ولادیمیر ناباکوف، رماننویس و منتقد پرآوازه روسی به شمار میرود که با خلق آثار نوشتاری ماندگار مانند لولیتا، آتش کمفروغ، خنده در تاریکی و... به شهرتی جهانی دست یافت و مورد تمجید منتقدین و دوستداران ادبیات قرار گرفت.
لولیتا، از آثار کلاسیک و شاهکارهای ادبیات داستانی سده بیستم محسوب میشود و در رتبه چهارم بهترین رمان انگلیسی زبان، کتابخانه مدرن قرار گرفتهاست.
داستان کوتاه تیغ، یک داستان رئال و از منظر روان شناختی و جامعه شناسی، باز پرداخت نگاه ناباکوف به جامعه روسیه و شکست آرمانهای انقلاب و انفعال افرادی است که به زعم وفاداریشان به هستهی اصلی حرکت ملی، و جهان بینی متعالیشان، در تبعید و کشتار، کنار گذاشته شدند.
وقتی ناباکوف، ۲۶ ساله بود که انقلاب اکتبر روسیه به وقوع پیوست.
این انقلاب، در بدو امر در فوریه ۱۹۱۷ موجب خلع نیکلای دوم آخرین تزار روسیه از سلطنت شد و دولت موقتی به رهبری الکساندر کرنسکی سرکار آمد. پدر ناباکوف با این حکومت، همکاری داشت و مسوولیتی هم در آن پذیرفته بود.
پس از چندی که میان انقلابیون اختلاف افتاد و حزب بلشویک از حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه به رهبری ولادیمیر لنین جدا شد، اغتشاش و جنگ داخلی و تسویه حسابهای سیاسی و حزبی، روسیه را فرا گرفت.
انقلابیون، ثروت خانواده ناباکوف را گرفتند و آنها مجبور به فرار و مهاجرت به اروپا شدند.
ناباکوف در این باره مینویسد: «برای مهاجری که از سرخها متنفر است… چون آنها ثروت و زمین او را غصب کردهاند، چیزی جز تحقیر محض، احساس نمیکند، غم غربتی که همه این سالها مرا عمیقاً به خود مشغول کرده، احساس روز افزونی است که چگونه کودکی را از دست دادهام، نه اسکناسهایم را.»
در داستان تیغ، شخصیت سروان ایوانف و انزجار و غربتی که به زعم کوتاه بودن روایت، به خوبی تبیین شده، میتواند لمحهای متأثر از حس انزجار ناباکوف از تاملاتی باشد، که بر وی و خانوادهاش وارد آمده، داستان تیغ، با ترفند توصیف در چهره و حتی استعارهی تیغ به مثابهی بدن، رفتار کاراکتر را برای خواننده بدیهی و تعریفی مبرهن از رفتاری به برندگی تیغ را در موتیف های صورت ذهنی ایوانف، برای خواننده بارگذاری میکند.
هدف این استعارهی توصیفی، انتقال حس چیزهاست آنگونه که ادراک میشوند، نه آن سان که دانسته میشوند؛ از این رو، توصیفشی با افزودن بر تصوری که مخاطب در ذهن خود میسازد و زمان فرایند ادراک، از اشیا، آشنایی زدایی میکند.
در داستان تیغ، تکنیک مؤثر در ایجاد تعلیق و تلنگر بر انتظار مخاطب، اشنازدایی تیغ، با پایان داستان است.
این درهم شکنی اتوماتیزه، از بالقوگی تیغ به عدم فعلیت بریدن، پازل دستیابی مبرهن مخاطب به پایان روایت را به تعلیق میافکند و این تعلیق بازخوردی روان شناختی به پایان روایت میبخشد.
انتقام از نفس عمل، به شکلی ترحم انگیز بر لحظههایی که ایوانف تیغ را روی صورت بازپرس -که حالا در جایگاه مشتری زیر تیغ او قرار گرفته، _میکشد و ایجاد وحشت و هراس و تحقیر با برخورد فلز سرد را بر پوست فرد، وضعیت پایدار روایت را، ناپایدار میکند، تا روان مخاطب و فرد بازپرس در فضایی از وهم و انتظار، سردرگم شود.
بازتاب تصویر طاس مرد در اینهها، چندگانگی اوهام و و خاطرات ایوانف از گذشته و تصمیمی است که به صورت فرازی در طرح داستان، برای مخاطب عینی میشود.
زمان به یاد آوردن و اصلاح صورت مرد و بازنمایی ذهنی ایوانف از شکنجههایی که بر وی رفته و بازخورد آن به صورت کشش تیغ با طمأنینهای همراه با ضربههای گفتاری، شاید به اندازهی ده دقیقه به طول انجامیده باشد؛ اما انگارسالها، در بستر ضرباندار روایت، طول می کشدبه گذشته میرود و برمی گردد، تا تحقیر و ترس در بازتاب تصاویر اینه، مردی با چشمان بسته و مستأصل را از سلمانی به مثابه دنیای درونی به خیابان یاجهان برون، پرتاب کند.
تیغ، فعل بریدن را تمام کرده و انتقام پایان یافته است.
از نگاه فرمالیستهای روسی مانند شکلوفسکی، هنر یعنی دست انداز قرار دادن در درک اسان هنر یا متن، این ترفند یا انتظار مبرهن از تیغ، در داستان ناباکوف هرچند جنازهای را در پایان کار برجای نمیگذارد، اما تیغ، فعلیت گزارهی بریدن
را به انجام رسانده است و این نبوغ ناباکوف است تا با شگرد استعاره در توصیف شخصیت و انتظار بدیهی مخاطب، با گردشی روان شناختی، عملکرد انتقام را روایی و جهانی از تاثرات را بر روان مخاطب وارد آورد.
داستان تیغ، داستانی آرمانی میتواند باشد، که با وضعیتی پایدار شروع میشود. ایوانف تجسم روسیهای است که از درون پاشیده و چهرهای هراسناک دارد. اما به دنبال یافتن ارامش و جهانی است تا از شکنجهی خود رها شود.
ایوانف که جهان ارمانی اش را گسسته و خرد شده یافته به اروپا میرود تا هیات نوینی از ارمان های گسستهاش را با عناصر ذهنی خود با شباهت سازی قیچی و تیغ با سلاح در بیان هیجانات فرو خوردهی اجتماعیاش،
شکل نوینی از بریدن و اصلاح وضعیت رابازنمایی کند.
اما حضور فردی از گذشته شکنجه گر وی در داستان، تعادل روایت و هم وضعیت روانی کاراکتر داستان را در موقعیت ناپایداری قرار میدهد،...
در داستان، کاراکترهای فرعی و روابط آنها، پویا نیست و یک بک گراند ایستا را در روایت، عینی میکند. و حضور آنها نمونهای بارز، برای توصیف دنیای ازادی است که افراد از اجتماع خالی و در فردیت غیر اشتراکی خویش جهان درونی خویش را زیست کردهاند.
مثل ارتباط رییس، با زن مانیکوریست و بی تفاوتی ایوانف به جهان پیرامون آنها و حضور بی تأثیر و اشیایی آدمها...
مناسبت افراد، به صورت رخدادی نیست و حادثهی ورود مشتری، بی هیچ امادگی ذهنی یا توصیف خاطرهای از گذشته و اشنایی مخاطب با آسیب روانی ایوانف، به صورت تصادفی صورت میپذیرد و سرعت رویداد ذهنی و تصمیم ایوانف، قدرت بازسازی اتفاقات و تصمیم را از خواننده میگیرد تا پایان با کوبندگی بیشتری بر انتظار مخاطب فرود آید.
حادثهی ورود مشتری، با عناصر روایی دیگر داستان مثل قیچی، تیغ و اینهها و تشریح عینی ایوانف اجزای واحد یک روایت را بارگذاری کردهاند و تشابه عملکرد ایوانف در سلمانی با تاملات و شکنجههایی که بر وی در اردوگاه رفته، وجوه تشابه ای را تبیین میکند.
هر کنش، به دنبال مدلولهایی است که در گذشتهی ایوانف بار گذاری شده و فرایند واکنش وی رابطهای با جامعهی فروپاشیدهی روسیه بعد از انقلاب اکتبر را به صورت غیر روایی، بازمی نماید.
تاثرات اردوگاهها و شکنجهها به صورت گذرا در چهرهی بازپرس در شعاع چند اینه تکه تکه به خواننده نشان داده و از آن میگذرد.
این منش، داستان کوتاه است که گریزها به صورت فلشهای براق و جرقه مانند، در رخدادها تبیین و خواننده را در دریافت نشانهها آزاد میگذارد.
راست نمایی در واقعیت عینی، به صورت نشانهها در تأویل و توصیف نویسنده، جهانی از بینش و تاثرات نویسنده را با خوانش خواننده، بازنمایی و تکرار میکند.
ناباکوف، با توصیفی که از چهرهی درهم شکسته فربه و طاس بازپرس دارد، شکلی از درهم شکستن قدرت سوسیالیسم در بستر شکلی معیوب را با کمترین شکل روایی، بیان کرده است.
مناسبت داستان کوتاه تیغ با واقعیت، چنان ریزبینانه و تکنیکال است که به یقین میتوان گفت تیغ به زعم خرده روایت و سادگی رخداد، یک اثر ارمانی و هدفمند ادبی است.■