افغان از نوع انگلیسیاش!
هرگز نمیتوانی وفاداری یک افغان را بخری اما همیشه میتوانی آن را اجاره کنی (فردریک فورسایت - رمان افغان)
رمان افغان نوشتهی فردریک فورسایت با ترجمهی زهرا حسینیان و ویراستاری استاد محمدکاظم کاظمی در 406 صفحه از سوی انتشارات ترانه مشهد ترجمه و وارد بازار کتاب ایران شده است.
فردریک فورسایت؛ نویسنده و مفسر و منتقد سیاسی انگلیسی است که به خاطر نوشتن رمانهای مهیج جزو نویسندگان پرطرفدار اروپایی میباشد. تاکنون بیست اثر داستانی و غیر داستانی از او منتشر شده است که در اکثر آثارش بر مسائل اجتماعی و سیاسی تأکید کرده است.
فردریک فورسایت؛ نویسنده و مفسر و منتقد سیاسی انگلیسی است که به خاطر نوشتن رمانهای مهیج جزو نویسندگان پرطرفدار اروپایی میباشد. |
فورسایت در میانهی دههی 50 خلبان نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا بود و در اواخر دههی 50 در خبرگزاری رویترز و بیبیسی به عنوان خبرنگار مشغول به کار شد. پس از ترک این شغل به نویسندگی روی آورد و اولین کتابش با نام (داستان بیافرا) را در سال 1969 تألیف کرد و پس از نوشتن 17 رمان منتشرشده ؛ در سال 2006 رمان افغان را نوشت.
فورسایت را باید پایهگذار سبک گزارشی هیجانیدانست. او که گرانترین نویسندهی عصر کنونی است با نوشتنکتابهای پرفروشی چون "روز شغال" ، "پروندهی اودسا"، نشان داد استعداد بسیار توانمندی در خلق آثار مهیج و خواندنی دارد.
به تازگی نیز درسال 2012 انجمن نویسندگان آثار جنایی انگلیس به پاس یک عمر دستاورد ادبی، جایزهی خنجر الماس را به فردریک فورسایت، خالق رمان معروف روز شغال اعطا کرد. فورسایت 73 ساله رمان معروف روز شغال را 40 سال
پیش در مدت تنها 35 روز نوشت. این كتاب تاكنون 10 میلیون نسخه در سطح جهانی فروش داشته است.
جایزهی خنجر الماس از سوی انجمن نویسندگان آثار جنایی انگلیس، به نویسندگانی تعلق میگیرد كه با آثار خود، در توسعه و رشد این ژانر ادبی، دستاورد چشمگیر داشتهاند.
رمان افغان، مانند دیگر نوشتههای فورسایت، در ژانر داستانهای سیاسی و پرهیجان نوشته شده است. دراین رمان، پای سران القاعده و بن لادن را در یکی از حملات تروریستی به میان میکشد.
حوادثی، که آغاز آن در پاکستان صورت میگیرد، که توسط به دست آوردن لپتاپ مدیر مالی القاعده، که در یک درگیری خودکشی میکند و بازگشایی این لپتاپ و بدست آوردن رمز عملیات به نام الاسراء توسط کارشناسان قرآن و دستگاههای جاسوسی اطلاعاتی بسیار کارکشتهی آمریکا و انگلیس، پی به عملیات بزرگ تروریستی میبرند که توسط بن لادن و گروه القاعده، علیه غرب طراحی شده است که قرار است رئیس جمهور آمریکا را به همراه سران هشت کشور بزرگ غربی دیگر، ترور نمایند.
سرویسهای اطلاعاتی امنیتی آمریکا و انگلیس، هیچ اطلاعاتی درمورد چگونگی این اقدام ندارند، این که چه زمانی و چگونه قرار است واقع شود، اما سرانجام، با استفاده از کارشناسان قرآن و اساتید این رشته، که غیرمسلمان هم هستند، فقط پی به رمز این ماجرا میبرند واز بزرگی این عملیات مطلع میشوند.
پس از کشمکشهای فراوان، با استفاده از عملیات سری و نامحسوس دیلم، به سرعت عکسالعمل نشان میدهند ومیتوانند، این حملهی تروریستی را توسط قهرمان انگلیسی داستان مایک مارتین، که درکتاب به نام افغان خوانده میشود خنثی کنند.
مایک مارتین، افسرمافوق و کارکشتهی انگلیسی است، که تواناییهای بسیار زیادی را ازخود درنبردها وعملیاتهای سری بسیار زیادی نشان داده است، او چهرهای شرقی دارد و در کشورهای عربی بزرگ شده است، برای پی بردن به جزئیات عملیات الاسراء، مایک را به جای عظمتخان، یکی از نیروهای سابق طالبان، که مدت پنج سال در زندان گوانتاما به سرمیبرد، به درون سیستمهای تروریستی القاعده نفود میدهند، البته بسیار سخت روی این مایک افغان شده کار میشود تا بسیار، شبیه عظمتخان، فرماندهی طالبان عمل کند، در نماز خواندن و در سخن گفتن، حتی زخم عمیقی که عظمتخان در پای خود دارا است را هم در این نفوذی انگلیسی، برای رد گم کردن، ایجاد میکنند و بالاخره، طی اتفاقات فراوان و خواندنی، مایک به دل این نیروها در پاکستان نفوذ میکند و با جلب اعتماد سران القاعده و با رهبری و گرفتن خط مستقیم از بن لادن، عملیات الاسراء توسط عظمتخان قلابی، (مایک مارتین) در فراز یک کشتی صورت میگیرد. کشتیای که حامل یک مرگ بزرگ برای سران غرب است. مایک مارتین، درحالیکه کشتی به مقصد نرسیده، آن را منفجر میکند و در میان آبهای فراوان دریا، کوههایی از آتش میسازد و عملیات الاسراء، توسط عملیات دیلم غربیها خنثی میگردد، اما از خود این افسر قهرمان، اثری باقی نمیماند و احتمالاً کشته میشود.
کتاب به چهاربخش، ازمنظر نگارنده تقسیم میگردد، بخشی که مربوط به بدست آوردن نام این عملیات تروریستی است و چگونگی کشف آن، بخش دوم مربوط به شکلگیری شخصیت عظمتخان، پسربچهی افغان است، وبخش سوم نفوذ و چگونگی شکلگیری گروهکهای افراطی القاعده، وهابیت، در داخل عربستان و به جریان کشیده شدن آن در خاک کشورهایی مانند، پاکستان و افغانستان و بخش آخرهم، انهدام عملیات الاسراء میباشد و در لابلای این چهاربخش، شخصیت مایک مارتین، مأمور انگلیسی هم برای خوانندگان ساخته میشود.
این اثرهم مانندآثار دیگر فورسایت، به صورت مبالغهآمیز و بسیار واضح و یک طرفه، به قهرمانپروری و به نفع انگلیسیها به اتمام میرسد. در تمام طول رمان، به زیرکی و به صورت غیرمستقیم، آمریکاییها را افرادی احمق میخواند و تمام موفقیتها و کامیابیهای عملیاتهای بسیار سری را مرهون انگلیسیها نشان میدهد به طورمثال؛ در فصلی از رمان پروفسور کاربلد آمریکایی، با ناامیدی میگوید: «فراموش کن تری، هیچ غربی نمیتواند فردی عرب شود و در میان عربها...»، این پروفسور انگلیسی است که این کار را عملی میکند، آن هم با معرفی برادربزرگش، مایک مارتین، اقدام مخرب القاعده را برهم میزند و یا نمونههای دیگر که درجایجای کتاب زده میشود: «مایک، آمریکاییها متهم به خیلی چیزها هستند...» (ص 79 )...«درگوشهی دیگر، میزهای کوچک تری است که روی آن، سینیهای غذا برای شکمهای سیریناپذیر آمریکاییها گذارده بودند...» (ص 48).
لامپونگ تاجر به طرف انگلیسیاش میگوید: «تصمیم داریم در آینده، فقط با شرکتهایی معامله کنیم که به خاطر درستکاریشان مشهورند، یعنی شرکتهای واقع درمحلههای تجاری لندن...» (ص 170).
زمانی که مأمور مالی القاعده خودش را ازپنجره به پایین پرت میکند، اینطور اظهارنظرغیرمستقیم دربارهی شرایط زندان بگرام میکند: «مرگ را به توجه مهرآمیز آمریکاییهای حاضر در زندان بگرام افغانستان ترجیح داده است» و باز درهمان رابطه، سران آمریکا را انسانهای فرصت طلب، سواستفادهگر از موقعیتها نشان میدهد. «اگرمعلوم شود او ازمقامات رده بالای القاعده بوده، آمریکاییها ازخوشی به آواز خواندن و رقصیدن و برگزاری کنفرانسهای مطبوعاتی برای اعلام این پیروزی خواهند پرداخت و درغیر این صورت، اظهاریهای آماده خواهند کرد که یک مجرم ناشناس، به هنگام دستگیری و در اثر سقوط مرده است...» (ص 29).
این اثرهم مانندآثار دیگر فورسایت، به صورت مبالغه آمیز و بسیار واضح و یک طرفه، به قهرمانپروری و به نفع انگلیسیها به اتمام میرسد. |
سرباز بازنشستهی بسیارموفق انگلیسی که نماد تمام سربازان انگلیسی تبار است، قبل ازآغاز عملیات دیلم به کلیسا رفته و در نیایش صبحگاهی یکشنبه این طور با خدا مناجات میکند: «از خدایی که صادقانه به او معتقد بود به خاطر تمام کسانی که کشته بود و برای آسایش ارواح فناناپذیرشان طلب بخشش کرد، برای آمرزش همهی دوستانش که در کنار او جان باخته بودند، خدا را شکر کرد که هرگز زن یا کودکی را و هر کسی را که صلح کرده نکشته است و برای روزی که بالاخره گناهانش پاک خواهد شد و به بهشت خواهد رفت دعا کرد...» (ص 47).
در بخشی از داستان، زمانی که نوجوان افغان توسط روسها مورد هدف قرار میگیرد و مایک مارتین که حامل اسلحهی بسیارمهمی برای کمک به احمد شاه مسعود میباشد را میبینیم که اسلحه را درزمین دفن میکند و پسر نوجوان که راه بلد او است، بر شانه انداخته و با زحمت فراوان، دل به خطرمیزند و خودش را به نیروهای طالبان میرساند ودرحالیکه بن لادن را هم ملاقات میکند، دکتر ایمن الظواهری، دوست وهمرزم بن لادن، پسرک را درمان میکند و بعد دوباره پس از اطمینان ازخوب شدن پسرافغان راهی مأموریتش میگردد! واین یعنی اوج انسان دوستی و شفقت یک انگلیسی، چیزی که در حقیقت در این مأموریتهای بسیار مهم، به آنها آموزش نمیدهند، رحم و شفقت انسانی است.مأمور انگلیسی که همسرش و زندگیاش را به خاطر اهداف کشورش رها میکند، حال در این بیابان بدون هیچ دلیل خاصی و پیش زمینهای، اینطور برای نجات جان یک نوجوان افغان جانفشانی میکند و به مرز خطر طالبان پای میگذارد.کلاً این رمان، انگلیسیها را، آدمهای تیز و باهوش و بسیار قابل نشان میدهد که در ایفای هرنقشی، در جهت صلح دنیا از هیچ عملی فروگزار نیستند. «وقتی یازده ساله بود، پدرش تصمیم به ترک عراق گرفت و به کشور امن و آرام انگلیس رفت...» (ص 40). قهرمان انگلیسی این کتاب، ما را یاد افسانهی زورو میاندازد که هرجا ظلمی صورت میگرفت، ناگهان سر و کلهی این مدافع عدالت و صلح پیدا میشد و برعلیه ظلم و استبداد مبارزه میکرد، البته در این رمان زوروی ما از نوع نظامی قرن 21 است.
مایک مارتین انگلیسی قهرمان رمان که نماد تمام سربازان انگلیسی است در جنگ بوسنی و صرب هم حاضر میشود، آن هم در قالب یکی از اعضای هیئت پاسداران صلح سازمان ملل متحد، در جنگ کویت و عراق به صورت یک صحرا گرد شترسوار از راه عربستان، وارد خاک کویت میگردد تا آنجا هم ناجی باشد.در بلوای عراق، در طی جنگ خلیج فارس، باز نفوذ میکند اما این بار با ظاهر یک روستایی ساده با سبد حصیری پر از تخم مرغ، در جهت انجام عملیاتهای اطلاعاتی و سری صلح طلبانه برای برگرداندن آرامش مردم عراق، در ویلای مردی ثروتمند، به عنوان باغبان مشغول به کارمیشود و حالا در خاک افغانستان، در ظاهر یک افغان با هویت واقعی یک افغان رده بالای ربوده شده ظاهرمی گردد.
مارتین، یک افسر مافوق و یک مأمور کارکشتهی انگلیسی است وعظمتخان هم یک فرماندهی طالبان است، اما هر دو نفر تشابهات بسیار زیادی دارند که با پایان رمان، حس احترام و قهرمانپروری برای هر دو، در ذهن مخاطب ایجاد میگردد.
مایک مارتین، از حزب اسلامی و حکمتیار متنفر است وعظمتخان افغان هم متنفر است چون حکمتیار را یک وحشی تمام عیار میداند، عظمتخان سرسخت است و مقاوم، مایک هم دقیقاً دارای چنین صفاتی است، هر دو یک روزی به همدیگر کمک کردهاند و تشابه فکری هر چند از نوع و جنس متفاوت اما شبیه به هم را دارند، تا جایی که عظمتخان افغان طالب را رمان ستایش هم میکند همانطور که مأمور انگلیسی را میستاید اما در قالبهای جداگانه ولی در یک فاز مشابه، لقب بدون همدست به معنای شکست ناپذیر را به عظمتخان افغان میدهد که تمام شکنجهها را تحمل میکرد اما لب باز نمیکند.
فورسایت این احترام را به صورت غیرمستقیم در ذهن مخاطب ایجاد میکند، حتی پیوستن او را به طالبان و فرمانده شدن او را در این گروه و تنفرش را از امریکاییها با دلیل و مدرک میآورد و کاملاً حق را به این افغان میدهد که چرا به یک طالب خونریز تبدیل شده است، او که ذاتاً انسانی والا بوده است هرچند اینها حقایق ظریفی است که از ساخته شدن طالبان در افغانستان، توسط اعراب و پاکستان و حمایت دستهای ناپیدای دیگر از این گروهک در رمان افغان اشاره شده است.
قهرمان انگلیسی این کتاب، ما را یاد افسانهی زورو میاندازد که هرجا ظلمی صورت میگرفت، ناگهان سر و کلهی این مدافع عدالت و صلح پیدا میشد و برعلیه ظلم و استبداد مبارزه میکرد، البته در این رمان زوروی ما از نوع نظامی قرن 21 است. |
«هزاران داوطلب جدید، از سراسر دنیای عرب زبان برای آموزش جنگ به افغانستان آمدند، اما کدام جنگ؟ تا آنجا که عظمتخان فهمیده بود، آنها درجنگ داخلی میان حاکمان خودسر قبیله طرف هیچ کدام نبودند، پس برای جنگ با چه کسی آموزش میدیدند؟ او فهمید که همهی این آموزشها به این خاطر است که مرد بلند قامت که پیروانش او را شیخ مینامیدند، جهاد علیه دولت خویش، درعربستان سعودی و علیه غرب را اعلام کرده است، اما عظمتخان هیچ جنگی با غرب نداشت، غرب برای شکست روسها به آنها کمک کرده و به آنها سلاح و پول داده بود، تنها کافری که تاکنون دیده بود، زندگیاش را نجات داده بود، او به این نتیجه رسید که این جنگ، مقدس و جهاد او نیست، نگرانی عظمت برای کشورش بود که داشت در جنون و دیوانگی فرو میرفت...» (ص 126).
نام رمان که «افغان» است لقبی است که هم در رمان به عظمتخان داده میشود وهم به مأمور انگلیسی که در قالب عظمتخان مأمور انجام عملیات میگردد.
نویسنده تنفر خودش را از اعراب و سستی عقاید اعراب و تحمل مصیبتی که جامعهی غرب، ازاین ثروتمندهایی که خودشان حامیشان بودهاند از زبان یکی ازاساتید دانشگاهیشان اینگونه نشان میدهند: «کاملاً امکانش هست که یک عرب بومی عقیدهاش برگردد وعلیه ما کارکند اما درمورد غیرعربها فراموشش کن...» (ص 58).
عظمتخان، در طول زندان گوانتاما در زیر بار شکنجههای وحشیانهی آمریکاییها و تحمل محرومیت غذا و انواع حقارتها که بر بدن و ایمانش وارد میآید، همچنان برسجادهاش نماز میخواند و در کنار سکوت مطلقش قرآن میخواند، درجایی که از سر سختی این زندانی، محافظها خسته شدهاند و او را، این به ظاهر فرماندهی طالب را عرب لعنتی میخوانند این طور محافظ دیگر اشاره میکند که: «او عرب نیست افغان است...» (ص 57).
فصل دوم این کتاب، فصل جالبی است، در رابطه با جهاد و شهادت که برای خوانندگان مسلمان، نگاه کارشناسان اسلامی غربی که یهودی هم هستند به این موضوع چگونه است. ازنظر این پرفسور اسلامشناس، قوانین شهادت و جهاد در قرآن مشخص شدهاند. یک دلاور مسلمان، نباید به دست خویش کشته شود حتی اگر برای مأموریتی بی بازگشت داوطلب شده باشد او نباید زمان و مکان مرگ خود را بداند.
و اما در رابطه با جهاد: «جهاد واقعی از نظر اسلام وحشیانه نیست، اینها تروریستهای القاعدهی عرب، خارج از قوانین قرآن مقدس و اسلام ناب، جنگی نامقدس ایجاد کردهاند و در رابطه عملیاتهای انتحاری شخصی افراد در گروه القاعده که به خودکشی تعبیر میشود اینطور میگوید: حضرت محمد، درطول زندگیاش طلب آمرزش برای فرد خودکشی کرده را رد میکرد حتی اگر آن فرد به زندگی خود خاتمه میداد تا از رنج وغصهی بیماری فلج رها شود و در رابطه با گستردگی و تلاش مسلمانان در رابطه با شناساندن دین واقعی اسلام به جهانیان این طور تفسیر میکند: دنیای مطالعهی پژوهشهای قرانی آن قدر بزرگ نیست...» (ص 49) .
در فصل نهم این کتاب، به تشریح شکلگیری وهابیت میپردازد، کارشناس حاذق قرآن میگوید: «دلایل زیادی وجود دارد که باورکنی، در آیندهی خیلی نزدیک و در روزگار کنونی، همان عربستان سعودی از خلق هیولای وهابیت که سه دهه بودجهاش را تامین کرده، وحشتزده خواهد شد» وجالب است دربارهی گروه سلفی متوجه میشوی که انگلیسیها آنها را شبیه به نازیهای آلمانی افراطگرا میدانند اما با تمام این ادعاها و پیشزمینههای فکری و مشکلاتی که جهان عرب بخصوص عربستان سعودی برایشان درست کرده است، واقعاً باز چرا انگلیس و دول غرب و شبکههای جاسوسی برای اقدام عملیاتهای خود، عربستان را انتخاب میکنند و مقر ادارهی مرکزی ائتلاف خود را با رهبری آمریکا، در ریاض عربستان تشکیل میدهند که حتی در ذهن مفسر و منتقد و نویسندهی سیاسی انگلیسیشان هم نفوذ کرده است، تا جایی که حادثهی یازده سپتامبر وانفجار برجهای دوقلو را، زیر سر گروه سلفیها میدانند اما باز افراط گری اسلامی و تبعات سیاه آن را درحالیکه درعربستان میبینند، باز دست از حمایت این اعراب برنمیدارند و اسلام هراسی را از مسلمانان سایر دول همچون ایران و افغانستان میدانند.
«دلایل زیادی وجود دارد که باورکنی، در آیندهی خیلی نزدیک و در روزگار کنونی، همان عربستان سعودی از خلق هیولای وهابیت که سه دهه بودجهاش را تامین کرده، وحشتزده خواهد شد» |
نکتهی بسیار مهم که به صورت غیرمستقیم در رمان زده شد، ترس جامعهی تئوریسینهای انگلیسی و یهودی را از پس زمینهی سورهی اسراء در این رمان به روشنی میبینیم و از تفسیر و نگرانی و آیندهنگری آنان در رابطه با این سوره، شگفتزده میشویم و رمان هم در حقیقت حول نام این سوره میچرخد (الاسراء سفر است، یک سفر الهی که تحت امر خداوند متعال بر پیامبر صورت گرفت و یک عملیات بزرگ است، مسلمانان مخلص نه تندروها، الاسراء را ساده در نظر نمیگیرند و برای آنها الاسراء چیزی است که، جهان را تغییر میدهد، اگر از آن به عنوان اسم رمز استفاده کردهاند پس تلاششان کار بزرگی است).
رمان افغان فورسایت را در دستهبندی ادبیات، در ژانر ادبیات عامهپسند قرار میدهیم، درنوع جاسوسی ـ سیاسی.
موج ادبیات عامهپسند، از دههی 1840 در فرانسه شروع شد، سالهایی که ژرژ ساند، الکساندر دومای پدر و بالزاک شروع به نوشتن داستانهای طولانی و دنبالهدار، درمطبوعات روز فرانسه کردند، که بدین ترتیب ادبیات عامهپسند نوین شکل گرفت، اما در انگلیس تجربهی مشابه به قواعد ژانر ادبیات پلیسی منجر شد.
ادبیات عامهپسند، مشخصات فنی و تکنیکی دستهای از داستانهاست، که آنها را از ادبیات نخبهپسند جدا میکند، این مشخصات عمدتاً، حول محور ساده بودن و جذاب کردن داستانها هستند، چرا که مخاطب این نوع ادبیات، عموم مردم هستند.
در این نوع رمانها حرکات آوانگارد و کارهای تازهای در نوشتار داستان شکل نمیگیرد و در آنها از پیچیدگی تکنیکی داستانها و رمانهای حرفهای خبری نیست. اصولاً عنوانهای این کتابها در بسیاری از موارد، نام یک شخص خاص هستند که در کتاب بیشترین نقش را ایفا میکنند مانند رمانهای فورسایت: «افغان، کبرا، اودسا»
شخصیتهای اصلی رمانهای فورسایت، سه بعدی یا به عبارت دیگر خاکستری نیستند، شخصیتهای اصلی رمانهایش دارای تمام صفات مثبت و قابل قبول اجتماع هستند، که مشخصهی داستانهای عامهپسند هم همین است. یک طیف خیر مطلق داریم و یک طیف شر مطلق.
این دست رمانها مانند فیلمنامهاند، مجموعهای از حوادث در هم تنیده، حوادث همینطور پشت سرهم و به شکل مکانیکی رخ میدهند.
نخستین رمان موفق فورسایت، روز شغال، که دربارهی ترور ژنرال دوگل، رئیس جمهور فرانسه بود، توسط فرد زینمان به فیلم موفقی با همین نام تبدیل شد و یا فیلم پروندهی ا دوسا، در ایران هم از روی کتاب پروتکل چهارم (سازش چهارم) فیلمی به نام روز شیطان، توسط بهروز افخمی ساخته و به نمایش درآمد.
در ابتدای رمانهای عامهپسند، بخصوص کارهای فورسایت، بر واقعی بودن رخدادها تأکید میشود و با استفاده از نامهای واقعی و شخصیتهای حقیقی در دنیای واقعی باعث همذاتپنداری مضاعف خوانندگان و توجیه ضعفهای احتمالی داستان میگردند و با تکیه بر جزئیات و حوادث پیش آمده در فضای رمان، خواننده مرتب تصور میکند که مشغول خواندن یک ماجرای مستند است نه یک داستان خیالی.
به طور مثال در همین رمان افغان، نام تمام شخصیتهای مهم و سیاسی مطرح افغانستان را خواهید یافت (ربانی، سیاف، حکمتیار، یونس خالص، ملاعمر، حامد کرزی، احمد شاه مسعود، نجیب الله، جنرال فهیم و کسان دیگر) هرکدام را فراخور نیازی که رمان در صحنه دارد استفاده میکند و دربارهی شخصیتهایشان اظهار نظر میکند.
«انگلیسیها به این نتیجه رسیدند که مرد حامیشان، نه گلبدین حکمتیار پاکستانی، بلکه احمد شاه مسعود تاجیک بوده است...» (ص 98)، «ربانی تاجیک بود و بنابراین برای پشتونها قابل قبول نبود. سیاف و حکمتیار، از حامیان افراطی اخوان المسلمین بودند، حکمتیار بسیار بیرحم و کینه توز بود و در پایان اشغال شوروی بیشتر از روسها، افغانها را به قتل رسانده بود...» (ص 100)، یونس خالص پیر با وجود وفاداری مفرطش به وهابیت، اعتدالی در ذهن عظمتخان به جا گذاشته بود.
«شورویها، دولت رئیسجمهور نجیب الله افغان، دوستدار ویسکی را در کابل به دو دلیل رها ساختند، چگونگی شکلگیری گروهک طالبان به رهبری ملاعمر را در لابلای صفحات رمان دنبال میکند و دربارهی طالبان افغانستان این طور نظر میدهد: «آنها هیچ پولی نمیگرفتند، به هیچ زنی تجاوز نمیکردند، هیچ محصولی را نمیدزدیدند، پاداشی هم نمیخواستند، درنتیجه آنها تبدیل به قهرمانان محلی شدند، آنها عمامهی سیاه این ملا را انتخاب کردند و خود را دانشآموز نامیدند، در افغانستان به طلبهی علوم دینی طالب میگویند وجمع آن طالبان است» (ص 130) «ملاعمر کسی نبود جز: واعظی سلحشور» (ص 132).
شخصیتهای اصلی رمانهای فورسایت، سه بعدی یا به عبارت دیگر خاکستری نیستند، شخصیتهای اصلی رمانهایش دارای تمام صفات مثبت و قابل قبول اجتماع هستند. |
در رمان؛ مردان طالبان را، مردانی خانوادهدوست و دوستدار عمیق فرزندانشان نشان میدهد و عامل بخش تاریک طالبان افغانستان را طالبان پاکستان و عربستان میداند، و نشان میدهد با پیوستن طالب افغان، به طالب پاکستان و عرب، چطور چهرهها عوض میگردد و جالب است، حتی دور از حقیقت، خواننده نمیداند زمانی که فورسایت مینویسد، برای تشکیل گروه القاعده و طالبان در افغانستان از عربستان، یمن، مراکش، الجزایر، مصر، اردن، سوریه و حتی از میان مردم تاشکند، گروههای افراط گرای اسلامی، با پول عربها و حمایت پاکستان گردهم میآیند.
آنها مقید به سختترین پرهیزکاریهایی شدند که دین اسلام تا آن زمان به خود دیده بود، تمام مدارس دخترانه یکباره بسته شدند، خروج زنان ازخانه ممنوع شد، فتوای پوشیدن لباسهای گشاد یکسره درتمام اوقات داده شد، صدای تلق تلق کفشهای زنانه بر روی سنگفرشهای خیابان ممنوع شد، چون خیلی هوس برانگیز بود، ریش برای مردان اجباری گردید.
«نیروهای عمامه سیاه، اغلب نوجوانان افراطگرا بودند که به آنها فقط خشونت و جنگ تعلیم داده شده بود، و ردپای بسیار قوی عربستان سعودی را در این عمل افراطی و تروریستی اینطور میآورد: دورترها، در سودان، مرد بلند قامت سعودی که بیست هزار عرب ساکن در افغانستان را کنترل میکرد، نظارهگر بود و منتظر... ارتش طالبان ارتشی واقعی نبود» (ص 132).
یکی از مشکلات کتاب، تعدد شخصیت و نامهای فراوان در رمان است و مخاطب، در بخشهای زیادی از داستان مجبوراست با انبوهی از نام افراد و مکان روبرو شود که بیاغراق باید گفت، از صد نام آن هم در یک رمان یک جلدی بیشتر است. همین تعدد نامها، که گاهی از عمق کافی برخوردار نیستند و برخی ازآنها، با حضوری پراکنده و بیجان در داستان ذهن خواننده را مشوش میکند.
اصولاً نام دادن به یک فرد در حقیقت، تشخص دادن به آن میشود، یعنی حضور و داشتن نقشی پررنگ در داستان که باید این نام در ذهن مخاطب حفظ شود چون قرار است درجایی حرکت کند و خود را نشان دهد، ولی متاسفانه از این دست تیپها با نام در این رمان به وفور پیدا میشود، که رمان افغان را رمان پر اسم کرده است، نامهایی که ضرورتی به آوردن آنها در اثر خواننده نمیبیند، به طور مثال در ص 110 این رمان، نام خلبانهای روسی ذکر میشود، (خلبان سیمونف و کمک خلبان گریگورف)، درحالیکه این هواپیمای روسی و خلبانها، در چهار پنج خط بیشتر حضور نمییابند، یک درگیری در صحنه ایجاد میشود و هواپیما توسط مایک مارتین منفجر میگردد، همین به کارگیری خلبان وکمک خلبان کفایت میکند و ضرورتی در بکارگیری نام دیده نمیشود، و یا جای دیگری تری مارتین برادر مایک، در حد یک خط از شریکش که کارگزار در بورس است، نام میبرد که توسط یک راننده تصادف کرده گوردن، این نام و این شریک درهیچ کجای داستان کمکی به روند قصه نمیکند، وظیفهای را ایفا نمینماید جز همین یادآوری یک خاطرهی کاملاً بیهدف.
مورد بسیار مهم دیگری که از نگاه فورسایت باهوش جا مانده است در اینجاست، وقتی عظمتخان افغان، که درطول پنج سال زندانیاش در گوانتاما، به مدت یکسال کامل نور خورشید را ندیده است، «یک سال بود که این مرد خورشید را ندیده بود» (ص 57) و قرار میگردد که بین جای مایک مارتین وعظمتخان تبادلی ایجاد گردد بدون این که عظمتخان بداند، ومایک به زندان میان زندانیان به جای این افغان برود، وقتی در پایگاه هوایی زندانی را ازکامیون بیرون میآورند، در مقابل نور شدید خورشید چشمهایش را در هم میکشد و آنها را چند بار باز و بسته میکند و در کمال تعجب کور نمیشود! اصولاً کسانی که به مدت سه سال و شش ماه با نور خورشید روبرو نشده باشند را فوراً در معرض نور خورشید در فضای باز قرار نمیدهند، بلکه به تدریج و طی چند مرحله و با استفاده از نورهای مختلف، با درجههای پایین تا درجهی عادی از نور خورشید آنها را مواجه میکنند، چرا که کور میگردند، و حال این عظمتخان افغان که پنج سال است، بدترین نوع شکنجهها را تحمل کرده و قطعاً ازنظر بدنی نیز، از توان بالایی دیگر برخوردار نیست و یک سال است نور خورشید را ندیده، به این سرعت درفضای باز قرار میگیرد و به قلم خود نویسنده در برابر نور شدید خورشید، کور نمیگردد، فقط دستش را روی چشمانش میگذارد، و این مطلب از نویسندهای که به جزئیات داستانهایش بسیار علاقمند است، کمی بعید به نظرمیرسد.
یکی از مشکلات کتاب، تعدد شخصیت و نامهای فراوان در رمان است و مخاطب، در بخشهای زیادی از داستان مجبوراست با انبوهی از نام افراد و مکان روبرو شود. |
نویسندهی کتاب، در رمان افغان نشان میدهد، که پاکستان را به خوبی میشناسد، شهرهایش را و مردمش را، شاید حتی این خاک را لمس کرده باشد، اما در رابطه با افغانستان، خواننده احساس میکند فقط به شنیدهها و تصویرهایی که دیده اکتفا نموده است، چون تصویرسازیها و فضاسازیهایی که از پاکستان و مردم این کشور میدهد بسیار پررنگتراز فضای افغانستان است. با توجه به نام کتاب، افغان، نویسنده با دقت بیشتری باید بر فضای افغانستان مسلط میشد و به شنیدهها و تصاویر دیده شده توسط دیگران اکتفا نمیکرد، از بازار بسیار قدیمی و معروف در پیشاور بازار قصهخوانی یاد میکند و از انواع عمامههای استفاده شدهی مردم پاکستان یاد میکند که هرکدام، نماینده و مشخصه قومی خاص میباشد، از کلاههای چترال نام میبرد که مربوط به دورترین نقطهی شمال پاکستان است، از بازار ساعت، بازار سبد و پرنده فروشیها و حجرههای فالگیری پاکستان یاد میکند، اما در افغانستان اینطور نیست، توصیفهایش چندان به دل نمینشیند وناهمگون میزند.
تابستان، درافغانستان، بخصوص در مناطق کشاورزیاش، فصل تلاش و زحمت مردم است، مردان و زنان با فرا رسیدن شب زودتر به بستر میروند تا سحر هنوزسپیده ندمیده، برای کار به زمین بروند اما دراین رمان مردان افغان را در شبهای تابستان دور آتش مینشاند تا چای داغ بدون قند و شیر بخورند، افغانهای شهری را افرادی صبور و آرام میخواند و زنان تحصیلکرده هستند و تعداد کمی از آنها چهرههای خود را میپوشاندند و رقص و آواز نه تنها مجاز بوده بلکه امری عادی بود و روستاییان را در جایی که اشاره میکند، انسانهای وحشی و بسیار بیتمدن توصیف میکند.
فورسایت داستاننویس سادهای نیست، کتابهای او سرشار از ماجراجویی و پر از حادثه هستند که نوشتههایش را به ادبیات ژورنالیستی که بحثش کشیده شد، نزدیک میکند.
در رمانهای این نویسندهی انگلیسی و همچنین در رمان افغان، هرلحظه با صحنههای جدید و پر پازل روبرو میشوید که مشابه آن را در صفحات قبل و یا رمانهای دیگرش دیده بودید و یا شخصیتهای جدید، هرلحظه جای شخصیتهای قدیمی را میگیرند، ماجراها بیپایان هستند. مانند پایان کتاب که باز میماند، قهرمان داستان درمیان شعلههای آتش یا کشته شده است و یا خودش را در دل آبهای مواج انداخته است تا سر از رمان دیگر فورسایت در آینده دربیاورد.
فورسایت با این که نویسندهی ادبیات پلیسی و سیاسی است اما استعداد فوقالعادهای در رعایت تعلیق و حفظ یکدستی دارد و این نکتهی مهمی در طول کل رمانهایش میباشد، او از تمام ابزارهای موجود و از هر نوع اطلاعات درون سیستمی استفاده میکند، بدون این که خودش را به ادبیات محدود کند، سعی میکند آثار جذاب و خواندنی را خلق کند و جسارتی بسیار ستودنی در قلم دارد.
دیلی میل، دربارهی رمان افغان اینطور اظهار نظر میکند که: «بهترین رمان فورسایت پس از روز شغال، رمان افغان میباشد که نویسندهی نامآور، با زبردستی وقلم شیوای خود، حکایتی بس شگفتانگیز را در مورد سران القاعده به تصویر کشیده است.»
نمیتوان اطلاعات خواندنی و جالب از دستگاههای جاسوسی آمریکا و انگلیس و مانور توان و قدرت این دستگاهها را توسط نویسنده انکار کرد اما خواننده، بهندرت با صحنههای ترسناک و شگفتانگیزی که منتقدان غربی از سران القاعده در کتاب اشاره میکنند، مواجه میگردند حتی آن را نمییابند، بلکه خواننده در این رمان، با حکایت بس شگفتانگیز و بسیار هولناک رادارهای جاسوسی و دنیای ناامنی و بیاعتمادی غرب مواجه میشود که حتی به امینترین کارشناسان خبرهشان نیز اعتماد ندارند، جایی که برادر مایک پروفسور تری، درداخل ماشین سازمان امنیت ملی نشسته است، برایش دستگاه شنود میگذارند، و یا هنگامی که مایک مارتین در افغانستان، پاکستان، فیلیپین، اندونزی و بر روی دریا، توسط یک شکارچی کوچک در آسمان، مرتب در حال رصد شدن است که سران بزرگ این عملیات مهم و آگاهان به این برنامهی سری، چهار نفر بیشتر نیستند که در حال پیگیری عمیق عملیات نیز میباشند.
کتاب تمام میشود اما ماهیت توطئه باقی میماند، چرا که خوانندهی افغان متوجه میشود که دنیا بازیچهی انگلیس است و این غرب که تمام شرق را تهدیدی برای خود میداند، خودشان تهدیدی بسیار بزرگ برای افغانستان و دنیای شرق به شمار میروند، چون عدالتی که آن را فریاد میکنند، با مزاج مردم مسلمان جور در نمیآید و این عدالت و آرامش همیشه در راستای غرب و اهدافش پیش میرود نه در راستای ملت شرق نشین، و همیشه این قوی است که بر ضعیف چیره شده است.
در کتاب آمده است: «ستارهی جاوا - نام کشتی - قرار نیست بمبی را تحویل دهد بلکه خودش بمب است» (ص 396)، که منظور از زیر متن این جمله، مسلمانان است.
«بهترین رمان فورسایت پس از روز شغال، رمان افغان میباشد که نویسندهی نامآور، با زبردستی وقلم شیوای خود، حکایتی بس شگفتانگیز را در مورد سران القاعده به تصویر کشیده است.» |
رمان افغان، برای نگارنده چندان جذاب نبود، حداقل لذتی که از خواندن رمان «سقوط 79 پل امیل اردمن»، برده بودم، بیش از این کتاب بود. سقوط 79، شبیه به رمان روز شغال فورسایت است، البته تاحدودی و در رابطه با سقوط محمدرضا شاه نوشته شده است و جذابیت داستان با آمدن زنی دلفریب و زیبا، به نام اورسلا در رمان که در مقام جاسوس نیز هست، قصه را خواندنی میکند البته بازهم پای عربستان را، در میان این دستگاههای جاسوسی و استفادهی غرب از خاک عربها، برای مقصدهای خود به قوت همچنان میتوان دید، رمان سقوط پس از انقلاب ایران دیگر به چاپ نرسید.
«همهی ما محکوم به مرگ هستیم، انگلیسی اما فقط به دلاوری رستگار و مقدس، اجازه داده خواهد شد تا راه چگونه مردن خود را انتخاب کند.»■
سخن احمد شاه مسعود، صفحه 397- رمان افغان