سبک شناسی نویسندگی ویلیام فاکنر

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

میان اندوه و هیچ/ ثنا ولدخانی

 

ارنست همینگوی در زمان جنگ در ایتالیا راننده آمبولانس بود، در آفریقا سافاری می‌کرد و سال‌ها در یک مزرعه در خارج از هاوانا زندگی کرد. اف. اسکات فیتزجرالد تاثیرات زیادی در نقاط مختلف اروپا گذاشت و در شهرهایی همچون پاریس و کپ‌دانتیب فرود آمد. اما ویلیام فاکنر که در همان دوره «نسل گمشده» عمر کرده بود راضی بود که بیشتر زندگی‌اش را در شهر کوچک و آرام آکسفورد در می‌سی‌سی‌پی بگذراند، جایی که وی همچون یک «تمبر پستی» در ۱۵ رمان و بسیاری از داستان‌های کوتاهش از آن به نام «یوکناپاتافا» یاد کرده است، شهری که ویلیام فاکنر تنها صاحب و مالک آن است.

دلبستگی فاکنر به آکسفورد موجب شد تا وی از همتایان جهانی‌اش فاصله بگیرد. اما بودگاه گرایی (Localism) شدید او حتی امروز نیز نامعمول به نظر می‌رسد، چراکه فاصله‌ها از بین می‌روند، مرزها محو می‌شوند و مک‌دونالد، وال‌مارت و کوکاکولا:جهان مک جدیدی برای خود می‌سازند. درباره افراط و تفریط‌های گلوبالیزم چیزهای زیادی می‌توان گفت، اما جریان ضدگلوبالیزم کار چندانی انجام نداده است. منتقدان گلوبالیزم به خوبی می‌توانند در نوشته‌های «یوکناپاتافا»ی فاکنر تعمق کنند. در پس داستان‌های جنوبی او که درباره معصومیت‌های گمشده و بخت و اقبال‌های رو به زوال است یک مضمون جهانی و بی‌زمان به چشم می‌خورد: چقدر برای نواحی بومی مهم است که در برابر نیروی اخلالگر پیشرفت و ترقی بایستد.

فاکنر در آن زمان چندان احساس نمی‌کرد که یک رمان‌نویس باشد. در آن دوره چندفرهنگی، او به تمام معنی یک «نگهبان سرزمین» بود. نویسنده‌یی که فکر و ذکرش درگیر جمعیت‌شناسی نامتعارفش از مردمان سفیدپوست سرزمینش بود.

آثار او مملو از شخصیت‌هایی مهجور است که نه‌تنها به امریکای سال‌های گذشته بلکه به یک امریکای متفاوت تعلق دارند: زندگی تراژیک اشخاصی که یکی از والدین آنها سیاه و دیگری سفید است، افراد دو رگه، پیردختران تلخ‌کام شهری کوچک و کلنل‌های ایالات جنوبی که در اطراف خانه‌های پوسیده پیش از جنگ هیاهو به پا می‌کنند. سبک نوشتاری فاکنر نه‌تنها دشوار، بلکه به نظر می‌رسد دارای ابهام عامدانه است. در عصری که تمرکز افکار رو به کاهش می‌رود، مواجه شدن با جمله‌یی به طول چند صفحه یا ساختاری دستوری که به نظر رسد به زبانی دیگر تعلق دارد، غیرقابل تحمل است. اگر سبک فاکنر و شخصیت‌های او اغراق آمیز به نظر می‌آیند، ارزیابی او از تاریکی قلب‌های انسانی کاملا به‌ روز است. یکی از معروف‌ترین داستان‌کوتاه‌های او به نام «گل سرخی برای امیلی» داستان یک زن جنوبی مبادی آداب است که معشوقش را می‌کشد و جسد او را در اتاق خوابش نگه می‌دارد. مدت‌ها پیش از اینکه فرانتس فانون یا ادوارد سعید مساله تاثیر مخرب نژادپرستی را پیش کشند، فاکنر در رمان‌هایی همچون «آبشالوم، آبشالوم!» نشان داد که برده داری گناه نخستین امریکاست. اما چیزی که امروزه طنین‌انداز شده است، نظرات فاکنر درباره مدرنیته و حملات بی‌رحمانه آن به جوامع سنتی است. در جهان بسیار بومی‌شده فاکنر، «شهر» است که افراد را تعریف کرده و به آنها حس هویت می‌دهد. انسان‌هایی که به همسایگان‌شان پشت می‌کنند – همچون گودهیو گلدفیلد که با میخکوب کردن خودش در اتاق زیرشیروانی اعتراض خود را به جدایی می‌سی‌سی‌پی از امریکا نشان داد- سرنوشتی جانگداز دارند. فاکنر در زمانی می‌نوشت که محل زندگی‌اش تغییرات سریعی را تجربه می‌کرد و شیوه‌های سنتی- مردمی در برابر اتومبیل‌ها، دستگاه‌های تهویه هوا و بنگاه‌های معاملات ملکی گارد می‌گرفتند. از چشم فاکنر جامعه مدرن مخرب روح است، انسان‌ها را از گروه‌هایشان از طبیعت و از گذشته‌شان جدا می‌کند.

قانون‌شکنی‌ها و تعدی‌های مدرنیته که فاکنر در زمان خودش مشاهده می‌کرد امروز بسیار برجسته می‌شوند. شرکت‌های چندملیتی، سفرهای هوایی و اینترنت، تهدیدهای بی‌سابقه‌یی برای سنت‌ها و جوامع بومی هستند. فاکنر میراث دیگری هم باقی می‌گذارد: یک خوش‌بینی لجوجانه. زمان کمی از بمباران هیروشیما گذشته بود که وی جایزه نوبل ادبیات را در سال ۱۹۴۹ دریافت کرد. در عصر اتم، ابداعات تکنولوژیکی که وی با ترس و واهمه آنها را مشاهده می‌کرد، به مرحله جدید و ترسناکی رسیده‌بود. فاکنر این تهدید را دست‌کم نمی‌گرفت اما اعتقاد داشت انسان از آن قوی‌تر است. وی در سخنرانی‌اش پس از دریافت جایزه نوبل گفت: پس از اینکه آخرین دینگ دانگ سرنوشت آخرین سنگ بی‌ارزش را هم تغییر داد و سکوت کرد، هنوز یک صدای دیگر باقی می‌ماند، صدای ضعیف و خستگی‌ناپذیری که می‌گوید، انسان فقط تحمل نمی‌کند بلکه چیره خواهد شد.

ویلیام فاکنر در طول یک دهه با آثاری چون «خشم و هیاهو»، «گور به گور»، «روشنایی ماه اوت» و آبشالوم آبشالوم!» بی‌هیچ شکی جغرافیای ادبیات امریکایی را تغییر داد. وی نه‌تنها به طرز سحرآمیزی ابداعات مدرنیستی اروپا را با سرزمین بومی‌اش پیوند زد، بلکه گویی بسته‌یی پستی آماده کرد با خاک می‌سی‌سی‌پی به عنوان تمبر و در آن افسانه‌هایی تازه و جاودان قرار داد که هم معضل موجود در امریکا را پس از جنگ‌های داخلی و هم شرایط امریکا را هنگام ورود به قرن متلاطم بیستم توضیح می‌داد. به گفته فردریک. آر. کارل که زندگینامه فاکنر را نوشته است، وی نزدیک‌ترین چهره به بالزاک است که امریکا تولید کرده، نخستین مدرن امریکایی در داستان‌نویسی.

فاکنر در مصاحبه‌یی با پاریس ریویو در سال ۱۹۵۶ گفته است: «بگذارید اگر نویسنده‌یی خواهان تکنیک است جراحی یا آجرچینی کند. هیچ مسیر مکانیکی و هیچ میانبری برای نوشتن وجود ندارد. نویسندگان جوان حماقت می‌کنند اگر به دنبال یک تئوری باشند. از اشتباهات‌تان یاد بگیرید. انسان‌ها تنها با اشتباه کردن می‌آموزند. یک نویسنده خوب اعتقاد دارد هیچ کس نمی‌تواند او را نصیحت کند. او مغرور است. هرچقدر هم که نویسنده قدیمی‌تری را تحسین کند مهم نیست چراکه می‌خواهد از او پیشی بگیرد.»

 از مقالات ادام کوهن و میشیکو کاکوتانی

link

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692