شب جلال خالقی مطلق عنوان صد و پنجاه و هشتمین شب از شبهای مجله بخارا بود که با همکاری بنیاد فرهنگی اجتماعی ملت، دایرهالعمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار عصر روز یکشنبه 7 اردیبهشت ماه 1393 برگزار شد.
در ابتدای این نشست علی دهباشی به دکتر خالقی مطلق، سخنرانان و دیگر حاضران خیرمقدم گفت و این مراسم را با پخش تصویر قسمتی از گفتار ایرج افشار در رونمایی از شاهنامه به تصحیح دکتر خالقی آغاز کرد که در 1386 توسط دایرهالعمارف بزرگ اسلامی منتشر شده بود و در اینجا با هم بخشی از این متن را میخوانیم:
خوش باد اين نيكبختى[1] ايرج افشار
سخنانى درباره شاهنامه چاپ خالقى مطلق
خوش باد اين نيكبختى و فرّخى علمى بر خالقى مطلق، دوستى كه زندگى روحى و
حتى عادى خود را در پژوهش سخنهاى ديرينه شاهنامه گذرانيد و در شناخت حماسه
ملى ايران و تاريخ ديرين ما همراز با فردوسى و همراه با شاهنامه زيست و امروز گُلِ
رنجهاى كهن خود را در هشت دفتر پيش رو دارد. پس شاهنامه آخرش خوش بوده است
از اين روى كه يكى ايرانى كاردان تصحيح آن را به اسلوب و آداب استوار پيش برد و
متنى را در اختيار گذارد كه بىگمان برجستهترين است از ميان ديگر چاپها. اگرچه خود
پس از چهل سال ژرفنگرى در شاهنامه در تازهترين گفتارش كه همين روزها در نامه
بهارستان چاپ شده درباره تصحيح نهائى شاهنامه به پايبندى صداقت اخلاقى و پيروى
از منطق علمى و خضوع شخصى چنين نوشته است:
«فرض بر اينكه دستنويس فلورانس مورخ 614 بنا به تشخيص نگارنده معتبرترين
دستنويس موجود شاهنامه باشد و نيز فرض بر اينكه نگارنده توانسته باشد با به كار
بستن روش انتقادى ـ تحقيقى بخش بزرگى از افتادگىها و افزودگىها و ديگر نواقص اين
دستنويس را برطرف سازد در اين صورت اعتبار تصحيح نگارنده بيشتر از دستنويس
فلورانس مورخ 614 نيست و به گمان نگارنده داراى اعتبار يك دستنويس متوسط از
نيمه نخستين سده ششم هجرى است.
... خالقى تنها مصحح شاهنامه نيست. او با انس خاصى كه به شاهنامه پيدا كرده است و
با كنجكاوى ژرفى كه در تاريخ ايران باستان دارد بيش از يكصد و پنجاه مقاله تاريخى و
ادبى و زبانشناختى نوشته است كه قسمتى به صورت مقالات در مجلات و نشريّات
فارسى به چاپ رسيده و قسمتى به زبان انگليسى در دانشنامه ايرانيكا و خوشبختانه
چهل و سه تا از آنها را على دهباشى در دو مجلد با نامهاى گلِ رنجهاى كهن و سخنهاى
ديرينه جداگانه منتشر ساخته است و اكثر اين نوشتهها در مقولات اصلى و خاص
شاهنامه و مشكلات مربوط به آن كتاب است.
بالاخره
فردوسى با آفرينش شاهنامه رشته ازهم گسيخته مليت ايرانى را از نو گره زد. از آن
پس صدها بد حادثه و آشوب زمانه بر ما گذشت... ولى هويّت ايرانى خود را همچنان
نگه داشتهايم و اين را تا حدود زيادى مديون شاهنامهايم.
سپس دهباشی از دکتر ژاله آموزگار دعوت کرد و ژاله آموزگار نیز از دکتر خالقی و فرّه ایرانی سخن گفت:
" نشستی دیگر به همت آقای دهباشی برای بزرگداشت عزیزی دیگر. من از این پشتکار آقای دهباشی در عجبم. اگر ایشان بیماری آسم نداشتند و راحتتر نفس میکشیدند دیگر چه میکردند؟
به هر حال، ممنون و خوشآمد به دوست بسیار ارجمندم دکتر خالقی عزیز. امروز سر آن ندارم که در این گفتار مختصرم نه آثار ارزنده و ماندگار دکتر خالقی را برشمارم و نه به مناسبت تخصص او در شاهنامه پژوهی به تحلیل این شاهکار فردوسی بپردازم.
فهرست بلندبالای کتابها و مقالات ابتکاری دکتر خالقی معرف حضور همگان هست، هشت جلد چاپ انتقادی شاهنامه او زینتبخش کتابخانههایمان و سه جلد یاداشتهای شاهنامه او مشکلگشای مقالاتمان و همگی چشم انتظار واژهنامه تاریخی او....
از سویی دیگر کیست که نداند که ابوالقاسم فردوسی سی سال رنج برد تا برگه هویت ما را با خامه جادوییاش جاودانه کند و ستونهایی را پی افکند که باد و باران و آزار دیگران گزندش نرساند و چنان اشتیاقی در ایران دوستی در دل فرزندان آیندهاش به وجود آورد که از میان آنها هم یکی دکتر خالقی باشد که سرشار از عشق به ایران و دلبسته به هویت ایرانی برای بهتر عرضه کردن دستاورد سی سال رنج فردوسی، سی و پنج سال عمر و سلامتیاش را وقف کند تا این دفترهای انتقادی شاهنامه در دسترس همگان قرار گیرد.
انگیزه این رنجهای سالیان دراز و تلاشها و از خودگذشتگیهای نسل اندر نسل بزرگان و فرهیختگان ما چه میتواند باشد؟
آیا فرّه ایرانی نقشی بازی نمیکند؟
من بر این باورم که هر ایرانی، حتی بدون این که خود بداند یا بخواهد ، دلبستۀ این سرزمین است. برای این که ایرانی زاده شده است و فرّه ایرانی ناخودآگاه در تاروپود وجودش جای گرفته است.
همان فرّهای که بنا بر اساطیر ما اژدهاک یا ضحاک سه پوزه زشت نهاد آرزوی تصاحبش را داشت و ایزد آذر پرخاشکنان بانگ برآورد که اگر این فرّه ناگرفتنی را به چنگ آوری چنان ترا بسوزانم و بر پوزههای تو آتش برافرزوم که نتوانی بر زمین گام نهی. اژدهاک پس میرود و لرزه به دریای فراخ کرد، دریای اساطیری که به روایتی آن سوی قله البرز جای دارد، میجهد و بُرز ایزد نگاهبانش میشود.
همان فرّهای که افراسیاب تباهکار نیز برای به دست آوردنش به سوی دریای فراخ کرد میشتابد و فرّه تند میتازد و از دسترس او بیرون میرود. افراسیاب ناسزاگویان از دریای فراخ کرد بیرون میآید و بانگ میزند که این فرّه را که از آنِ ایرانی است نمیتوانم بربایم ، پس همه چیز را درهم میآمیزم و جهان را در تنگنا میافکنم. افراسیاب بار دیگر به دنبال فرّه خود را به دریای فراخ کرد میاندازد و ناکام برمیگردد، به دنبال فرّه هفت کشور را درمینوردد و سرانجام گردن مینهد که این فرّه به ایرانی تعلق دارد.
این همان فرّه است که هر کدام از فرزندان این آب و خاک را به نوعی به پاسداری و نکوداشتی این سرزمین هدایت کرده است.
مگر نه این که در متون پهلوی فرّه مترادف با خویشکاری یعنی انجام وظیفه است؟ همین فرّه است که کشاورزی را به بهتر کِشتن، آموزگاری را به بهتر تعلیم دادن ، سلحشوری را به بهتر دفاع کردن وامیدارد. همان فرّه ایرانی که در اعماق وجود فردوسی جای میگیرد تا « آنی» به داستانهای کهن ما که به نوعی هویت ما هستند، ببخشد که در روح و جان ما رخنه کند. و این فرّه با نسلها پیش میآید به نسل ما هم میرسد و در وجود دکتر خالقی نیز جای میگیرد.
شاید بهتر باشد که از نسل پیشین دکتر خالقی و خودمان یاد کنم که شخصیتهایش غالباً در آغوش خاکند ولی هنوز در حافظه ما جای دارند.
در این نسل پیشین ما، عشق به ایران و دلبستگی به این سرزمین، بدون این که نیاز به تظاهری باشد در خونشان اندر شده بود و با جانشان به در میرفت. این نسل پیشین ما تظاهری به ایراندوستی نمیکردند، شعار هم نمیدادند، اما گل گلاب سرود جاودانۀ « ای ایران» را سرود، ملکالشعاری بهار رو به دماوند بانگ برآورد: ای کوه سپید پای در بند... ایرج افشار قدم به قدم این سرزمین را درنوردید و بدون تظاهر خاک آن را بویید. هر ورقی را که نشان از ایران داشت جاودانه کرد، منوچهر ستوده به کوره دههای این سرزمین هم شناسنامه داد، پورداود اوراق فراموش شده را گویی بر درفش کاویانی برافراشت، زریاب واژههای صیدنه را بیرون کشید، محمد امین ریاحی فردوسی شناسی کرد، مصاحب دایرهالعمارف ماندگارش را در دسترس ما گذاشت ، تقیزاده بر گاهنامه ما اصالت بخشید، از این نسل ساعتها میتوانم اثر بشمارم.
و در پس همه این تلاشها فرّه ایرانی میدرخشید.
اما نسل ما و نسل دکتر خالقی. ما نیز تا آنجا که توانستیم به نوعی به ندای این فرّه پاسخ گفتیم. سعی کردیم هر کدام بذری در این خاک بیفشانیم. بر گوش جوانان صمیمانهتر پیام عاشقانۀ ایراندوستی را سر دادیم. هر کدام کاری کردیم که از ما برمیآمد و خویشکاری ما بود. زبانها و گویشها را کاویدیم. حافظشناسی کردیم، بر سعدی سلام گفتیم، به باستانشناسی پرداختیم، در آزمایشگاهها کار کردیم، پزشک شدیم و به داد بیماران رسیدیم و هر کدام ناخودآگاه در تلاش بودیم تا در برابر فرّه ایرانی روسفید باشیم.
اما من و شما خوب میدانیم که گاهی فرّه جایگزین شده از برخی انسانها به دلیل زشت کاریها ، خیانتها، نادرستیها و به جای نیاوردن خویشکاریها میگریزد، همانطورکه فرّه از جمشید نیز گریخت.
اما همین فرّه بود که دکتر خالقی را پشت میز نشاند و نگذاشت حتی به بهای خم شدن پشت و دردهای جسمانی دیگر قلم از دستش بیفتد.
و اکنون دکتر خالقی و نسل ما، دل نگران، چشم به نسل بعد خود دوختهایم. آنها چگونه پاسخگوی فرّه ایرانی خواهند بود."
دکتر محمد استعلامی دیگر سخنران این مراسم بود که با عنوان « در غربت عاشقان ایران» سخن گفت:
" در تاریخ فرهنگ و ادب ایران همیشه کارهای بزرگ و ماندگار را کسانی کرده اند که تنها و بی یار و یاور بوده اند اما عاشق! فردوسی تمام هستی خود را روی کاری گذاشت که فقط پاسخی به آن عشق بود و از روایات بی پایۀ تذکره نویسان که بگذریم، روزی که نخستین تدوین شاهنامه به انجام رسید ( سال 384 ق. ) نامی از سلطان غزنوی نبود تا با حمایت او کاری آغاز شده و به انجام رسیده باشد. پس از آن هم هرچه در بارۀ صله و درهم و دینار و قهر و آشتی فردوسی و محمود نوشته اند، تراوشهایی از فهم نارسای تذکره نویسان است و عموماً دروغ یا تخیل. شش هفت چهرۀ درخشان شعر کلاسیک فارسی هم هیچ یک پروردۀ یک نظام آموزش همگانی و یک برنامۀ تربیت نیروی انسانی نبوده وهر یک از آنها عاشقی تنها بوده و راه درازی را بر مرکب عشق تا سرمنزل پیموده است. "
دکتر استعلامی در ادامه چنین افزود:" در این روزگار ما هم کسانی که روی شاهکارهای ادب فارسی کارهای گسترده و ماندگار کرده اند، عاشق و تنها بوده اند و اگر این کارها را در همین آب و خاک هم به انجام رسانده باشند، همراه با غربتی بوده است که عاشقان، در وطن خود هم آن غربت را دارند. من در سالهای جوانی و دانشجویی یک بار رسالۀ مختصری در بارۀ فردوسی و شاهنامه به دستور استاد عزیزم دکتر محمد معین نوشته ام که در سال 1335 با مقدمه یی از دکتر رضازادۀ شفق چاپ شده و هرگز آن کار را قابل تجدید چاپ ندیده ام. آن روزها تمام شاهنامه را از روی چاپ امیربهادر خوانده بودم و در پی آن، سالیانی چشمم پشت شیشۀ کتابفروشی ها در پی یک چاپ درست شاهنامه بود و کار عزیزانی مانند استاد دبیرسیاقی را البته قابل ستایش می دیدم، اما هیچ یک از کارهایی که شده بود مرا به جایی نمی رساند که یک نفس راحت بکشم. "
"... و در پایان من امروز بر حسب اتفاق در یک سفر کمتر از دو هفته در تهران ام، و اگر پشت این میز خطابه آمده ام، برای من فرصتی است که ارادتم را به دکتر خالقی ابراز کنم، و از دهباشی عزیز هم باید سپاسگزار باشم که او هم با چنان عشقی این گونه فرصتها را فراهم می کند تا ما عاشقانِ در غربت نشسته، گاه دیداری داشته باشیم و بگوییم که برای پاسداری از فرهنگ ایران در یک سنگریم. این را هم بگویم که اگر ما غربت نشین شده ایم، واقعیت این است که فراغت این کارها در آن دیار غریب بیشتر فراهم است و در واقع ما یک دم بیرون از این آب و خاک نیستیم.
متشکرم."
بخش بعدی این مراسم شاهنامه خوانی امیر صادقی بود که داستان سلم و تور را از شاهنامه انتخاب کرده بود.
و سخنران سوم این نشست دکتر محمود امیدسالار بود که در سخنرانیاش به تئوری تصحیح پرداخت :
« آقای دکتر خالقی از توصیف و تعریفِ بنده بینیاز است و لذا من به مکانِ خالقی در تئوریِ تصحیح خواهم پرداخت.
از دیدگاهِ من خالقی شبیه است به آلفرد ای. هاوسمن، شاعر و محقق بزرگ انگلیسی که در سال 1911 به استادی ادبیات لاتین در ترینیتی کالج دانشگاه کمبریج منصوب شد و سالها در آن منصب انجام وظیفه کرد. علت تشابهِ خالقی به هاوسمن آن است که خالقی هم شاعرِ خوبیست و هم محققِ تیزهوش و محتاطیست. همانطور که مقالهی معروفِ هاوسمن، "انطباقِ اندیشه بر فنّ تصحیح" یا که در سال 1922 به چاپ رسید انقلابی در نحوهی تصحیحِ متون کلاسیک اروپایی به وجود آورد، به نظرِ من، سری مقالاتی که خالقی در باب شاهنامه، نسخههای شاهنامه و شیوهی تصحیحِ متن در ایراننامه منتشر کرد نیز نقطهی تحول این فن در مملکت خودمان به شمار میرود.
البته پیش از خالقی، قزوینی، بهار، فروزانفر، همایی، مینوی و عدهای دیگر از دانشمندانِ بزرگِ ما در این رشته کارهای بسیار مهمی انجام داده بودند. اما هیچکدام شیوهی کارِ خودشان را به آن روشنی و روشمندی که خالقی که در مقالاتِ خود در بابِ جنبههای گوناگونِ تصحیح بیان کرده است، عرضه نکرده بودند. »
دکتر امیدسالار در ادامه با اشاره به شیوههای مختلف تصحیح افزود:
« در این مرقّعِ تاریخیِ تصحیح، اهمیتِ کارِ خالقی در این است که بر خلافِ دیگران، نظم و انضباطی را واردِ فنّ تصحیحِ متنِ ایرانی کرد که پیش از او موجود نبود. بنابراین کسانی که با حاصلِ کارِ خالقی موافق یا مخالف هستند، اگر کوچکترین ذرّهای از انصاف در ذاتشان موجود باشد، باید تأثیرِ عمیقِ او را بر فنّ تصحیحِ متونِ فارسی بپذیرند. زیرا بر خلافِ محققینِ پیشین، وقتی که خالقی صحبت از روش و پیروی از تکنیک میکند، هم خودش دقیقاً آن روش را به کار میبندد، و هم آن را به صورتِ دقیق برای خوانندهی کارش بیان میکند و توضیح میدهد.
همچنین کسی که آثارِ نظریِ خالقی را در بابِ فنّ تصحیح خوانده باشد، و با تئوریهای گوناگونِ تصحیحِ متنِ اروپایی هم آشنایی داشته باشد، متوجه میشود که کارِ او صرفِ تقلید از فرنگیها نیست، بلکه یک نوع بومیسازیِ برخی از ضوابطِ تصحیحِ متنِ اروپاییست که در رویکردِ او مطابق با نیازهای زبان و ادبِ فارسی تعییر یافتهاند. خالقی مصرفکنندهی صِرف نیست بلکه بومیساز و آفرینندهایست که هم موادِ خامی را که از غرب میگیرد به یک محصولِ کاملا ایرانی و متناسب با حال و هوایِ ادبِ فارسی تبدیل میکند، و هم قادر است که در نوشتههای خود، شیوهی کارِ خودش را برای خواننده به صورتی کاملاً واضح و قابلِ پیروی و استفاده شرح دهد. خالقی بر یک شالودهی عظیمِ علمی که از تلاشهای پیشینیانِ شرقی و غربی فراهم آمده بنایِ محکمی ساخته است که بنده و شما میتوانیم با خیالِ راحت و بدونِ این که نگرانِ فرود آمدنِ آوار بر سرمان باشیم در آن زندگی کنیم و در عینِحال این انعطاف و آزادی را هم حس کنیم که اگر بخواهیم ممکن است برخی گوشههای این بنا را مطابقِ میلِ خودمان تغییر دهیم. یکی از علائمِ بارزِ نظریهپردازیِ پویا این است که به تحجّر نمیانجامد و از صورتِ یک نظریهي علمی به یک ایدئولوژی تبدیل نمیشود. شیوهي تصحیحی که خالقی در ارزیابیِ نسخ و ضبطهای آنها، رابطهی آنها با یکدیگر، و اهمیت و خطرِ مآخذِ جانبی در تصحیح به وجود آورده است، به نظر مناین انعطافپذیری را دارد.»
و سپس دکتر امیدسالار خطاب به جوانان چنین متذکر شد:
« اول این که بر خلافِ آنچه از برخی بزرگترهایتان یاد گرفتهاید، لازمهی کارِ خوبِ علمی انجام دادن این نیست که کارِ کسانی را که پیش از شما به آن مطلب پرداختهاند بکوبید. شما کارِ خودتان را بکنید. در موردِ شاهنامهی خالقی این را به رأیالعین دیدهاید. بنده میگویم که نسخههای شاهنامه موجودو به مددِ اینترنت در دسترسِ همه هست. گر تو بهتر میزنی بستان بزن. هیچ اشکالی ندارد که شما بر شالودهای که خالقی و دیگران پی افکندهاند بنایی رفیعتر و زیباتر بسازید، اما لازم نیست که بر سردرِ آن بنا کتیبهای در ذمّ کارِ پیشینیانِ خودتان قرار دهید. این کارها جز نشانهی حقناشناسی و ضعفِ شخصیت نیست.
دوم این که از مخلوطکردنِ مطالبِ رمانتیک و احساساتی با کارهای علمی بپرهیزید و به جایِ احساساتیشدن و انشاء نوشتن، دنبالِ سند و مدرک و آنچه که عقلِ سلیم به آن رهنماست بروید. فقط یادتان باشد که در موردِ ادبیات، ذوقِ سلیم را هم باید در کار دخالت داد و فقط دنبالِ پیروی از مِتُد صِرف نبود. کاش میشد ذوق و سلیقه را حداقل از کارِ تصحیحِ متن بیرون کرد، اما به نظر بنده امکان ندارد. یعنی یک مصحّح در واقع یک کاتبِ باسواد است که از تلفیقِ نسخههای گوناگون به متنی میرسد که آن متن یک پدیدهی تئوریک و نظریست و در هیچ نسخهی واحدی موجود نیست. شما این متن را با ارزیابیِ منابعی که در دست دارید میسازید. برخی جاهایِ این متن درست است و برخی غلط. بعدها کسانی خواهند آمد و آن را باز به چیزِ دیگری تبدیل خواهند کرد. ماهیتِ تصحیح به نظر من چنین است که ادعایِ نهاییبودنِ یک تصحیح را نفی میکند. یعنی تصحیحِ نهایی، تا زمانِ پیداشدنِ نسخهای که به خطِ مؤلف باشد مقدور نیست. اما تصحیحی مقدور هست که بر اساسِ موازینِ زبانشناسی، سبکشناسی و مِتُد و تکنیکِ مصحّح بتوان با خاطری جمع نسبتاً به آن اعتماد کرد. این که تصحیحی از یک متن را بسازیم و چنان بر صحّتِ آن اصرار بورزیم که بگوییم هیچ کس نمیتواند به آن دست بزند، این از مقولهی تفرعن و خودپرستیست. زیرا چنین کاری ممکن نیست، مگر آن که نسخهی خطِ مؤلف یافت شود.
«همین نام مانَد ز ما یادگار »عنوان سخنرانی پژمان فیروزبخش، آخرین سخنران این نشست بود.
" استادان دیگر حق سخن را دربارۀ استاد ارجمندم آقای دکتر جلال خالقی مطلق ادا کردند و بنده چند دقیقهای بیشتر وقت حضار را نخواهم گرفت.
شاید کمتر کسی از دوستاران شاهنامه و تحصیل کردگان ادبیات فارسی نام دکتر خالقی مطلق را نشنیده باشد و از خدمات علمی او و سهم بزرگی که در روش تصحیح متون کهن فارسی دارد آگاه نباشد.
شخصیت علمی استاد خالقی مطلق چندوجهی است. و البته این شاهنامهشناسی است که بر دیگر جنبههای دانش و ذوق او غلبه دارد. شاید برخی در این جمع ندانند که او شاعر، داستاننویس و طنزپرداز خوبی نیز هست. گرچه اینها همه تفنن او بوده است. اما همین تفننها هم امروز برای ما ارزشمندی بسیار دارد، چون از ذهن مردی دانشمند و صاحب ذوق بیرون تراویده است. جمع دانش و ذوق در وجود فرد از مقولۀ اضداد است و برخورداری از این هر دو در وجود کمتر کسی دیده میشود. زیرا از طرفی تحقیق ژرف و دقت در جزئیات، خواه ناخواه از ذوق فرد میکاهد و از طرف دیگر افراد صاحبذوق کمتر حوصلۀ پژوهش دارند.
باری، بیشتر عمر خالقی به پژوهش دربارۀ حماسۀ ملی ایران و تصحیح شاهنامۀ فردوسی گذشته است. جدا از پیشینۀ مطالعات او در این حوزه، حدود چهل سال از عمر عزیز را به بررسی دستنویسها و تصحیح متن گذرانده است. چهل سالی که او خود دربارهاش میگوید: «در طی این سالها روزی ده ساعت کار کردم، ولی نه ده ساعت هفتهای پنج روز، بلکه ده ساعت هفتهای هفت روز، یعنی شنبه و آدینه و عید و عزا همیشه در کار بودم و طبیعی است که این کارِ مدام خستگی و بیماری میآورد و بعضی محرومیتها را به دنبال خواهد داشت. بزرگترین محرومیت در میان خانواده زیستن، اما خانواده را ندیدن بود. بزرگترین محرومیت این بود که بزرگ شدن بچهها را ندیدم. ولی با همۀ این احوال این سالها برایم سالهای لذت هم بود.»
خالقی در عین حال هیچگاه از ارزیابی، بازبینی و نقد کارهای پیشین خود غافل نبوده و همواره با به دست آمدن اطلاعات جدید یا نوشتهشدن نقدهای عالمانه و بیغرض (که متأسفانه دربارۀ شاهنامه تعدادشان اندک است) به تجدید نظر در آثار خویش پرداخته است. آویزهای بر یادداشتهای شاهنامه که در 160 صفحه اخیراً بر آخر جلد یازدهم یادداشتهای شاهنامه افزوده شده و قرار است بزودی در مجلدی جداگانه هم توسط مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی منتشر شود گواهی بر این مدعاست. این آویزه اصلاح یا تکمیل مطالب پیشین است. پس سالهای دیگری را نیز بر این چهل سال باید افزود. سالهایی که پس از انتشار شاهنامه به این کار پرداخته است.
با این حال چند سال پیش در روز رونمایی شاهنامه از سر فروتنی گفت: «کار کوچکی به اندازۀ وسعمان انجام دادهایم.» و فراموش نمیکنم که جملهای را از صدر اعظم گذشتۀ آلمان، ویلی برانت، برندۀ جایزۀ صلح نوبل نقل کرد که بسیار زیبا و بجا بود. او وصیت کرده بود که روی سنگ گورش بنویسند: «ما سعی خودمان را کردیم.»
و فیروزبخش در ادامه به پایان تصحیح شاهنامه اشاره کرد و گفت : "آنگاه که تصحیح شاهنامه به پایان رسید و انتشار یافت دستنویس ارزشمند کتابخانۀ دانشگاه سن ژوزف در بیروت پیدا شد که خوشبختانه به صورت نسخهبرگردان هم منتشر شده است. این دستنویس که مخصوصاً از حیث کمتر داشتن ابیات الحاقی شاهنامه بسیار اهمیت دارد تأییدی بود بر بسیاری از حدسها و انتخابهای خالقی.
... برای استاد خالقی مطلق طول عمر و سلامتی آرزو میکنیم.
پنجاه سال کِشتی ای مرد اوستاد/ پنجاه سال باش که از کِشته بدروی"
و سپس علی دهباشی از دکتر خالقی مطلق دعوت کرد تا با دوستداران خود سخنی بگوید و وی نیز چنین گفت:
" دوستان عزیز، من واقعاً شرمندهام، از این همه مهربانی، این همه بزرگواری، من زبانم الکن است. واقعاً نمیدانم چطور تشکر کنم. من واقعاً امروز سپاسگزار شما دوستان هستم و نمیدانم به چه زبانی این همه لطف و مهربانی را ادا کنم. سپاسگزارم از آقای دهباشی که این محبت را در حق من کردند. سپاسگزارم از استادان عزیز که بر من منت گذاشتند و این همه غُلو دربارۀ من کردند. سپاسگزارم از همۀ دوستان، از همۀ حضار محترم که قدم رنجه کردند و به این جا تشریف آوردند. وقتی به فیلم شبهای بخارا نگاه میکردم و عکسهای بزرگان را در آنجا دیدم به خودم گفتم که اگر بخواهند نام آنها را در یک صفحه بنویسند بنده فقط یک پاورقی خواهم بود. فقط چیزی که استادان بزرگ دربارۀ من بنده غُلو کردند، غلو نباشد و راست باشد، آن وقت آقای دهباشی حق دارد که این نسخه بدل ببرد در متن.
در هر حال دوستان من ، آنان که به جز کوی وفا جا ننمایند / از دوست به جز دوست تمنا ننمایند.
ما شب بخارا میگیریم و از خدمتکاران فرهنگ ایران تجلیل میکنیم، انصافاً باید شب فرهنگ ایران گرفت. خدمتکاران باید از فرهنگ ایران سپاسگزاری کنند. ما هر چه داریم مدیون این فرهنگیم. ما چیزی طلبکار نیستیم از این فرهنگ. بلکه بدهکار هستیم، زیاد بدهکار هستیم. چون در تمام طول این سالها، اگر من روی یک اثر چهل سال کار کردم، دیگران روی ده اثر کار کردند، ما لذت بردیم. عمیقاً لذت بردیم. سود معنوی بردیم. بنابراین فرهنگ ایران چه بدهکاری به ما دارد؟ ما هستیم که به این فرهنگ بدهکاریم. ما از این فرهنگ سود بردیم و باید تاوانی هم بپردازیم. تاوان چیست؟ درد پاست، درد کمر است. نور چشم کم میشود. باید دارو خورد. داروهایی که خطرش از بیماری بیشتر است. به هر حال مجانی نمیشود. پنیر مجانی فقط در تله موش است! باید یک تاوانی داد و این تاوان را بنده با علاقه پرداختم.
یک چیز دیگری هم هست که انسان موقعی که سرگرم کار هست، فکر میکند که پایانش لذت بخش است. ولی وقتی به پایانش میرسد، متوجه میشود که خود آن کار لذت بخش بود. انسان وقتی کار به پایان میرسد، حس میکند که یک عزیزی را از دست داده است. دلش تنگ میشود. این یک طرف قضیه هست، طرف دیگرش این هست که وقتی سرگرم کار است، هنوز کار منتشر نشده ، فراموش میکند که در پایان کار چند تا اژدها خَف کردهاند. بعداً مؤلف و مصحح و خود کار را از هم میدَرند. این را نمیداند. حین کار این را نمیداند. دوستان شیرسواری موقعی خطرناک است که آدم از شیر پیاده میشود. عین موضوع کار است. وقتی کار تمام میشود، مثل این است که از شیر پیاده شدهایم. از هر طرف شیری و اژدهایی برای بلعیدن انسان کمین کرده است.
با این حال، انصافاً من از بخت خود بسیار راضی هستم. در طی کار دو همکار عزیزی داشتم که اینحا حضور دارند. یکی دکتر امیدسالار و دیگری ابوالفضل خطیبی که هر دو زیر بال مرا گرفتند. و در پایان کار انصافاً در ایران و چه در بیرون از ایران، از کار من بیشتر استقبال کردند تا انتقاد. اگر هم انتقاد کردند، انتقاد سازنده و دوستانه بود."
دکتر خالقی در ادامه شیوههای مختلف تحقیق را برشمرد و در پایان افزود: امیدوارم فرصتی دست دهد و من هم چند ماهی در ایران باشم و با دانشجویان عزیز، با جوانان عزیز، نه به صورت درس، و نه به صورت استاد و شاگردی که استاد در آن بالا باشد ، بلکه به صورت یک میزگرد و این تئوریها را با کار روی متن به یکدیگر نشان بدهیم. ولی سرنوشت چیز دیگری است و همانطور که آقای استعلامی گفتند ما دور از وطنیم ، ولی همیشه در وطنیم.
دوستان عزیز، من خاطر و خاطرۀ شما را هیچ وقت فراموش نمیکنم. هر قدر هم دور از شما باشم، همیشه به یاد شما خواهم بود و این لحظات را هرگز فراموش نخواهم کرد.
گرچه دوریم به یاد تو قدح میگیریم بُعد منزل نبود در سفر روحانی"
در پایان قلمی مزین به تصویر دکتر جلال خالقی مطلق کار بازرگانی گلستانی توسط دکتر کارلو چرتی و جمال گلستانی به وی اهدا شد و هدایایی نیز از سوی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و مرکز دایرهالعمارف بزرگ اسلامی ( از آخرین کتابهای منتشر شده) به دکتر خالقی اهدا گردید.
پخش تصاویری از دکتر خالقی و روی جلد آثار ایشان در دو کلیپ کار مجید عاشقی نیز از دیگر بخشهای این مراسم بود و در پایان گروه موسیقی بوم و بر : فاضل جمشیدی،حسین پرنیا و آرش فرهنگ فر به اجرای قطعاتی پرداختند.
[1] گفتارى است كه در مجلس مربوط به چاپ دوم شاهنامه تصحيح خالقى مطلق در مركز دائرهالمعارف بزرگ
اسلامى سه شنبه نوزدهم تير 1386 خوانده شد.