ژانر:درام/ مدت زمان فیلم:131دقیقه/محصول: کشور کانادا/ زبان: فرانسوی/کارگردان: Denis Villeneuve
بازیگران: Maxim Gaudette, Melissa Desormeaux, Poulin Lubna Azabal, Remy Girard, Abdelghafour Elaaziz,
فیلم شعلهها «Incendies» برای نخستینبار در 17 سپتامبر 2010 در کبک بهنمایش درآمد. همچنین در جشنوارههای فیلم ونیز و تورنتو اکران داشته است.
«Incendies» به همراه 9 فیلم دیگر برای بهترین فیلم خارجی نامزد دریافت جایزه اسکار در مراسم اهدای هشتاد و سومین دوره این جوایز در روز ۹ اسفند ۸۹ شد که بهرغم امیدواری منتقدان بزرگی همچون ریچارد هوپرو راجر ایبرت، سرانجام رقابت را به فیلم در یک دنیای بهتر «In the Better World« ساختهی سوزان بییر کارگردان دانمارکی واگذار کرد. این فیلم برنده 10 جایزه از جشنواره فیلم آدلایدAdelaide Film Festival و هشت جایزه از Genie Awards و گزینش بهترین فیلم کانادایی از سوی انجمن منتقدان فیلم تورنتو شده است. منتقدان نشریههای مطرح جهان این فیلم را ستودهاند و ستارههای بالایی به فیلم دادهاند.
تحلیل فیلم:
در ابتدای فیلم فضای باز و خشک بیایان را میبینم به همراه درختهای نخلی که بیننده را تا حدی از مکان مورد نظر آگاه میکند. شاید یک جای جنوبی! یک جای عربنشین. دوربین از داخل پنجرههای بدون شیشه وارد اتاقی تاریک و سرد (از لحاظ نورپردازی و رنگ) میشود. سربازانی که تعدادی کودک را به صف کردهاند و در حال تراشیدن سرشان هستند. در شاتی که دوربین پوتینهای سربازان و پاهای برهنهی کودکان را بهتصویر میکشد، نوعی تضاد را میبینیم.
سه نقطهی سیاهی که پشت پای راست یک پسربچه خالکوبی شده است! تماشاچی با این سرنخ روبرو میشود و تا پایان آن را ادامه میدهد. سرنخی که برای حل معما و گره اصلیِ داستان لازم است.
بلافاصله وارد دفتر اسناد میشویم. به دفتر یک وکیل در کبک کانادا که نه تنها شخصیت اصلیِ داستان موکلش بوده است بلکه منشی و بهنوعی از اعضای خانوادهی او نیز محسوب میشده است. «ژان» و «سیمون» دو فرزند «نوال ماروان« هستند. آمدهاند تا وصیتنامهی مادرشان را بشنوند.
«بدون تابوت – لخت و بدون دعاگو. صورت روبه زمین – بدون سنگ قبر و حتیاسم.»
در ابتدای فیلم فضای باز و خشک بیایان را میبینم به همراه درختهای نخلی که بیننده را تا حدی از مکان مورد نظر آگاه میکند. |
از همین جا «سیمون» با قطع کردن خوانش وصیتنامه، مخالفت و عدم همراهیاش را نشان میدهد. او خواستار یک مراسم نرمال برای مادرش است. بههمراه این وصیت، دو نامه نیز برای «سیمون» و «ژان« وجود دارد. نامههایی که باید به دست برادر گمشدهشان برسانند. مادرشان ازشان خواسته بعد از انجام دادن این کار، برایش سنگ قبر بگذارند و اسمش را روی آن حک کنند. گویی «نوال» میخواسته خودش را مجازات کند و شاید وصیتنامهاش را به این دلیل نامتعارف نوشته، تا فرزندانش مجبور به جستجوی گذشتهی او بشوند! «سیمون» و «ژان» که انتظار چنین چیزی را نداشتهاند شوکه میشوند. آنها با یک مشکل بزرگ روبرو شدهاند: پیدا کردن برادرشان! که این قضیه منوط به دانستن گذشتهی مادرشان نیز است.
«ژان« که دستیار استاد در رشتهی ریاضی محض است، دچار آشفتگیِ ذهنی میشود و استادش به او میگوید که بهتر است برای یافتن حقیقت به لبنان و شهر «دارش» برود. و حتا آدرس یکی از دوستانش را که در «دارش» تدریس میکرده به او میدهد. ولی بعد از مراجعهی «ژان» به آن استاد، مشخص میشود که او در حال حاضر مشغول تحصیل در پاریس است. «ژان« به خانهشان میرود و در وسایل شخصیِ مادرش عکسی از دوران جوانیاش را پیدا میکند. او میخواهد بهنوعی برادرش سیمون را هم با خودش همراه کند. برای همین عکس مادرشان را روی میز میگذارد تا «سیمون» آنرا ببیند ولی اتفاقی نمیافتد. او با خواهرش نمیرود. «ژان» با این پیشزمینهی فکری رهسپار لبنان میشود که فرزند مردی به اسم «وهاب» است و اکنون باید دنبال برادرش بگردد.
«ژان» پیش از رفتنش به لبنان به استخری میرود که قبل از مرگ مادرش باهم به آنجا رفته بودند. فلاشبک به گذشته اتفاق میافتد به زمانِ پیش از مرگ نوال. «ژان» مادرش را میبیند که بهتزده روی صندلیِ کنار استخر نشسته و چیزی نمیگوید. سپس راهیِ بیمارستان میشود. اینجا معلوم نیست چه چیزی رخ داده که چنین «نوال« را بههم ریخته است. او هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد.
بهطور کلی در این فیلم با تکههای پازلی روبرو هستیم که در فواصل زمانیِ مختلف حادث شدهاند و اکنون بدون ترتیب کنار هم چیده میشوند. تغییر زاویهی دید در داستان وجود دارد. ما گذشتهی «نوال« را از دید او میبینیم. بهصورتی ملموس و تلخ. زجرآور و ناراحتکننده. «نوال« در وصیتنامهاش چیزی بروز نداده است گرچه خودش همهچیز را میداند اما فرزندانش را به دنبال حقیقتی میفرستد که شاید نیازی به دانستنش هم نباشد. به هر روی او این خواسته را مطرح کرده و «ژان« خودش را موظف به پیدا کردن برادرش میداند.
بیشتر قطعههای فیلم، با نوشتههای بزرگ و قرمز رنگی که روی صفحه نمایان میشوند، بهم چسبانده شدهاند. پرشها و اتصالها اینگونه انجام میگیرند. مثلاً روی تصویر درشت نوشته میشود «نوال« و این یعنی پرتاب به گذشتهای دور- به جوانیهای «نوال« و به سرنوشت پسر گمشده. «نوال« معشوقی مسلمان بهنام «وهاب« دارد. از آنجاییکه خودش مسیحی است و لبنان درگیر چنگهای داخلیِ مذهبی میباشد، این عشق ننگ به شما میرود. وهاب قربانیِ این کشمکشهای مذهبی میشود و نوال، با وساطت مادربزرگش زنده میماند. او حامله است و مادربزرگش از او قول میگیرد که بعد از وضححمل به «دارش» برود و درس بخواند، او نیز میپذیرد. بعد از تولد نوزاد، مادربزرگِ «نوال« با سوزن و جوهر سه خال سیاه روی پای راست نوزاد میکشد، و بهگونهای او را نشاندار میکند. چون معتقد است روزی باید مادر و پسر همدیگر را پیدا کنند. نوزادِ پسر به یتیمخانه سپرده میشود و «نوال« وارد دانشگاه میشود و هدفش مبارزه با ناسیونالیستهای افراطی است. او مخالف کشتن مسلمانان است و به صلح اعتقاد دارد، البته تا اینجای داستان!
«ژان» با همان عکسیکه از مادرش دارد به دانشگاه سابق او میرود و پرس و جو میکند. مسئولین آنجا با دیدن عکس از زندانی در جنوب حرف میزنند زندان «کفار ریات« ژان متوجه حقایقی در زندگیِ مادرش میشود که هیچگاه نمیدانسته است! پس او یک زندانیِ سیاسی هم بوده!
بیشتر قطعههای فیلم، با نوشتههای بزرگ و قرمز رنگی که روی صفحه نمایان می شوند، بهم چسبانده شده اند. پرشها و اتصالها اینگونه انجام میگیرند. |
در بازگشتی که فلیم به گذشتهی «نوال« دارد، او را مضطرب از جنگ و خونریزی میبینیم. «نوال« میترسد پسرش را از دست بدهد پس تصمیم میگیرد به جنوب و روستایش بازگردد و در یتیمخانهها به دنبال پسرش بگردد. به وعدهگاه عاشقانهاش با «وهاب» میرود نام او را به زبان میآورد انگار میخواهد به او بگوید که من پسرمان را پیدا خواهم کرد. او بعد از پرس و جو وقتی به یتیمخانهی «کفار کوت« میرسد آنجا را ویران و خراب شده مییابد. یکی از بازماندگان به او میگوید شاید بچهها به «کمپ دِرسا» رفتهاند. «نوال« در راه رسیدنش به «دِرسا» با خشونت – تنفر و خونخواهیِ مسحیان روبرو میشود. فرزندش را پیدا نمیکند پس راه و عقیدهاش را تغییر میدهد. او دیگر معتقد به جنگیدن است، به انتقام گرفتن. و همین تغییر رویهاش باعث زندانی شدنش میشود. «نوال« که فردی صلحجو بوده در خلال جنگ و مشاهداتش تبدیل به یک قاتل میشود. این روند برای تماشاچی بسیار منطقی اتفاق میافتد و به هیچوجه نمیتوان بر او خرده گرفت. شاید کارگردان فیلم خواسته بار دیگر بر این موضوع صحه گذارد که انسان موجودی است نسبی و بسته به شرایطش عمل میکند و نمیتوان کسی را خوب محض یا بد محض دانست چرا که چنین معانی و صفاتی در مواجهِ انسان با شرایط مختلف، معنا میگیرند.
«ژان» به جستجویش ادامه میدهد و در ملاقاتش با زنانیکه مادرش را بهخوبی میشناسند با تعصب و رفتار خشک آنها روبرو میشود. |
«ژان« به جستجویش ادامه میدهد و در ملاقاتش با زنانیکه مادرش را بهخوبی میشناسند با تعصب و رفتار خشک آنها روبرو میشود. دلسرد و ناامید از آنها به زندانی که مادرش در آن اسیر بوده میرود و میتواند یکی از نگهبانان آنجا را ملاقات کند. او که حالا خدمتکار یک مدرسه است، از دانستن گذشته سرباز میزند. «ژان« عکس مادرش را نشان میدهد و او سکوت را میشکند هرچند که به «ژان« میگوید گاهی دانستن همهچیز خوب نیست! ولی «ژان« میخواهد بداند. او متوجه میشود که مادرش بارها توسط یک بازجو به نام «ابوطارق» مورد تجاوز قرار گرفته است و حتی حامله شده. «ژان« حضور برادرش «سیمون» را میطلبد و اینبار موفق میشود چرا که او هم به لبنان میآید و «ژان« او را با خودش همراه میکند. «ژان» فکر میکند برادر گمشدهشان همان بچهای است که در زندان متولد شده. اما تماشاچی بیشتر از اینها را میداند. او حقایق را دیده و از زاویهی دید «نوال« ناظر همهچیز بوده است. «سیمون» و «ژان« نمیدانند چه در انتظارشان است.
میتوان بهنوعی طرح داستان را با شخصیت اسطورهای اودیپ مرتبط دانست. شاید سرنوشت اینگونه برای مادر و پسر رقم خورده است. طوریکه آندو راه گریزی ندارند. و «سیمون» و «ژان« به دنبال برادری هستند که در نزدیکیِ خودشان و در کانادا ساکن است. اینرا در صحنهای میبینم که «ژان« و «نوال« به استخر رفته بودند. اینبار از دید «نوال« آنچه در آنروز پیش آمده است را میبینیم. آن سهخال سیاهِ خالکوبی شده را – پسرش را. «نیهاد« آخرین تکهی این پازل است. مردیکه در کانادا زندگی میکند و از وجود مادر و خواهر و برادرش خبر ندارد. نیهادی که مدتها دنبال مادرش بوده است و او نیز بهنوعی قربانی جنگ محسوب میشود.
در پایان «ژان« و «سیمون» برادرشان را میشناسند و پدرشان را نیز! دو نامه را بهدست برادری که دیگر پیدا شده، میرسانند. متنهای نامه و حتی امضاهایی که «نوال» برای «نیهاد» انتخاب کرده بسیار هوشمندانه است.
فیلم تأثیرگذار با قدرت روایی بالا است. با اینکه تکههای پازل با نظم کنار هم نمینشینند ولی این باعث سردرگمی بیننده نمیشود. بازیِ بازیگران نیز مطلوب و باورپذیر است. چیزیکه لازمهی شخصیتپردازیِ خوب داستان میباشد. ■