بازیگران: ترانه علیدوستی، فرامرز قریبیان، آهو خردمند، بابک انصاری
وقتی آدمی قتلی را مرتکب میشود، یا علتی از جنس عشق و تصاحب معشوق دارد، یا علت و عذری از جنس استدلالی فلسفی که ممکن است خودساخته باشد، برای دستاویز به آن و ارضای میل به نابودی، و یا اینکه فرد قاتل، یک جانی باشد.
در اینجا قتلی که صورت گرفته، نزدیک به نوع قتل اول است نه صرفاً خود آن.
وقتی قتلی صورت میگیرد، یک طرف ماجرا غم و اندوه و شکست است و آن طرف ماجرا ارضای یک میل یا رسیدن به هدف و حتی شاید شادی از نابودی دشمن.
قتلی که در اینجا شاهدیم، قتلی است که ماحصلش فقط و فقط اندوه است و اندوه، هم برای قاتل و هم برای مقتول.
شهر زیبا در تعلیق شروع میشود و در تعلیق پایان مییابد، تعلیق در جان سوژهی فیلم، یعنی اعدام است.
نمیتوان بهراحتی درباب چنین موضوعی لب به سخن برد و قضاوتی بیچون و چرا داشت.
کارگردان برای ساخت تعلیق فیلم، بهخوبی از صداها کمک گرفته است تا با ساخت یک فضای دلهرهآور و عصبی، تعلیق فیلم را تحکیم ببخشد. صدای سوت قطار در طول فیلم تکرار میشود و موتیفی از جنس دلهره و نگرانی میسازد و در جایجای فیلم صدای زنگ در خانه بهصدا در میآید، چه خانهی مقتول و چه خانهی فیروزه و این زنگها انگار که انتظار شخصیتهای فیلم است و یا در معنایی وسیعتر، انتظار مخاطب برای پایان این تعلیق، مخصوصاً در پایانبندی فیلم.
دوربین به درون خانوادهها میرود و سعی دارد بیطرفانه هر کدام را بهتصویر بکشد. گاهی دوربین فاصله میگیرد و به اعدام از دید دین و مذهب و بهعنوان حکمی الهی برای قتل، نگاه میکند.
لحن فیلم، لحنی پرسشی است. پرسشهایی متعدد در باب اعدام. کارگردان برای بسط چنین پرسشی، به اعدام از چندین زاویه مینگرد.
این پرسشها محتاطانه و با تعلیقی ذاتی مطرح میشوند. مخاطب شاید در ابتدا بخواهد رضایتی حاصل شود، اما وقتی روایت در خانوادهی مقتول بسط پیدا میکند و اندوه بیپایان پدر را شاهد میشود، از قضاوتی صریح و روشن باز میماند و معلق در فضای پرسشگونهی فیلم، باقی میماند تا انتها.
فرامرز قریبیان، در اینجا سوای نقش پدری که عزیزش را از دست داده، تمثیلی از اندوه نیز هست. اندوهی که در اینجا تنها ماحصل قتل است. در جایی از روایت، پدر رضایت میدهد ولی این رضایت هم از درون همان تعلیق آمده است و در انتها باز به همان تعلیق باز میگردد. پدر رضایت میدهد اما اندوه، نه. اندوهی که میخواهد با جان کندن مسببش آرام گیرد.
پرسش فیلم گریبان همهی شخصیتها و همهی مولفههای این قتل را گرفته است و میپرسد، عدالت کدام است؟ |
پرسش فیلم گریبان همهی شخصیتها و همهی مولفههای این قتل را گرفته است و میپرسد، عدالت کدام است؟
پرسشهایی که حتی گریبان عنوان فیلم «شهر زیبا» را هم میگیرد و از مخاطب میپرسد، آیا این شهر زیباست؟
پرسش اصلی فیلم بهدنبال عدالتی است، لابهلای کشمکش درونی پدر، رضایت یا قصاص؟ کدام یک به عدالت نزدیکترند؟
تقریباً تمامی شخصیتهای فیلم، با کشمکشی روبرو هستند. چه از نوع درونی آن و چه از نوع بیرونیاش.
کشمکشی که نشت میکند و آرامآرام به درون ذهن مخاطب میرود. مخاطب در کشمکش همذاتپنداری با یکی از دو قطب این قتل است (قاتل و خانوادهاش، خانوادهی مقتول.)
فیلم تمام تلاشش در جهت همین انتقال کشمکش است. انتقال از شخصیت داستان به شخصیت مخاطب، کشمکشی که مخاطب برای رهایی از آن باید پاسخی برای پرسش اصلی فیلم یعنی عدالت، بیابد.
شاید نقص این فیلم را بتوان در وحدانیت طرح و پیرنگ اصلی فیلمنامه یافت. انگار که قصهی عاشقانهی اغراق شدهی عطا و فیروزه، زمانی اتفاق میافتد که فیلمنامه در طرح و پیرنگ اصلیاش کم میآورد، زیرا که این داستان، فیلم را از هدف اصلی خود دور میکند.
عشقی که در میگیرد نه به شخصیتهای فیلم میآید و نه به بافتی که فیلم آنرا بهتصویر میکشد.
ایراد دیگر، پردازش شخصیت عطا و فیروزه است. این دو شخصیت بویی از بافتی که در آن زندگی میکنند را نبردهاند. عطا یك سارق است و فیروزه همسر یک معتاد و پخشکنندهی مواد مخدر.
گذشتهی این دو شخصیت، در برابر دوربین محو میشود و شخصیتهایی معصوم و سفید مطلق جلوه میکنند.
مخاطب در تعلیق انتهایی فیلم، تنها، میان پرسشهای عدالتجوی فیلم باقی میماند و همچون قاتلی بهدنبال دلایل و استدلالی برای تبرئه خود میگردد و یا همچون پدر یا مادر مقتولی بهدنبال استدلالی برای قصاص.