• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • جستاری درباره¬ی «خودنویس¬های بیچاره» و برخی داستان¬های «ژیلا تقی¬زاده» «سیدمهرداد ضیایی»

جستاری درباره¬ی «خودنویس¬های بیچاره» و برخی داستان¬های «ژیلا تقی¬زاده» «سیدمهرداد ضیایی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

تنفس اشیا وقتی که خوابیم              

هر کسی که خودنویس‌های بیچاره را خوانده است و حضور ویژه‌ی اشیا را در آن احساس نکرده باشد دست‌کم باید چندبار دیگر به اشیا، گیاهان و جانورانی که با ما و کنار ما زندگی می‌کنند فکر کند، به‌ویژه اگر خواننده‌ی حرفه‌ای داستان یا نویسنده‌ی ادبیات داستانی باشد. خودنویس‌های بیچاره شور و کشف دوباره و نیز نگاه شاد و شنگول و شیطان -آنقدر شیطنت که گاهی آدم را می‌چزاند و در پنهان زمزمه می‌کند که می‌دانم غمگین شدی ولی این فقط یک پشت دستی‌ست که برای درست نگاه نکردن خورده‌ای، بزرگ می‌شوی و یادت می‌رود- و گاه فروتنانه چیزی را در برخورد با اشیا در ما برمی‌انگیزاند.

برای ما مخاطبانی‌که برای درک ملال تاریخ روزمره‌مان نیازی به شهرنشین بودن و یا به‌گونه‌ای غم‌انگیز طبقه‌ی متوسط تحقیر شده‌ی از نوع ایرانی نداریم. و نه حتی شهرنشینی و همنشینی با اشیا از نوع و بری و نه از نوع اخلاق صغیر ادورنویی... و شاید بیشتر از گونه‌ی کالا شده‌گی، سرمایه شده‌گی، مصرف‌زده‌گی و از خودبیگانگی آدم و شئ که با تک‌تک ما پیوسته‌گان به تولید هنر و ادبیات داستانی همنشین است. و نیز تلاش‌های سرمایه‌داری نوین که برای نشاط‌بخشی به بی‌روح کردن اشیا با مد و تبلیغ انجام می‌دهد چیزی جز نوعی دیگر از هنر در خدمت ایدئولوژی‌های اقتصاد کلان راست شمالگان جهانی نیست- شبیه چیزی‌که دهه‌ها نوع چپ و کشورهای جنوبگانی آن‌را خود ما با نظری بر استبداد داخلی برابر نجاست می‌دانستیم. این رقم پرستش اشیا و در حقیقت کالاهای بر ساخته از سیاست‌های کاملاً ایدئولوژِیک بانک و صندوق جهانی و موجوداتی که ساخته یا کشته سر پا نگه می‌دارد را در پنهان و آشکار درک کرده‌ایم. ملالی‌که پیوسته‌ی همنشین همیشه‌ی ماست. هرچه بزرگ‌تر می‌شویم و هرچه شهری‌تر و هرچه آگاه‌تر در پذیرفتن نقش‌های ثانویه در جامعه، مضطربانه‌تر می‌شود... بی‌روح کردنی که برای ما مانند وارد کردن دارو یا ضد دارویی بود در رگ‌های اندامی که پنج‌هزار سال آن‌ را ایران فرهنگی به مثابه یک کلیت و یک ابرانسان پر افت و خیز می‌دانستیم. از نخستین انسان تا نخستین شهریار. از کیومرث تا جمشید و گرسیوز و گرشاسب و کیخسرو. در متن‌ها و حکمت‌های‌مان، از زروانیت و مانویت و زرتشتیت تا تصوف. فرصت این نوشتار و زمان کم است و کاش می‌شد که می‌توانستم از پیوند بین تبار اشیاء در داستان ایرانی و تولید اجتماعی ادبیات ادبی و روبرویی‌های امروزین آن با جهانی که هرچه بیشتر خود و دیگران را بی‌ارج می‌کند، سخن بگویم. «خودنویس‌های بیچاره» البته بهانه نیست اما بدون اشاره‌های کمینه به اینها که گفتم کارکی از پیش نمی‌بردم.

گاه فکر می‌کنم چقدر شگفت است که نویسنده‌ی ایرانی هر چیزی را فقط از روح می‌کاهد و می‌تراشد.

گذشته‌ی ما و ناخوداگاه ما درباره‌ی اشیائی که در داستان‌ها و در دیگر تولیدات هنر ما جلوه می‌کند به چندهزار سال پیش میانه‌ی آسیا (و نه آسیای میانه) باز می‌گردد. مذاهبی که عناصر طبیعی را پرستش می‌کرد و پایه‌گانش بر طبیعت‌پرستی بود. آن‌گونه که برای تک‌تک اشیاء و مظاهر انسانی و طبیعی روح قایل بود. شمنیزمی که بر بنیاد چنین دیدگاه‌هایی شکل گرفت در آسیا و سپس اروپا پا گرفت و سیری جداگانه و گاه با خطوط مشترک پی گرفتند.

آن‌گونه که در اندیشه و حکمت ما همان‌گونه که به اشاره کوتاه کردم از مذاهب بدوی ساکنان بومی فلات ایران گذشت و در عرفان و حکمت زرتشتی و سایر مذاهب حکمی ایران - بنیاد چون روحی خلید. به غرب رفت و اندیشه‌های پیش سقراطی و نیز افلاطونی را شکل داد و در ایران گشت و گشت و همراه تصوف، هزاره‌ای دیگر فربه‌تر و پیچیده‌تر شد. اما این رود به تمامی به ما نرسید. سدهایی مانند سدهای این چند دهه رودهای ما را خفه کرد زیرا که گمان می‌کردیم با این سدها می‌توانیم زمین ظاهراً خشک خود را آبیاری کنیم.

غافل آنکه چنان در نادانی و فراموشی غرق بودیم که نمی‌دانستیم در تاریخ به اندازه‌ی زمین تا ماه در این سرزمین قنات را مهندسی کردیم و بهترین آبیاری را در خشک‌ترین سرزمین‌ها درست زیر گوشمان ساختیم. بر بی‌نهایت رگ رگه‌ی شور و شیرین آب که در تن خود پنهان کرده بودیم خفتیم. اما روزی رسید که از یاد بردیم که خفته‌ایم و از آن پس خوابگرد شدیم. مردمانی‌که سرزمین خود را در حکمت و معرفت و دین و عرفان و هنر خود چونان تن یگانه‌ای دانستند- شاید قدر چند هزاره پیشرفته‌تر و پیچیده‌تر در سنجه با شناخت امروزین از دیدگاه سرخپوستان در ارتباط با گیتی و طبیعت- ده‌ها گونه‌ی ادبیات داستانی سرزنده و پرتوان را در بیشترین گونه‌گی و رنگ در کهن‌ترین و پر تولیدترین زبان و ادبیات زنده‌ی جهان فرو گذاشتند و با تقلید از نگاه و تجربه‌ی دو سه سده ادبیات داستانی مغرب زمین و نه حتی سنت‌های کم جاری و ساری آنان- کوشش در آفرینش پیروانه و نه خلاقانه کردند.

اما و به‌هر روی به تعبیر اندیشه‌ی رازورانه‌ی ایرانی قطره خونی از اندام موجودی به‌نام ایران در رگ‌های ما هست و در عضلات ما و مغز ما و نگاه ما. ما رگ‌ها و مویرگ‌هایی نادیدنی از او. هم ازین‌روست ناخوداگاه و خودآگاه کسی مانند ژیلا تقی‌زاده که بی‌گرایش و پیوستگی آشکار به‌هر رنگ عرفان و یا هرگونه ارجاع آگاهانه و از پیش دانسته، اشیائش از جمادی می‌میرند و نامی می‌شوند و از نما می‌میرند و به حیوان سر می‌زنند. ظاهراً اشیای خودنویس‌ها از دامن و خودنویس و قاشق و پرده‌ی نازک پلاستیکی و... حرکت جوهری یا غیر جوهری ندارند، یا مانند عرفان آمیخته‌ی بیداری و مستی و نزدیکی جلال‌الدین بلخی -و سنت‌های ادبیات داستانی که او از آن بهره می‌جوید- پلکان روح آگاهی را طی نمی‌کنند. حتی عناصری مانند رنگ‌ها و نورها و طبیعت ظاهراً بی‌جان و جاندار در سایر داستان‌های تقی‌زاده مانند «کهنه رباط» یا «جیبی پر از بادام و ماه» از حکمت خسروانی پیروی نمی‌کنند. (هرچند باز در بسیاری گونه‌های ادبیات داستانی ما قصه به قصد چند و چون کردن‌های حکمی و فلسفی هم نوشته می‌شدند.)

همان‌طور که در سطرهای نخست گفتم انگار روحی بازیگوش اگرچه گاه به نیم‌خند و نیم اخم از دل شیئی به شیئ دیگر یا به‌وجود آدمی می‌خزد. اشیاء بیش از نام و جز آن، صفت دارند و این صفات را نه نویسنده بلکه رفتارهای کنش-واکنشی آدم و شیئ می‌سازد. پیوند میان اشیاء و آدم‌ها از گونه‌های مالکیت است، از گونه‌ی مهمان ناخوانده است. از گونه‌ی همراهی ناگزیر در سراسر زندگی است (از بیماری تا لباس) و حتی از گونه شیطنت‌آمیزی‌ست که صاحبش را وامی‌دارد به یک اجاق احترام بگذارد. کس دیگری می‌تواند در نوشتن همین داستان‌ها از تبار شناسی این اشیاء و خارج از داستان سود بجوید و داستان را از سادگی و گرمی به جعد پر از تاب و اطناب یک رمان یا نوول بسپارد، اما تقی‌زاده چنین نمی‌کند. هرچقدر ملول شویم که این اشیاء چنین ما را از خستگی آب کرده‌اند باید سرانجام بفهمیم زندگی بر ساخته از پیوند جزئیات بسیار هم هست، همان‌طور که شامل کلیاتی انتزاعی و مفاهیمی بنیادین است. همچنان‌که عناصر طبیعی و جانوران و گیاهان و کل طبیعت حضوری بسیار ستودنی و مثال‌زدنی در آثار او دارند (که جایی دیگر برای بحث می‌طلبد.) حتی به قیمت گونه‌ای اگزوتیک شدن (غریبه‌نمایی و رمزگانی) که معمولاً هوای داستان را ابری می‌کند، تقی‌زاده هوای آفتابی قصه را در دست دارد و کلید خورشید را. در بیشتر داستان‌های او اشیاء بدون هیچ سایه و تاریکی دیده می‌شود و گاه نمی‌فهمیم کدام وهم‌آورتر و در عین حال زندگی بخش‌تر است؟ همین شیوه یا جز این‌ها؟

انگار روحی بازیگوش اگرچه گاه به نیم‌خند و نیم اخم از دل شیئی به شیئ دیگر یا به‌وجود آدمی می‌خزد.

گاه فکر می‌کنم چقدر شگفت است که نویسنده‌ی ایرانی هر چیزی را فقط از روح می‌کاهد و می‌تراشد. نه در جستجوی خلوص بلکه برای قرینه یا ناقرینه کردن اجباری این چشم با آن چشم برای نمایش پیشگاه چشم‌های خریدار به‌هر قیمت... نای جدی‌ترین عارفان و حکیمان ما مانند بسیاری از گونه‌های قصه‌های عامیانه هزار و یک نقش و شخصیت به‌خود می‌گیرد. چرا گمان می‌کنیم چنین جدیتی که داریم تنها خودمان را در بهترین حالت مفرح و اسباب خنده می‌کند و نه داستان را جذاب. ازین‌روست که باز گمان می‌کنم غم و شادی در یک «کفش» داستان‌های تقی‌زاده تا «لک لکی» تنها نشسته بر سر تیری، چیزی را فقط بر سر دکان نمی‌فروشد و در ویترین نمایش نمی‌دهد، با زبان همراه می‌شود و نشان می‌دهد ولو با انگشت اشاره‌ای.

چقدر تأسف‌بار است که رمانی و رمان‌هایی مانند «درسو اوزالا» در ایران نوشته و خوانده نمی‌شوند. یا آدم‌هایی مانند آیتماتف. تا دست‌کم هر آنچه نشانه‌ای از طبیعت و مظاهری از زندگی همراه ماست -که به زشت‌ترین شکل و روزانه در حال از دست دادن آنیم- بتواند به شکلی جاودان کند. بی‌آنکه مردم خود پیامبر بین ملول کننده‌ی شهرش به او نخندند که سواد هنر ندارد از بس زیبا نگاه می‌کند!!! هرچند درین میانه هم کمتر ناشری‌ست که اهمیت ماجرا را برای چاپ و اصلاً چیزی مانند اقتراح (تشویق به ذوق ورزی و آزمون و خطا در گونه‌ی مشخصی از نوشتار برای همه) درک کند. در حالی‌که هنوز داستان‌هایی که در آن‌ها، طبیعت و عناصر غیرانسانی و در عین حال به‌شدت انسانی، بنیاد قطعه‌ای از زندگی را بگذارد، در این چند دهه، از شمار دو دست کمتر است. مگر مدعی شویم این شماریست که از زیر چنگ ناشر-ممیز غیرحکومتی در رفته و بقیه در غبار و تاریکی کشوی میز نویسنده یا دبیر و سردبیران همه‌چیز دان هستند تا کی و کی‌ها...

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692