آلیس مونرو از نگاه دیگران: جان آپدایک، مارگارت اتوود

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

ملکه داستان کوتاه و برنده نوبل2013

 

آکادمی نوبل سوئد آلیس مونرو نویسنده کانادایی را بعنوان برنده جایزه امسال ادبیات معرفی کرد. او سیزدهمین زنی است که برنده نوبل ادبیات شده است.

آکادمی نوبل نویسنده کانادایی را “استاد داستان کوتاه معاصر” لقب داد و از او بخاطر “داستان‌های که با ظرافت نوشته شده و ویژگی آنها روشنی و واقعیت روانشناختی است” تقدیر کرد.

پیتر انگلوند دبیر دائمی آکادمی نوبل سوئد در گفتگو با خبرنگاران داستان‎های آلیس مونرو را درباره “آدمهای کوچک و احساسات بزرگ” توصیف کرد.

داستانهای مونرو به موضوعات انسانی که بیشتر در زادگاهش اونتاریو می گذرد اختصاص دارد. به این نویسنده ۸۲ ساله لقب چخوف کانادا داده‌اند.

آکادمی نوبل سوئد معمولا نیم ساعت پیش از اعلام، به خود برنده اطلاع می‌دهد اما موفق نشده با خانم مونرو تماس بگیرد و برایش پیغام تلفنی گذاشته است.

پس از اعلام نام آلیس مونرو، مارگارت اتوود نویسنده معروف کانادایی در توئیتر خود را با “هورا” واکنش نشان داد.

از خانم مونرو حداقل چهار کتاب با نامهای “فرار”، “رؤیای مادرم”، “دست مایه‌ها” و “دورنمای کاسل راک” به فارسی ترجمه شده است.

خانم مونرو در سال ۲۰۰۹ اعلام کرد تحت عمل جراحی بای‌پاس قرار گرفته و برای سرطان تحت درمان است. او علاقه ای به اینکه در مرکز توجه قرار بگیرد ندارد و بندرت حاضر به مصاحبه با رسانه ها شده است.

نگاه نزدیکتر

امیر حکاک، بی‌بی‌سی

آکادمی نوبل آلیس مونرو را “استاد داستان کوتاه” معرفی کرده است و به این ترتیب از این پس می توان امیدوار بود داستان کوتاه در جهان جدی تر گرفته شود. داستان کوتاه از قضا با شتاب روزگار ما و کم حوصلگی آدم‌ها بیشتر جور در می‌آید اما شاید بتوان گفت هنوز تا رسیدن به حقش در دنیای ادبیات فاصله دارد- کمتر پیش آمده مجموعه داستانی در فهرست پرفروش‌های روز قرار بگیرد و هنوز بیشتر ناشران به چاپ رمان راغب‌ترند؛ اما مگر جز این است که شماری از بزرگ ترین نویسندگان کلاسیک و معاصر جهان این قالب را نه تنها آزموده‌اند، که به اوج هم رسانده اند. کمتر نویسنده‌ای است که از داستان‌های کوتاه چخوف چیزی نیاموخته باشد و کمتر خواننده‌ای است که از خواندن داستانی از همینگوی، جان آپدایک و ریچارد فورد لذت نبرده باشد. آلیس مونرو از مهم ترین داستان کوتاه نویسان امروز است؛ او که بیش از شصت سال است داستان می‌نویسد، چندی پیش گفت که “جان شیرین” که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد، آخرین کتابش خواهد بود. غمی نیست؛ او اکنون داستان کوتاه را به رفیع ترین قله ای که می‌شود، برکشیده است.

آلیس مونرو داستان‌نویس را از نوجوانی آغاز کرد و نخستین داستانش با نام “ابعاد سایه” را در سال ۱۹۵۰ منتشر کرد، او در آن زمان در دانشگاه اونتاریوی غربی در رشته زبان انگلیسی تحصیل می کرد.

اولین مجموعه قصه او، “رقص سایه‌های شاد” در ۱۹۶۸ منتشر شد که جایزه “فرماندار کل کانادا”، معتبرترین جایزه داستان‌نویسی کانادا را نصیبش کرد.

موضوع اولین داستانهای او تفاوت تجربه شخصی او -که در شهری سنتی و محافظه کار بزرگ شده بود- با تحولات اجتماعی دهه شصت میلادی بود.

او در سال ۲۰۰۹ برنده جایزه من‌بوکر برای مجموعه آثارش شد و سه بار نیاز جایزه “فرماندار کل کانادا” را برده است.

خانم مونرو اوایل امسال اعلام کرد که “جان شیرین” که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد آخرین اثر او خواهد بود.

از دیگر آثار او می‌توان به “پیشرفت عشق”، “زندگی دختران و زنان”و “نفرت، دوستی، زناشویی، عشق و ازدواج” اشاره کرد.

آلیس مونرو بعد از سال بیلو که در سال ۱۹۷۶ نوبل ادبی را برد اولین نویسنده کانادایی است که برنده این جایزه شده است.

جایزه سال گذشته را مو ین، نویسنده چینی برده بود.

جایزه نقدی که به خانم مونرو تعلق می‌گیرد هشت میلیون کرون سوئد معادل ۱.۲۵ میلیون دلار است.

…………………………………………………………………..

*جان آپدایک از آلیس مونرو می‌گوید:
جسارت و صداقت

 

آلیس مونرو، نویسنده کانادایی، باتوجه به داستان‌های کوتاه قوی‌ای که نوشته است؛ توانسته به شهرت ادبی قابل توجهی دست پید کند. این کار عظیم به راحتی به دست نمی‌آید. ریموند کارور آخرین نویسنده آمریکایی بود که به این مهم دست یافته بود، و دونالد بارتلمی هم قبل از او؛ یودورا ولتی و فلانری اوکانر و کاثرین ان پورتر در زمانی به عنوان نویسندگان داستان کوتاه معروف شده بودند که داستان کوتاه هنوز یکی از قسمت‌های مهم مجلات عامه‌پسند بود و به شکل کتاب منتشر نمی‌شد. داستان‌های خانم مونرو که از ۲۰ سال پیش (۳۴ سال پیش نسبت به زمان حاضر) در هفته‌نامه «نیویورکر» منتشر شده‌اند همگی از همان اول مشخصه‌شان وجود یک جور بلندپروازی در آنها بود: یک جور پیچیدگی و چند لایه بودن پیرنگ‌ها که خوب فکر شده بودند، عبارات و تصاویر واضح و بدون ابهام، و جستجوگری روانشناختی عالی و صداقت. در داستان‌های خانم مونرو از همان اول یک جور جسارت و بی‌باکی وجود داشت. مثلا درمورد یکی از قهرمان‌های نه چندان قابل تعویضش در یکی از داستان‌هایش می‌فهمیم: “گلوریا یک بار در یک دوره آموزش نویسندگی شرکت کرد، و چیزهایی که استادش به او گفت این بود: خیلی چیزها. خیلی چیزها که در آن واحد همزمان با هم اتفاق می‌افتند؛ و همینطور خیلی از آدم‌ها.” یکی دیگر از شخصیت‌هایش درمورد خانه‌داری‌اش می‌گوید: “انگار در خانه خودم همیشه دنبال جایی برای پنهان شدن می‌گشتم؛ بعضی وقت‌ها از بچه‌هایم پنهان شوم ولی بیشتر دلم می‌خواست از کارهای خانه خودم را پنهان کنم و جواب دادن به تلفنی که داشت زنگ می‌زد و پذیرایی کردن از همسایه‌ها. دلم می‌خواست پنهان شوم تا بتوانم به کار واقعی‌ام برسم، اینکه به بخش دوری از وجود خودم دست یابم.”

…………………………….

آلیس مونرو و راه پیموده شده؛ آغاز نوشتن

مارگارت اتوود 
دهة ۵۰ در ایالات متحده دوره‌ای بود که نویسنده‌گی بیشتر حرفه‌ای مردانه بود. در امریکا رسم نبود زنان نویسنده باشند. کدام نویسنده‌گانِ زن تحسین می‌شدند؟ اودورا ولتی، کاترین آن پورتر. کدام شاعران زن؟ امیلی دیکنسون. چند نفر دیگر؟… در کانادا زن‌ها را کم‌تر از مردها حساب نمی‌کردند. آن‌قدر که کانادایی بودن چالش بود، زن بودن نبود. گلدوزی، نقاشی رنگ و روغن و نویسنده‌گی همه سرگرمی ‌به شمار می‌آمدند. کسی به نویسنده‌گی بها نمی‌داد. رمان‌های جدید مشتری نداشتند. آن زمان جامعة نویسنده‌گان بسیار محدود بود. در کانادا به خاطر مجالس شعرخوانی و معدود مجله‌های موجود، شاعرها با آثار هم آشنا بودند، اما در مورد نویسنده‌گان آثار مکتوب قضیه فرق می‌کرد.

وقتی داشتیم کلان می‌شدیم، ایدة نویسنده شدن خیلی غریب بود. حتا فکر کردن به این‌که می‌توانی از عهده‌اش بر بیایی، به حساب تکبر گذاشته می‌شد. استعداد را در آدم می‌‌کشتند. با وجود این، آلیس در کودکی آثار ال ام مونتگومری را خوانده است، «آن دختری از گرین گیبل» و «امیلی دختری از نیومون» داستان دختر جوانی که در جزیرة پرنس ادوارد بزرگ شد و در رویای نویسنده‌گی بود. آلیس برای این کتاب یادداشتی نوشته است.
دو رمان اولیه ی دیگری که بر او اثر گذاشتند، بلندی‌های بادگیر و غرور و تعصب بود. در بلندی‌های بادگیر هرگز داستان را مستقیماً از زبان شخصیت‌های مهم نمی‌شنوی. راوی‌ها ناظران ماجرا هستند؛ جنتلمنی به نام لاک وود که عمارت تراش کراس گرنج را اجاره می‌کند و نلی خدمتکار خانه، سبک خیلی جالبی است برای تدوین کتاب. هم‌چنین دو خانواده وجود دارد، لینتون‌ها که اشراف‌مآب هستند، نه قدرتمندند نه شهوت‌انگیز و کنار این‌ها شخصیت هیثکلیف است. غرور و تعصب، کتاب دیگری است با ساختار عالی که از احساسات مورد علاقة ما بهره برده. شخصیت آقای دارسی را پرورانده؛ مرد بی‌شرم دیگری با ثروتی کلان. هم‌چنین اقتصاد عامل مهمی‌ در آثار مونرو است؛ کی پول دارد، کی ندارد، کی محتاج پول است، کی خوب درمی‌آورد و خرج و مخارج بر عهدة کیست.
دیگرانی که بر او اثرگذار بودند، نویسنده‌گانی بودند که داستان‌های‌شان در شهرستان‌های کوچک شکل می‌گرفت. آلیس پس از خواندن داستان‌های شروود اندرسن، به صرافت افتاد که شاید خودش هم بتواند چنین داستان‌هایی بنویسد. کتاب‌های اودورا ولتی، فلانری اوکانر و کارسن مک کالرز را هم خواند. آلیس که خود نیز در شهرستانی کوچک بزرگ شده، این مناطق را خوب می‌شناسد، مخصوصاً شهرستان‌های کوچک در جنوب غربی انتاریو. چرا در یک شهرستان کوچک آن‌قدر خُل و دیوانه هست؟ فقط به این دلیل که همه همدیگر را می‌شناسند و از پیشینة هم باخبرند، مثل خانواده‌یی بزرگ و نابه‌هنجار. وضعیت شهرها هم به همین ترتیب است، منتها لزوماً همه چیز را نمی‌دانی، چون اهالی آن سوی کوچه یا حتا همسایه ی بغلی‌ات را نمی‌شناسی. در شهرستان‌های کوچک مردم می‌دانند برای حفظ سلسله‌مراتب اجتماعی باید حرف‌های خاله‌زنکی بزنند، شایعه‌پراکنی و مدام تظاهر کنند. این آزادی مردم را محدود می‌کند.
به همین خاطر زمان و مکان داستان‌های مونرو مشخص‌اند. این‌که مردم چه می‌خورند، چه می‌پوشند، از چه وسایلی استفاده می‌کنند، همة این‌ها برایش مهم است. راست و دروغ رفتار آدم‌ها برای او جالب است. او به ظاهر و رفتار متظاهرانة شخصیت‌هایش، به این‌که می‌کوشند چه تأثیری بر دیگران بگذارند، توجه می‌کند و بعد نیت درونی‌شان را بررسی می‌کند. شاید شخصیت‌ها دست هم را می‌خوانند و برای همین دروغ‌های مردم‌پسند به هم می‌گویند، مثل این عبارت «معرکه شدی». گاهی از سر محبت می‌گویند گاهی نه.
او در مورد مشکلات پیش روی آدم‌هایی می‌نویسد که کوچک‌تر یا بزرگ‌تر از آنی شده‌اند که انتظارش را داشتند. وقتی شخصیت‌های اصلی‌اش به گذشته می‌نگرند، تمام نقش‌ها و چهره‌های متفاوت‌شان را می‌بینند. مونرو استاد پرداختن به توقعات آدم‌ها و بعد سرخورده‌گی‌های‌شان است.
یکی از مهارت‌های بسیار آلیس، مقایسة این دو است که مردم گمان می‌کنند فلان چیز چه می‌شود و بعد چه از آب درمی‌آید. بعضی از انتظاراتِ ما همیشه برآورده شده‌اند و بدون آن‌ها زنده‌گی‌مان فلج می‌شود؛ خورشید هر روز صبح طلوع می‌کند، آقای براون هر روز ساعت هشت صبح دروازة دُکانِ دونبشش را باز می‌کند و شیر می‌فروشد. در داستان‌های آلیس مونرو، شخصیت‌ها قدم به خانه‌یی می‌گذارند و می‌بینند یک نفر کشته شده. همة انتظارات طبق معمول برآورده می‌شوند و سپس چیزی می‌شود، اتفاقی غافل‌گیر‌کننده می‌افتد و اصل داستان همین است.

مریم محمدی‌سرشت

link

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692