شب جلال خالقی مطلق عنوان صد و پنجاه و هشتمین شب از شب‎های مجله بخارا بود

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شب جلال خالقی مطلق عنوان صد و پنجاه و هشتمین شب از شب‎های مجله بخارا بود

شب جلال خالقی مطلق عنوان صد و پنجاه و هشتمین شب از شب‎های مجله بخارا بود که با همکاری بنیاد فرهنگی اجتماعی ملت، دایره‎العمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار عصر روز یکشنبه 7 اردیبهشت ماه 1393 برگزار شد.

در ابتدای این نشست علی دهباشی به دکتر خالقی مطلق، سخنرانان و دیگر حاضران خیرمقدم گفت و این مراسم را با پخش تصویر قسمتی از گفتار ایرج افشار در رونمایی از شاهنامه به تصحیح دکتر خالقی آغاز کرد که در 1386 توسط دایره‎العمارف بزرگ اسلامی منتشر شده بود و در اینجا با هم بخشی از این متن را می‎خوانیم:

خوش باد اين نيكبختى[1]                                                              ايرج افشار

سخنانى درباره شاهنامه چاپ خالقى مطلق

خوش باد اين نيك‏بختى و فرّخى علمى بر خالقى مطلق، دوستى كه زندگى روحى و
حتى عادى خود را در پژوهش
سخن‏هاى ديرينه شاهنامه گذرانيد و در شناخت حماسه
ملى ايران و تاريخ ديرين ما همراز با فردوسى و همراه با شاهنامه زيست و امروز
گُلِ
رنج‏هاى كهن
خود را در هشت دفتر پيش رو دارد. پس شاهنامه آخرش خوش بوده است
از اين روى كه يكى ايرانى كاردان تصحيح آن را به اسلوب و آداب استوار پيش برد و
متنى را در اختيار گذارد كه بى‏گمان برجسته‏ترين است از ميان ديگر چاپ‏ها. اگرچه خود
پس از چهل سال ژرف‏نگرى در شاهنامه در تازه‏ترين گفتارش كه همين روزها در نامه
بهارستان چاپ شده درباره تصحيح نهائى شاهنامه به پايبندى صداقت اخلاقى و پيروى
از منطق علمى و خضوع شخصى چنين نوشته است:

«فرض بر اينكه دستنويس فلورانس مورخ 614 بنا به تشخيص نگارنده معتبرترين
دستنويس موجود شاهنامه باشد و نيز فرض بر اينكه نگارنده توانسته باشد با به كار
بستن روش انتقادى ـ تحقيقى بخش بزرگى از افتادگى‏ها و افزودگى‏ها و ديگر نواقص اين
دستنويس را برطرف سازد در اين صورت اعتبار تصحيح نگارنده بيشتر از دستنويس
فلورانس مورخ 614 نيست و به گمان نگارنده داراى اعتبار يك دستنويس متوسط از
نيمه نخستين سده ششم هجرى است.

... خالقى تنها مصحح شاهنامه نيست. او با انس خاصى كه به شاهنامه پيدا كرده است و
با كنجكاوى ژرفى كه در تاريخ ايران باستان دارد بيش از يكصد و پنجاه مقاله تاريخى و
ادبى و زبانشناختى نوشته است كه قسمتى به صورت مقالات در مجلات و نشريّات
فارسى به چاپ رسيده و قسمتى به زبان انگليسى در دانشنامه ايرانيكا و خوشبختانه
چهل و سه تا از آنها را على دهباشى در دو مجلد با نام‏هاى
گلِ رنجهاى كهن و سخن‏هاى
ديرينه
جداگانه منتشر ساخته است و اكثر اين نوشته‏ها در مقولات اصلى و خاص
شاهنامه و مشكلات مربوط به آن كتاب است.

بالاخره

فردوسى با آفرينش شاهنامه رشته ازهم گسيخته مليت ايرانى را از نو گره زد. از آن
پس صدها بد حادثه و آشوب زمانه بر ما گذشت... ولى هويّت ايرانى خود را همچنان
نگه داشته‏ايم و اين را تا حدود زيادى مديون شاهنامه‏ايم.

سپس دهباشی از دکتر ژاله آموزگار دعوت کرد و ژاله آموزگار نیز از دکتر خالقی و فرّه ایرانی سخن گفت:

" نشستی دیگر به همت آقای دهباشی برای بزرگداشت عزیزی دیگر. من از این پشتکار آقای دهباشی در عجبم. اگر ایشان بیماری آسم نداشتند و راحتتر نفس می‎کشیدند دیگر چه می‎کردند؟

به هر حال، ممنون و خوش‎آمد به دوست بسیار ارجمندم دکتر خالقی عزیز. امروز سر آن ندارم که در این گفتار مختصرم نه آثار ارزنده و ماندگار دکتر خالقی را برشمارم و نه به مناسبت تخصص او در شاهنامه پژوهی به تحلیل این شاهکار فردوسی بپردازم.

فهرست بلندبالای کتاب‎ها و مقالات ابتکاری دکتر خالقی معرف حضور همگان هست، هشت جلد چاپ انتقادی شاهنامه او زینت‎بخش کتابخانه‎هایمان و سه جلد یاداشت‎های شاهنامه او مشکل‎گشای مقالاتمان و همگی چشم انتظار واژه‎نامه تاریخی او....

از سویی دیگر کیست که نداند که ابوالقاسم فردوسی سی سال رنج برد تا برگه هویت ما را با خامه جادویی‎اش جاودانه کند و ستون‎هایی را پی افکند که باد و باران و آزار دیگران گزندش نرساند و چنان اشتیاقی در ایران دوستی در دل فرزندان آینده‎اش به وجود آورد که از میان آنها هم یکی دکتر خالقی باشد که سرشار از عشق به ایران و دلبسته به هویت ایرانی برای بهتر عرضه کردن دستاورد سی سال رنج فردوسی، سی و پنج سال عمر و سلامتی‎اش را وقف کند تا این دفترهای انتقادی شاهنامه در دسترس همگان قرار گیرد.

انگیزه این رنج‎های سالیان دراز و تلاش‎ها و از خودگذشتگی‎های نسل اندر نسل بزرگان و فرهیختگان ما چه می‎تواند باشد؟

آیا فرّه ایرانی نقشی بازی نمی‎کند؟

من بر این باورم که هر ایرانی، حتی بدون این که خود بداند یا بخواهد ، دلبستۀ این سرزمین است. برای این که ایرانی زاده شده است و فرّه ایرانی ناخودآگاه در تاروپود وجودش جای گرفته است.

همان فرّه‎ای که بنا بر اساطیر ما اژدهاک یا ضحاک سه پوزه زشت نهاد آرزوی تصاحبش را داشت و ایزد آذر پرخاش‎کنان بانگ برآورد که اگر این فرّه ناگرفتنی را به چنگ آوری چنان ترا بسوزانم و بر پوزه‎های تو آتش برافرزوم که نتوانی بر زمین گام نهی. اژدهاک پس می‎رود و لرزه به دریای فراخ کرد، دریای اساطیری که به روایتی آن سوی قله البرز جای دارد، می‎جهد و بُرز ایزد نگاهبانش می‎شود.

همان فرّه‎ای که افراسیاب تباهکار نیز برای به دست آوردنش به سوی دریای فراخ کرد می‎شتابد و فرّه تند می‎تازد و از دسترس او بیرون می‎رود. افراسیاب ناسزاگویان از دریای فراخ کرد بیرون می‎آید و بانگ می‎زند که این فرّه را که از آنِ ایرانی است نمی‎توانم بربایم ، پس همه چیز را درهم می‎آمیزم و جهان را در تنگنا می‎افکنم. افراسیاب بار دیگر به دنبال فرّه خود را به دریای فراخ کرد می‎اندازد و ناکام برمی‎گردد، به دنبال فرّه هفت کشور را درمی‎نوردد و سرانجام گردن می‎نهد که این فرّه به ایرانی تعلق دارد.

این همان فرّه است که هر کدام از فرزندان این آب و خاک را به نوعی به پاسداری و نکوداشتی این سرزمین هدایت کرده است.

مگر نه این که در متون پهلوی فرّه مترادف با خویشکاری یعنی انجام وظیفه است؟ همین فرّه است که کشاورزی را به بهتر کِشتن، آموزگاری را به بهتر تعلیم دادن ، سلحشوری را به بهتر دفاع کردن وامی‎دارد. همان فرّه ایرانی که در اعماق وجود فردوسی جای می‎گیرد تا « آنی» به داستان‎های کهن ما که به نوعی هویت ما هستند، ببخشد که در روح و جان ما رخنه کند. و این فرّه با نسل‎ها پیش می‎آید به نسل ما هم می‎رسد و در وجود دکتر خالقی نیز جای می‎گیرد.

شاید بهتر باشد که از نسل پیشین دکتر خالقی و خودمان یاد کنم که شخصیت‎هایش غالباً در آغوش خاکند ولی هنوز در حافظه ما جای دارند.

در این نسل پیشین ما، عشق به ایران و دلبستگی به این سرزمین، بدون این که نیاز به تظاهری باشد در خونشان اندر شده بود و با جانشان به در می‎رفت. این نسل پیشین ما تظاهری به ایران‎دوستی نمیکردند، شعار هم نمی‎دادند، اما گل گلاب سرود جاودانۀ « ای ایران» را سرود، ملک‎الشعاری بهار رو به دماوند بانگ برآورد: ای کوه سپید پای در بند... ایرج افشار قدم به قدم این سرزمین را درنوردید و بدون تظاهر خاک آن را بویید. هر ورقی را که نشان از ایران داشت جاودانه کرد، منوچهر ستوده به کوره ده‎های این سرزمین هم شناسنامه داد، پورداود اوراق فراموش شده را گویی بر درفش کاویانی برافراشت، زریاب واژه‎های صیدنه را بیرون کشید، محمد امین ریاحی فردوسی شناسی کرد، مصاحب دایره‎العمارف ماندگارش را در دسترس ما گذاشت ، تقی‏زاده بر گاهنامه ما اصالت بخشید، از این نسل ساعت‎ها می‎توانم اثر بشمارم.

و در پس همه این تلاش‎ها فرّه ایرانی می‎درخشید.

اما نسل ما و نسل دکتر خالقی. ما نیز تا آنجا که توانستیم به نوعی به ندای این فرّه پاسخ گفتیم. سعی کردیم هر کدام بذری در این خاک بیفشانیم. بر گوش جوانان صمیمانه‎تر پیام عاشقانۀ ایران‎دوستی را سر دادیم. هر کدام کاری کردیم که از ما برمی‎آمد و خویشکاری ما بود. زبان‎ها و گویش‎ها را کاویدیم. حافظ‎شناسی کردیم، بر سعدی سلام گفتیم، به باستان‎شناسی پرداختیم، در آزمایشگاه‎ها کار کردیم، پزشک شدیم و به داد بیماران رسیدیم و هر کدام ناخودآگاه در تلاش بودیم تا در برابر فرّه ایرانی روسفید باشیم.

اما من و شما خوب می‎دانیم که گاهی فرّه جایگزین شده از برخی انسان‎ها به دلیل زشت کاری‎ها ، خیانت‎ها، نادرستی‎ها و به جای نیاوردن خویشکاری‎ها می‎گریزد، همانطورکه فرّه از جمشید نیز گریخت.

اما همین فرّه بود که دکتر خالقی را پشت میز نشاند و نگذاشت حتی به بهای خم شدن پشت و دردهای جسمانی دیگر قلم از دستش بیفتد.

و اکنون دکتر خالقی و نسل ما، دل نگران، چشم به نسل بعد خود دوخته‎ایم. آنها چگونه پاسخ‎‏گوی فرّه ایرانی خواهند بود."

دکتر محمد استعلامی دیگر سخنران این مراسم بود که با عنوان « در غربت‎ عاشقان ایران» سخن گفت:

     " در تاریخ فرهنگ و ادب ایران همیشه کارهای بزرگ و ماندگار را کسانی کرده اند که تنها و بی یار و یاور بوده اند اما عاشق! فردوسی تمام هستی خود را روی کاری گذاشت که فقط پاسخی به آن عشق بود و از روایات بی پایۀ تذکره نویسان که بگذریم، روزی که نخستین تدوین شاهنامه به انجام رسید ( سال 384 ق. ) نامی از سلطان غزنوی نبود تا با حمایت او کاری آغاز شده و به انجام رسیده باشد. پس از آن هم هرچه در بارۀ صله و درهم و دینار و قهر و آشتی فردوسی و محمود نوشته اند، تراوشهایی از فهم نارسای تذکره نویسان است و عموماً دروغ یا تخیل. شش هفت چهرۀ درخشان شعر کلاسیک فارسی هم هیچ یک پروردۀ یک نظام آموزش همگانی و یک برنامۀ تربیت نیروی انسانی نبوده وهر یک از آنها عاشقی تنها بوده و راه درازی را بر مرکب عشق تا سرمنزل پیموده است. "

دکتر استعلامی در ادامه چنین افزود:" در این روزگار ما هم کسانی که روی شاهکارهای ادب فارسی کارهای گسترده و ماندگار کرده اند، عاشق و تنها بوده اند و اگر این کارها را در همین آب و خاک هم به انجام رسانده باشند، همراه با غربتی بوده است که عاشقان، در وطن خود هم آن غربت را دارند. من در سالهای جوانی و دانشجویی یک بار رسالۀ مختصری در بارۀ فردوسی و شاهنامه به دستور استاد عزیزم دکتر محمد معین نوشته ام که در سال 1335 با مقدمه یی از دکتر رضازادۀ شفق چاپ شده و هرگز آن کار را قابل تجدید چاپ ندیده ام. آن روزها تمام شاهنامه را از روی چاپ امیربهادر خوانده بودم و در پی آن، سالیانی چشمم پشت شیشۀ کتابفروشی ها در پی یک چاپ درست شاهنامه بود و کار عزیزانی مانند استاد دبیرسیاقی را البته قابل ستایش می دیدم، اما هیچ یک از کارهایی که شده بود مرا به جایی نمی رساند که یک نفس راحت بکشم. "

   "... و در پایان من امروز بر حسب اتفاق در یک سفر کمتر از دو هفته در تهران ام، و اگر پشت این میز خطابه آمده ام، برای من فرصتی است که ارادتم را به دکتر خالقی ابراز کنم، و از دهباشی عزیز هم باید سپاسگزار باشم که او هم با چنان عشقی این گونه فرصتها را فراهم می کند تا ما عاشقانِ در غربت نشسته، گاه دیداری داشته باشیم و بگوییم که برای پاسداری از فرهنگ ایران در یک سنگریم. این را هم بگویم که اگر ما غربت نشین شده ایم، واقعیت این است که فراغت این کارها در آن دیار غریب بیشتر فراهم است و در واقع ما یک دم بیرون از این آب و خاک نیستیم.

متشکرم."

بخش بعدی این مراسم شاهنامه خوانی امیر صادقی بود که داستان سلم و تور را از شاهنامه انتخاب کرده بود.

و سخنران سوم این نشست دکتر محمود امیدسالار بود که در سخنرانی‎اش به تئوری تصحیح پرداخت :

« آقای دکتر خالقی از توصیف و تعریفِ بنده بی‌نیاز است و لذا من به مکانِ خالقی در تئوریِ تصحیح خواهم پرداخت.

از دیدگاهِ من خالقی شبیه است به آلفرد ای. هاوسمن، شاعر و محقق بزرگ انگلیسی که در سال 1911 به استادی ادبیات لاتین در ترینیتی کالج دانشگاه کمبریج منصوب شد و سال‌ها در آن منصب انجام وظیفه کرد. علت تشابهِ خالقی به هاوسمن آن است که خالقی هم شاعرِ خوبی‌ست و هم محققِ تیزهوش و محتاطی‌ست. همان‌طور که مقاله‌ی معروفِ هاوسمن، "انطباقِ اندیشه بر فنّ تصحیح" یا که در سال 1922 به چاپ رسید انقلابی در نحوه‌ی تصحیحِ متون کلاسیک اروپایی به وجود آورد، به نظرِ من، سری مقالاتی که خالقی در باب شاهنامه، نسخه‌های شاهنامه و شیوه‌ی تصحیحِ متن در ایران‌نامه منتشر کرد نیز نقطه‌ی تحول این فن در مملکت خودمان به شمار می‌رود.

البته پیش از خالقی، قزوینی، بهار، فروزانفر، همایی، مینوی و عده‌ای دیگر از دانشمندانِ بزرگِ ما در این رشته کارهای بسیار مهمی انجام داده بودند. اما هیچ‌کدام شیوه‌ی کارِ خودشان را به آن روشنی و روش‌مندی که خالقی که در مقالاتِ خود در بابِ جنبه‌های گوناگونِ تصحیح بیان کرده است، عرضه نکرده بودند. »

دکتر امیدسالار در ادامه با اشاره به شیوه‎های مختلف تصحیح افزود:

« در این مرقّعِ تاریخیِ تصحیح، اهمیتِ کارِ‌ خالقی در این است که بر خلافِ دیگران، نظم و انضباطی را واردِ فنّ تصحیحِ متنِ ایرانی کرد که پیش از او موجود نبود. بنابراین کسانی که با حاصلِ کارِ خالقی موافق یا مخالف هستند، اگر کوچک‌ترین ذرّه‌ای از انصاف در ذات‌شان موجود باشد، باید تأثیرِ عمیقِ او را بر فنّ تصحیحِ متونِ فارسی بپذیرند. زیرا بر خلافِ محققینِ پیشین، وقتی که خالقی صحبت از روش و پیروی از تکنیک می‌کند، هم خودش دقیقاً آن روش را به کار می‌بندد، و هم آن را به صورتِ دقیق برای خواننده‌ی کارش بیان می‌کند و توضیح می‌دهد.

هم‌چنین کسی که آثارِ نظریِ خالقی را در بابِ فنّ تصحیح خوانده باشد، و با تئوری‌های گوناگونِ تصحیحِ متنِ اروپایی هم آشنایی داشته باشد، متوجه می‌شود که کارِ او صرفِ تقلید از فرنگی‌ها نیست، بلکه یک نوع بومی‌سازیِ برخی از ضوابطِ تصحیحِ متنِ اروپایی‌ست که در رویکردِ او مطابق با نیازهای زبان و ادبِ فارسی تعییر یافته‌اند. خالقی مصرف‌کننده‌ی صِرف نیست بلکه بومی‌ساز و آفریننده‌ای‌ست که هم موادِ خامی را که از غرب می‌گیرد به یک محصولِ کاملا ایرانی و متناسب با حال و هوایِ ادبِ فارسی تبدیل می‌کند، و هم قادر است که در نوشته‌های خود، شیوه‌ی کارِ خودش را برای خواننده به صورتی کاملاً واضح و قابلِ پیروی و استفاده شرح دهد. خالقی بر یک شالوده‌ی عظیمِ علمی که از تلاش‌های پیشینیانِ شرقی و غربی فراهم آمده بنایِ محکمی ساخته است که بنده و شما می‌توانیم با خیالِ راحت و بدونِ این که نگرانِ فرود آمدنِ آوار بر سرمان باشیم در آن زندگی کنیم و در عینِ‌حال این انعطاف و آزادی را هم حس کنیم که اگر بخواهیم ممکن است برخی گوشه‌های این بنا را مطابقِ میلِ خودمان تغییر دهیم. یکی از علائمِ بارزِ نظریه‌پردازیِ پویا این است که به تحجّر نمی‌انجامد و از صورتِ یک نظریه‌ي علمی به یک ایدئولوژی تبدیل نمی‌شود. شیوه‌ي تصحیحی که خالقی در ارزیابیِ نسخ و ضبط‌های آن‌ها، رابطه‌ی آن‌ها با یکدیگر، و اهمیت و خطرِ مآخذِ جانبی در تصحیح به وجود آورده است، به نظر مناین انعطاف‌پذیری را دارد.»

و سپس دکتر امیدسالار خطاب به جوانان چنین متذکر شد:

« اول این که بر خلافِ آن‌چه از برخی بزرگترهای‌تان یاد گرفته‌اید، لازمه‌ی کارِ خوبِ علمی انجام دادن این نیست که کارِ کسانی را که پیش از شما به آن مطلب پرداخته‌اند بکوبید. شما کارِ خودتان را بکنید. در موردِ شاهنامه‌ی خالقی این را به رأی‌العین دیده‌اید. بنده می‌گویم که نسخه‌های شاهنامه موجودو به مددِ اینترنت در دسترسِ همه هست. گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن. هیچ اشکالی ندارد که شما بر شالوده‌ای که خالقی و دیگران پی افکنده‌اند بنایی رفیع‌تر و زیباتر بسازید، اما لازم نیست که بر سردرِ آن بنا کتیبه‌ای در ذمّ کارِ پیشینیانِ خودتان قرار دهید. این کارها جز نشانه‌ی حق‌ناشناسی و ضعفِ شخصیت نیست.

دوم این که از مخلوط‌کردنِ مطالبِ رمانتیک و احساساتی با کارهای علمی بپرهیزید و به جایِ احساساتی‌شدن و انشاء نوشتن، دنبالِ سند و مدرک و آن‌چه که عقلِ سلیم به آن رهنماست بروید. فقط یادتان باشد که در موردِ ادبیات، ذوقِ سلیم را هم باید در کار دخالت داد و فقط دنبالِ پیروی از مِتُد صِرف نبود. کاش می‌شد ذوق و سلیقه را حداقل از کارِ تصحیحِ متن بیرون کرد، اما به نظر بنده امکان ندارد. یعنی یک مصحّح در واقع یک کاتبِ باسواد است که از تلفیقِ نسخه‌های گوناگون به متنی می‌رسد که آن متن یک پدیده‌ی تئوریک و نظری‌ست و در هیچ نسخه‌ی واحدی موجود نیست. شما این متن را با ارزیابیِ منابعی که در دست دارید می‌سازید. برخی جاهایِ این متن درست است و برخی غلط. بعدها کسانی خواهند آمد و آن را باز به چیزِ دیگری تبدیل خواهند کرد. ماهیتِ تصحیح به نظر من چنین است که ادعایِ نهایی‌بودنِ یک تصحیح را نفی می‌کند. یعنی تصحیحِ نهایی، تا زمانِ پیداشدنِ نسخه‌ای که به خطِ مؤلف باشد مقدور نیست. اما تصحیحی مقدور هست که بر اساسِ موازینِ زبان‌شناسی، سبک‌شناسی و مِتُد و تکنیکِ مصحّح بتوان با خاطری جمع نسبتاً به آن اعتماد کرد. این که تصحیحی از یک متن را بسازیم و چنان بر صحّتِ آن اصرار بورزیم که بگوییم هیچ کس نمی‌تواند به آن دست بزند، این از مقوله‌ی تفرعن و خودپرستی‌ست. زیرا چنین کاری ممکن نیست، مگر آن که نسخه‌ی خطِ مؤلف یافت شود.

«همین نام مانَد ز ما یادگار »عنوان سخنرانی پژمان فیروزبخش، آخرین سخنران این نشست بود.

" استادان دیگر حق سخن را دربارۀ استاد ارجمندم آقای دکتر جلال خالقی مطلق ادا کردند و بنده چند دقیقه­ای بیشتر وقت حضار را نخواهم گرفت.

شاید کمتر کسی از دوستاران شاهنامه و تحصیل کردگان ادبیات فارسی نام دکتر خالقی مطلق را نشنیده باشد و از خدمات علمی او و سهم بزرگی که در روش تصحیح متون کهن فارسی دارد آگاه نباشد.

شخصیت علمی استاد خالقی مطلق چندوجهی است. و البته این شاهنامه­شناسی است که بر دیگر جنبه­های دانش و ذوق او غلبه دارد. شاید برخی در این جمع ندانند که او شاعر، داستان­نویس و طنزپرداز خوبی نیز هست. گرچه اینها همه تفنن او بوده است. اما همین تفنن­ها هم امروز برای ما ارزشمندی بسیار دارد، چون از ذهن مردی دانشمند و صاحب ذوق بیرون تراویده است. جمع دانش و ذوق در وجود فرد از مقولۀ اضداد است و برخورداری از این هر دو در وجود کمتر کسی دیده می­شود. زیرا از طرفی تحقیق ژرف و دقت در جزئیات، خواه ناخواه از ذوق فرد می­کاهد و از طرف دیگر افراد صاحب­ذوق کمتر حوصلۀ پژوهش دارند.

باری، بیشتر عمر خالقی به پژوهش دربارۀ حماسۀ ملی ایران و تصحیح شاهنامۀ فردوسی گذشته است. جدا از پیشینۀ مطالعات او در این حوزه، حدود چهل سال از عمر عزیز را به بررسی دستنویسها و تصحیح متن گذرانده است. چهل سالی که او خود درباره­اش می­گوید: «در طی این سالها روزی ده ساعت کار کردم، ولی نه ده ساعت هفته­ای پنج روز، بلکه ده ساعت هفته­ای هفت روز، یعنی شنبه و آدینه و عید و عزا همیشه در کار بودم و طبیعی است که این کارِ مدام خستگی و بیماری می­آورد و بعضی محرومیتها را به دنبال خواهد داشت. بزرگترین محرومیت در میان خانواده زیستن، اما خانواده را ندیدن بود. بزرگترین محرومیت این بود که بزرگ شدن بچه­ها را ندیدم. ولی با همۀ این احوال این سالها برایم سالهای لذت هم بود.»

خالقی در عین حال هیچ­گاه از ارزیابی، بازبینی و نقد کارهای پیشین خود غافل نبوده و همواره با به دست آمدن اطلاعات جدید یا نوشته­شدن نقدهای عالمانه و بی­غرض (که متأسفانه دربارۀ شاهنامه تعدادشان اندک است) به تجدید نظر در آثار خویش پرداخته است. آویزه­ای بر یادداشتهای شاهنامه که در 160 صفحه اخیراً بر آخر جلد یازدهم یادداشتهای شاهنامه افزوده شده و قرار است بزودی در مجلدی جداگانه هم توسط مرکز دایره­المعارف بزرگ اسلامی منتشر شود گواهی بر این مدعاست. این آویزه اصلاح یا تکمیل مطالب پیشین است. پس سالهای دیگری را نیز بر این چهل سال باید افزود. سالهایی که پس از انتشار شاهنامه به این کار پرداخته است.

با این حال چند سال پیش در روز رونمایی شاهنامه از سر فروتنی گفت: «کار کوچکی به اندازۀ وسعمان انجام داده­ایم.» و فراموش نمیکنم که جمله­ای را از صدر اعظم گذشتۀ آلمان، ویلی برانت، برندۀ جایزۀ صلح نوبل نقل کرد که بسیار زیبا و بجا بود. او وصیت کرده بود که روی سنگ گورش بنویسند: «ما سعی خودمان را کردیم.»

و فیروزبخش در ادامه به پایان تصحیح شاهنامه اشاره کرد و گفت : "آنگاه که تصحیح شاهنامه به پایان رسید و انتشار یافت دستنویس ارزشمند کتابخانۀ دانشگاه سن ژوزف در بیروت پیدا شد که خوشبختانه به صورت نسخه­برگردان هم منتشر شده است. این دستنویس که مخصوصاً از حیث کمتر داشتن ابیات الحاقی شاهنامه بسیار اهمیت دارد تأییدی بود بر بسیاری از حدسها و انتخابهای خالقی.

... برای استاد خالقی مطلق طول عمر و سلامتی آرزو می­کنیم.

پنجاه سال کِشتی ای مرد اوستاد/ پنجاه سال باش که از کِشته بدروی"

و سپس علی دهباشی از دکتر خالقی مطلق دعوت کرد تا با دوستداران خود سخنی بگوید و وی نیز چنین گفت:

" دوستان عزیز، من واقعاً شرمنده‎ام، از این همه مهربانی، این همه بزرگواری، من زبانم الکن است. واقعاً نمی‎دانم چطور تشکر کنم. من واقعاً امروز سپاسگزار شما دوستان هستم و نمی‎دانم به چه زبانی این همه لطف و مهربانی را ادا کنم. سپاسگزارم از آقای دهباشی که این محبت را در حق من کردند. سپاسگزارم از استادان عزیز که بر من منت گذاشتند و این همه غُلو دربارۀ من کردند. سپاسگزارم از همۀ دوستان، از همۀ حضار محترم که قدم رنجه کردند و به این جا تشریف آوردند. وقتی به فیلم شب‎های بخارا نگاه می‎کردم و عکس‎های بزرگان را در آنجا دیدم به خودم گفتم که اگر بخواهند نام آنها را در یک صفحه بنویسند بنده فقط یک پاورقی خواهم بود. فقط چیزی که استادان بزرگ دربارۀ من بنده غُلو کردند، غلو نباشد و راست باشد، آن وقت آقای دهباشی حق دارد که این نسخه بدل ببرد در متن.

در هر حال دوستان من ، آنان که به جز کوی وفا جا ننمایند / از دوست به جز دوست تمنا ننمایند.

ما شب بخارا می‎گیریم و از خدمتکاران فرهنگ ایران تجلیل می‎کنیم، انصافاً باید شب فرهنگ ایران گرفت. خدمتکاران باید از فرهنگ ایران سپاسگزاری کنند. ما هر چه داریم مدیون این فرهنگیم. ما چیزی طلبکار نیستیم از این فرهنگ. بلکه بدهکار هستیم، زیاد بدهکار هستیم. چون در تمام طول این سال‎ها، اگر من روی یک اثر چهل سال کار کردم، دیگران روی ده اثر کار کردند، ما لذت بردیم. عمیقاً لذت بردیم. سود معنوی بردیم. بنابراین فرهنگ ایران چه بدهکاری به ما دارد؟ ما هستیم که به این فرهنگ بدهکاریم. ما از این فرهنگ سود بردیم و باید تاوانی هم بپردازیم. تاوان چیست؟ درد پاست، درد کمر است. نور چشم کم می‎شود. باید دارو خورد. داروهایی که خطرش از بیماری بیشتر است. به هر حال مجانی نمی‎شود. پنیر مجانی فقط در تله موش است! باید یک تاوانی داد و این تاوان را بنده با علاقه پرداختم.

یک چیز دیگری هم هست که انسان موقعی که سرگرم کار هست، فکر می‎کند که پایانش لذت بخش است. ولی وقتی به پایانش می‎رسد، متوجه می‎شود که خود آن کار لذت بخش بود. انسان وقتی کار به پایان می‎رسد، حس می‎کند که یک عزیزی را از دست داده است. دلش تنگ می‏شود. این یک طرف قضیه هست، طرف دیگرش این هست که وقتی سرگرم کار است، هنوز کار منتشر نشده ، فراموش می‎کند که در پایان کار چند تا اژدها خَف کرده‎اند. بعداً مؤلف و مصحح و خود کار را از هم می‎دَرند. این را نمی‎داند. حین کار این را نمی‎داند. دوستان شیرسواری موقعی خطرناک است که آدم از شیر پیاده می‎شود. عین موضوع کار است. وقتی کار تمام می‎شود، مثل این است که از شیر پیاده شده‎ایم. از هر طرف شیری و اژدهایی برای بلعیدن انسان کمین کرده است.

با این حال، انصافاً من از بخت خود بسیار راضی هستم. در طی کار دو همکار عزیزی داشتم که اینحا حضور دارند. یکی دکتر امیدسالار و دیگری ابوالفضل خطیبی که هر دو زیر بال مرا گرفتند. و در پایان کار انصافاً در ایران و چه در بیرون از ایران، از کار من بیشتر استقبال کردند تا انتقاد. اگر هم انتقاد کردند، انتقاد سازنده و دوستانه بود."

دکتر خالقی در ادامه شیوه‎های مختلف تحقیق را برشمرد و در پایان افزود: امیدوارم فرصتی دست دهد و من هم چند ماهی در ایران باشم و با دانشجویان عزیز، با جوانان عزیز، نه به صورت درس، و نه به صورت استاد و شاگردی که استاد در آن بالا باشد ، بلکه به صورت یک میزگرد و این تئوری‎ها را با کار روی متن به یکدیگر نشان بدهیم. ولی سرنوشت چیز دیگری است و همانطور که آقای استعلامی گفتند ما دور از وطنیم ، ولی همیشه در وطنیم.

دوستان عزیز، من خاطر و خاطرۀ شما را هیچ وقت فراموش نمی‎کنم. هر قدر هم دور از شما باشم، همیشه به یاد شما خواهم بود و این لحظات را هرگز فراموش نخواهم کرد.

گرچه دوریم به یاد تو قدح می‎گیریم              بُعد منزل نبود در سفر روحانی"

در پایان قلمی مزین به تصویر دکتر جلال خالقی مطلق کار بازرگانی گلستانی توسط دکتر کارلو چرتی و جمال گلستانی به وی اهدا شد و هدایایی نیز از سوی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و مرکز دایره‎العمارف بزرگ اسلامی ( از آخرین کتاب‎های منتشر شده) به دکتر خالقی اهدا گردید.

پخش تصاویری از دکتر خالقی و روی جلد آثار ایشان در دو کلیپ کار مجید عاشقی نیز از دیگر بخش‎های این مراسم بود و در پایان گروه موسیقی بوم و بر : فاضل جمشیدی،حسین پرنیا و آرش فرهنگ فر به اجرای قطعاتی پرداختند.

 


[1] گفتارى است كه در مجلس مربوط به چاپ دوم شاهنامه تصحيح خالقى مطلق در مركز دائره‏المعارف بزرگ
اسلامى سه شنبه نوزدهم تير 1386 خوانده شد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692