فیلم "بنشیهای اینیشرین" ساختۀ کارگردان و نمایشنامه و فیلمنامهنویس مشهور ایرلندی "مک دونالد" است.
داستان این فیلم ساکنان جزیرهای در ایرلند جنوبی را نمایش میدهد که تنها افتادهاند و از جنگ داخلی تنها شنیدن صدای توپ را میفهمند. و تقابل سادهای را به تصویر میکشد بین جنگ داخلی و جنگی که بین دو دوست اتفاق میافتد و گویی هر دو تمام شدنی نیستند.
مردمی دورافتاده و تنها و متعهد به آیین مسیحیت و بزنگاههایی که شخصیتهای فیلم را به سمت تعمق در معنای زندگی میکشاند و بیننده را همراه خود میکند.
پاتریک و کالن دو دوست قدیمی هستند که سالهاست بعدازظهر در میخانۀ جزیرۀ زیبایشان که همچون تکهای از بهشت است با هم مینشینند و گپ میزنند.
حالا کالن پیر و چاق از دوستی و معاشرت با پاتریک سربازمیزند و به او میگوید که دیگر از او خوشش نمیآید. چرا که پاتریک حرفهای ساده و پوچ میزند و آدم بافکری نیست. و از این که دو ساعت راجع به پهِن "جنی" الاغاش بشنود خسته شده و افکار ساده او را تاب نمیآورد.
چرا که کالن حالا تغییر کرده و از نظرش راز جاودانگی در انجام کارهای ارزشمندی چون آهنگسازی است که با در کنار پاتریک بودن همخوانی نمیکند.
پاتریک نمیتواند این ادعای کالن را بپذیرد. دلش میخواهد مثل قدیم روی یک میز بنشینند و شراب بخورند و گپ بزنند و از در کنار هم بودن لذت ببرند و اینگونه روزگار را بگذرانند. اما کالن نمیخواهد باقی عمرش را به شنیدن حرفهای پاتریک بگذارند. او میخواهد زمانی را که صرف وقت گذرانی با پاتریک میکند آهنگ بسازد. روزی یک آهنگ بسازد تا هنرش ماندگار شود.
و این ادعایش را در دیالوگی عنوان میکند و به ماندگاری هنر موزیسینی مشهور اشاره میکند که بعد از این همه سال اسم و هنرش بر جا مانده است.
و از نظر کالن معنای زندگی در ماندگاری است نه ادب و مؤدب بودن که پاتریک بدان مشهور است. در فیلم شاهد دیالوگی درخشان هستیم که پاتریک در دفاع از ادب و مهربانی و ارزش آن در زندگی میگوید؛
"مادر من با ادب بود. من اون رو فراموش نکردم. پدرم با ادب بود او را هرگز فراموش نمیکنم. خواهرم با ادب و مهربان است و من هرگز او را فراموش نمیکنم."
فاصلۀ بین دشمنی و دوستی مهمترین مشخصۀ این فیلم مکدونالد است. فاصلهای که کاری به گذشتۀ دوستی پاتریک و کالن و آیندۀ دوستی و دشمنیشان ندارد و تنها این بخش از تاریخ زیستشان را به نمایش میگذارد که تا همیشه ماندگار خواهد ماند.
برخلاف تصوری که کالن از جاودانگی دارد و غیر قابل هضم بودن اتمام دوستی آنها از طرف پاتریک است. پایان دوستی با تمام اتفاقات تلخ که گویی شروعی دوباره در پی خواهد داشت. شاید هم به دشمنیهای بعدی بینجامد.
و نقطۀ اوج فیلم پایان مهربانی یکی از شخصیتهاست (پاتریک) که آن را مهمترین ویژگی خود میدانست و تبدیل شدنش به انسانی کینهجو که در پی انتقام است. و تغییر معنای زندگیی که کالن در جستجوی آن بود و به نظر با شکست مواجه میشود. ■