هیولای نویسنده نقش اضطراب در معماری درون

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

فانتزی‎‎های وحشت /داریوش معمار

 

ادگار آلن‎پو، برام استوکر، ویلیام‎ هوپ هاجسن، استفن کینگ‎ خواه نام‎آور خواه گمنام؛ نویسندگان خارق العاده‎ای‎ هستند که هریک به نوبهء خود از اضطراب و انواع آن نگرانی، وحشت و ترس با بازی القاء و نمایش بهره جسته‎اند. نوشته زیر می کوشد تصویری این گونه از ادبیات را پیش روی شما قرار دهد.

***

فانتزی‎‎های وحشت

هیولای نویسنده نقش اضطراب در معماری درون

داریوش معمار

هیولای نویسنده‎ نقش اضطراب در معماری درون نوشتار. داریوش معمار

هیولاخوانی اول: من اینجایی و آنجایی

نوشتن محلی برای مضطرب شدن است‎۱٫ اضطراب در ادبیات از آن‎جا آغاز می‎شود که ما با شکل خاصی از«نوشتار» و «دانایی» روبه‎رو می‎شویم. هرمافرودیتی که جنس ندارد و از تقابل حضور و غیاب‎ گذشته است. چیزی از غیاب درآمده و چیزی در غیاب فرورفته. وقتی می‎نویسیم این بازی مرتب تکرار می‎شود و با روان نویسنده‎ و در روان او می‎تند. به این ترتیب آن‎جا که قرار است ما در مورد اضطراب در ادبیات بنویسیم خود سر آغازی است برای مضطرب شدن‎ از این‎که درباره چه‎چیزی نباید یا باید نوشت؟ یا این‎که می‎نویسیم آیا در نوشتاری که خود محل اضطراب است از صفحه‎ای سفید فراتر می‎رود؟ باز جستن قضاوتی درست پیرامون اضطراب در این حال‎ سخت که نه شاید محال باشد. چرا؟ دلیل آن را باید از نقش پر اهمیت تخریب و کارکرد آن در رابطه با «دانایی نوشتار» دانست. دانائی که قلمرو دگرگونی است و با این امکانات هر لحظه به امکان‎ «رویای دیگر» نزدیک می‎شود.

و از این‎جاست که نویسنده مدرن با شکستن ایده‎‎ها و برگرداندن پیش‎ از هنگام اولیس از سفر‎ها و نادیده گرفتن خدایان؛ با ناکام گذاشتن این سرباز ماجراجو در بازیافتن خانواده‎اش و عکس کردن و شکستن تمام وقایع دوره قهرمانی‎ کلاسیک پا به جهانی می‎گذارد که بازی با دانائی، نوشتار را احاطه کرده است و اضطراب تنها جایگاه امنی است که خلاقیت می‎تواند فارغ از این ادعا‎ها خود را در بستر آن بروز دهد. جریانی‎ که طی آن عمل خلاق جز با شکست «عمل دانا» تحقق نمی‎یابد.

جهان راوی در چنین شرایطی دن کیشوت را به راه کشورگشائی و صلح و جنگ‎خوانی می‎کشاند و از آسیاب‎‎های بادی جنگجویانی رزم‎آور می‎سازد که با پره‎‎های چوبی خود در هر حرکت‎ شخصیت آن شخصیت غایب را از رویا به رویا می‎برند تا آن‎جا که«توهم مضطرب»مبدل به‎ بخشی از«واقعیت دانایی»می‎شود که فرار از آن همه چیز را وارونه جلوه می‎دهد و به قولی‎ «آنکه رویا می‎بیند دیگر این‎جا خداست و آن‎که فکر می‎کند گدا». و در شرایطی اینچنین بوده که‎ هنر مدرن با اضطراب خود بر جهان استوار، پایبند و یگانه اساطیری غالب شده و دیگری تنها در سایه چنین چند منظورگی و چند حضوری شدنی معنای واقعی پیدا می‎کند. اما برای نویسندهء ایرانی در این میان همه چیز علاوه‎بر داشتن چنین حالی زندگی و مردگی دیگری هم دارد که‎ آن را باید در«نظام تظاهر»به شکل سرچشمه، ستم‎دیدگی و ستم‎دادگی در آثار وی جست‎وجو کرد. و همین موضوع است که لهجه‎ای خاص را برای نوشتن در مورد این انسان یا پناه گرفتن‎ در این انسان می‎طلبد. چیزی که یک مرحله فراتر از اضطراب و نزدیک به از هم گسیخته شدن‎ شخصیت و روان نویسنده است.

«انسان متفکر موجود خطرناکی است.»این جمله از دکتر براهنی مرا از دوسو متوجه نوع خاص‎ اضطراب در ادبیات این‎جایی می‎کند. اول خطرناک بودن برای خود و بعد خطرناک بودن برای‎ دیگری. نویسنده این‎جایی برخلاف دیگر نویسندگان علاوه‎بر این‎که به‎دلیل رویا برای خود خطرناک است برای دیگران هم خطرناک است به‎دلیل آن‎که نحوه و روال معمول اندیشیدن‎ ایشان را سعی دارد به خطر بیاندازد و البته شرایط عمومی جامعه به‎شدت با این موضوع مخالف‎ است و بنابر همین موضوع اضطرابی که در چنین وضعی تولید می‎شود نیز از دوسو به اثر و نویسنده تزریق می‎شود، ابتدا از آن‎جا که سعی می‎کند در این مقابله با خود به‎جایی برسد که‎ دست به مرغ آمین بزند اما همیشه پیش از رسیدن بالهایش می‎سوزند و زمین گرم او را مانند هیولائی آرام در خود فرومی‎برد و سپس از آن‎جا که سعی در گریز از مقابله با دیگری عمومی و عرفی دارد و به همین دلیل هرمافرودیت و بی‎جنسی نوشتارش به‎خاطر حفظ و تحقق یافتن‎ «دانایی معروف» به خطر می‎افتد، و دچار خود سانسوری می‎شود. روانگسیختگی سرنوشت جهان راوی در چنین شرایطی دن کیشوت را به‎ راه کشورگشائی و صلح و جنگ‎خوانی می‎کشاند و از آسیاب‎‎های بادی جنگجویانی رزم‎آور می‎سازد که با پره‎‎های چوبی خود در هر حرکت‎ شخصیت آن شخصیت غایب را از رویا به رویا می‎برند تا آن‎جا که«توهم مضطرب»مبدل به‎ بخشی از«واقعیت دانایی»می‎شود که فرار از آن همه چیز را وارونه جلوه می‎دهد و به قولی‎ «آنکه رویا می‎بیند دیگر این‎جا خداست و آنکه‎ فکر می‎کند گدا.» چنین نوشتنی است هرچند در اعماق نویسنده و یا دور و دیر باشد.

بودنی از این دست برای نویسنده این‎جایی کرداری دیگر را به بار می‎آورد یا به نوعی رد نوشتن‎ حتا پیش از نوشته شدن است. روان‎یاغی نویسنده وقتی چنین تحقیری را می‎پذیرد در واقع لم یزرع‎ می‎شود. و این آنجایی است که نوشتن از حوزه نوشتن خارج می‎شود و مبدل به تعریفی برای‎ درمان بیماری و تهدید می‎گردد، اما نویسنده سعی در نپذیرفتن دارد و با این وضع مقابله می‎کند او می‎گوید:من«می‎نویسم پس نیستم‎۳و چون این غیاب مایهء رویا و نوشتار من است بنابراین‎ می‎توانم به زندگی ادامه دهم.»نویسنده از این‎جاست که تن به تبعید درون و گریز می‎دهد. اما نویسنده‎ای که بی‎مهابا می‎تواند دنیای اخلاقی کلاسیک را خوانده و اخلاق اساطیری را مطابق‎ حال خود دگرگون کرده و بازآفرینی کند بدون آن‎که تهدید شود البته راحت‎تر می‎نویسد و می‎یابد. او قهرمان خود را مثلا در اولیس از شخصیتی عبور می‎دهد که قهرمانیش نه در مبارزه که در بازی‎ کردن است و سپس وی را در خویش ر‎ها می‎کند. او با خود مبارزه می‎کند و این همان بازی‎ غیبت و حضور است اما برای این کار مجبور به فرار از دیگری عرفی و اخلاقی نیست و تنها به‎ خلاقیت می‎اندیشد. او از قضاوت بر سرنوشت اثرش نگران نیست و گرچه در نهایت بال‎های‎ او هم می‎سوزد اما همان انسان دریافته از درون را به خاک می‎سپارد نه هیولایی گرم را که‎ نویسندهء این‎جایی در نگاه دیگری است. دیگری که گاه فرصت رویا نمی‎دهد. و این مسأله تفاوت‎ اضطراب من این‎جایی و نویسندهء آنجایی است. و البته تفاوت نوشتار ما و خلاقیت ما هم از همین‎ جا آشکار می‎شود.

اضطراب، دانائی، نوشتار، رویا چند صورت همیشگی هستند که در رابطه با هم گاهی نویسنده را به زنجیر می‎کشند و گاهی ر‎ها می‎کنند. این‎ها اگر مبتنی بر اخلاق عرفی معنا شوند نویسنده را به‎ زنجیر ننوشتن می‎کشند حتا اگر کرور کرور نوشته باشد و اگر چنین اخلاقی‎ ربط ن‎هایی این صورت‎‎ها نباشد نویسنده بی‎آنکه بنویسد می‎نویسد.

هیولاخوانی دوم: نوشتن در اعماق

رضا براهنی و آثارش در طول این سال‎ها برای من همانطور که هدایت، نیما و فروغ و بعضی دیگر از نویسندگانی ممنوع بوده‎اند، ممنوعیتی غریب داشته، خواندن شعر‎های فروغ در دورهء دبیرستان اتهام نوعی پرخاشگری و خواندن آثار هدایت تمایل به مردم‎گریزی غیراخلاقی را در ذهن دیگران ایجاد می‎کرد. اما براهنی شکل دیگری است که انعکاس آثار و زندگی‎اش آن‎قدر از این وجه تکان دهنده‎اند که ممنوعیتش نوعی تعمیم فراگیر به هر سنی را در بازی تبعید، تهدید، و حضور غایب ایجاد می‎کند. شاید او تنها کسی است که می‎توان آثار و زندگی‎اش را تحت عنوان‎ اضطراب وسیع رویارویی«رویا»و«دانایی» بررسی کرد. زیرا روشش برای نوشتن‎ خطرناک است، خطرناک به‎دلیل آن‎که سعی‎ دارد به ما یاد بدهد چگونه با کنار گذاشتن‎ جریان مادی وجود یعنی عضله؛ در رویاهایمان‎ بیندیشیم و با این اندیشیدن خطرناک در متن‎ دانای زندگی، زیست کنیم و با حس دائم تعقیب‎ تمام مرز‎های نامحدود را پشت سر بگذاریم‎ بدون این‎که رویاهایمان را از دست بدهیم.

براهنی نویسنده‎ای است که فضیلت اخلاقی‎ نوشتن را مبدل به نوشتاری کرده که‎ سر چشمه‎اش راه‎‎های جدیدی برای بیان‎ عریان روانگسیختگی و اضطراب خود است‎ و در بین آثار او رمان آزاده خانم و نویسنده‎اش‎ از طرح چنین تورم دامنه‎داری سود وسیعی‎ می‎جوید. اما نکته مهم در این مورد این است‎ که نویسنده چگونه تلاش می‎کند تا بر این از هم‎ گسیخته شدن فایق شود بدون آن‎که مایه‎های‎ خلاق آن را از اثر خود بگیرد و روح موجود نوشتار را خدشه‎دار کند. و این کار چگونه ممکن است آن هم وقتی رویا چنین مهجور و نحیف در کنار دانای کل و ایده تمام ایستاده.

طرح دیوانگی‎۴و«عکس‎نویسی دانایی»در این شرایط نوعی انفرادی است که دیوار ماهیت آن‎ را رقم نمی‎زند بلکه برخلاف آن‎چه معمول است نحوهء اتفاق افتادن و گوناگون بودن در بیانش‎ آن را رقم می‎زند. براهنی انفرادی را خلق می‎کند که دیگری حتا اگر از آن بگذرد باز هم راه فراری‎ از آن ندارد. چرا؟ به‎دلیل آن‎که دیوار‎ها و مرزهایش دیدنی نیست و در هر لحظه و هر کجا ممکن‎ است حاضر باشد یا غایب و البته تن به متهم ماندن نمی‎دهد و نامرئی بودنش در نوشتار آن را می‎رهاند. طرح دیوانگی خط اضطراب را هم در آثار براهنی عوض می‎کند. «دیوانه‎نویسی»با امکان بی‎کران‎ رویامند بودنی که برای نویسنده فراهم می‎آورد در عین‎حال که روشی ندارد وضعش نامعمول‎ نیست، به‎دلیل آن‎که رویای دیوانه، دانایی عمیق از جهانی دیگر است؛ دیوانه گرچه دچار محدودیت درمان است اما به راحتی از خط عرفی دانایی می‎گذرد. دن کیشوت وارگی او دیگران‎ را برمی‎انگیزد و ناخودآگاه بر ایشان تأثیر می‎گذارد. رمان آزاده خانم در پیگیری ریشه‎‎های عمیق‎ اضطراب به دیوانگی و بی‎کران بودن در رویا‎های خود می‎رسد. و همین تفاوت دیوانگی با دن‎ کیشوت وارگی است. این دیوانگی توهم جنگ و صلح ندارد. بلکه تنها به زیستن و با خود زیستن آن‎گونه که نیست فکر می‎کند او اشیاء را به غیاب نمی‎برد بلکه از غیاب درمی‎آورد، بنابراین سفرش مانند سفر دن کیشوت پایانی ندارد. بلکه همیشه در حال آغاز شدن و رفتن‎ است. خاصیتی که به خودی خود می‎تواند سازندهء رویا‎ها باشد. سفری از درون به بیرون.

رمان آزاده خانم دربارهء غلبهء رؤیا بر«دانای واقعیت»است، دیوانگی آرام شخصیت‎‎هایی گاه‎ فرهیخته و گاه عامی و انتقال اضطراب به کسانی است که در درک ایشان دچار معضل«پیدا نشدگی ایده‎ها»هستند. سرهنگی که در تداوم تعقیب دیگری دچار تعقیب خود می‎شود و آزاده‎ خانمی که در ترغیب دائم دکتر شریفی برای ادامه دادن جنس دیگر خود، جنسیتش را از دست‎ می‎دهد و چند پاره می‎شود. پراکندگی دلنشین که در تمام«شهر رمان»مانند عطری انباشته و پراکنده است و در همین میان است که لحظاتی ما با نویسنده چنان درگیر می‎شویم که او را می‎سوزانیم‎ اما در انت‎ها متوجه می‎شویم خود سوخته‎ایم. و این هنر نویسنده است که ما را فریب می‎دهد و از بازی زبان در نوشتار به‎نفع«رویاسازی»سود می‎جوید، تا به این وسیله ما را در برابر خودمان‎ قرار دهد نه در برابر خود؛ و هیولا از دست بگریزد. در این وقت در را میزنیم، اما هیچ چیز آن‎طور که ما فکر می‎کنیم اتفاق نمی‎افتد، و تنها منطق غریب رویا در کار است. گاهی جایی دور در حوالی پتزبورگ، ناستنکازنی خیالی است در کنار فدور که از قرن دیگری رسیده است. گاهی در استانبول، ادیسه ایست که شعر‎های هلدرلین را در حال دیوانگی و مستی از برمی‎خواند، روحی شگفت و در مکان بی‎معنا.

امکان دیگری که اضطراب برای براهنی فراهم کرده هذیان است. هذیان در آثار او مایه‎ای است‎ که در فراغت دیوانگی«اندیشیدن دانا»را در بازی با«اندیشیدن رویا»از نو می‎پروراند. هذیان‎ کنج خیال او، که مساوی رویا و دیوانگیست، انسان فارق از خیال را مرگ خود در هر لحظه می‎داند. و به این ترتیب است که«دانایی کل»به«خلاقیت در نوشتار»بدل می‎شود. آزاده خانم و نویسنده‎اش‎۵ نمونه‎ای مناسب از مبارزهء دائم نویسنده، مخاطب و متن این‎جایی برای بقاء رویا در نوشتار جهانی‎ چنین مضطرب و پر از هذیان است.

هیولاخوانی سوم: رخنه

تا این‎جا به اضطراب در ادبیات پرداختیم و اثرات و طبعات آن و این‎که از کجا بر نویسنده وارد می‎شود. اما درمان اضطراب نوشتن را نیز شاید بتوان از همین‎جا جست‎وجو کرد. وقتی که نوشتن در واقعیت پیرامون دست می‎برد و به ما می‎گوید این یک«آن»که شما می‎پندارید نیست بلکه«آن» دیگریست، سرنوشت و دوران دیگری، اضطراب نوشتن که از نوشته‎شدن رویا و همان‎که می‎پنداریم‎ نبودن است برمی‎آید؛ از همان جا نیز ما را می‎رهاند و به آرامش می‎رساند. به این ترتیب بعد از نوشتن از اضطراب خالی می‎شویم و خواننده بعد از خواندن جهان را از نو و دیگر در غالب رویاهای‎ خاموش معنا کرده و با یافتن جنس نامعلوم بودن، حضور خود را تجدید کرده و معنا می کند. این‎ دوگانگی شاید اصلی‎ترین جریانی باشد که برای همهء ما که با نوشتار روبه‎رو می‎شویم-نه نوشته‎ که از نظر ارزشی ندارد-پیش می‎آید و ما را به خود می‎خواند. گسترش و تعمیقی که از لحاظ معرفتی قدرت بیانش نامحدود است و همینطور افق دانایی که در رویا، برابر ما قرار می‎دهد. فرهیختگی که با مهارت‎‎های معمولی در اندیشیدن و گرایش داشتن واقعیت‎‎های پیرامون را از نو بازیابی کرده و در اضطراب و آرامش خود را به شکلی دیگر می‎سازد. پس شاید بتوان گفت‎ نویسندگان آرام‎ترین مضطربان جهان هستند و روان‎گسیختگانی اندیشمند که در بازی نوشتار خلاقیت نهفته در رویاهایشان‎شان جهانی متکثر و چند منظوره را می‎آفریند.

هیولاخوانی آخر

اضطراب، دانایی، نوشتار، رویا چند صورت همیشگی هستند که در رابطه باهم گاهی نویسنده‎ را به زنجیر می‎کشند و گاهی ر‎ها می‎کنند. این‎ها اگر مبتنی بر اخلاق عرفی معنا شوند نویسنده را به زنجیر ننوشتن می‎کشند حتا اگر کرورکرور نوشته باشد و اگر چنین اخلاقی ربط ن‎هایی این‎ صورت‎‎ها نباشد نویسنده بی‎آنکه بنویسد، می‎نویسد.

اضطراب

رویا‎های ما نمی‎توانند صرفا معطوف به دیدگاهی اجتماعی و دانایی معقول باشند بلکه از غلط خوانی چنین پایگاه‎‎هایی است که بر ما هجوم می‎آورند و نویسنده به‎صورت فراگیر بستر این‎ هجوم است. او سازگار نمی‎شود زیرا همیشه به‎دنبال رویا‎هایی تازه و دیگر است و همین او را دائم در معرض اضطراب قرار می‎دهد. اضطراب گسستن از دانایی پیرامون. اما آن‎چه که بودن‎ او را به خطر می‎اندازد، در وهلهء اول چنین شرایطی نیست بلکه در معرض قضاوت اخلاق عرف‎ قرار گرفتن به‎خاطر عملش می‎باشد و جنجال‎‎هایی که تجربه‎گرائی او و احساسات خصوصی‎ او در این وضع ایجاد می‎کند.

دانایی

دانایی نویسنده چیز دیگریست؛ «دانایی رویاست»و رویا در این وضع«واقعی»است که حقیقت ندارد. این دانایی علیه سازگاریست، استعاری نیست، به ارتباط نمی‎اندیشد بلکه عمل رویا را که‎ علیه دانستن است در نظر دارد و هرگز یکسان عمل نمی‎کند. زیرا در هیچ دو زمان و حتا همزمانی‎ یکسان نمی‎اندیشد.

نوشتار

رویا

اضطراب در دانستن رویاست. حضوری که تمام تعریف‎‎ها را به تأخیر انداخته و از وضوح خطا ناپذیرشان می‎کاهد تا خلاقیت اتفاق بیفتد. البته رویا رد یقین و رشد شک نیست بلکه توانایی‎ خطاپذیری حافظه است در قبال حقیقت دانایی که ما فکر می‎کنیم بسیار واقعی است. چیزی‎ که مخالف تهدید شدن است و به بازآوری ذهن و دیگر شدن می‎پردازد و براساس آن می‎سازد. ساختنی از جنس نوشتار.

نویسندگان معتقد

یقین ما رویای ماست. این‎چنین دانایی نویسنده را از قید وابسته بودن به هر چیزی، حتا، طرز زبان و سبکش می‎رهاند و چنین شدنی آن‎قدر اهمیت دارد که بگوییم شاید نویسنده‎ای که‎ گرفتار هر نوع وابستگی باشد به واقع دیگر رویایی ندارد. زیرا فکر می‎کند با کنار گذاشتن چشم‎ مرکب خود و کم شدن از اضطرابی که نتیجهء تبعیت از عادات است بهتر می‎تواند خلق کند اما متوجه نیست که آن‎چه می‎سازد تنها تمهیدات با زبان نیستند بلکه این لایه‎‎های در زبان است که‎ طنینش ظاهرساز، توجیه‎گر و حتا هیجانی نیست بلکه ابداعی است، ابداع در رویا و رفتار رویا و لحظه آن. خلق‎وخوئی که دائم در حال پر دامنه کردن شگفت‎انگیزی خود می‎باشد و اضطراب را در خود تبدیل به خلاقیت می‎کند نه مبدل به تقلیل چنین خصلتی خلاق به وابستگی.

نویسندگان معتقد به‎نظر می‎آید که همیشه در لبهء چنین پرتگاهی ایستاده‎اند. و بسیاری اوقات‎ در بوطیقای شناختی از این دست خود را از دست داده‎اند.

بعد از پایان نوشتهء فوق این بند‎ها را برای جمع‎بندی و تحلیل اضطراب نوشتن و تحقیق درطبعات آن آوردم. خصوصا به‎دلیل آن‎که فکر می‎کنم نویسندگان امروز این گوشه که ما هستیم‎ هر لحظه پیش از لحظه قبل از رویاهایشان به‎دلیل معتقد بودنشان حتا به نوشتن دور می‎افتند. آن‎ها گاهی توسط قلم خود نیز تهدید شده و می‎شکنند. اپیدمی که در آخر منجر به شکل گرفتن‎ ادبیاتی اخته و تهی می‎گردد. ۶

پی نوشت

(۱). چرائی این مفهوم را کالوینو در مقاله«دنیا یک کنگر است»به‎صورت مبسوط شرح می‎دهد. چرا کلاسیک‎‎ها را باید خواند ص ۱۹۳، ایتالو کالوینو، ترجمه آزیتا همپارتیان، انتشارات کاروان، ۱۳۸۱

(۲). جنبش شعر نوین ایران، صفر فدائی‎نیا، انتشارات طوس ۱۳۵۷، آینه‎ای در باد، جلال سرفراز، کتاب نمونه ۱۳۵۰-شعر شهادت‎ است، فرامرز سلیمانی، نشر موج-محمد یوسف قطبی:تحقیق در تعریف هنر، زوار ۱۳۵۲٫ در هرکدام از این کتاب‎‎ها به نوعی‎ ما با طرح و شرح چنین ایده‎‎هایی برای نویسنده این‎جایی روبه‎رو می‎شویم.

(۳). مقابل جمله معروف دکارت«من می‎اندیشم پس هستم»انسان بدون رویا اندیشیدنش نیز خالی و تهی است.

(۴). دیوانگان زندانی حرکت خویشند، این تاویل از حرکت دیوانگی که بهروز شیدا در بررسی رمان آزاده خانم ارائه داده بسیار کامل و دقیق است. ضمن آن‎که همانطور که او هم اشاره کرده کتاب تاریخ جنون از میشل فوکو و نقد‎های سازنده او در رابطه با رد اندیشیدن و رویای دیوانگان از سوی نظام‎‎های مدنی در دورهء مدرن. و محدودیت‎‎های دیوانگان می‎تواند راه‎گشای منظور نگارنده از مرتبت کردن اضطراب نویسنده این‎جایی با وسعت خیال در دیوانگی باشد.

(۵). آزاده خانم و نویسنده‎اش یا آشویتش خصوصی دکتر شریفی، دکتر رضا براهنی، چاپ دوم، انتشارات کاروان

(۶). مراجعه کنید به پی‎نوشت دو

سمرقند- شماره ۱۳

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692