یادداشتی بر رمان «پرونده هری کبر» نویسنده «ژوئل دیکر»؛ «سعید زمانی»/ اختصاصی چوک

چاپ تاریخ انتشار:    ارسال شده در مطالب عمومی

saeid zamaniدر ابتدای رمان، خواننده تصور می‌کند که با یک رمان جنایی معمایی طرف است. اما جلوتر، عاشقانه هم می‌شود. بعد تبدیل به رمان روانشناختی می‌شود و در نهایت آموزش نویسندگی. رمان پرونده هری کبر همه اینهاست؛ جنایی، معمایی، عاشقانه، روانشناختی و آموزش داستان نویسی.

در تبلیغات کتاب در پشت جلد آمده: با هر سلیقه و هر گروه سنی کافی است به چند صفحه از این کتاب نگاهی بیندازید. دیگر محال است که بتوانید دست از آن بکشید. پرونده هری کبر از همان نخستین صفحه با آدرنالینی که به خونتان تزریق می‌کند شما را مجذوب خواهد کرد و آنقدر پیچش داستانی دارد که ناممکن است بتوانید چیزی را حدس بزنید. آنقدر رمان‌های جنائی و معمایی در بازار به وفور یافت می‌شود که این ادعا را نیز در وحله اول می‌توان برای فروش بیشتر کتاب متصور شد. اما ادعای گزافی نیست. کتاب پر از توئیست (پیچش داستانی) است. این ایراد به رمان وارد است که توئیست بیش از حد به جز گیج کردن زیادی مخاطب جلوهٔ دیگری ندارد. اما نویسنده با سربلندی از آزمون خلق توئیست‌ها برمی‌آید. بدون شک و اغراق حتی این رمان را می‌توان برتر از رمان‌های همتای خود دانست. مخصوصاً رمان‌های اخیر مانند دختری در قطار اثر پا‍‍‍‍‍‍ولا هاگینز و دختر گمشده اثر گیلین فلین؛ زیرا این دو رمان فقط ژانر روانشناختی جنایی و معایی بودند. همانطور که قبلاً ذکر رفت رمان پرونده هری کبر فقط مختص این ژانرها نیست. مارکوس گلدمن نویسنده‌ایست که به تازگی رمانی پرفروش منتشر کرده و مشهور شده است. او دو سال فرصت دارد که رمان بعدی خود را بنویسد و منتشر کند. اما هرچه فکر می‌کند به ایده‌ای درخور یک رمان مناسب نمی‌رسد. شش ماه مانده به پایان مهلتش برای رمان، مجبور می‌شود به استاد سابقش هری کبر نویسندهٔ بزرگ تماس بگیرد و کمک بخواهد. هری کبر به مارکوس می‌گوید که این وضعیت گذراست و ربطی به خشکی استعداد ندارد. در ادامه به دلیل اینکه گروهی می‌خواهند در حیاط خانه هری کبر درختکاری

 کنند، بقایای یک جنازه مربوط به سی و سه سال پیش کشف می‌شود؛ جنازه مربوط به نولا گلرکان دختری پانزده ساله بوده که در همان سن به هری کبر سی و چهارساله دل می‌بندد و در موقعی که می‌خواهند با هم فرار کنند، ناپدید می‌شود. هری کبر بازداشت می‌شود و اذهان عمومی بر این گمان می‌برند که هری کبر نویسندهٔ بزرگ از طریق عنوانش از آن دختر سواستفاده کرده و به قتلش رسانده. مارکوس گلدمن با وجود اینکه گرفتار کتاب تازه‌اش است خودخوانده درگیر تحقیقات پرونده هری کبر می‌شود. هر چه جلوتر می‌رود با یک گرهٔ دیگر مواجه می‌شود. با فشاری که هر روز ناشر به مارکوس می‌آورد، به این نتیجه می‌رسد که بهتر است رمانی در مورد پرونده هری کبر و نولا گلرکان بنویسد. این رمان سی و دو شخصیت مختلف دارد؛ از جمله مارکوس گلدمن و هری کبر که هر دو نویسنده‌اند. از مظاهر برجسته این رمان، مدرن نوشته شدن‌اش است. با یک اثر غیر خطی مواجه هستیم. زمان داستان رمان، مدام در سی و سه سال پیش و حال حاضر در رفت و آمد است. زمانی که مارکوس، وارد مرحله جدیدی از تحقیقاتش می‌شود زمان به گذشته می‌رود. زمان حال حاضر داستان به صورت اول شخص روایت می‌شود یعنی از زبان مارکوس؛ زمان گذشته‌ای که از دید راویان متعدد روایت می‌شود و گره‌افکنی و گره‌گشایی‌ها در این زمان اتفاق می‌افتد، به صورت سوم‌شخص روایت می‌شود. شخصیت پردازی‌های رمان بی‌نظیر است. شخصیت‌های رمان همگی خاکستری و چند لایه و به شدت و واقعی هستند. در انتهای رمان به گفتهٔ کمیسر پری کالاوود افسر پرونده تحقیقات هری کبر، من دیگه به هیچ کس و هیچ چیزی نمی‌توانم اعتماد کنم و هر اتفاقی را هم در نظر می‌گیرم. این گفته را موقعی از زبان کمیسر می‌شنویم که برای چهارمین بار یا پنجمین بار جای مظنونین در پرونده عوض می‌شود؛ این نقطهٔ اوجی بر توئیست‌های رمان است. از حق نگذریم رمان پرونده هری کبر توصیه‌هایی برای نویسندگان دارد؛ این توصیه‌ها در ابتدای هر

 فصل اتفاق می‌افتد و آنها را از زبان هری کبر به مارکوس

 

گلدمن می‌خوانیم. همین‌طور با خواندن این توصیه‌ها پی به رابطهٔ استاد و شاگردی از نوع رمان به یاد ماندنی سه‌شنبه‌ها با موری نوشته میچل آلبوم می‌افتیم. با این تفاوت که موری در کتاب سه‌شنبه‌ها با موری بیمار بود و درس زندگی می‌داد و در انتهای رمان می‌میرد؛ اما در پرونده هری کبر، هری کبر بیمار نیست و درس‌هایی که می‌دهد درس نویسندگی هستند و در انتهای رمان هم زنده می‌ماند.

قسمت‌هایی از رمان:

*اولین بخش هر کتاب اهمیت زیادی داره مارکوس. خواننده اگه ازش خوشش نیاد، باقی کتاب رو هم نمی‌خونه. تو چطوری می خوای کتابت رو شروع کنی؟

*مارکوس دلیل اینکه نویسندگان روحیه شکننده دارند آینه که دو مشکل احساسی رو تجربه می‌کنند: غم و غصه کتاب، و غم و غصه عشق. نوشتن یک کتاب مانند دوست داشتن دیگری است؛ گاهی ممکنه رنج بسیاری بهت تحمیل کنه.

*یکی از بهترین جنبه‌های نویسنده بودن آینه که می‌تونی حساب رو با هر کسی که می‌خوای تسویه کنی، فقط باید حواست باشه که مستقیم ازش نامی نبری تا نتونه شکایت کنه.

*نویسنده‌هایی که شب‌ها کتاب می‌نویسند، قهوه می‌خورند و هی سیگار می‌کشند، فقط افسانه‌اند. اگه می‌خوای یک نویسنده خوب باشی باید منظم رفتار کنی. باید ریتم نوشتنت رو حفظ کنی. فقط این طوری می‌تونی از گزند بزرگترین دشمن نویسنده‌ها (زمان) در امان باشی.

*شکست‌های خودت رو دوست داشته باش. اون ها رو در آغوش بگیر. این شکست هست که آدم رو می‌سازه و سبب می‌شه پیروزی شیرین جلوه کنه.

*فقط واژه‌های آخر کتاب نیست که ارزشش را تعیین می‌کند مارکوس، بلکه مجموع واژگانی است که در آن بکار رفته. درست ثانیه‌ای که خواننده آخرین صفحه کتابت را می‌خواند و می‌ذارش زمین، باید حس خاصی بهش دست بده. به همان سان که خواندن کامل کتاب احساس رضایت، لذت و خوشحالی دارد، از این که دلش برای شخصیت‌ها تنگ می‌شه، ناراحت باشه. کتاب خوب کتابیه که خواننده آرزو کند هیچ وقت به صفحه آخرش نرسد. ■