بازیگران: هیلاری سوانک، کلینت ایستوود، مورگان فریمن، جیب اروچل، مایک کالتر، برایان او. بیرن، مارگومارتیندال، ریکی لیندهوم/ فیلمنامهنویس: پل هاگیس/ کارگردان: کلینت ایستوود/ مدیر فیلمبرداری: تام استرن/ تدوین: جوئل کاکسی/ موسیقی: کلینت ایستوود/ طراح صحنه: هنری بامستید/ محصول آمریکا (2004)، 132 دقیقه
جوایز: برنده اسکار بهترین فیلم، برنده اسکار کارگردانی برای کلینت ایستوود، برنده اسکار بازیگر نقش مکمل مرد برای مورگان فریمن، برنده اسکار بازیگر نقش اول زن برای هیلاری سوانک، هیلاری سوانک جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن گلدن گلاب، کلینت ایستوود جایزه بهترین کارگردانی گلدن گلاب، برنده جایزه بهترین فیلمنامه از انجمن فیلمنامهنویسان آمریکا
بودجه فیلم: ۳۰٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار
پیرنگ:
فرانکی دَن (ایست وود)، صاحب یک باشگاه بوکس در لسآنجلس است. یکروز مگی 31 ساله (سوانک) به باشگاه فرانکی میآید و از او میخواهد مربیاش باشد. پافشاریهای او سرانجام باعث میشود فرانکی مربیگری او را بپذیرد. مگی تمام بازیهای اولیهاش را در همان راند اول میبرد؛ ولی فرانکی کماکان حاضر نیست ترتیب مسابقهای رسمی را برای او بدهد...
تأملات:
1. خشم احساسی پیوسته با ما و موجود در تمام لحظات زندگی انسان است. این احساس، آنگاه که جلوه بیرونی پیدا میکند، ما نام خشونت را بر آن میگذاریم. عزیز میلیون دلاری، بیش از هر چیز، درامی است درباره این احساس همیشگی ما و نمایشی از جلوه بیرونی آن است. البته در این فیلم، سعی بوده تا خشونت به شکل یک عنصر کاربردی برای انسان و به تعبیر خود ایستوود انسانیت وجود دارد؛ اول آن که خشونت باعث افزایش خشونت میشود دوم آن که خشونت، نوعی تخلیص و تزکیه است.
محبوب میلیون دلاری، گویا بیشتر خواهان آن است که به قسم دوم نظر داشته باشد، بقول اسکراپ؛ مردم عاشق خشونتن. مگی یا مارگارت فیتزجرالد، دختریکه از بدبختیهایش، از جبر جامعه، از فقر و فلاکت، از ترس، از جبر خانواده، از مادر تنبل و بیمسئولیت، از بیاحترامی جامعه به او، از تأثیرات ناپاک، از بیمصرفی و از یأس در جنوب غربی میسوری هزاران مایل فرار کرده تا روی پای خودش بایستد، و جامعه به او احترام بگذارند و او را بهحساب آورند تا به یک تطهیر تراژیکی برسد. همان قولی که اسکراپ دربارهی بوکس میگوید: «مردم عاشق خشونتن، اونها به خروسی که گردن یه خروس دیگه رو پاره میکنه، نگاه میکنن. اونها توی تصادف سرعت ماشین خودشون رو کم میکنن تا جسد آدمها رو ببینن، اونها بیرون یهبار میایستن تا چاقوکشی دوتا دوست رو تماشا کنن.»
آدمها عاشق فیلمهای خشن هستند چون قانون دست و پای آدم را میبندد و نمیگذارد به طبیعت و عشق او که همان خشونت است بپردازد. |
آدمها عاشق فیلمهای خشن هستند چون قانون دست و پای آدم را میبندد و نمیگذارد به طبیعت و عشق او که همان خشونت است بپردازد. و به گفتهی اسکراپ، اخلاقیات به شکل دیگری به چالش کشیده میشوند.
اسکراپ: «بوکس دو وجه به انسان میبخشد؛ اول اینکه میتواند روی پای خودش بایستد و دوم آنکه دیگران به او احترام میگذارند.»
او که خدمتکار یک رستوران شده، روزی گذارش به باشگاه هیتپیت میافتد؛ جاییکه فرانکی و همکارش ادی اسکراپ به علاقهمندان، آموزش مشتزنی میدهند. فرانکی ابتدا مگی را بهعنوان داوطلب مشتزنی نمیپذیرد ولی اصرار او، بالاخره قانعش میکند و مگی به یک مشتزن و بوکسور موفق تبدیل میشود که تا پای سکوی قهرمانی جهان میرود. این داستان ممکن است هرکسی را به اشتباه بیاندازد که با یک فیلم بوکس بازی روبرو است. و بوکسوری است که در فقر زندگی میکرده و بعداً با یک تصمیم قاتع به جایگاه بالایی دست یافته. راجر ایبرت کاملاً درست و دقیق گفته است که این فیلمنامه «درباره یک بوکسباز است، ولی بوکسبازی نیست.»
این همان اشتباهی است که به قول ایستوود، کمپانی برادران وارنر هم کردند. همانطور که در نورپردازی هم بیان کردم ایستوود، اساس فیلم را طوری قرار داده است که گویا با فیلم سیاه و سفید روبرو هستی، به فضاهای تاریک فیلم که اغلب در باشگاه هیتپیت میگذرد دقت کنید. مگی از تاریکی و ناپاکی و جبر خانواده و جامعه دلسوزی و ترس و اضطراب میخواهد با مبارزه و تقلا خود را با مشتزنی خلاص کند. و به نوعی به تطهیر از ذهن برسد.
2. به نقاط حرکت فیلم نگاه کنید.
نقطهی اول: معرفی سنجیدهی شخصیتها و انگیزهها و موقعیتها و رها کردن فرانکی توسط ویلی.
نقطهی دوم: شامل پیروزیهای مگی و پرورش شخصیت مربی و شاگرد.
نقطهی سوم: مرگ خودخواسته مگی به دست مربی.
فیلم از یک نوع حرکت تخلیص و تطهیر که با جدال متبحرانه و عالی دلالت دارد از تراژدی به یک پوچگرایی عالمانه تبدیل شده است.
مگی که در ابتدای فیلم از پوچی و بیمصرفی و ترحم فرار کرده تا با تطهیر و تذهیب جامعه را وادار به احترام خود کند در آخر فیلم درخواست قتل ترحمی از مربی خود فرانکی میکند. و آن انسجام ذهنی به آشفتگی تبدیل شده است. به دیالوگهای ابتدایی و انتهایی مگی در فیلم توجه کنید.
دیالوگ ابتدایی مگی در فیلم:
فرانکی: خوب من یه چیزهایی بهت نشون میدم تا تو یه مربی بگیری.
مگی: نه نمیخوام.
فرانکی: تو توی موقعیتی هستی که نه بگی؟
مگی: بله آقا، چون میدونم اگه بهم آموزش بدین، قهرمان میشم، من دیدم که بهم نگاه میکردین...
فرانکی: از روی ترحم.
مگی: اینو نگو! وقتی حقیقت نداره اینو دیگه نگو. من یه مربی میخوام. لطف و صدقه سر نمیخوام.
دیالوگ انتهایی مگی:
فرانکی من نمیتونم اینطوری بمونم. بعد از اون کارهایی که کردم، نمیتونم. من دنیا رو دیدم. مردم اسم منو فریاد میزدن. عکس من توی مجلهها بود. نمیتونم اینجا بخوابم و صدای هورای مردم رو نشنوم.
3. محبوب میلیون دلاری جدال همیشگی جبر و اراده را پیش میکشد.
4. غیرقابل پیشبینی بودن.
وارد آمدن ضربه مغزی به مگی و فلج دائمیاش، این اتفاق، غیرمنتظره، غیرقابل پیشبینی است که تماشاگری که به کلیشه مأنوس است به این میاندیشد که شاید در یک سوم پایانی ماجرا حال مگی بهبود و پیروزیهایش ادامه پیدا کند، اما برعکس، آسیبدیدگی مگی نه تنها به سلامت منجر نمیشود بلکه گسترش مییابد و با مرگ خودخواسته دختر به دست مربیاش به اتمام میرسد.
5. حاکمیت جبر یا اراده؟
دیالوگ ابتدایی اسکراپ اینگونه آغاز میشود: «بعضی وقتها اوضاع طوریه که نمیتونی هیچ کاری بکنی.» این دیالوگ جانمایه نگاه هاگیس به جهان هستی و دنیای معاصر است.
شخصیت اصلی محبوب میلیون دلاری، مگی در دایره وسیعی بهنام جبر قرار دارد. او بهطور مطلق مجبور نیست، اما آزادیاش نیز مرزی دارد و اراده او تنها در داخل دایره محصور جبر معنا میگیرد. محصور شدن رینگ با طنابها و مسابقات مکرر برای مگی و آماده بودن زمینه حوادث بیشتر و دیالوگ ابتدایی اسکراپ چنانکه گذشت اقتدار و قدرت جبر را به آدمی گوشزد میکند.
6. تقدیر:
همه این سلسله اتفاقات بهراحتی میتوانست رخ ندهد، اگر فرانکی شرط 40 به 60 را قبول میکرد، اگر مگی روی خود را بهطرف فرانکی نمیکرد. اگر مگی گارد خود را پایین نمیآورد، اگر مگی یک لحظه بهطرف بلو بیر برنمیگشت و مشت محکم را از طرف بلو بیر دریافت نمیکرد، اگر رفتار کاسبکارانه مادر و خواهر و برادر مگی هنگامیکه به ملاقاتش در بیمارستان میروند و او را در حال مرگ مییابند تا پولها و داراییاش به مادرش برسد، نبود، اگر دستیار فرانکی چهارپایه را روی رینگ اشتباهاً و در غیر وقت معمول نمیگذاشت (حفره فیلمنامه).
اگر مگی بهسمت چهارپایه سقوط نمیکرد، اگر فرانکی موفق میشد چهارپایه را بردارد، اگر سر مگی به چهارپایه اصابت نمیکرد و اگر فرانکی بر روی اعتقاد خود که زن تعلیم بوکس نکند، میماند. و اگر اسکراپ اصرار بر این تعلیم نمیکرد.
اگر اسکراپ، دستیاری فرانکی را قبول میکرد و به همراه فرانکی و مگی به مسابقه میآمد. اگر مگی همینجا برنده میشد، هزار اما و اگر دیگر.
اما انگار همهچیز طوری چیده شده بودکه مگی در آن روز با بلو بیر مبارزه کند و فرانکی شرط را قبول نکند و مگی مشت محکم را از بلو بیر دریافت کند و زندگیاش و خوشبختیاش برای همیشه تحت تأثیر قرار گیرد؛ این همان چیزی است که به آن میگوییم نقش تقدیر در رستگاری بشر.
در این میان فیلم دغدغه این را هم دارد که تلنگری به مخالفان اخلاقی «خوش میری» و «هومرگ» و رهبران مذاهب مختلف بزند که با وضع این قانون و قانونی شدن هومرگ در سراسر جهان «مرگ با آرامش» را تسهیل کند.
و تسلیم شدن انسان در برابر جبر و بیماری و... را برای او راحتتر کند. (مانند فیلم دریای درون ساخته آلخندرو آمنابار) و باعث شود او بهراحتی تسلیم شود.
شاید این حمایت فرانکی از قتل ترحمی مگی بتواند جنگیدن مگی با تقدیر را برای او راحتتر کند؛ حمایتی که پدرش از اکسل کرد. محبوب میلیون دلاری فیلمی است درباره تقدیر و نقش آن در خوشبختی یا بدبختی انسانها، از طرف دیگر قصد دارد نقش فرد و جامعه را هم در این خوشبختی و یا بدبختی به تصویر بکشد.
سرنوشت فرانکی و اسکراپ و مگی جوری به یکدیگر گره خورده که تفکیک آنها از هم محال است. این جنبه از فیلم در فیلمهای کلینت ایستوود بهتصویر کشیده شدهاند. نماهای تقدیرگرایانه و حرکت آگاهانه دوربین، به طرف رینگ، قبل از آن ضربه مرگبار که نشانهای از تقدیر شوم است و فضاهای منقلب کننده به همراه موسیقی خود ایستوود، تأثیرگذار است.
7. شور و مصیبت مگی، جنبهای بهشدت مذهبی دارد. این مضمون به رشد شخصیتها کمک کرده، درام را پربارتر کرده.
فرانکی هم با دخترش قهر است هم با کلیسا؛ اگرچه هنوز هم هر روز در آئین عشاء ربانی شرکت میکند. رابطهاش با مذهب، پر از تناقض، یک رابطه عشق/نفرت است. چیزی که ما را بهسوی درگیری نهایی رهنمون میکند. همان درگیری درونی که فرانکی از سر میگذراند. جالب اینکه کشیش، که در تمامی آن مدت فرانکی با او کلکل داشته، تنها فردی است که فرانکی میتواند نزدش برود و مشورت بخواهد.
مگی که در ابتدای فیلم از پوچی و بیمصرفی و ترحم فرار کرده تا با تطهیر و تذهیب جامعه را وادار به احترام خود کند در آخر فیلم درخواست قتل ترحمی از مربی خود فرانکی میکند. |
8. نکته جالب اینکه همدلی و همدردی بیشتری در فرانکی مییابیم تا در کشیش. تفکر کهنه و زبان قدیمی کشیش همان استدلال همیشگی کلیسا را بهکار میزند: «باید در برابر اراده خداوند تسلیم باشی» بدیهی است که فرانکی توی ذوقاش خورده.
9. دنجر شانس دوباره برای اسکراپ است شاید او بتواند بوکسور جدید قهرمان باشد. در پمپ بنزین، دو شماره 666 و 444 بهچشم میخورند: شماره شیاطین در یک طرف و شماره فرشتهها در طرف دیگر.
10. فرانکی مثل جوزی ولز یاغی در نابخشوده به یک افسانه تبدیل میشود.
در پایان یک نوع ابهامی است که آن را دوست دارم. کلبهای شبیه همان جاییکه مگی و فرانکی فکر میکردند شاید روزی در آن زندگی کنند. اما شیشههای رستوران کدر است تا تماشاگر نبیند چه کسی پشت پیشخوان نشسته. برخی حدس میزنند که نیمرخ فرانکی را آنجا دیدهاند، برخی دیگر کسی را نمیبینند. آیا برگشته؟ آیا خودکشی کرده؟ آیا اینجا بهشتاش است؟ این ابهام است.
11. ریشه اسم مگی در زبان شناسی، مغ است و به ایران باستان برمیگردد به معنی جادو؛ مگی جای دختر فرانکی را که 25 ساله است و او را ترک کرده میگیرد. چه جادویی بالاتر از اینکه اراده و عزم و انرژی و شور مگی پس از سالها به فرانکی مفهوم زندگی را داد. که هم یک مربی باشد و هم یک پدر که در تمام سالهای از دست دادن دخترش، آرزو داشت.
به گفتهی اسکراپ: «اگه توی بوکس جادویی باشه، اون جادوی مبارزهای فراتر از تحمله. مبارزهای آنسوی دندههای شکسته، کلیدهای خراب شده و چشمهای زخم شده» و همچنین «این جادو یعنی ریسک کردن توی همه چیز» و چه جادویی بالاتر از اینکه مگی به فرانکی قدرت ریسک میدهد.
12. قهرمانیهای مگی اغلب در راند اول و با ضربات نخست حاصل میشد، چرا که مگی بهخاطر ورزش بوکس به میان نمیرفت، او فقط همانطور که در ابتدای بحث اشاره شد، میخواست که به جبر جامعه غلبه کند، بهحساب آید، کسی باشد و مستقل زندگی کند. آزاد باشد و به آرزویش -دستیابی به اعتبار و آبرویی- برسد. و روح خود را در این مسیر به تخلیص و رستگاری و تطهیر و تزکیه کند ولو آنکه این رستگاری برقلهی تلخی قرار گرفته باشد.
13. در ابتدای فیلم، فرانکی از کشیش دربارهی تثلیث سوال میکند و آنرا با یگانگی خداوند ناسازگار مینامد. در ابتدا بهنظر میآید این یک نقد کلامی در مذهب است، اما در واقع نوعی تثلیث درد است که در آن مگی به شکل مسیح تجلی مییابد.
در دوجا میتوان اشاره مستقیم به مسیح کرد (موکوشله: عزیز من، خون من) و آنجا که فرانکی پیشانی مگی را با روغن مسح میکند اشاره مستقیم به مسیح دارد. برای آنکه این را احساس کرد باید از تعصب و تحجر دور ماند.
در حاشیه فیلم:
در ابتدا پل هاگیس میخواست خودش این فیلم را کارگردانی کند. حتی مورگان فریمن و هیلاری سوانک (بازیگر نقش مگی) و کلینت ایستوود را برای نقشها در نظر داشت. قرار بود تهیهکننده کار هم باشد. بنابراین فیلمنامه را برای او هم فرستاد و کلینت گفت: قصد بازی ندارد چون بهعنوان یک پیرمرد دیگر بازنشسته شده است. اما از فیلمنامه خیلی خوشش آمد و شیفتهاش شد.
ایستوود عاشق شخصیتهایی است که ابتدا پیشداوری دارند؛ کسانیکه دلایلی برای طرد کردن فردی دارند و بعداً رفتهرفته به جایی میرسند که پیش داوری غلط از آب در میآیند. (فرانکی درگیریهایی با دختر خودش دارد و ابتدا روی خوشی به مگی نشان نمیدهد.)
کمتر تهیهکنندهای یا شرکت فیلمسازی حاضر به سرمایهگذاری روی آن فیلمنامه بود. و این نیز بیشتر بهدلیل کلیشه گریزی بود که فیلمنامهنویس از ژانر فرعی مشت زنی پیشه کرده بود. در نهایت کمپانی برادران وارنر نیز آنرا معلق نگه داشتند ولی تام رزونبرگ که هزینه فیلمنامه را تقبل کرده بود از آن خیلی خوشش آمد. و اگر اصرار کلینت ایستوود برای ساخت آن نبود، چه بسا تاکنون نیز بلا تکلیف میماند.
همچنین در وارنر معتقد بودند که فیلمی درباره ورزش بوکس، مشتری نخواهد داشت.
در پاسخ ایستوود نیز بر این عقیده بود: «این یک فیلمنامه ورزشی درباره مشتزنی نیست بلکه قصهای خانوادگی و عاشقانه پدر/فرزندی است که گذشته جنبه ورزشیاش عناصر متعدد دیگری نیز دارد...»
در ابتدا پل هاگیس میخواست خودش این فیلم را کارگردانی کند. حتی مورگان فریمن و هیلاری سوانک (بازیگر نقش مگی) و کلینت ایستوود را برای نقشها در نظر داشت. |
کلینت ایستوود پیام داد که من بههرحال این فیلم را میسازم. با کمک وارنر یا بدون آن. و گفت: «قول نمیدهم فیلم پرفروشی باشد فقط سعیام را خواهم کرد تا فیلمی از کار در بیاید که وارنر به آن افتخار کند.»
روزنبرگ با کمپانیهای دیگر تماس گرفت ولی آدم اهل ریسکی پیدا نکرد. سرانجام آلن هورن، مدیرکل تولیدات وارنر به ایستوود گفت که نمیتوانند اجازه دهند که او نزد کمپانیهای دیگر برود. به این ترتیب، نیمی از سرمایههای فیلم را تأمین کردند. نیم دیگر را شرکت مستقل لیکشور (همان روزنبرگ) در اختیار کلینت ایستوود گذاشت.
هیلاری سوانک در طول سه الی چهار ماه برای این فیلم، حسابی تمرین کرد، رژیم گرفت، روزانه دو ساعت بوکس کار کرد و دو ساعت وزنه و هالتر برداشت. 8-9 کیلو چاقتر شد تا شکل و شمایل باورپذیر قهرمان ماجرا را پیدا کند. کارهایی که مگی توی رینگ انجام میدهد، کار خود هیلاری است.
فیلمبرداری/نورپردازی:
فیلمبرداری: محبوب میلیون دلاری طی 37 روز، یا هفت هفته و پنج روز فیلمبرداری شد. مدیران شرکت لیکشور حسابی شاد و شگفتزده شدند. کلینت ایستوود سعی داشت همان چیزی را که میخواهد در همان برداشت اول بگیرد. در غالب موارد همان برداشت جالبترین هم بود و معتقد بود هیچچیز بدتر از تکرار و این نیست که بعد از تمرین و فیلمبرداری متوجه شوی که نمای تمرینی خیلی بهتر از آنچه بوده که حالا گرفتی!
نورپردازی: نورپردازی این فیلم همگام با تیره و تار شدن سرنوشت شخصیتها، حالتی تاریکتر به خود گرفته. در پرده سوم، چهره فرانکی رفتهرفته در سایه/روشن غوطهور شده. تام استرن (مدیر فیلمبرداری) با کمک فیلمهای خیلی حساسی که تازه به بازار آمده بود، توانست سیاهیهای قشنگی از دل تصویرها بیرون بکشد. از پردهسوم به بعد استودیو تاریکتر میشود دکورها و تصویرها کمرنگتر میشود از رنگهایی که در زندگی واقعی وجود ندارد، اجتناب شده است.
فیلمنامه:
هاگیس این فیلم را براساس داستان کوتاه محبوب میلیون دلاری نوشت. این داستان یکی از داستانهای مجموعه داستانهای کوتاه طنابها میسوزند، نوشتهی اف. ایکس. تول (که نام واقعیاش « جری بوید» است.)
این مجموعه داستان کلاً دربارهی بوکس و بوکسورها بود. خود تول هم سابقاً یک مربی بوکس بود و بسیاری از این داستانها را براساس تجربیات و مشاهدات خودش نوشته و به خاطر همین، داستانها بسیار زنده هستند و فضای واقعی از دنیای درون رینگ را تصویر میکند.
در واقع این فیلمنامه از 2 داستان کوتاه اقتباس شده است یکی همان داستان طنابها میسوزند است و یکی هم داستان آب منجمد.
پل هاگیس شخصیت ادی اسکراپ را از آب منجمد گرفته است و بین او و فرانکی یک رابطه دوستی سیساله برقرار کرده است. نتیجه نسخه اولی که پل هاگیس از ترکیب دو داستان نوشته بود پیچیده و افتضاح بود. بعد به این نتیجه رسید که تمرکزش را روی داستان محبوب میلیون دلاری بگذارد. و دوستش بابی مورکو (که یکی از تهیهکنندگان کار بود) کمک زیادی در این راه به او کرد.
داستان طنابها میسوزند حکایت یک مربی مسن بوکس را تعریف میکند که به مراقبت از دختر خواندهاش که یک مشتزن بوده مشغول است و داستان آب یخزده نیز کم و بیش شبیه به همان اولی است: ماجرای حمایت یک مربی پیر بوکس از پسری شیرین عقل که دوست دارد قهرمان بوکس شود. جری بوید قبل از آنکه حاصل کار هاگیس را ببیند درگذشت (او در سپتامیر 2002 در 72 سالگی و پیش از چاپ کتابهاش درگذشت.)
تفاوت فیلمنامه با داستان
در داستان، فقط فرانکی و مگی هستند. شخصیت ادی اسکراپ (که مورگان فریمن نقشش را بازی میکند) را پل هاگیس به داستان اضافه کرده است و او را در مقام راوی داستان نشانده است. در داستان اصلی شخصیتی بهعنوان راوی نیست. بهعلاوه جریان دختر گمشده فرانکی و ماجرای کشیش را هم در داستان اصلی نمیبینیم. فرانکی هم در داستان اصلی فقط یک مربی است نه صاحب باشگاه.
دیالوگهای به یادماندنی
-«بعضی وقتها اوضاع طوریه که نمیتوی هیچ کاری بکنی.» اسکراپ
-«جادو یعنی ریسک کردن توی همهچیز.» اسکراپ
-«توی بوکس همهچیز برعکسه.» اسکراپ
-«برای اینکه یه بوکسور بسازی باید اونهارو مثل یه درخت خشک هرس کنی.» اسکراپ
-«الان میتونم بمیرم و برم بهشت.» فرانکی
-«این یه قانونه همیشه باید از خودت مراقبت کنی.» اسکراپ
-«یه قانونی هست: از درد فرار نکن، برو به طرف اون. ولی یه قانون دیگه هم هست: وقتی یه چیزی تموم میشه، دیگه تموم شده.» اسکراپ
-«با هواپیما میریم و با ماشین بر میگردیم.» مگی
پل هاگیس:
پل هاگیس شخصیت ادی اسکراپ را از آب منجمد گرفته است و بین او و فرانکی یک رابطه دوستی سیساله برقرار کرده است. |
پل هاگیس یکی از فیلمنامهنویسان، کارگردانان موفق هالیوود است. او متولد 1953 در کانادا است. آنطور که خودش میگوید، با تماشای آثار هیچکاک و گُدار عاشق سینما و قصهگویی شد. و پس از اینکه از مدرسه هنر فارغالتحصیل شد، تحت تأثیر فیلم آگراندیسمان آنتونیونی، به انگلستان رفت و بهعنوان عکاس مد مشغول بهکار شد. اما در این کار توفیقی نیافت و دوباره به کانادا بازگشت و در رشته فیلمبرداری مشغول تحصیل شد سپس به لسآنجلس رفت و شروع کرد به نوشتن فیلمنامه برای سریالهای کمدی تلویزیونی. همزمان در کلاسهای فیلمنامهنویسی هم ثبتنام کرد و «نوشتن» دغدغه اصلیاش شد. در فاصله سالهای (1996-1975) چندین سریال تلویزیون نوشت و تهیه کرد. در سال 96 اولین فیلم سینماییاش را که red-hot (گداخته) نام داشت، نوشت و کارگردانی کرد این فیلم کمخرج توفیق زیادی کسب نکرد. هشت سال بعد هاگیس براساس داستان کوتاه محبوب میلیون دلاری فیلمنامهای را نوشت. محبوب میلیون دلاری اسکار بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین کارگردانی را دریافت کرد. یک شروع عالی را برای هاگیس در عالم سینما رقم زد. هاگیس در سال 2005 فیلم تحسینبرانگیز تصادف که دربارهی اختلافهای نژادی و ملیتی در آمریکا بود را نوشت و کارگردانی کرد. این فیلم اسکار بهترین فیلمنامه را دریافت کرد و از پل هاگیس نامی پرآوازه ساخت. با دو فیلمنامه عالی برای ایستوود یعنی پرچمهای پدران ما (که درامی بود دربارهی جنگ جهانی دوم) و نامههایی از ایووجیما به اسکار آمد. و اگر نبود بیمهری اعضای لابی آکادمی به استیون اسپیلبرگ تهیه کننده هر دو فیلم (که سال قبلش با فیلم مونیخ آنها را آزرده بود) حتماً اسکار دیگری بر جوایز خود میافزود، دیگر نامش در پانتئون فیلمنامهنویسان خلاق جای میگرفت.
و در سال 2007 فیلم در درهی اله را نوشت و کارگردانی کرد. این فیلم دربارهی پدری بود که در جست و جوی فرزند سربازش است که پس از بازگشت از جنگ عراق ناپدید شده است. که باز هم بهدلیل گرایشات سیاسی آکادمی اسکار از کسب جوایز دیگری محرم ماند.
و دیگر از آثار او عبارتند از: آخرین بوسه (2006)، کازینو رویال (2006)، کوانتوم آرامش (2008)، بعد از سه روز (2010)، سوم شخص (2013)، ماه عسل با هری (2014)
پل هاگیس با فیلمها و فیلمنامههای سینمایی موفقش، نشان داد که در داستانگویی و پرداخت یک داستان جذاب و در عین حال تأثیرگذار و پرمعنا استاد است.
کلینت ایستوود:
کلینت ایستوود جونیور Clint Eastwood متولد ۳۱ مه ۱۹۳۰ بازیگر، کارگردان و تهیهکننده آمریکایی است. پدر او سنیور کلینت ایستوود هلندیتبار و مادرش مارگارت راثرانر اسکاتلندیتبار است. وی از پنج زن، صاحب هفت فرزند است درحالیکه رسماً فقط دوبار ازدواج کرده است. ایستوود با 5 بار انتخاب شدن بهعنوان محبوبترین بازیگر بههمراه (برت رینولدز) محبوبترین هنرپیشه طول تاریخ است.
شهرت جهانیاش را با بازی در فیلمهای سهگانه به نامهای یک مشت دلار، بخاطر چنددلار بیشتر و خوب بد زشت کسب کرده است. هر سهی این فیلمها اثر کارگردان ایتالیایی، سرجیو لئونه است.
کلینت ایستوود مسنترین فیلمسازی است که در تاریخ اسکار جایزه بهترین فیلم را از آن خود کرده است. او تاکنون چندینبار بهعنوان بهترین هنرپیشه مرد نقش اصلی و بهترین هنرپیشه مرد نقش مکمل جوایز زیادی دریافت کرده است. وی برخلاف مورگان فریمن همیشه نقشمحوری را در فیلمها داشته است.
برای دو فیلم نابخشوده و محبوب میلیون دلاری علاوه بر نامزدیاش برای دریافت جایزه بهترین بازیگر، توانست جایزه اسکار بهترین کارگردانی و تهیهکنندگی بهترین فیلم را برای خود کسب کند. از فیلمهای مشهور وی میتوان به این موارد اشاره نمود: دارشان بزن (۱۹۶۸)، یاقی، خوزی سوالز (۱۹۷۶)، فرار از آلکاتراز (۱۹۷۹)، فایر فاکس (۱۹۸۲)، در خط مقدم (۱۹۹۳)، پرچمهای پدران ما (۲۰۰۶)، گرنتو رینو (۲۰۰۸).
ایستوود علاوه بر کارگردانی، درعمده فیلمهای خودش بهعنوان بازیگر نیز ظاهر شده است. اما از فیلمهایی که وی فقط در نقش کارگردان آن بوده و بازیگری نکرده میتوان از رودخانه میستیک (۲۰۰۳)، نامههایی از ایووجیما (۲۰۰۶) – که بخاطرش نامزد دریافت جایزه اسکار شد و بچه جایگزین (۲۰۰۸) یاد کرد.
کلینت ایستوود مالک شرکت تهیه فیلم خود بهنام مالپاسو پروداکشنز است و تقریباً همه فیلمهای آمریکاییاش بجز چهار عدد، همگی از محصولات این کمپانی هستند.
جوایز و افتخارات
کلینت ایستوود بیشک جز پرافتخارترین سینماگران عصر میباشد. او در کل عمر حرفهای خود و برای دلایل متفاوت بارها نامزد و برنده جوایز گوناگون بوده است که برخی از آنها عبارتند از:
دستیابی به ۵ عنوان محبوبترین بازیگر در طول تاریخ
جایگاهدوم در مجله امپایر انگلیس در بین ۱۰۰ ستاره هالیوود
دریافت مدال افتخار از سوی انجمن جانافکندی در سال ۲۰۰۰
۴ بار برنده جایزه اسکار
۱۰ بار نامزد دریافت جایزه اسکار
۳ بار برنده جایزه گلدن گلاب
۱۲ بار نامزد دریافت جایزه گلدن گلاب
۱ بار برنده جایزه جشنواره فیلم کن
۵ بار نامزد دریافت جایزه جشنواره فیلم کن
۳ بار نامزد دریافت جایزه بفتا
مورگان فریمن
مورگان فریمن Morgan Freeman متولد ۱ ژوئن ۱۹۳۷ بازیگر و کارگردان آمریکایی است. این بازیگر سیهچرده سینما با سابقهای طولانی در نقشهای مکمل توانسته عنوان یکی از اصلیترین شخصیتهای فرعی در هالیوود برای خودش را ثبت کند. وی در فیلمهای مشهور و پرفروش بسیاری نظیر رستگاری در شاوشنک، محبوب میلیون دلاری، نابخشوده، بروس قدرتمند و سریهای جدید مجموعه فیلمهای بتمن ایفای نقش نموده است.
فریمن برای بازی در فیلم محبوب میلیون دلاری جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را تصاحب کرده است. وی همچنین برنده جایزه یک عمر فعالیت هنری گلدن گلاب ۲۰۱۲ است.
هیلاری آن سوانک
هیلاری آن سوانک Hilary Ann Swank متولد ۳۰ ژوئیه ۱۹۷۴ از پدر و مادری اصالتاً اسپانیایی در نبراسکا آمریکاست. پدر هیلاری از کارمندان گارد ملی هوابرد آمریکا و مادرش هم منشی یک شرکت بوده است.
بازیگر و تهیهکننده آمریکایی سینمای هالیوود، برنده دو اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی زن برای فیلمهای محبوب میلیون دلاری و پسرها گریه نمیکنند است. او برای فیلم پسرها گریه نمیکنند (Boys Dont Cry) محصول 1999 نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد و آن را دریافت کرد. هیلاری در فیلم مشتزنی کلینت ایتسوود یعنی محبوب میلیون دلاری (Million Dollar Baby) محصول سال 2004 درخشش فوقالعادهای داشت. بهخاطر این فیلم برندهی جوایز بسیاری نظیر گلدنگلاب و جشنوارههای مختلف شد. او برای دومینبار نامزد جایزه اسکار شد و آنرا تصاحب کرد. کمتر زنی در هالیوود موفق به دریافت دو اسکار شده است. اما هیلاری با این موفقیت در زمره بازیگران معروفی چون مریل استریپ و جودی فاستر قرار گرفت.
هیلاری تا سال ۱۹۹۹ خیلی شناخته شده نبود. او در چند فیلم بازیهایی معمولی از خود ارائه كرده و بهنظر نمیرسید چندان پیشرفت كند تا اینكه كیمبر لیپیرس او را برای بازی در نقش تینا در فیلم جنجالی پسرها گریه نمیكنند انتخاب كرد. تینا دختری بود كه به لباس پسرها درآمده بود. بازی هیلاری سوانك در این نقش آنچنان تكاندهنده و بینظیر بود كه آكادمی بدون كمترین تردیدی اسكار بهترین بازیگر نقش اول زنرا به او تقدیم كرد.
مهمترین نقشهای او در چهار فیلم پسرها گریه نمیکنند، بیخوابی و محبوب میلیون دلاری و آملیا بوده است. او پس از گرفتن جایزه اسکار در سال ۱۹۹۹ با «گزیدهکاری و کمکاری» راهی متفاوت را در پیش گرفت. بیشتر شخصیتهایی که او نقش آنها را در فیلمها ایفا کرده است، شخصیتهایی شبهمردانه میباشند. شخصیت «مگی فیتزجرالد» در محبوب میلیون دلاری یا براندون تینا در پسرها گریه نمیکنند و یا کاراگاه الی بور در فیلم بیخوابی و حتی نقش آملیا ارهارت خلبان زن معروف آمریکایی در فیلم آملیا همه کمابیش شخصیتی مردانه دارند.
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا