویند:« برو بیرون. به اندازه کافی کار کردی، پسرك دست و پا چلفتی.»

سرانجام ، در پایان روز ، همانطور که آن‌ها منتظر اتوبوس بودند ، پسر به سمت فرهاد می رود و زمزمه می کند ، «شما این کار را با هدف انجام دادید ، نه؟»

 فرهاد مي گويد :«من هم یک بار شلوارم را خیس کردم.»

باشد که خداوند به ما کمک کند تا فرصت‌هایی را که همیشه در اطراف ماست برای انجام کار خوب ببینیم. به یاد داشته باشید ، فقط رفتن به یک مکان عبادت نيست، شما را به یک فرد خوب تبدیل نمی کند.

هر یک از ما در حال حاضر دوران سختی را پشت سر می گذاريم ، اما خدا ناظر است تا شما را به شکلی برکت دهد که فقط او می تواند.

ایمان خودرا از دست ندهيد.

_به یاد داشته باشید، افزایش سن اجباری است. بزرگ شدن اختیاری است._

*ما زندگی را با آنچه کسب می‌کنیم می‌سازیم؛ ما با آنچه می دهیم زندگی می کنیم.

کار گروهی زيبا و رويايي است.

اگر همه و همه ما دست یکدیگر را بگيريم، همه ما با هم به ساحل خوشبختي خواهيم رسيد.

داستان «شلوار خیس» نویسنده «دلارام گولاتی» مترجم «جواد کراچی»