دی. اچ. لارنس، نویسنده‌ئی در جست‌وجوی بهشت!

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

فاسق خانم چاترلی و دی اچ لارنس

 

در آغاز دهه ۱۹۶۰ مؤسسهٔ گالیمار در فرانسه، ترجمهٔ دو اثر دی.اچ.لارنس را از یک مجموعه داستان و یک رمان، انتشار می‌دهد، مجموعه‌ئی از نامه‌های خصوصی این نویسنده نیز که تاکنون انتشار نیافته بود – به‌دست یکی از مجله‌های آمریکائی افتاده است که قسمت‌هائی از آن را در هر شمارهٔ خود به‌چاپ می‌رساند.

این نامه‌ها، یادگار دوران بیست و پنج ساله‌ئی است که دی.اچ.لارنس در جریان آن بیشتر از هر زمان دیگری در عمر خود کتاب نوشته است. و در سایهٔ این نامه‌ها، می‌توان به‌تکامل فکر نویسندهٔ کتاب فاسق لیدی چاترلی که چندی پیش محاکمهٔ آن غوغائی آنچنانی در سراسر انگلستان به‌راه انداخت، پی برد… [۱]

لارنس که در ابتدا نمایندهٔ اومانیسم آتشین بود، کم‌کم به شکنجه‌آورترین بدبینی‌ها گرفتار می‌شود.

در تامه‌ای که می‌توان آن را ادعانامهٔ نویسنده شمرد، دی.اچ.لارنس نفرت و دهشت خود را از نظم و ترتیب در همه زمینه‌ها – و به‌خصوص در زمینهٔ هنر – اعلام می‌دارد. این نامه را لارنس به‌یکی از دوستان ایتالیائی خود نوشته است:

– آیا حقیقتاً عقیدهٔ شما این است که کتاب، می‌باید نوعی اسباب بازی باشد که به‌زور ملاحظه و مشاهده و احساس، ترکیب خوشگلی داشته باشد و در آن، همه چیز از کمال حکایت کند؟ من چنین عقیده‌ای ندارم… من طاقت تحمل آن هنری را که «باید دور آن چرخک زد و آفرین گفت» ندارم! کتاب باید راهزن، یا شورشی، یا «مردی میان جماعت» باشد… هنر – و به‌خصوص رمان – تماشاخانه‌ای نیست که بتوان در آن نشست و تماشا کرد… کتاب‌های من از چنین قماشی نیست و هرگز از چنین قماشی نخواهد بود. کسی که آثار مرا می‌خواند، خود را در اعماق معرکه می‌بیند… اگر از این کار خوشش نمی‌آید، اگر دلش جای گرم و نرمی می‌خواهد، بسیار خوب! آسان است که برود آثار کسان دیگری را بخواند!»

این شدت و خشونت را در اظهار عقیده‌ای که دربارهٔ نویسندگان عصر خود کرده است نیز می‌توان دید.

همه‌شان برای من اسباب ملال خاطر هستند… چه خودشان و چه کتاب‌هایشان… همه‌شان چنان کهنه و فرسوده هستند که انسان دیگر هیچ لذتی از وجودشان نمی‌برد. صرفنظر از «توماس هاردی» که او هم معاصر ما نیست و گذشته از اوایل کار کنراد که او هم در نقطه‌ئی دوردست گم می‌شود، من دربند باقی نویسندگان نیستم.»

هنگامی که نخستین جنگ جهانی شعله‌ور می‌شود، لارنس نظر مکاشفه‌آمیز خود را درباره سرنوشت بشر به‌یکی از شعرای اسکاتلند چنین وصف می‌کند:

گمان می‌برم که پایان کار نزدیک است: جنگ، جراحت، آتش… جز خدا کسی نمی‌داند. گمان می‌برم که توفان پولاد، دنیا را نابود خواهد ساخت… هیچ کوه آراراتی از این رگبار سربلند نخواهد کرد. مصرف مرگ و خلسه شهوت همچنانکه در رمان «رنگین‌کمان» دیده می‌شود، عظیم است. اما مرگی وجود دارد که به‌تاختن بابا «گادارن» به‌سوی سراشیب افسردگی و خاموشی می‌ماند… و چنین است جنگ اروپا… ما بیشتر از سوختن، افسردن در مرگ را برگزیده‌ایم. چنین است. و این، گناه من نیست».

چند ماه پس از آن تاریخ دی.اچ.لارنس که از مرحلهٔ مردم‌گریزی به‌شور و اشتیاق روی نهاده است، دنیائی را به‌تصور درمی‌آورد که مسکن «مردان برتر» است… همان مردان برتری که جرج برناردشاو از آنان سخن گفته است.

لارنس می‌نویسد:

…تنها کمی صبر کنیم. کوه‌ها را از جای برخواهیم کند و در دریا جای خواهیم داد. ما باید این سیستم زندگی را که بر اساس چیزهای بیرونی – پول و زمین‌داری – استوار شده است واژگون سازیم و سیستمی برقرار کنیم که اساس آن ارزش‌های درونی باشد. جنگ خاتمه خواهد یافت و طویله‌ها شسته و روفته خواهد شد. من به‌تودهٔ مردم ذره‌ای ایمان ندارم. مردم، همه‌چیز را نابود خواهد ساخت. تنها فکر محض و تفاهم محض است که اهمیت دارد. اوه! آیا نمی‌توان جوهر عمیق انسانی را که عبارت از تفاهم باشد به‌پاس بشریت نجات بدهیم؟ باید این کار را کرد. این کار مستلزم بریدن از توده‌های مردم است، مستلزم مشتی افکار پاک است که از گزند توده‌های مردم مصون باشد.»

پس از این بحران روحی و اخلاقی، بی‌مهری لارنس نسبت به‌اروپا روزبه‌روز بیشتر می‌شود و به‌جائی می‌رسد که قصد مهاجرت به‌آمریکا می‌کند. و این رؤیای خود را با یکی از دوستان آمریکائی خود در میان می‌گذارد:

فکر می‌کنم که دیگر برای انگلستان آینده‌ئی نخواهد بود؛ و اگر آینده‌ای باشد، این آینده چیزی به‌جز افول و سقوط نیست. و چیزی که وحشت‌انگیز و تحمل‌ناپذیر است، به‌دنیا آمدن، در دوره انحطاط و در آغوش تمدن فروریخته‌ئی است. اروپا مثل «نینوا» و «بالتک»، نامی از میان رفته است. دیگر به‌جز مشتی ویرانه‌های گذشته، اروپائی وجود ندارد… من به‌آمریکا خواهم آمد. البته به‌عقل و حکمت عموسام ایمان ندارم. اما اگر قرار این باشد که رنگین‌کمانی در وجود آید، بر فراز قارهٔ غرب خواهد بود. بسیار بسیار میل دارم که اروپا را ترک بگویم… انگلستان را تا قیامت ترک بگویم و به‌آمریکا بروم. به‌نظرم شما آمریکائی‌ها دربارهٔ اروپای ما بیش از حد به‌مطالعه پرداخته‌اید و دربارهٔ دنیای خودتان به‌اندازه کفایت این کار را نکرده‌اید. من از رفتار و روش خودتان خبر دارم. ما اروپائی‌ها شما آمریکائی‌ها را بچه‌هائی می‌دانیم. اما از وقتی که با ادبیات شما آشنا شده‌ام و از زمانی که دوستان امریکائی خود را خوب شناخته‌ام به‌این نتیجه رسیده‌ام که «این آمریکائی‌ها آنقدر بزرگ شده‌اند که در بحبوحهٔ قوت و قدرت خودشان هستند».

با وجود این از سال ۱۹۲۲ لارنس که امیدهای خود را به‌باد داده است دیگر نمی‌تواند متحمل تمدن آمریکائی باشد و این است که به‌انگلستان باز می‌گردد. کمال مطلوب وی رفته رفته محقرتر می‌شود برای آنکه رفته رفته پی می‌برد که دیگر هرگز به‌آرزوهای خود دست نخواهد یافت:

برای من زمین جز مشتی گیاه و درخت نیست. کمترین اثری از کار انسان در آن نمی‌بینم. تنها چیزی که می‌بینم، خرگوشی است که به‌آنچه نمی‌توان شنفت گوش می‌دهد… بهشت همین است!»

داستان «دو پرندهٔ» لارنس، انعکاس شدیدی از دنیای ذهنی نویسنده است.

در تمام خطوط و سطور آن گنگی و ابهامی یأس‌آور به‌چشم می‌خورد. او به‌دنبال مالیخولیای بیمارگونه‌اش یعنی «تفاهم محض» با تمام کفش و کلاه در این داستان می‌دود و آخر هم به‌جائی نمی‌رسد. موجودات او همدیگر را نمی‌شناسند در قید و بند عادی‌ترین و به‌اصطلاح طبیعی‌ترین قراردادهای زندگی در کنار هم زندگی می‌کنند اما هرکدام از آنها سرشان توی لاک خودشان است؛ حتی کسی که با قلم و قریحهٔ کنجکاو نویسندگی، کارش خراشیدن زخم‌هاست نیز، حاضر نیست محبت سادهٔ منشی خود را درک کند.

او حتی حوصله ندارد که به‌جیر و جیر و اختلاط پرسروصدای دو پرنده کوچک نگاه کند تا چه رسد به‌زنش که از دنیای احساس او به‌کلی منقطع است و یا منشی کوچکش که برای خدمت بدون مزد او حتی مادر و خواهرش را هم برای روبه‌راه کردن زندگی او به‌کار گرفته است.

در داستان دو پرنده، زن نویسنده، نگرانی طبیعی و غریزی یک زن شوهردار را هم به‌خودش هموار نمی‌کند.

قلم لارنس در هر سطری گودالی نظیر ذهن مهجور خودش حفر می‌کند و انسان‌ها را تا گلو یعنی تا جائی که به‌کلی خفه شوند در آن فرو می‌برد؛ انگار برای لارنس اولین و آخرین واقعیت، همان نفس کشیدن است!…

پاورقی

^  کتاب فاسق لیدی چاترلی با وجود اینکه در سال ۱۹۵۲ نوشته شده و در فرانسه و آمریکا و سایر کشورها در این مدت به‌چاپ‌های متعدد رسیده بود تا ابتدای دهه ۱۹۶٫انتشار آن در انگلستان ممنوع بود. در سال گذشته یکی از مؤسسات نشر کتاب جهت انتشار آن را در دادگاه لندن طرح دعوا کرد و پس از جلسات مکرر و انعکاس پر سروصدای آن در جراید انگلیس، بالاخره دادگاه انتشار کتاب را بلامانع اعلام داشت و این کتاب در هفته اول انتشار در انگلستان با تیراژ بسیار زیادی به‌فروش رسید.

کتاب هفته شماره ۲۱/ مد و مه – هشتم شهریور ۱۳۹۲

…………………………………

بیوگرافی دی اچ لارنس

دیوید هربرت لارنس، نویسنده معروف انگلیسی در شانزدهم دسامبر سال ۱۸۸۵ در ناتینگهام انگلستان به‌دنیا آمد. زمان طفولیت او با سختی سپری شد زیرا پدرش مردی خشن بود و رفتار خشونت‏آمیز پدر باعث گردید که دیوید به آغوش پرمهر مادرش پناه برد. محبت و توافق روحی بین او و مادرش به‌اندازه‏ای شدید بود که در روحیه لارنس اثر گذاشت و احساسات مربوط به آن در برخی آثارش به‌خوبی منعکس شده است.
دیوید لارنس پس از طی تحصیلات اولیه و اتمام دروس دانشگاهی در لندن، به تدریس پرداخت و از همین زمان به نویسندگی روی آورد. او در سال‏های بعد به این فکر افتاد تا از زندگی صنعتی انگلستان فرار کند و گوشه عزلت اختیار نماید. از این‌رو پس از سفر به ایتالیا و استرالیا، محیط مکزیک را برای اقامت خود مناسب یافت.
لارنس در دروان مارکس‌گرایی دهه سی قرن بیستم به‌عنوان نویسنده‌ای مرتجع محکوم گردید. به‌دنبال سومین رمانش، «پسران و عاشقان» (۱۹۱۳) درهای شهرت به رویش گشوده شد. این اثر مخاطره‌آمیز درمان‌گرایانه در زمینه رئالیسم روان‌شناختی به‌دلیل کشف مسائل جنسی بزرگسالان، به تصویر کشیدن کشمکش‌های خانوادگی زنده و دقت در ارائه زمینه محلی (محیط معندنچی‌نشین و استخراج معدن ناتینگهام‌شایر و دربی‌شایر که لارنس در آن بزرگ شده بود) هم تحسین و هم خشم معاصران او را برانگیخت. «پسران و عاشقان» گزارش کشمکش شخصی میان پسر، مادر (بورژوا) و پدر (طبقه کارگر) است.
لارنس پیش از «پسران و عاشقان» دو رمان دیگر، به‌نام «طاووس سفید» (۱۹۱۱) و «متجاوز» (۱۹۱۲) انتشار داد. «طاووس سفید» اثر ضعیفی است که تنها از این نظر درخور اعتناست که حاوی بن‌مایه‌های آخرین رمان اوست. «متجاوز» رمانسی است با پایانی به شیوه داستایفسکی که ذهنی حساس و هنرمند آن را پرداخته است.
لارنس در ۱۹۱۳ «خواهران» را منتشر کرد. او در این رمان به ترسیم نسل به نسل یک خانواده می‌پردازد. لارنس در جلد نخست این اثر، به‌نام «رنگین‌کمان» (که در ۱۹۱۵ انتشار یافت و بی‌درنگ، غیراخلاقی محسوب و توقیف شد) به تحلیل دورانی تاریخی می‌پردازد که در آن ضرباهنگ زندگی یک خانواده دهقان، درون جامعه‌ای کهن، در مواجهه با فشارهای صنعتی شدن و واکنش در برابر این فشار‌ها تصویر می‌شود.
تحسین این رمان از جانب یکی از بزرگ‌ترین منتقدان زمان، آن را به‌عنوان اثری کلاسیک در ارتباط مستقیم با «سنت بزرگ» رمان‌نویس انگلیسی تثبیت کرد. به هر حال، این اثر را باید در ارتباط با دنباله آن، «زنان عاشق» (۱۹۲۱) مطالعه کرد که در آن به یاری آگاهی مدرن، «رنگین‌کمان» در هم تنیده تاریخ و اسطوره، به‌گونه‌ای دردناک و وسواس‌آمیز گشوده می‌شود.
لارنس در نوشتن داستان کوتاه نیز دستی توانا داشت. داستان‌های کوتاه او به‌تنهایی کافی بودند تا شهرتی که هم‌اکنون در ادب جهان کسب کرده است را برای او به ارمغان بیاورند. دلنشین‏‌ترین نمونه داستان‏های کوتاه او، «افسر پروسی» نام دارد که نشان می‌‏دهد لارنس در نمایش تنفر نیز دارای قدرتی شگرف است. لارنس نویسنده‏ای است که در آثار خود، همواره با جامعه موجود و شعور منطقی، سر ستیز و ناسازگاری دارد.

دی. اچ. لارنس در عین حال، شاعری پرکار بود. اشعار او از والت ویتمن شاعر بلندآوزاه امریکایی تأثیر پذیرفت و به‌سبب نوگرایی تصویر و تحرک درونی تحسین ازرا پاوند را برانگیخت. او که تا پیش از مجموعه شعر «کشتی مرگ»، تنها اشعاری خصوصی می‌سرود، در «بنگر، ما زنده‌ایم» – سومین مجموعه شعرش – به ثبت آزادی از دیدگاه خود پرداخت. این بلوغ ذهنی با جنگ جهانی اول و تلاشی و سردرگمی تمدن اروپا مصادف بود.
معاصران لارنس، او را آمیزه شگفت‏انگیز و نادری از یک فیلسوف و یک پیغمبر می‌‏دانستند. فیلسوفی که پای‏بند احساسات و هوس‏های خویشتن است و فلسفه‏اش «در هرچه می‌‏خواهی بکن» خلاصه و فشرده می‌‏شود. او در این راه، از پدیدآوری آثاری که ‌‌نهایت دریدگی و بی‏پردگی را نیز به نمایش درمی‏آورد، ابایى ندارد.
لارنس هم شاعر بود و هم نویسنده، هم مقاله‌نویس بود و هم نقاش. با این حال، او تنها به هنر داستان‏نویسی خود ایمان داشت و به‌همین جهت است که امروزه در سراسر جهان، او را تنها داستان‏سرا می‌‏دانند. درواقع، لارنس یکی از هوشمند‌ترین و حساس‏‌ترین نویسندگان سده بیستم و یکی از بزرگ‏‌ترین رمان‏نویسان انگلیسی است.
او از طریق حواس و درک شهودی خود، با تمام مظاهر زندگی ارتباط برقرار می‌‏کند. آثار لارنس از لحاظ حجم و تنوع بسیار گسترده‏اند و از جهت شدت احساس، بینش روان‌شناختی، ارائه تصاویر زنده از رویداد‌ها و مکان‏‌ها و مظاهر طبیعت، در شمار بدیع‏‌ترین و نغز‌ترین آثار ادبی جهان قرار دارند.
در سال‌های اخیر توجه به آثار لارنس روندی فزاینده یافته است. نوشته‌های او پیرامون هنر، نقاشی‌ها، نمایشنامه‌ها (که همه با موفقیت روبه‌رو شدند) اشعار و نقد‌هایش، همه بخشی از مدرنیسم را تشکیل می‌دهند. و به‌خصوص «زنان عاشق» او از نظر غنای سبک، پیچیدگی و گیرایی هم‌سنگ «اولیس» جیمز جویس شمرده می‌شود.
شهرت دی. اچ. لارنس فراز و نشیب‌های بسیار داشته است؛ اما او اکنون در میان نویسندگان بزرگ انگلیسی جایگاهی درخور دارد. از جمله دیگر آثار لارنس، می‌‏توان به «قوس و قزح»، «کفشدوزک» و «مردی که مرده بود» اشاره کرد. دیوید هربرت لارنس، سرانجام در تاریخ دوم مارس سال ۱۹۳۰ میلادی بر اثر بیماری سل در سن چهل و پنج سالگی درگذشت

link.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692