«چشم نمیتواند از هر نقطهای ببیند.»
“مزد سرباز” اولین اثر نویسندهای است که برای داستانهای پر استعاره و کنایه، توصیفی و رمزآلود، پیچیده و مغشوش در زمان معروف است. «مزد سرباز» (1926) داستان یک قهرمان است که مجروح و بدبین و ناراضی به وطن بر میگردد و در اطراف خود جز خودپرستی نمیبیند.
در تمامی آثار این نویسنده، بدبینی شدید وجود دارد و آثارش سرشار از تشریح، نقاشی مناظر، کشتن و قطع اعضاء و نظایر اینهاست. شیوهٔ خاصی برای ارائه «زمان» در آثارش دارد که خواننده را سردرگم و گیج میکند. شروع بیشتر داستانهایش از انتها به ابتداست.
با استادی خواننده را در برابر داستانهایی قرار میدهد که از اجزای متشتت و نامنظم موضوعات شکل میگیرد که تبیین و تفسیر و حلش از میان همین نامنظمی گفتگوهای قهرمانان، پراکندگی و قطع و وصل حوادث حاصل میشود. داستانهایش توالی زمانی ناهمگون دارد. حوادث به ترتیب اتفاق بیان نمیشود، خواننده به گذشته برده میشود و پس از سیر و سیاحتی به زمان حال برمیگردد.
داستانهای او از یک خط مستقیم و دورنمایه واحدی پیروی نمیکنند بلکه از درونمایههای چندگانه و چندوجهی با زمانهایی تو در تو و اتفاقات بیترتیب و گوناگون برخوردار هستند.
به شدت مخالف بردهداری بود آنقدر که تفکر و آزادمنشی و مخالفت با هرگونه تبعیض در اکثر آثار او قابل لمس است. با داستانهای او میتوان چگونه کتاب خواندن را آموخت.
تا سال 1949 بیشتر برای رمانها و داستانهای کوتاهش در ایالت کانکتیووا، واقع در منطقهٔ لافایت، میسیسیپی، جایی که بیشتر عمر خود را گذرانده شناخته شده بود، اما با دریافت جایزه نوبل ادبیات 1950 به شهرت رسید.
زندگیش مانند رمانها و اشعارش، سرشار از زیر و بمها و کش و قوسهاست.
ویلیام کاتبرت فاکنر یکی از مشهورترین نویسندگان ادبیات آمریکایی و ادبیات جنوبی
طلوع: ۲۵ سپتامبر ۱۸۹۷ - نیو آلبانی، میسیسیپی- آمریکا
غروب: ۶ ژوئیه ۱۹۶۲ میلادی (۶۴ سال) - بیهالیا، میسیسیپی
پیشه: رماننویس، شاعر
جوایز: 1950 جایزه نوبل ادبیات، در 1957 جایزه پولیتزر
دوران کودکیش با گوش دادن به داستانهایی گذشت که توسط بزرگانش از جمله مادربزرگ و بخصوص پدربزرگش از جنگ داخلی، بردگی، کوکلاکسکلان گفته میشد. (به گفته یکی از فیلمسازان، پدربزرگش «به عنوان یک خدای خانگی تعبیر شده بود».)
او دانشآموز موفقی در دبیرستان نبود، کمتر از همه نویسندگان آمریکایی همعصرش در مدرسه درس خواند. تحصیلاتش را نیمه رها کرد، اما از همان کودکی به داستانپردازی علاقه داشت و ذوق شاعریش کمکم رشد کرد.
به شدت تحت تأثیر تاریخ خانواده و منطقهای بود که در آن زندگی میکرد. حسشوخ طبعی در داستانهایش را از تاریخ میسیسیپی گرفت، احساس انزجار از بردهداری را از موقعیت غمانگیز آمریکاییهای سیاه و سفید در آثارش نشان داد، ویژگیهای خاصی که در شخصیتهای داستانیش به نمایش گذاشت برگرفته از شخصیتهای جنوبی بود.
خودش میگوید «تعلیمات اولیهام را در کتابخانه از همه رنگ پدربزرگم دیدم.» بعد از آن هر چه آموختم، در پیش خود آموختم.
زمانی که 17 سال داشت با فیلیپ استون، جوانی که 4 سال از خودش بزرگتر بود، آشنا شد. استون حقوقدان که شور واشتیاقی هم در ادبیات داشت تأثیر فراوانی در زندگی فاکنر بخصوص در زندگی ادبیش داشت و در چاپ اولین ثرش به او کمک فراوانی کرد.
در نئواورلئان در روزنامهایی کار گرفت و با شروود آندرسن که نویسنده زبردستی بود آشنا شد و تکنیک نوشتن غیرمستقیم و آمیختن روایت مستقیم با نوعی جریان ذهنی که در آن سرکشیهای فکر و احساس به صورت کلمه تظاهر مییابد
را از آندرسن آموخت.
وزن کم و قد کوتاهش مانع پذیرشش در ارتش ایالات متحده شد، برای همین به عنوان دانشجوی دانشگاه افسری در یگان پرواز سلطنتی در تورنتوی کانادا نامنویسی کرد و توانست به عنوان ستوان دومی نائل شود.
در سال 1918، بر اثر بیدقتی ناشر نامش از"فالکنر" به فاکنر تغییر کرد. و با این نام درجهان شناخته شد.
به دانشگاهی در میسیسیپی رفت، اما سال ۱۹۲۴ انصراف داد و در ۱۹۲۵ همراه با دوستش با یک کشتی باربری به ایتالیا رفت و بعد پیاده رهسپار آلمان و فرانسه شد.
در «اورلئان» با نویسندگانی آشنا شد، بخصوص با «اندرسون» که در زندگیش نقش به سزائی را ایفا کرد. فالکنر بعد از آشنایی با این بانوی نویسنده اولین رمان خود به نام «مزد سرباز» را منتشر کرد او اندیشه ازدواج با اندرسون را درسر داشت، اما بانوی نویسنده با وکیلی که از هر نظر به مراتب موفقتر از نویسنده آمریکایی بود، ازدواج کرد. این حادثه تأثیر عمیقی بر روح حساس و شاعرانهاش داشت.
در 1927 «پشهها» را منتشر کرد. در تابستان 1927، رمان «پرچم در گردو غبار» (Flags in the Dust) را نوشت که به شدت متأثر از روحیه و تاریخ جنوب بودکه در جوانیاش غرق آن بود. بسیار به این رمان افتخار میکرد و معتقد بود که از دو اثر قبلیش مهمتر و عالیتر است با این حال، هنگامی که برای انتشار ارائه شد، توسط انتشارات Boni و Liveright رد شد که ضربه بسیار مهلکی برای او بود، اما در نهایت با رضایت خود او، ویراستارش بن واسون متن را به طور قابل توجهی ویرایش کرد و حدود 40،000 کلمه را در روند ویرایش حذف کرد و در نهایت آن را به عنوان سارتوریس (sartoris) در سال 1929 منتشر کرد. (نسخه اصلی به عنوان پرچم در گرد و غبار در سال 1973 صادر شد) «سارتوری» داستانی از نسل مردان منقرض شده شریف و دسیسهکار و متقلب و حلیهگر، جنگهای انفصال و توصیف جنوب آمریکا بخصوص «میسی سیپی» بود که موضوعش بعداً اساس فکر و نوشتههای فالکنر شد. در همان سال با استیل اولدم ازدواج کرد.
پس از انتشار سارتوریس، با نوشتن سه داستان کوتاه در مورد یک گروه از کودکان با نام خانوادگی کمپسون ادبیات را ادامه داد، اما احساس کرد که شخصیتهایی که ایجاد کرده، برای یک رمان کامل بهتر خواهد بود و شروع به نوشتن (The Sound and Fury) «خشم و هیاهو» کرد. (شاید به خاطر ناامیدی در رد ابتدایی پرچمها در گرد و غبار) این رمان را در سبکی بسیار تجربی نوشت. بعدها در توصیف فرآیند نوشتن این اثر گفت: "یک روز به نظرم رسید که باید درِ مابین خودم و تمام ناشران را ببندم تا بتوانم بنویسم.» به همین دلیل اجازه نداد که ویراستارش به معنای دلخواهش کلمهای از این اثر کم یا زیاد کند همین هم عدم دخالت و توجه به افکار خودش این داستان را معروفترین اثرش کرد.
داستان «معبد» را در سال 1931 منتشر کرد که از خشنترین و زنندهترین داستانهای وی است. این کتاب خواننده زیاد داشت و «آندره مالرو» نویسندهٔ شهیر فرانسه بر ترجمه فرانسه آن مقدمهای نوشته و «ژان پل سارتر» نیز مقالاتی درباره آن نگاشته است.
او یک نویسنده پرطرفدار برای داستانهای کوتاه بود.
اولین مجموعه داستان کوتاهش، شامل 13 داستان تحسینشده و اغلب آنتولوژیک 1 را در سال 1931 منتشر کرد. از جمله "رز برای امیلی"، "برگهای سرخ"، "آن شب خورشید" و "خشکی سپتامبر. فاکنر بسیاری از داستانهای کوتاه و داستانهایش را در شهر یوکنپاتاوفا 2 قرار داد (خلق یک سرزمین خیالی). مرکز این سرزمین جفرسن است که همه حوادث داستانی در آن اتفاق میافتد.
داستان کوتاه او "رز برای امیلی" اولین داستانش بود که در مجله اصلی انجمن منتشر شد که توجه عموم مردم را جلب کرد. پس از تجدید نظر در این داستان، محبوبیت به دست آمده چندین برابر شد و اکنون یکی از بهترینهاست.
از دهه 1930 بعضی از داستانهای کوتاه خود را به مجلات مختلف فرستاد. تا کسب درآمد کند، اما در نهایت کسری مالی در سال 1932 او را واداشت تا از واسون بخواهد که رمان جدیدش را به نام «نور درماه» را برای سریالسازی به مبلغ 5000 دلار بخرد، اما پیشنهادش رد شد تا اینکه استودیو «ام
جیام» او را به عنوان فیلمنامهنویس استخدام کرد. او کارش را با کارگردان هوارد هاوک شروع کرد؛ یک همکاری که منجر به یک دوستی عمیق بین آنها شد اما این دوستی او را به سمت الکل کشاند؛ اگرچه در هنگام نوشتن کمتر مینوشید؛ اما کیفیت و کیمیت خروجی ادبی او را برای رسیدن به یک دوره طولانی تحت تأثیر قرار داد.
داستان آبشالوم آبشالوم را در سال 1936 منتشر کرد که اکثر منتقدان، عنوان بزرگترین رمان سبک جنوبی که تاکنون نوشته شده است را به آن دادهاند. حوادث زندگی سه خانواده در آمریکای جنوبی بخصوص توماس ساتپن قبل و بعد از جنگ داخلی که از ساختاری پیچیده و غیرخطی پیروی میکند. داستان به دفعات به نقطهٔ آغاز باز میگرد
موضوع داستان، انتخاب نام کتاب را هوشمندانه میکند زیرا نام آبشالوم 3 در کتاب دوم سموئیل در عهد عتیق آمده است.
از اوایل دهه بیست میلادی تا شروع جنگ جهانی دوم که به کالیفرنیا نقل مکان کرد، ۱۳ رمان و تعداد زیادی داستان کوتاه منتشر کرد که پایهٔ شهرتش شدند.
به اعتقاد منتقدین، عظیمترین آفرینش خیالی در ادبیات متعلق به اوست. او یکی از پرآوازهترین نویسندگانی است که با قلم پرقدرت و بیمثالش داستانهایی از انسانهای معمولی ولی شگفتانگیز را روایت کرده. او نویسندهای بود که قلم بینظیرش نه تنها قدرت حماسه هومر، شیوایی تولستوی را داشت بلکه قدرت هوگو را نیز دارا بود. سه رمان، هملت، شهر، و عمارت به عنوان سهگانه اسنوپس خوانده میشوند.
در ۱۹۵۰ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. بخشی از پول را برای "تأسیس صندوق حمایت و تشویق نویسندگان داستانهای جدید" اهدا کرد، بخشی را به صندوق بورس تحصیلی برای کمک به آموزش معلمان آفریقایی- آمریکایی در کالجی در نزدیکی هالی اسپرینگز، میسیسیپی و بخش دیگری را به جایزه پن/فاکنر 4 بخشید. دولت فرانسه در سال 1951 او را ملقب به "شارلی دلا لگیون دوننور" ساخت.
پس از آن نیز دو جایزه پولیتزر به او اهدا شد. 1955 برای «یک افسانه» (a fable) و 1963 برای «برنده پس از مرگ» (The Reivers).
در 17 ژوئن سال 1962، هنگام سقوط از اسب دچار صدمه جدی منجر به ترومبوز شد، اما در 6 ژوئیه 1962، در سن 64 سالگی بر اثر یک یک حمله قلبی مرگبار فوت کرد. او در کنار خانوادهاش در گورستان سنتپیتر در آکسفورد در کنار گور یک دوست خانوادگی ناشناخته که سنگ آن تنها با حروف «E.T.» مشخص شده است، دفن کردند.
شهرتش برای سبک تجربی و دقتو وسواس در انتخاب لغات برای آهنگ نوشتاریش است. او برخلاف سبک مینیمالیستی نویسندهٔ هم عصرش همینگوی، مکرراً از جریان سیال ذهن (جریان فهم آگاهی) در آثارش بهره گرفته؛ داستانهای او به شدتعاطفی، ظریف، پ یچیده، و گاه گوتیک با شخصیتهای متفاوت است، مانند بردههای آزادشده، یا اخلاف بردهها، سفیدپوستان تهیدست، جنوبیهای طبقه کارگر یا اعیان.
ساختار داستانهایش پیچیده و سنگین است و همین خواندن آثار او را کمی سخت میکند. او با استفاده از آرایههای خاص ادبی و استفاده از الفاظ غامض، مبهم و بکارگیری اصطلاحات ادبی فراوان و جملات پیچیده و درهم به نثری ادیبانه پرداخت. شهرت او بخاطر بازی لفظی و زبانی در جملات طولانی و آرایههای ادبی، داستانهای فرعی، سیرو سیاحت نامنظم زمانی از گذشته به حال و... است.
آثارش سرشار از شخصیتهای متنوع و مختلفی است که هر کدام زبانی خاص برای حرفزدن، دارند که متعلق به فرهنگ و طبقه خاصی از اجتماع است.
فاکنر با تکیه بر احساسات و ایجاد فضای غمانگیز و درام، مخاطب را از طریق احساس به سمت واقعیت هدایت میکند.
او در مصاحبه با «The Paris Review» در سال 1956 اظهار داشت:
«اگر نویسندهای علاقمند به تکنیک باشد این علاقه او را وامیدارد که دست به یک عمل جراحی درکارش بزند. هیچ روش مکانیکی یا میانبری برای این کار وجود ندارد. یک نویسنده جوان نادان به دنبال یک نظریه است. درحالیکه فقط از طریق اشتباهات خودتان خواهید آموخت، مردم ازطریق خطا کردن یاد میگیرند. هنرمند خوب معتقد است که هیچکس به اندازه کافی خوب نیست که به او توصیه کند. او غرور عالی دارد. مهم نیست که به عنوان یک نویسنده کهنهکار تحسین شود او میخواهد که بتپد.»
منتقدان بسیاری علاقهمند به کارهای او هستند. آثار و سبک ادبیش توسط منتقدانی از طیف گستردهای از دیدگاههای انتقادی مورد بررسی قرار گرفته است. بسیاری از آنان آثار او را با استفاده از رویکردهایی دیگری همچون فمینیستی و روانکاوی نگاه کردهاند.
آثار فاکنر در سنتهای ادبی مدرنیزم و رنسانس جنوب قرار گرفته است. به گفته منتقد و مترجم والری مایلز، تأثیر فاکنر در داستانهای آمریکای لاتینی قابل توجه است، زیرا جهانهای داستانی که توسط گابریل گارسیا مارکز (Macondo) 5 و خوان کارلوس اونیتی 6(سانتا ماریو) (very much in the vein of" Yoknapatawpha)، کارلوس فونتس 7(The Death of Artemio Cruz) ایجاد شده شبیه رمان «همانطور که من مرگ را میبینم»8 است که فاکنر آن را در 1930 در ژانر گوتیک نوشته. همچنین آثار ویلیام فاکنر تأثیر واضحی بر کلود سایمون 9، نویسندهٔ فرانسوی داشته.
آثار
مواجب بخور و نمیر، ۱۹۲۶
پشهها، ۱۹۲۷
سارتوریس، ۱۹۲۹
خشم و هیاهو، ۱۹۲۹
گوربهگور، ۱۹۳۰
حریم، ۱۹۳۱
روشنایی ماه اوت، ۱۹۳۲
دو دکل، ۱۹۳۵
ابشالوم، ابشالوم، ۱۹۳۶
شکستناپذیر، ۱۹۳۸
نخلهای وحشی، ۱۹۳۹
دهکده، ۱۹۴۰
برخیز ای موسی، ۱۹۴۲
مزاحم در خاک، ۱۹۴۸
مرثیه برای راهب، ۱۹۵۱
حکایت، ۱۹۵۴
شهر ۱۹۵۷
عمارت، ۱۹۵۷
چپاولگران (حرامیان) ۱۹۶۲
مواجب سرباز
محراب
هنگامی که در حال مرگ بودم
زیرنویسها
1-هستیشناسی یا انتالوژی مطالعه فلسفی طبیعت هستی، شدن، وجود یا حقیقت است؛ همچنین به عنوان پایه مقولات وجود و روابطشان
2-یوکنپاتاوفا شهری در میسیسیپی داستانی است که توسط نویسنده آمریکایی ویلیام فاکنر ساخته شده و بر اساس و با الهام از لاهیایت کانتی، میسیسیپی و محل اقامتش در آکسفورد، است. فاکنر اغلب به شهرستان Yoknapatawpha County به عنوان "شهرستان منجمد من" اشاره میکند و از دو واژه Chickasaw-Yocona و petopha مشتق شده است، یعنی "زمین تقسیم شده"
3-آبشالوم پسر سوم داود (دیوید) از همسرش معکه، دختر پادشاه جشور است. از ابشالوم با دو ماجرا یاد میشود؛ نخست قتل برادر ناتنی خود امنون که به زور خواهر تنی او تامار را مورد هتک حرمت قرار داده بود و دیگر قیام او علیه پدر به منظور جانشینی او به عنوان پادشاه یهودا. داود گناه نخست را بر ابشالوم میبخشد لیکن قیام او را به شدت سرکوب میکند. ابشالوم که گیسوان بسیار بلندی داشته در حین جنگ و گریز در حالی که سوار بر قاطری بوده موهای سرش به شاخهٔ یک درخت بلوط تناور گیر میکند و قاطر از زیرش میگریزد. او در هوا آویزان میماند تا به وسیله یکی از مشاورین معتمد داود به قتل میرسد. داود پس از شنیدن خبر مرگ فرزند با تکرار اسم او زار میگرید.
4-جایزه پن/فاکنر برای داستان جایزه ۱۵ هزار دلاری خود را از سوی بنیاد فاکنر - که به نام ویلیام فاکنر، نویسنده نوبلیست، نامگذاری شده است - به کار بهترین نویسنده سال که تبعه آمریکاست، میدهد. چهار نویسندهای هم که به مرحله نهایی این جایزه رسیدهاند، هر یک ۵۰۰۰ دلار جایزه نقدی دریافت میکنند. این جایزه برای اولین بار در سال ۱۹۸۱ اعطا شده است.
5-گابریل خوزه د لا کنکوردیا گارسیا مارکز رمان نویس کلمبیایی، نویسنده کوتاه، فیلمنامهنویس و روزنامهنگار که به عنوان «گابو» شناخته شده بود در سراسر آمریکای لاتین. او به عنوان یکی از نویسندگان مهم قرن بیستم و یکی از بهترین زبانهای اسپانیایی به شمار میرود، و برنده جایزه نوبل سال 1982 در ادبیات. Macando یک شهر تخیلی است که در رمان گابریل گارسیا مارکز، "صد سال تنهایی" توصیف شده است.
6-خوان کارلوس اونیتی یک رمان نویس اروگوئه و نویسنده داستان کوتاه بود.
7-کارلوس فونتس رماننویس و مقالهنویس مکزیکی بود. نیویورک نیویورک تایمز، فوئنتس را یکی از مشهورترین نویسندگان جهان اسپانیایی دانست و تأثیر مهمی بر بوم آمریکای لاتین، «انفجار ادبیات آمریکای لاتین در دهههای 1960 و 70» گذاشت. در حالی که گاردین به نام او "رمان نویس برجسته مکزیک" داد. او اغلب به عنوان نامزدی احتمالی جایزه نوبل ادبیات مطرح میشد، هرچند که هرگز برنده نشد. مرگ آرتمیو کروز یک رمان است که در سال 1962 توسط کارلوس فوئنتس نویسنده مکزیکی نوشته شده است. این یک نقطه عطف در بوم آمریکای لاتین است.
8-«همانطور که من میبینم مرگ» در ژانر گوتیک جنوبی، فاکنر این رمان را از نیمهشب تا ساعت 4 صبح در طی شش هفته نوشت و یک کلمه از آن را تغییر نداد. فاکنر آن را هنگام کار در یک نیروگاه نوشت و آن را در سال 1930 منتشر کرد
9-کلود سیمون (فرانسوی: 10 اکتبر 1913 - 6 ژوئیه 2005، رمان نویس و منتقد فرانسوی و برنده جایزه نوبل سال 1985 در ادبیات. ■
منابع
http://www.bartarinha.ir/fa/news/247971
http://www.ibna.ir/fa/doc/book/29926
https://www.isna.ir/news/93061911350/
http://avangardsite.ir/1394/03/26/
https://www.britannica.com/biography/William-Faulkner
https://www.nobelprize.org/nobel_prizes/literature/laureates/1949/faulkner-bio.html
https://www.biography.com/people/william-faulkner-9292252
http://mwp.olemiss.edu//dir/faulkner_william/
https://en.wikipedia.org/wiki/William_Faulkner