معماری گوتیک در پنجه‌ی میمون

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

روح الله كاملي

 

«...من همیشه در آرزوی یافتن ساختاری تمام عیار بوده‌ام. نمونه‌ای از ساختار تمام عیار در ادبیات«ادیپوس شاه» اثر «سوفکل» و دیگری قصه‌ی کوتاه «پنجه‌ی میمون» از نویسنده‌ی انگلیسی ویلیام ژاکوبس...»                                        

گابریل گارسیا مارکز

 

پنجه‌ی میمون ژاکوبس(ویلیام وایمارک ژاکوبس)[2] بی‌شک در رأس ژانر ادبیات وحشت می‌تپد. ژانری که با قلعه‌ی اوترانتوی والپول آغاز شد، در قرون وحشت و وهم وسطی؛ فضا، بن‌مایه‌ها و نمادهایش را پروراند تا به ژانری مسلط و همه گیر بدل شود. چنان که ادبیات و معماری و نقاشی و مجسمه‌سازی همه‌ی اقوام با رگه‌های گوتیک بارور می‌شوند. نوشته‌های آلن پو، کافکا، بوتزاتی، بورخس، ساراماگو، مارکز و یوسا... همه از ساز و کار گوتیک بهره می‌برند. متون گوتیک به موتیف‌ها و دال‌هایی مشترک و تکرار شونده پایبندند که انگار از یک متن مُثلی برگرفته شده که وحشت و ترس را به مخاطب تزریق کنند.

فضای وهمناک، تردیدها و انگاره‌ها، بهره از ایماژهایی کژ و کوژ، نثری خشک و غیرشاعرانه، بهره از اسطوره‌های وهمناک، شخصیت‌هایی مثله شده و بی اختیار، تقدیر شوم، هراس خود قهرمانان و ... شاید از مهمترین موتیف‌های این گونه باشند. همه اینها در پنجه‌ی میمون کم و بیش به چشم می‌آید.

پیرمردی و پیرزنی در امتحان نظریه‌ی یک مرتاض هندی، پسرشان را می‌بازند تا سی هزار پوند گیرشان بیاید. این سوژه‌ی فلسفی داستان است. یعنی آنچه لولای این داستان است. ساختار داستان سه گانه است، شبیه نمایشنامه‌ای سه پرده‌ای که رو به قلمروِ وحشت اسطوره‌ای، وحشت روانشناسی، وحشت استعماری و ... گشوده می‌شود. در پرده‌ی نخست پدری و پسری می‌بینیم که در گرمای آتش بخاریِ هیزمی شطرنج بازی می‌کنند. این تصویری است از تمام داستان. نبرد فلسفی، شطرنج بازی پادشاهانی است که لشکرشان در دوردست منتظرند تا به یکدیگر حمله کنند. بالای تپه، بازی دو پادشاه رو به اتمام است. اگر یکی مات شود ملک و مملکتش از آن دیگری خواهد بود. پدر در شطرنج بر اثر استدلال و تحریکی مجهول و عجولانه شاهش را به موقعیت خطرناکی می‌راند و به پسر می‌بازد. همان عجله و ریسکی که پسر را بعدها در شطرنج اصلی به تقدیر می‌بازد. داستان گسترش همین قمار تقدیر و پدر است. پدر پسر را برای تاخت زدن آورده و تقدیر سی هزار پوند را. پنجه‌ی میمون یک موتیف است تا پدر با آن بتواند بر تقدیر برتری جوید اما با پیش روی داستان آنچه از میان این همه آینه‌های فلسفی شاهدیم همان است که مرتاض هندی در کانون نور داستان می‌گوید:

«به صلاح نیست آدم توی سرنوشت و تقدیر دست ببرد»[3]

بدون شک این همان فلسفه‌ی غالب کافکاست که امروزه به نام «بخت کافکایی» شهرت دارد. انسان موجودی بدبخت است و محکوم به جبر. اگر هم اختیاری بدست آورد این اختیار تنها او را سیاه بخت‌تر خواهد کرد و تمام. روی دیگر این داستان بر فضایی سوار شده که بی شک شاهکار ژانر خود است. باران تند و سرمای زمستانی بیرون، همه نشان از جبر و سرنوشت دارند. پنجه‌ی شوم تقدیر از بالا، لحظه به لحظه به خانه‌ی تک افتاده‌ای در جاده‌ای متروک و خالی نزدیک می‌شود و آن را در هم می‌پیچاند. نشیمن لیکنزنم[4] گرم و مطبوع است اما با ورود تام[5] اندک اندک سرد می‌شود تا تنها آفتاب صبح روز بعد مجددن بتواند گرمش کند. ژاکوبس آگاهانه از این فضاسازی بهره گرفته. تام نام گروهبانی است که بدبختی را به ارمغان می‌آورد انگار آن پنجه‌ی شوم سالها منتظر بوده تا در گشوده شود و بتواند وارد لیکنزنم شود. در به روی تام باز می‌شود و پنجه‌ی شوم همراه تام وارد می‌شود. با ورود تام پسر و مادرش...

«...در باز شد و توی نشیمن پسر و مادرش احساس سرما کردند...»

سرما با تکرار و تأکید به مرتبه‌ی نماد صعود می‌کند،

حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است (بخشی از شعر زمستان اخوان)

سرما مفاهیمی چون سیاه بختی، مرگ و اندوه را بارور است و گرما مقابلش. سرما جنبه‌ی شوم غرایز و گرما نقطه‌ی خودآگاهی.

فضا بارزترین عنصر پنجه‌ی میمون است، فضای وهمناکِ گوتیک. خانه لیکنزنم تک افتاده و تا حدودی با توصیفات، سرد و بی روح به نظر می‌رسد. باران مدام و مدام بر دیوارها و شیشه‌ها می‌کوبد. تاریکی و سرما غوغا می‌کند و آن ضربه‌های بر درِ اوج نهاییِ داستان انعکاسی طبل گونه دارند، شبیه مارش حمله.

فضا ساختار را نیز در پنجه گرفته، ساختار سه بخشی که با تکرار و تأکید بر عدد سه و مضربهای آن شکل می‌گیرد. داستان سه بخش دارد، خانواده‌ی وایت[6] سه نفرند، پنجه سه آرزو از سه نفر بر آورده می‌کند، سی هزار پوند و ...

ساختار و فرم پنجه‌ی میمون شبیه هرم است. داستان با سمت پهن هرم آغاز می‌شود، زندگی شیرین و کم تنش و مطلوب. اما اندک اندک که به سمت رأس هرم حرکت می‌کنیم شخصیت‌ها(تام و وکیلِ ماو و مگینز)[7] و موتیف‌ها(پنجه، تکان خوردن پنجه، شمع و ...) تکانش‌هایی را در داستان ایجاد می‌کنند که در نهایت به اوج هرم برسیم و به آن لذتِ وحشتِ یکپارچه‌ی آلن پویی دست یابیم. به عبارتی همه ارکان حول حس وحشت‌زایی عمل می‌کنند. در این ساختار نقش عددها و خطوطِ میان این عددها بارز است. آغازگر داستان با عدد سه است، پدر و مادر و پسرشان، مثلث و تثلیث. بعد تام وارد می‌شود، عدد چهار؛ عناصر اربعه، مربع یا چهار نگهبان انجیل. تام صحنه را ترک می‌کند(البته پنجه را بر جای می‌گذارد مثل لنگه کفشی جامانده و منحوس) عدد سه. صبح فردا باز عدد سه. هربرت می‌رود به کارخانه(محل مبادله‌ی کالا به کالا؛ پسر با سی هزار پوند) عدد دو. وکیل می‌آید، سه. بعد دو. هفت روز بعد باز پسر(برای لحظه‌ای پشت دیوارها پدیدار می‌شود) سایه‌ای از عدد سه و بعد ساختار نهایی و پایدار داستان با عدد دو. حرکت از تثلیث به ثنویت.

شخصیت‌ها در هماهنگی با فضاسازی عنوان می‌گیرند. خانم و آقای وایت، وایت صفتی است برای رنگ سفید در انگلیسی. رنگ سفید در فرهنگ غربی خاص تدفین و عزاست. تام موریس شخصیتی است سرخ چهره و فربه. توصیفاتی که از تام می‌آید بن مایه‌های وحشت را داراست، او رفتاری متناقض دارد و بشدت عصبی است و داستان‌هایی وهمناک از چنته‌اش بیرون می‌ریزد، مثل طالع بینی شرور. عجیب اینکه او با شرورترین جادوگر تمام اعصار و قرون در هری پاتر همنام است، تام. شاید این نام در اسطوره‌های انگلیسی ردی داشته باشد که بر ما پوشیده باشد. در واکاوی هرمنوتیکی فضا به شئی‌ای می‌رسیم که مثل هسته‌ی داستان است و تمام شخصیت‌ها و حتی فلسفه و تصاویر مثل الکترون‌ها و پروتون‌ها پیرامون آن می‌چرخند. این پنجه‌ در کانون دید است و داستان شرح نحوه‌ی واکنش شخصیت‌ها نسبت به آن است، نسبت به آرزوها...

پنجه‌ مثل کاتالیزوری است که محتویات اسطوره‌های شرقی و غربی را به هم می‌آمیزد و محتویات اسطوره‌ها را از ناخود آگاه به سطح می‌کشاند. این پنجه از شرق، از هند آورده شده. کشوری که در دیدگاه غربی اوایل قرن بیستم به کشور عجایب معروف است. شرق نماد و عصاره‌ی اسطوره‌ها و افسانه‌هاست، نماد احساس و خام گرایی و غرب منطق و مدرنیته...

خانواده‌ی وایت داستان‌های واقعی و تجربیات تام موریس از هند را به سخره می‌گیرند. آنها تجربه‌ها و مشاهدات او از معابد و مرتاض‌ها و جادوی هندی را افسانه می‌خوانند

«هربرت پوزخند زد: هزار و یک شبه»

تام از این تمسخر آگاه است

«این...این...چیزیه که شماها شاید بهش بگید جادو...»

او سفیری است که از خودآگاه غربی به ناخود آگاه شرقی فرستاده شده و به این آگاه است که همه چیز در اسطوره‌ها امکان پذیر است، دیدگاهی که آقای وایت نیز تا حدی به آن معترف است

«...اما ممکنه حقیقت باشه،.... بعضی وقتا چیزای عجیب اتفاق می‌افته»

و باز در معنایابی وهمی به همان عناصر روانشناختی خاص داستان‌های گوتیک می‌رسیم. حقارت‌ها، عقده‌های فرو خورده، آرزوهای دور و دراز و غرایز لجام گسیخته‌ای چون اودیپ...خودآزاری و عقده‌ی رستم.

پدر و پسر در بازی شطرنج بر سر محبتِ تنها زن خانه بازی می‌کنند، بر سر خانم وایت. پدر با برداشتن و تملک پنجه‌ای که تام به میان آتش انداخته پسر را به کشتن می‌دهد(رستم سهرابش را می‌کشد) و دست بر قضا، پنجه‌ای که به ظاهر(البته از لحاظ معناگراییِ روانشناختی) پسر را کشته باز هم می‌تواند او را و اینبار به اصرار و فریاد و گریه‌های مادر زنده کند اما پدر دوباره پسر را می‌کشد(باز هم با بهانه‌ی روانی اینکه وحشت را به خانه راه ندهد). تام مرگ پسر را برای پدرش به ارمغان آورده(او فقط دوست پدر است و مادر و فرزند چندان دل خوشی از او ندارند). پدر دو بار هربرتش را می‌کشد انگار رستم خنجر را در سینه‌ی سهراب فرو می‌کند... اسلایدها به پیش می‌روند و کمی بعد فیلم به عقب باز می‌گردد و دوباره رستم خنجر را در سینه‌ی... یونگ باور داشت اسطوره‌های تمام اقوام حاوی عناصری مشترکند...



[1] - The Monkeys Pow

[2] -   W.W.Jacobs

[3] - تمام ارجاعات به داستان، از مجموعه‌ی در قلمرو وحشت، ترجمه‌ی پریسا رضایی است.

[4] -   Lakesnam

[5] - Tom

[6] - White

[7] - Maw and Meggins

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692