در بخش پیش گفته شد که پس از هجوم سهراب همراه با لشکریان تورانی به ایران و درماندگی هجیر در نبرد با سهراب، گردآفرید بیدرنگ زره جنگی بر تن کرد و با اطمینان از پیروزی خویش برای نبرد آماده شد، به همین دلیل گیسوان بلندش را در زیر زره مخفی کرد، همانند شیری به پایین جست و در حالیکه کمربند جنگ را بسته بود سوار بر اسب تندرویی شد.
به شتاب به پیش لشکر آمد و همچون رعد خروشان عربدهای کشید. سپس طبق رسوم جنگ شروع به رجزخوانی کرد:
«که گُردان کدامند و جنگاوران؟
دِلیران و کارآزموده سران»
یعنی من اینجا کسی را نمی بینم لایق جنگ و مبارزه با من باشد. سهراب در پاسخ او چنین گفت: «کامد دگرباره گور به دام خداوند[1] شمشیر و زور»
زرهاش را بر تن کرد و فوراً کلاه خودش را بر سر نهاد. خشمگینانه نزد گردآفرید آمد. وقتی گردآفریدِ کمند افکن او را دید، کمانش را آماده کرد سینهاش را گشود و برای تیراندازی آماده شد.
او چنان مهارتی داشت که حتی پرنده از پیش تیرش توان گذر نداشت. شروع کرد بهسمت سهراب تیر انداختن. به چپ و راست میتازاند و حرکات جنگی از خود نشان میداد.
سهراب حرکات او را نگریست. عصبانی شد. سپرش را مقابل سرش گرفت و تا نزدیکی گردآفرید رفت. هنگامیکه گردآفرید سهراب را دید که همانند آتش برافروخته، کمان آماده را به شانهاش انداخت و سر نیزه را بهسمت سهراب برد. سهراب وقتی دید او مدام چارهگری میکند و از سلاحهای مختلف استفاده میکند خشمگینتر شد.
همینکه گردآفرید با نیزه بهسوی او آمد، سهراب نیزهاش را برداشت و با آن بهسوی او حملهور شد و آنرا محکم برکمربند او زد، چنان که زره بر تنش پارهپاره شد. گردآفرید را از زین بلند کرد. هنگامیکه گردآفرید این صحنه را دید به سرعت شمشیری از کمر خود بیرون آورد آنرا بر نیزه سهراب زد و به دو نیمش کرد. سپس به تندی دوباره بر اسب قرار گرفت و از آنجا دور شد.
گردآفرید دریافت که با او بسنده نیست و چاره را در گریز دید. سهراب به شتاب خود را به گردآفرید رساند. او به هر ترتیب که شده چارهای اندیشید تا از چنگ سهراب بگریزد زیرا با محک زدن او دانسته بود که تنها رستم است که از پس این پهلوان تورانی بر میآید. بنابراین همینکه سهراب به او نزدیک شد، کلاه خودش را از سرش برداشت و گیسوان او از زیر زرهاش و چهرهزیبای او نمایان شد.
«به آورد با او بسنده نبود
بپیچید از او روی و برگاشت زود
پس از آن سهراب فهمید که تاکنون با دختری مبارزه میکرده متعجب شد و گفت: که از سپاه ایران دختری این چنین به میدان مبارزه میآید؟ |
به خشم از جهان روشناییببرد
چو آمد خروشان به تنگ اندرش
بجنبید و برداشت خود از سرش»
چنانکه درادبیات مشهوراست فاعل «بجنبید و برداشت خود از سرش» بهدرستی مشخص نیست گردآفرید است یا سهراب. فاعل «چو آمد خروشان به تنگ اندرش» که سهراب است اما آیا مصرع بعد در ادامه همان مصرع قبل آمده؟ یا فاعل آن گردآفرید است که وقتی چارهای برای خود ندید، کلاه خود از سر برداشت؟
نظر بیشتر شارحان این است که خود گردآفرید کلاه از سر برگرفته، اما برخی نیز بر این باورند که فاعل مصراع سهراب است.
بههرحال اگر سهراب فاعل باشد معصومیت و جنبه مثبت کار گردآفرید بیشتر جلوه مینماید اما اگر فاعل گردآفرید باشد درواقع، او چارهای ندید که با این ترفند بر حریف خود چیره شود.
البته این ابهام هم از ظرافت طبع فردوسی است که ذهن مخاطب را با این سوال درگیر کند، زیرا خواننده در این میان میخواهد چهره حقیقی گردآفرید را آشکارتر و بیپردهتر بشناسد.
پس از آن سهراب فهمید که تاکنون با دختری مبارزه میکرده متعجب شد و گفت: که از سپاه ایران دختری این چنین به میدان مبارزه میآید؟
سهراب کمندی به دور گردآفرید انداخت و به او گفت: از من جدا نشو، تو ای زیبارو چرا میجنگی؟ تا به حال شکاری همانند تو به دامم نیفتاده بود، از من رهایی مجو.
گردآفرید دانست گرفتار شده و چارهای ندید که حیله جنگی بهکار بندد. رو به سهراب کرد و به او گفت: ای جنگاور دلیر، دو لشکر ایستادهاند و جنگیدن ما را تماشا میکنند. اکنون میان سپاه پر از حرف و حدیث میشود. بهتر است مخفیانه و بهدور از چشم دیگران قصد این کار را بکنیم و عاقلانه رفتار کنیم. مگذار بین دو سپاه بدنام و بیآبرو شویم. اکنون لشکر و دژ همه به فرمان تو اند. به آنجا بیا و هرکار که خواستی انجام بده.
وقتی گردآفرید چهرهاش را به سهراب نشان داد و لب همچو عنابش را گشود، دندانهای مرواریدگونهاش نمایان شد. چهرهای همانند بهشت و قامتی همچو سرو داشت. دو چشمانش به درشتی و زیبایی چشمان گوزن و دو ابرویش همچو کمان بود.
دل سهراب، از سخنان و سخن گفتن او به او متمایل شد و در دل مهر او را گرفت. پس از آن باز سهراب به او تأکید کرد: پس به قول خودت عمل کن و به حرفی که زدی پایبند باش.
سپس گردآفرید اسب خود را بهسمت دژ روانه کرد. سهراب تا درگاه دژ او را همراهی نمود تا گردآفرید وارد دژ شد. همه ناراحت و غمگین بودند و از گردآفرید که هم رزم جسته بود و هم افسون و رنگ دلجویی کردند و گفتند: ای شیرزن، ما همه نگران تو بودیم، آنچه را باید میکردی انجام دادی و هیچ ننگی از کار تو بر خاندان ما نیامد.
وقتی گردآفرید چهرهاش را به سهراب نشان داد و لب همچو عنابش را گشود، دندانهای مرواریدگونهاش نمایان شد. چهرهای همانند بهشت و قامتی همچو سرو داشت. دو چشمانش به درشتی و زیبایی چشمان گوزن و دو ابرویش همچو کمان بود. |
گژدهم شبانه نامهای برای شاه ایران نوشت که سپاهی بزرگ به ما حملهور شده و پس از آن خود و جنگجویانش دژ را ترک کردند و بهسوی ایران رفتند. سحرگاه که سهراب به دژ حمله آورد هیچ جنگجویی را در آنجا نیافت و اینگونه دژ سپید به تصرف سهراب درآمد. ■
[1]-دارنده