• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • یادداشتی بر مجموعه داستان «بحران عروسکی» نویسنده «مهدی نورمحمدزاده»؛ «رسول تقوی افشرد»

یادداشتی بر مجموعه داستان «بحران عروسکی» نویسنده «مهدی نورمحمدزاده»؛ «رسول تقوی افشرد»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

مجموعه داستان «بحران عروسكی» نوشته آقای مهدی نورمحمدزاده، كتابی است در حوزه ادبیات دفاع مقدس شامل هفت داستان كوتاه با محتوایی عمیق، ماورایی و شدیداً انسانی در قالب موضوعاتی اجتماعی كه به صورت اپیزودیك به وسیله تكنیك‌های مختلف داستانی در فضاها و زمان‌های متفاوت روایت می‌شود. نویسنده در این كتاب، زندگی، احساسات و عوالم اصحاب جنگ[1] را به طرزی بدیع و خلاقانه به تصویر می‌كشد. هرچند هر یك از داستان‌ها خود داستان جداگانه‌ای بوده و به تنهایی همه عناصر یك داستان كوتاه را دارند با این حال شخصیت‌های همه هفت داستان در ارتباط با هم بوده و علیرغم تفاوت در زاویه دید، سیر زمانی و فضای روایت داستان‌ها می‌توان مجموعه همه آن‌ها را در كنار هم یك داستان بلند دانست. کتاب با ‌«حبیب» ‌آغاز می‌شود و با ‌«حبیب» ‌به پایان می‌رسد. شاید بتوان «حبیب» را قهرمان اصلی کتاب دانست. البته ‌«حبیب» ‌تنها قهرمان کتاب نیست. هر كدام از هفت داستان قهرمان خودشان را دارند. شخصیت‌های دیگر کتاب نیز به نوعی در ارتباط با ‌«حبیب» ‌می‌باشند. شخصیت محوری کتاب ‌«لیلا» ‌همسر حبیب (خواهر سعید و سجاد) می‌باشد.

داستان اول "مایل به عشق" روایت زندگی حبیب بعد از جنون می‌باشد. ‌«حبیب»، جانبازی كه در آسایشگاه جانبازان به سر می‌برد، چیزهایی می‌بیند، حرف‌هایی می‌زند و صداهایی را می‌شنود كه همه از دیدن، گفتن و شنیدن آن عاجزند. داستان از زاویه دید اول شخص (مجهول) با طرحی ساده به معرفی حبیب می‌پردازد.

داستان دوم "مجنون جزیره" روایت عشق لیلا و حبیب، مجروحیت و جنون حبیب می‌باشد. لیلا برای بازگشت به خانه و نیز بردن حبیب به آسایشگاه، همانطور كه حبیب در نامه‌اش از او خواسته بود، منتظر پدر بوده و هم زمان خاطرات خودش را از لحظه آشنایی و ازدواج تا امروز در ذهن مرور می‌كند.

مجنون جزیره از زاویه دید اول شخص با استفاده از تكنیك ‌فلاش‌بك و روایت موازی با طرحی دقیق و هوشیارانه و لحنی موجز بیان می‌شود. عنصر تعلیق از ابتدا تا انتها در فضای داستان آكنده بوده و خواننده را برای رمزگشایی از اسرار نهفته در داستان با خود همراه می‌كند. البته تعلیق در كل كتاب یعنی لابلای همه داستان‌ها وجود دارد و رمزگشایی از اسرار هر یك از داستان‌ها در داستان‌های بعدی ادامه می‌یابد. چنانچه می‌خوانیم:

... وسط راه، رزمنده مجروحی كه داخل آب سرد هور گیر افتاده بود، به سختی خودش را به ما رساند و درخواست كمك كرد...

این شخص كه حبیب او را رزمنده‌ای ایرانی تصور كرده بود، در داستان پنجم "هبوط در عالم اینترنت" به هویت او پی می‌بریم.

نویسنده در این كتاب، زندگی، احساسات و عوالم اصحاب جنگ را به طرزی بدیع و خلاقانه به تصویر می‌كشد.

نمی‌دانم معادل فارسی واژه تركی ‌«نیسگیل‌» چیست! در این داستان و داستان سوم، پنجم و حتی ششم ‌«نیسگیل» موج می‌زند. شاید نوستالژی دقیقاً به معنای نیسگیل نباشد، تكنیكی كه در داستان "مجنون جزیره" به كار رفته مناسب‌ترین تكنیك برای روایت نوستالژی است. داستان از صحنه پایانی شروع می‌شود، با ‌فلاش‌بك ادامه می‌یابد و در همان صحنه به پایان می‌رسد. شروع داستان روایت یك عشق زمینی است و پایان آن روایت جنونی آسمانی. نقطه اوج داستان در نامه حبیب به لیلا است، نامه‌ای كه در آن حبیب داستان مفقود شدن جنازه برادر لیلا را روایت می‌كند. در این نامه حبیب جنون خود را پیش بینی كرده و علت آن را بیان نموده است.

«.. وقتی این نامه را می‌خوانی، دیگر حبیبی كه تو مجنونش بودی، كنارت نیست. آن جسمی كه مقابل توست و شاید حتی تو را هم نمی‌شناسد، فقط شبیه حبیب است ...

...

گفته بودی كه برادرت مفقود است. اما بی‌انصاف، نگفته بودی كه غواص هم بوده! نگفته بودی كه در جزیره مجنون مفقود شده! همین كه سر سفره عقد چشمم به عكس برادرت افتاد نفسم بند آمد! همه چیز برگشت به نقطه اول. سر دردها هم درست از همان روز شروع شد...»

تسلط نویسنده بر مولفه‌های جنگ و ادبیات جبهه فضایی بدیع و زیبا !! می‌آفریند.

نقطه نوستالژیك داستان، لحظه پایانی است:

بابا سلام می‌كند... حبیب سرش را زیر چفیه قایم می‌كند... داداش می‌خندد و چفیه حبیب را نشانم می‌دهد... و من می‌چرخم و می‌چرخم تا برسم به جزیره مجنون‌...!!

سعید برادر لیلا همان غواص شهیدی بوده كه جنازه‌اش را به حبیب سپرده بودند تا به عقب برگرداند. حبیب به خاطر اتفاقی كه برای صورت جنازه افتاد (... ماهی‌های وحشی هور صورت جنازه را بدجوری دریده بودند...) نتوانست جنازه را برگرداند.

سجاد، دیگر برادر لیلا، جانباز قطع نخاعی است كه داستان سوم "همبازی" روایت زندگی و بچه‌دار شدن او و همسرش هانیه می‌باشد. همبازی لحن پویا و روانی دارد، گویی نویسنده خود آن را زندگی كرده است. نویسنده در این داستان مشكلات و مجبوریت‌های زندگی یك جانباز قطع نخاعی را به خوبی به تصویر كشیده است. راوی در داستان سوم، اول شخص (سجاد) می‌باشد.

داستان چهارم "شابیل" روایت صعود تعدادی از دانش‌آموزان به همراه معلم‌شان به قله كوه سبلان می‌باشد كه به شكلی خطی و بسیار ساده از زاویه دید دانای كل روایت می‌شود. هر چند طرح داستان انسجام داستان‌های دیگر را ندارد ولی نویسنده با فضاسازی و شخصیت پردازی ریزبین خود به خوبی توانسته این ضعف را پوشش داده و داستان را خواندنی و جذاب نماید. داستان دو بار به نقطه اوج می‌رسد. یك بار لحظه‌ای است كه امیرحسین برای كمك به همكلاسی‌اش ناصر حاضر می‌شود به همراه او به پناهگاه بازگردد. بار دوم لحظه‌ای است كه مه غلیظ همه جا را فرا میگیرد و نفس‌های امیر حسین از شدت خستگی و سرمای هوا به شماره می‌افتد. حضور عموی امیر حسین (عمو سعید) در پایان داستان و راهنمایی امیرحسین در عالم رویا توسط او داستان را جلوه‌ای رمزآلود می‌بخشد. در این داستان دو نفر دیگر از شخصیت‌های كتاب معرفی می‌شوند: "امیر حسین‌" پسر "سجاد‌" و معلم امیر حسین كه در داستان پنجم هویت او آشكار می‌شود.

داستان پنجم "هبوط در عالم اینترنت" روایت زندگی "مسعود‌" عضو سابق گروهک منافقین (همسایه دوران کودکی سعید و لیلا و سجاد) است. موضوع این داستان ایمیل مشكوكی است كه توسط یك نفر ناشناس برای معلم جوان (همان آقا معلم داستان قبلی) ارسال شده است. داستان از زاویه دید دانای کل با متن ایمیل مشکوک شروع می‌شود:

«... سلام آقای معلم

حتما کلی فکر کرده‌ای و برای خودت فلسفه بافته‌ای تا بفهمی این ایمیل از طرف چه کسی برایت ارسال شده است...»

با این شروع هوشمندانه، مضمون اصلی داستان یعنی مشکوک بودن ایمیل آشکار می‌شود. همچنین این گره‌افکنی و شروع یک تعلیق است. خواننده تا پایان داستان به دنبال پاسخ این سوال است که فرستنده ایمیل کیست! و چرا این ایمیل را برای آقا معلم ارسال کرده است.

نویسنده با فضاسازی و شخصیت پردازی ریزبین خود به خوبی توانسته این ضعف را پوشش داده و داستان را خواندنی و جذاب نماید.

در پایان داستان مشخص می‌شود که فرستنده ایمیل "مسعود‌" عضو سابق گروهک منافقین، دایی آقا معلم جوان و همسایه دوران کودکی سعید و لیلا و سجاد است. در این داستان مسأله منافقین و فریب خوردگی اعضای این گروهک به صورت غیرمستقیم از بُعد اجتماعی مورد روانكاوی قرار میگیرد. انتخاب اسم "مسعود‌" نیز برای عضو سابق گروهک منافقین بی دلیل نیست. در زبان یونانی برای بیان بازگشت از واژه NOSTOS استفاده می‌شود، ALGOS به معنای رنج كشیدن است. پسnostalgia (نوستالژی)، رنج بردن ناشی از آرزوی ناكام بازگشت است. بر همین اساس "مسعود‌" شخصیت نوستالژیك داستان است.

در این داستان نیز کدهایی وجود دارد که داستان را به سایر داستان‌های کتاب مربوط می‌کند.

«... لابلای صفحات سوره توبه، یک عکس سیاه و سفید قدیمی پنهان شده بود... لیلا بین برادرانش سعید و سجاد ایستاده بود و من هم خارج از کادر، نزدیک تیر برق، هفت تیر پلاستیکی‌ام را به سمت سعید نشانه گرفته بودم! هفت تیری که هیچ وقت نفهمیدم چه کسی بهم هدیه داده بود!»

ارتباط با داستان دوم: هفت تیر پلاستیکی‌ام را به سمت سعید نشانه گرفته بودم (خط انداختن و بریدن صورت جنازه سعید) ... سوره توبه (توبه از کاری که کرده بود) ...

ارتباط با داستان ششم: هفت تیری که هیچ وقت نفهمیدم چه کسی بهم هدیه داده بود!

داستان ششم "بحران عروسکی" که عنوان کتاب را نیز دارد مونولوگ‌هایی است از سجاد بر سر مزار برادرش سعید که شهید گمنام است. خواهرش لیلا این قبر شهید گمنام را برای دلخوشی‌شان انتخاب کرده است. سجاد و لیلا تربیت‌یافته مکتب برادر بزرگترشان سعید اند. حالا هم برای قولی که در کودکی به او داده بودند آمده‌اند.

... داداش جان چه غصه‌ای بالاتر از این كه آدم نتواند به قولش عمل كند ...

سجاد خاطرات دوران کودکی را برای سعید بازگو می‌كند. خاطراتی كه خاطرات مشترك خیلی از جوانان نسل اول انقلاب است. مثل حجاری كه "جیم‌" جزیره مجنون را كشیده و گود تراشیده و مثل یك گودال توش آب جمع شده، شیرینی حزن‌انگیز این خاطرات با توصیف‌های زیبای نویسنده دو چندان می‌شود.

رمزگشایی از اسرار داستان‌های قبلی در این داستان نیز ادامه دارد.

... اما تو آنقدر با صدای بلند گریه می‌كردی كه حتی مادر هم از آشپزخانه صدایت را می‌شنید.

- باز چی شده سعید؟ چرا داری گریه می‌كنی؟

این دیالوگ اشاره به راوی داستان اول دارد. می‌بینیم كه راوی مجهول داستان اول "سعید‌" بود. خواننده هیچ فكرش را هم نمی‌كرد كه سعید راوی داستان اول باشد. یاد فیلم others (دیگران) می‌افتم. در پایان فیلم دیگران می‌بینیم كسانی كه از ابتدای فیلم آن‌ها را افرادی زنده تصور كرده‌ایم كه توسط ارواح مورد آزار قرار میگیرند، خود ارواح بوده‌اند و آن‌ها كه می‌پنداشتیم ارواح‌اند در واقع زنده‌اند!!

رمزگشایی دیگر این داستان مربوط به عیدی ‌مسعودمی‌باشد. در این داستان مشخص می‌شود كه سعید و لیلا و سجاد بودند كه كلت پلاستیكی و عروسك را به عنوان عیدی توی حیاط خانه مسعود انداخته بودند.

داستان هفتم "ازدحام در كافی‌شاپ" روایتی است پست‌مدرن از حضور نویسنده در كافی‌شاپ و اتفاقاتی كه در آنجا روی می‌دهد. گویی این اتفاقات هستند كه جرقه اولیه نوشتن این كتاب بوده‌اند.

حضور خانواده جانبازی قطع نخاعی با دو فرزند، اصرار همسر به عمل جراحی، عروسك پلاستیكی قدیمی، شهید، خودكشی مجاهد فراری از اشرف، قرآن جیبی كهنه، سوراخ شدن صورت عروسك، آسایشگاه روانی جانبازان، حبیب، تشنج حبیب حین مطالعه صفحه حوادث روزنامه و ...

این‌ها همه كلیدواژه‌هایی هستند كه نویسنده را به نوشتن این كتاب سوق می‌دهند. همچنان كه در پایان داستان می‌بینیم نویسنده اسم داستانش را ‌"مایل به عشق" ‌می‌گذارد. یعنی شروع دوباره كتاب.

این نشان از خلاقیت نویسنده است كه می‌تواند مخاطب را در داستان‌های پایانی شگفت‌زده كند. ساختار خلاقانه و بدیع بودن اثر از نظر نوع روایت، مضمون و عناصر داستان ویژگی بارز این كتاب محسوب می‌شود. زیبایی تكنیكی تنها دغدغه نویسنده نیست. او دغدغه اصحاب جنگ را دارد و در این حوزه بدون اینكه وارد كلیشه شود به خوبی حرف‌هایش را بیان می‌كند. مهدی نورمحمدزاده در اولین اثر خود نشان می‌دهد كه حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و در آینده شاهد آثار خوبی از این نویسنده خواهیم بود.

 


[1] اصحاب جنگ تعبيري است از آقاي نورمحمدزاده در يكي از مقالاتشان ارائه می‌دهند؛ كساني كه سرنوشتي چون اصحاب كهف دارند و برايشان جنگ و آثار عميق آن تا سي سال بعد و شايد سيصد سال بعد از آن ادامه دارد !!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692