شب «لوییجی پیراندللو» عنوان صد و پنجاه و هشتمین شب از شبهای مجله بخارا بود

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شب «لوییجی پیراندللو» عنوان صد و پنجاه و هشتمین شب از شبهای مجله بخارا بود

 

شب «لوییجی پیراندللو» عنوان صد و پنجاه و هشتمین شب از شبهای مجله بخارا بود که با همکاری بنیاد فرهنگی ملت، مدرسه ایتالیایی‎ها ( پیترو دلاواله) و کتاب خورشید عصر چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 در محل مدرسه با حضور سفیر ایتالیا ، لوکا جانسانتی برگزار شد.

علی دهباشی در ابتدای این نشست از شب‎های دیگری سخن گفت که با همکاری همین مدرسه به نویسندگان و هنرمندان و اندیشمندان ایتالیا اختصاص یافته است، همچون شب سیلونه، ویوالدی،داوینچی، گالیله و ... .

این نشست با سخنرانی سفیر ایتالیا لوکا جانسانتی شروع شد که حانیه اینانلو سخنان وی را به فارسی برگرداند.

« بار دیگر اينجا هستم تا مقدم شما عزیزان را به یکی دیگر از شبهای بخارا که به ادبيات ايتاليا اختصاص یافته است، گرامی بدارم. شبهایی از این دست به عادت خوش آیندی تبدیل شده اند و این امکان را برایمان فراهم آورده اند تا مولفین ایتالیایی زیادی را بویژه از ادبیات مدرن و معاصر معرفی نماییم.

امروز در باره لوئیجی پیراندللو، نویسنده و نمایش نامه نویس ایتالیایی صحبت می کنیم که در سال 1934 برنده جایزه نوبل ادبی شد. من به جزئیات کار او نمی پردازم زیرا اسامی روی پوستر نشان می دهند که متخصصین زیادی امشب سخنرانی ايراد خواهند نمود. تنها مایلم تاملاتی چند در باب قرابت پیراندللو با حوادث بعضا دراماتیک ایتالیای قرن بیستم را مطرح نمایم.

پیراندللو در جزيره سيسيل متولد شد و سپس به رم نقل مکان کرد و تا پایان عمر آنجا ماند. حیات او دستخوش حوادث ناگواری بود که تاریخ قرن بیستم را رقم زدند.

جنگ جهانی اول که در 28 ژوئن 1984 شروع شد و امسال صد سال از آن تاریخ می گذرد: این جنگ زندگی شخصی نویسنده بزرگ سیسیلی را نیز تحت تاثیر قرار داد، به این ترتیب که باعث تشدید بیماری عصبی همسر وي شد، تا حدی که در سال 1919 در یک کلینیک تخصصی بستری شد و در سال 1959 دار فانی را وداع گفت.

لوئیجی پیراندللو مانند روشنفکران دیگر عصر خود به جرگه فاشيست ها پيوست، اگرچه شوخ طبعی تلخ وی ابدا به مذاق سیاستهای فرهنگی پيشواي فاشيزم خوش نمی آمد. او حتی در پایان زندگی خویش، مراسم خاکسپاری رسمی نخواست، موضوعی كه مي تواند نشانه فاصله گیری شدید او از رژیمی باشد که می خواست کفن و دفن برنده جايزه نوبل ادبي را تحت یک مراسم دولتی با شكوه هر چه بيشتر برگزار كند. او اینگونه وصیت کرده بود:" با درشکه پایین دستان جامعه مرا به گورستان ببرید، از همانهايي که فقرا استفاده می کنند. عریان. هیچ کس بدرقه ام نکند، نه اقوام و نه دوستان. فقط درشکه، اسب، درشکه چی و تمام.جسدم را بسوزانید".

اما تعبير ديگر اين حرکت پيراندللو اين است كه " نسبی گرایی اگزیستانسیالیستی" اش باعث دوری او از دین داری سنتی شده بود.

همین رفتار نیز بیانگر این است که شخصیت او تا چه حد پیچیده بود. یک روشنفکر ایتالیایی که کاملا زاده عصر خود و تناقضات آن بود، کسی که قادر بود نوگرایی- یا پروسه نو سازی- ایتالیا را تفسیر کند، کاری که البته از کمتر کسی ساخته بود.

در خاتمه مايلم از آقاي دهباشي تشكر كنم كه با علاقه فراوان در برگزاري شبهاي بخارا با ما همكاري مي نمايند. همچنين از مدرسه ايتاليايي هاي تهران قدرداني مي نمايم كه همواره كمك مي كند تا شبهاي ادبي ما هر چه بهتر برگزار گردند.

اميدوارم شما عزيزان نيز از برنامه امشب لذت ببريد

سپس نوبت به پروفسور کارلو چرتی رسید که او نیز به پیراندللو و دیدگاه چند وجهی او و به ویژه نگاهش به جنون سخن گفت و اظهار امیدواری کرد که بتوانند شب‎هایی دیگر را نیز با کمک مجله بخارا برای هنر و ادبیات و فرهنگ ایتالیا برگزار کنند.

دکتر نادیا معاونی سخنران بعدی بود که به داستان‎های کوتاه پیراندللو پرداخت :

" لوییجی پیراندلو در طول زندگی اش همواره به نوشتن داستانهای کوتاه پرداخت و تنها نمایشنامه نویسی به اندازه ی نوشتن داستان کوتاه مورد توجه و علاقه وی بود، هر چند که در پاره ای از اوقات شعر,رمان و مقاله نویسی هم بخشی از دل مشغولی اش را می ساخت.

پیراندلو در سال 1922 تصمیم گرفت که به داستانهای کوتاهش که تا ان زمان به صورت پراکنده منتشر شده بود ساختاری واحد تحت عنوان " داستانهایی برای یک سال (1)"بدهد.این عنوان همانگونه که خود نویسنده در دیباچه قید می کند " می تواند ساده جلوه کند، در حقیقت با بلندپروازی بسیار توام است" این داستانها به گفته پیراندلو " آینه های کوچک بسیاری " را می سازند که بازتاب تمام عیار دیدگاه تلخ او نسبت به هستی است.مجموعه ای شامل بیست وچهار بخش، هر یک حدود پانزده داستان و در کل 365 داستان (یک داستان برای هر روز از سال). اما پانزدهمین جلد این اثر به دلیل مرگ نویسنده ناتمام ماند که پس از مرگ وی در سال 1937 تحت عنوان"یک روز(2)" به چاپ رسید.

سپس به آن پانزده جلد، ضمیمه به عنوان شانزدهمین افزوده شد، این جلد داستانهایی را در بر می گیرد که نه نویسنده در چهارده جلد اول گنجانیده نه گردآورندگان آثار او در مجموعه یک روز قرار داده اند.

ضمیمه در کل متشکل از بیست وشش داستان کوتاه است.و با توجه به اینکه مجموعه " خدای پیر(3)" به جای پانزده داستان از دوازده داستان و مجموعه " برکه و جنگ(4)" تنها از هشت داستان تشکیل یافته اند، تعداد کل داستانهایی برای یک سال بالغ بر 241 داستان می باشد که در هر صورت هدفی عالی در چهارچوب داستانهای کوتاه ایتالیایی می باشد.

جای این سوال است که چرا پیراندلودر سال 1922 در حالیکه درست در ان زمان فعالیت نمایشنامه نویسی اش بسیار فشرده بود به فکر چنین طرح گسترده ای افتاد (365 داستان کوتاه). نویسنده در دیباچه قید می کند :"هر جلد دارای داستانهای جدیدی است و از داستانهای پیشتر چاپ شده نیز برخی از ابتدا تا پایان باز آفرینی شده اند، برخی دیگر اینجا و آنجا اصلاح گشته و خلاصه همه با دلبستگی ، توجه و دقت طولانی پرداخت گشته اند".

شاید دلیل این همه توجه و عشق به داستانهای کوتاهش این است که در آنها، گردامده در" یک مجموعه" عاقبت، بازتاب جهانبینی اش را در آینه های بسیاری" به تمام" می بیند. نویسنده آنرا در بخش پایانی دیباچه ،به هنگام پوزش از خوانندگان با این امید بیان می دارد که چنانچه ازتصوری که او از دنیا و زندگی داشت تلخی بسیار و دلخوشی ناچیزدر می یابند و در این داستانها آینه های کوچک بسیار و تمام نمای دیدگاهش را می یابند، باید او را عفو کنند."

نادیا معاونی در ادامه به گفته‎های پیراندللو اشاره می‎کند :« کسی که زندگی می کند، وقتی که زندگی می کند خود را نمی بیند: فقط زندگی می کند...اگر کسی بتواند زندگی خویش را ببیند نشانه ی این است که دیگر زندگی نمی کند: آن را تحمل می کند و به دنبال خود می کشد، مثل جسمی بی جان آن را به دنبال خویش می کشد. چون هر شکل و ظاهری به منزله ی مرگ است. کمتر کسی این را می داند؛ اکثریت، تقریبا" همه مبارزه می کنند، سختی می کشند، تا به قول خویش، وضعشان رو به راه شود و به وضع و حالتی مطلوب برسند، با دستیابی به آن گمان می کنند که زندگی را فتح کرده اند و در عوض به مرگ تن در می دهند. این را نمی دانند، چون خود را نمی بینند؛ زیرا دیگر نمی توانند از آن قالب فانی که به دست آورده اند جدا شوند؛ خود را مرده تلقی نمی کنند و گمان می کنند که زنده اند. تنها کسی می تواند خود را بشناسد که موفق به دیدن قالبی شود که به خود داده است یا اینکه دیگران، بخت، اقبال و شرایطی که هر کس در آن به دنیا آمده است، به او داده اند. اگر بتوانیم این قالب را ببینیم، نشانه این است که دیگر زندگی ما متعلق به ان قالب نیست؛ زیرا اگر باشد، ما آن را نمی بینیم؛ در این شکل و قالب زندگی می کنیم، بی آنکه آن را ببینیم و هر روز بیش از پیش در آن می میریم که آن هم به نوبه ی خود نوعی مرگ است، بی آنکه بدانیم. بنابراین می توانیم فقط آن چیزی را که در وجود ما مرده است ببینیم و بشناسیم. خود شناسی به منزله مرگ است.»

صفدر تقی‎زاده سخنران بعدی بود که متن خطابۀ پیراندللو را هنگام دریافت جایزۀ نوبل برای حاضران خواند :

" با نهایت خرسنی از حضرات والامقامی که با حضور مهرآمیز خود در این مجلس مهمانی به ما افتخار بخشیدند. سپاسگزاری عمیق خود را برای استقبال گرمی که از من به عمل آوردیی و نیز برای برگزاری ضیافت امشب اعلام میدارم.ضیافت امشب خود پایان شایستهای بر گردهم آیی موقرانه عصر امروز بود که در آن این افتخار بزرگ نصیبم شد که جایزۀ نوبل در ادبیات سال 1934 را از دست مبارک اعلیحضرت پادشاه ( سوئد) دریافت دارم.

همچنین مایلم احترام عمیق و سپاس صمیمانۀ خود را به فرهنگستان محترم سطلنتی سوئد ابراز دارم که نتیجۀ داوری برجستهشان، همچون نگینی بر تارکِ زندگی ادبی درازمدتِ من میدرخشد.

برای کسب موفقیت در تلاش ادبی، ناگزیر بودم به مکتب زندگی روی آورم. این مکتب هر چند برای بعضی ذهنهای درخشان بیفایده است، تنها چیزی است که به ذهنی از نوع ذهن من یاری میرساند: دقیق، متمرکز، صبور، در نگاه اول واقعاً کودکوار، شاگردی مطیع، اگر نه در برابر معلمها، دست کم در برابر زندگی، شاگردی که هرگز ایمان و اعتماد کامل خود را نسبت به چیزهایی که آموخته است از دست نخواهد داد. این ایمان در سادگی سرشت بنیادی من جای دارد. من نیاز داشتم که به ظواهر زندگی، بی‌کوچکترین ملاحظه یا تردیدی باور داشته باشم.

توجه مدام و صداقت عمیقی که با آنها من این درس را آموختم و در باب آن تأمل کردم تواضعی را آشکار کرد، عشق و احترامی به زندگی که برای تحلیل سرخوردگیهای تلخ، تجربههای دردناک، زخمهای وحشتانگیز و همۀ خطاهای معصومیتی که به تجربههای ما ژرفا و ارزش میبخشد ضروری بود. این آموزش ذهن که به بهای سنگینی به دست آمد، به من اجازه داد تا رشد کنم و در عین حال، خودم باشم و اصالت خودم را حفظ کنم.

همچنان که استعدادهای واقعیام پرورده شدند، مرا در برابر زندگی کاملاً ناتوان کردند، همان طور که برازندۀ یک هنرمند واقعی است، توانا فقط در برابر اندیشهها و احساسها، اندیشهها، زیرا که احساس میکردم و احساسها زیرا که میاندیشیدم. در واقع، با این پندار که خودم را خلق میکنم، تنها آن چه را که احساس میکردم و قادر به باور آن بودم خلق میکردم.

وقتی فکر میکنم که این خلاقیت را در خورِ چنین جایزۀ ممتازی دانستهاید که به من اعطایش کردهاید، احساسی از سپاس بیقیاس، شادمانی و غرور، وجودم را فرامیگیرد.

از صمیم قلب معتقدم این جایزه، نه دربست برای مهارت یک نویسنده، چیزی که همیشه قابل چشمپوشی است، که در اصل برای خلوص و صداقت انسانی نهفته در آثارم است که به من اهدا شده است.

پیش از ایران این سخنرانی، پروفسور کوران لِجِستراند، استاد انستیتوی کارولین خاطر نشان کرد،« جامعه واحدی بزرگتر از فرد است؛ پیچیدگی بزرگتری دارد و با تعدیلهایی از انواع مختلف درگیر کرده است. برخورد ناشی از ضرورتِ این گونه سازگاریها، درونمایۀ آثار آقای پیراندلو بوده است. در حال حاضر، دشواریهای سربرآورده، سبب شده تا پژوهشهایی همراه با رویههای دیگری که از طریق پزشکی و علوم دیگر دنبال میشود صورت گیرد. آقای پیراندلو که هم فیلسوف است و هم شاعر و درامنویس توانسته است مراحل گوناگونِ ذهنیت انسانی را درک کند و به تشریح آنها بپردازد. او تغییرات آن را در بیماری و ارتباط ظریف آن‌ها را با ذهنهای طبیعی و سالم مطالعه کرده و عمیقاً تا درون مرز تاریک و مبهم میان واقعیت و رؤیا نفوذ کرده است. ما او را در کسوت یکی از استادان بزرگ هنرهای دراماتیک میستاییم.» "

سپس نوبت به رضا قیصریه رسید تا از پیراندللوی فیلسوف سخن بگوید:

" پیراندلو چه در آثار تئاتری و چه در داستان ( نوول) نمایشی وجه مشخصی را بر پایه یک دوآلیسم ( دوگانگی ) بین زندگی و فرم ( قالب ) میگذارد و منتقدانی جون آدریانو تیلگر، دشواری ذهنی کارهای هنری او را در وجود یک آنتی تز میان زندگی و فرم میداند. بنابراین آنتی تز، قانونی اصلی است در ارائه هنر پیراندلو. و اینکه آیا پیراندلو از این طریق یعنی دوآلیسم ( دوگانگی) خواسته به عمد یا از سر شوخی به آثار خود جنبۀ فلسفی بدهد بیآن که فیلسوف باشد. واقعاً تا به امروز مسئلهای بحث انگیز است در کارهای هنری او. طبیعی است دورانی را که پیراندلو در آن میزیسته است یعنی دوران مبارزاتی اتحاد ایتالیا و بحرانهای عینی آن را نمیتوان از نظر دور داشت. پیراندلو متولد 1868 است در آگرمی جنتو در سیسیل . خود او میگوید: « آگرمی جنتو نام قبلی‏اش جیرجنتی بوده است که در گویش سیسیلی به آن کاؤزو میگفتند که از کلمه یونانی خائوس آمده است به معنی آشفتگی و پریشانی. بنابراین من در واقع زادۀ آشفتگی هستم. اگر دنیا زادۀ خائوس است یا بنا به تعبیری پدیدار گشته از انفجاری است که از آن هستی و هستن شکل گرفت، به قول حافظ در پریشانی نظم یافت. پس انسان که وارث زمین و کائنات است نهایتاً این آشفتگی را در درون دارد با تمام تضادهایش. این تضادها از طرفی محرکاند و موجد نیروی هستی بخش و سرچشمۀ دنیای مادی و معنوی. به عبارت دیگر تمام تضادهای درونی هستن انسانی، از همان خائوس برمیخیزد و انسان را به ستیز مدام با خود تا به آنجا میکشاند که به نظم و تعادل برسد. در طی این روند است که فعالیتهای معنوی انسانی و به ویژه آفرینندگیها صورت میگیرند و متجلی میشود در هنر. به قول حافظ :

            حافظ آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت

                                                                        طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود

سپس قیصریه از بازتاب جنون در آثار پیراندللو حکایت می‎کند:

" جنون از یک سو ارتباط مستقیمی با دوگانگی ذاتی انسان دارد و از دیگر سو آدمی هم نیاز وافر به این دوگانگی دارد که اساساً روند زندگی بر اساس این دوگانگیها و بازیهای مدام آن است. باید مدام بازی کنی تا قبول افتی. چون دوگانگی که از میان برود وحدتی در درون پدید میآید و در نتیجه جنون خود را مینمایاند. واقعیت این دوگانگی از طریق طنز نمود شایانتری دارد تا از طریق تراژدی. چون طنز فضاهای بیشتری از این دوگانگی را در اختیار مؤلف میگذارد و پیراندلو بر این نکته کاملاً آگاه است و میداند مؤلفههای تراویده از آشفتگی بارِ طنز بیشتری را با خود دارند. تئاتر هم از همین تناقض به وجود آمده است. در مقابلت صحنه را میگذاری تا نشان دهی بازتاب این آشفتگی را، تا نشان دهی به خودت بازی زندگی را، در بطن این آشفتگی باید مَجاز بشوی تا بتوانی واقعیت را نشان دهی و نشان دهی مَجاز است آنچه را که حقیقت میپنداری و حقیقت پنداری آنچه را که مَجاز شمردهای.

به قول خیام ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز/ از روی حقیقتیم نه از روی مَجاز. "

و سپس می‎افزاید : " به تعبیر پیراندلو تئاتر نمایانگر مضحکۀ زندگی است و آدمیان بازیگران این ضحکهاند. برای همین مثل بازیگران کمدیا دل آرته نقاب بر چهره دارند. گذاردن نقاب خواسته خود آدمی نیست بلکه این در ذات انسان است که در شخص دیگری جلوه کند غیر از خویشتن خویش. چون انسان هرگز آن نیست که خود مینمایاند پس باید مدام در توجیه خویش برخیزد و به مفهوم پیراندلویی ، زندگی را بازی کند و بازیگر خوبی هم باشد. در این ارتباط، پیراندلو حتی از موسولینی به عنوان بازیگری ماهر نام میبرد و تمام مفاهیم هنری خود را در وجود او پیاده میکند. او می‏گوید:« موسولینی اصولاً بازیگری بود که وانمود میکرد همان شخصی است که ایتالیاییها میخواهند که او باشد.» شاید یکی از دلایل پیوستن پیراندلو به فاشیسم موسولینی همان جنبۀ نمایشی آن باشد. فاشیسم وانمود میکرد که قدرت رم باستان را به ایتالیا بازمیگرداند. در نتیجه، مضحکهای به وجود آورد که به تراژدی انجامید و جالب این که آن را از توطئۀ کلماتی که پیراندلو صحبتاش را میکرد به وجود آورد.

پس از رضا قیصریه نوبت به دکتر آنتونیا شرکاء رسید تا به بررسی فیلم کائوس بپردازد:

" جهانبخش نورایی، منتقد مجلۀ فیلم، در مطلبی دربارۀ بازنمایی رویارویی مردگان و زندگان در سینما، از اپیزود آخر کائوس به عنوان نمونه ای غریب یاد می کند و می نویسد: « در کائوس ساختۀ برادران تاویانی، لوئیجی [پیراندللو] پس از سال ها به دهکدۀ زادگاهش برمی گردد و کنار مادرش که مدت ها از مرگش می گذرد می نشیند و با او درددل می کند. این ملاقات با یک اسلوب واقع گرایانه نشان داده می شود و از چاره جویی های سنتی برای خط کشیدن بین دو دنیا خبری نیست. سینما کِی جرأت کرده این قدر راحت به مرده و زنده نگاه کند؟ تقریبا در همۀ فیلم هایی که دیده ام، مرده ها با تشریفات خاصی به دنیای زنده ها برمی گردند. با چهرۀ سفید بی خون، تن کفن پوش، صدای زنگ دار، حرکات غیرطبیعی (و در بدترین شکل، به صورت مومیائی یا اسکلت)؛ و در همۀ این احوال حضورشان وهمناک و دلهره آوراست. کاری ندارم که این کلیشۀ سینمایی تا چه حد بازتاب یک الگوی تصویری ست که خود آن از اعتقادات فلسفی و خرافی تودۀ مردم ریشه گرفته -، مهم فعلا تحولی ست که در این مورد در سینما افتاده و مرده و زنده به یکسان واقعی به نظر می رسند. [...] انگار برگی از صد سال تنهایی مارکز را می خوانیم. آن جا که خوزه آرکادیو بوئندیا با نیزه ای پرودنسیو آگیلار را می کشد، اما مقتول برای آب خوردن و گذاشتن ضماد علف به روی زخم گلویش، شب ها به خانۀ آرکادیو می آید. و این همه در فضایی پذیرفتنی و بی هیچ ترس و دلهره ای اتفاق می افتد. [...] واقع گرایی برادران تاویانی هم از جنس دیگری [غیر از واقع گرایی سنتی] است. مادر برای لوئیجی نمی تواند مرده ای مدفون باشد. او عزیزتر و مهربان تر از آن است که شب هنگام به صورت یک شبح با آوای لرزان اعلام حضور کند. مادر برای لوئیجی وجود دارد. برای تماشاگر هم وجود دارد. (هردوی آنها را دریک نما می بینیم.) و صحنه که به پایان می رسد، جای خالی مادر، به نحو عجیبی احساس می شود و میل به بازگشت او قوت می گیرد. شاید عشق به عزیز از دست رفته است که وادارمان می کند حضور مرده را در زمینه ای این چنین واقعی بپذیریم... تصوری که می تواند در تنهایی تسلایمان دهد... اما به نظر می رسد که این همۀ حقیقت نیست. هملت نیز پدرش را دوست می داشت، اما شجاعت زیادی به خرج داد تا از روح او وحشت نکند و آن گاه که شبح غول آسا (در ساختۀ کوزینتسف) خواست او را به دورترها ببرد، و غلظت شب بر اضطراب می افزود، ایستادگی کرد و از رفتن سرپیچید. (شکایت لوئیجی اما این است که چرا مادر در جهان مردگان به فکر او نیست).» "

دکتر شرکاء در ادامۀ سخنانش به انتخاب عنوان فیلم می‎پردازد :

" اما چرا عنوان فیلم، کائوس (به معنی آشوب) شد؟ پیراندللو در جایی نوشته بود: « من زادۀ کائوس هستم. این را از نظر تمثیلی نمی گویم بلکه به معنای واقعی کلمه می گویم. من در روستایی به دنیا آمده ام که در کنار بیشۀ پیچ در پیچی قرار گرفته و به همین دلیل در گویش محلی اهالی آگریجنتو، کاووسو گفته می شود که همان شکل از ریخت افتادۀ واژۀ کهن و بکرِ کائوس در زبان یونانی است.»

محبوبه خدایی سخنران بعدی بود که به خانواده پیراندللو پرداخت :

نخستین فرزند لوئیجی، در 14ژوئن 1895 متولد شد، به دلیل علاقه شدید استفانو پیراندلو به تئاتر و نمایشنامه، تبدیل به کمدی نامهﻧﻮیس معروفی شد و با موزیسین معروف ماریا الیندا لابروکا ازدواج ﻣﻲکند و ثمره این ازدواج سه فرزند هست که نام مادرش را بر روی اولین فرزندش می گذارد. ماریا آنتونییتا (1923)، آندرآ لوئیجی (1925)، جرجو (192)

در سال 1936، پس از مرگ پدرش، در زمینه تئاتر، موفق به دریافت جایزه آکادمی ایتالیا می شود. در 5 فوریه 1972 چشم از جهان فروبست.

در مورد دختر لوئیجی، ﺭُزالیا معروف به لییتا به سختی می توان اطلاعاتی بدست آورد، او نیز ازدواج کرده و صاحب فرزند هم شده است، ولی بحران های روحی روانی مادرش بیشتر از برادرانش او را تحت تاثیر قرار داده است.

فائوستو پیراندلو، در 17 ژوئن 1899 در رم، متولد شد. سومین و آخرین فرزند لوئیجی پیراندلو است که در پاریس به تحصیلات آکادمی در مورد هنر پرداخت و تبدیل به نقاش معروف ایتالیایی شد. در زمان خودش بیشتر سبک مدرن کار ﻣﻲکرد. یکی از اعضا و نمایندگان مدرسه رومی بود و در 30 نوامبر 1975 چشم از جهان فروبست.

لوئیجی پیراندلو اگرچه از خانواده ای ثروتمند بود اما در زمان ورشکستگی، در اوج ناامیدی و در بحران های شدید خانوادگی ... بود که به شهرت رسید و آثاری را خلق کرد که تا همیشه ماندگارند و در خاطره ها جاودانند.

آخرین سخنران این نشست عباس سیاوش آبکنار بود که مضمون آثار پیراندللو را مورد بررسی قرار داد:

« لوئیجی پیراندلو داستان پرداز و نمایشنامه نویس شهیر ایتالیایی در 28 ژوئن 1867 در آگریجنتوشهری در ساحل جنوبی جزیره سیسیل در خانواده ای غنی دیده به جهان گشود. پدرش استفانواز خانواده ای ثروتمند بود که در صنعت گوگرد و معدن فعالیت داشت و مادرش کاترینا ریچیاز طبقه تاجران آگریجنتو بود که هر دو این خانواده ها در جنبش یگانگی ایتالیاکه با تاسیس پادشاهی ایتالیا در 1861 و تغییر پایتخت به رم در 1871 خاتمه یافت شرکت داشتند. پیراندلو سالهای کودکی خود را در آگریجنتو گذراند و در 15 سالگی همراه خانواده به پالرمو نقل مکان کرد.

وی در 17 سالگی در اداره معدن به پدرش کمک میکند اما نهایتا از این کار دست میکشد و در سال 1885 در دانشکده حقوق و ادبیات دانشگاه پالرمو تحصیلات و مطالعات پیگیر و کنجکاوانه خود را در ادبیات آغاز میکند، در همین سالها بود که عاشق دختر عمویش لینامیشود و با آثار شاعران قرن 19 ایتالیا همچون جوزوءِ کاردوچیو آرتورُ گرَف آشنا میشود و شروع به نگارش نخستین اشعارش میکند.لوئیجی جوان در این سالها به دلیل باور بر رابطه های مشکوک پدرش بتدریج با او دچار اختلاف شده و بیش از پیش به مادرش نزدیک شده و او را میستاید و بعد از مرگ مادرش در خلال صفحات داستانی به نام "مکالمه ای با شخصیت هابه این موضوع اشاره میکند.

او در 1887 به دانشکده ادبیات رم رفته و در منزل دائیش که ستوان سابق ارتش گاریبالدی بوده سکنا میگزند و سپس در سال 1889 برای ادامه تحصیلات به بُن آلمان میرود و مطالعاتش را در رشته زبانشناسی لاتین ادامه میدهد و نخستین مجموعه اشعارش را تحت عنوان "درد مطبوع" که بازتابی از شرایط و احوالات روحی و مادی خود اوست منتشر میسازد.

ترجمه "مرثیه های رومی" گوته به ایتالیایی و انتشار دومین مجموعه اشعارش با نام "عید پاک جه آعمده فعالیت او بیش از دریافت دکترا و بازگشت به ایتالیا در 1892 هستند."

آبکنار در ادامه چنین می‎افزاید :

آثار پیراندلو حاوی تناقض ها، آشفتگی ها و بحران های زندگی مدرن هستند و مضمون اصلی هنر او به تصویر کشیدن همین دوگانگی و بحران است و همانطور که خود پیراندلو می گوید: « من فرزند کائوس یا آشفتگی هستم» و هنر پیراندلو در این است که این دوگانگی را از طریق طنز نشان می دهد که قابلیت های بهتری نسبت به تراژدی دارد.

ناتورالیسم، طنزگرایی، تعقل و تشکیک را میتوان کمابیش در تمام مراحل زندگی پیراندلو دید. قطعا هیچ یک از این موارد نسبت به بقیه برتری ندارند و انسجام پیراندلو نیز شامل حضور این چهار اصل میباشد.

مرحله ناتورالیستی که مرحله فراگیری ادبیات او تحت تاثیر آثار جووانی ورگا و هم مسلکان اوست.

مرحله واکنش به ناتورالیسم که در آن پیراندلو از طریق استفاده از شیوه طنز خود و نیز بررسی عینی وقایع، تفسیری شخصی از زندگی ارائه میدهد.

مرحله عقل گرایی یا جنون تعقل برای تکثیر عقل گرایی و مرحله تشکیک که اولویت را به تجزیه کامل و همه جانبه افکار و احساسات میدهد تا هرآنچه در درون و برون آدمی وجود دارد را ویران کند."

سپس آبکنار به فلسفه پیراندلو اشاره می‎کند:

" این فلسفه که هرکس، هرچیز و هرکس دیگر را از دید خود میبیند تقریبا در تمام آثار تئاتری او جاری است و تا حدودی مخاطب را گیج میکند اما به هر حال همیشه یک نوع منطق وجود دارد، منطقی که به صورت خاص مرا به یاد یکی از داستانهای او به نام “خاطره های ما” می اندازد. این پیچیدگی و ابهام همیشه با منطقی که درعمقش جاری است نمایشنامه های او را یکی از دیگری زیباتر میسازند.

در رمان او زندگی مثل یک وهم است و در هویت شخصیت ها دوگانگی پایداری وجود دارد، هستی و نمود آن، فاصله میان هنر و زندگی، تضاد، جهان به مثاله مکانی برای واژگونی همه چیز، فرو افتادن نقاب ها و آسیب پذیری هویت انسانی ازدل مشغولیهای اوست.»

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692