چیلوگر (غربتی)
بهرامعلی از مینی بوس پیاده شد و درست همان موقع رهگذری برایش جفت پا گرفت. تا بیاید تعادلش را حفظ کند، دیگری با انگشت اشاره به زیر بینیاش زد و گفت: ((چطوری هالو؟))
بهرامعلی هاج و واج پیش میرفت. به چند تا دکان سر زد و پرسید که شاگرد نمیخواهند؟ نمیخواستند. پیرمرد گوژپشت بقالی با اشاره دست و لحن تند غرید: ((برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه.)) بهرامعلی صدای غرولندش را شنید که میگفت: ((غربتیها!))
جوانک پادویی از غیب سررسید و یک بطری نوشابه مشهدی را از پشت گردن سرازیر کرد در یقۀ کت نمدیاش. ولولۀ خنده از راستۀ بازار برخاست.
بهرامعلی سلانه سلانه از آنجا دور شد و زیر لب گفت: ((این هم شهر!)) ■
حرمان
زن دوتا دستش را با کنارههای دامنش خشک میکند. رو به شوهرش میگوید:
-حالا تو این آشفته بازار ملک، پول پیش خونه رو از کجا میخوای بیاری؟
مرد زیر لب میگوید:
-یه کاریش میکنم.
زن تن باریک لرزانش را پرت میکند روی صندلی، کف هر دو دستش را روی میز میگذارد و میگوید:
-از اول هم نباید پا توی این مخمصه میذاشتی. بورس و معامله جای اهلشه نه تو که خونت تو قلمت می جوشه!
مرد نفس عمیقی میکشد و چیزی نمیگوید.
-یعنی هیچ راهی نداره؟ اینهمه مردم ضرر کردن کسی نیست بگه خرتون به چند من؟
-چه می دونم؟
زن دهان باز میکند تا چیزی بگوید اما انقباض انگشتان فشردۀ مرد را که میبیند، سکوت میکند.
مرد از جایش بلند میشود، کت کتانیاش را از پشتی صندلی برمی دارد و میپوشد.
زن میپرسد: کجا؟
-اسنپ! ■
کبریت
ظهر گرم نیمۀ مهرماه با خستگی بعد از جلسه با اولیای دانش آموزان، از پیچ خیابان میگذشتم و کفشم پای راستم را میزد. چشمم افتاد به آتش نشانهایی که درست جلو خانۀ من وسایلشان را جمع میکردند. بند دلم پاره شد. دوان دوان از میان جمعیت گذشتم و وارد حیاط شدم. همه جا خیس و دود زده بود. همسایهای با دیدن من جلو آمد و گفت: ((به خیر گذشته، بچهها سالمن.)) و با دست به دورترین گوشۀ حیاط اشاره کرد. ستاره و سهیل تنگ هم ایستاده بودند و رنگشان پریده بود. خانم همسایه ادامه داد: ((فقط باغچه رو سوزوندن. به خونه سرایت نکرده. خدا خواسته بود که آقای قاسمی توی کوچه بوده و دود رو دیده!))
نگاه هراسان سهیل روی جعبه کبریت نیمه بازی که زیر پای جمعیت له شده بود، ثابت مانده بود. ■
مستأجر
خانم دکتر جوان انگشتان ظریفش را در هم فرو میبرد و میگوید:
-مشکلتون چیه عزیزم؟
زن با تک سرفهای صدایش را صاف میکند.
-از دیروز که روی پهلوی چپم زمین خوردم، بچه اصلاً تکون نخورده. خیلی میترسم!
خانم دکتر از جایش بلند میشود و میگوید:
-لطفاً روی تخت دراز بکشید. باید سونوگرافی بشید.
زن با لرزشی در زانوهایش از روی صندلی بلند میشود و روی تخت سفید دراز میکشد. سردی ژل سونوگرافی تمام بدنش را مورمور میکند. تصاویر سیاه و سفید نامفهومی را از توی شیشه عینک خانم دکتر میبیند. طاقت نمیآورد و میگوید:
-راستش جنین من امانته، رحمم اجاره آیه. اگه بلایی سرش اومده باشه، جواب پدر و مادرشو چی بدم؟
خانم دکتر پیچ صدای دستگاه را میچرخاند و میگوید: گوش کن! مستأجر فقط خوابه! ■
مثل شیر
چند هفته میشد که جفتش مرده بود. هردو با هم توی همان لانه پیر شده بودند. دیگر نه صبحها بق بقو میکرد نه دم غروب. از خوراک هم افتاده بود.
گربۀ حریصی چند روزی بود از روی دیوار او را میپایید و هر روز چند قدمی جلوتر میآمد. ستون فقرات گربه از زیر موهای کم پشتش پیدا بود. با خشکی سفیدی که دو طرف دهانش بود قدم به قدم می سرید سمت لانه و سبیلهایش میجنبید.
آن وقتها که جوجه میکردند، جفتش مثل شیر مراقبش بود.
گربه که نزدیکتر آمد، هشت برجستگی سرخ کوچک را روی شکمش دید. چشمهایش را بست و جلوی لانه نشست.
چند لحظه بعد، در لانه فقط چند پر سفید کنار خاطرۀ جفتش مانده بود. ■
تعبیرخواب
خواب دیده بودم برایت خانه خریدهام. سازمان آرامستان ها مشاور املاک دارد؟■