ما بیش از همیشه به مدرنیته توجه میکنیم چرا که پر از سنتیم!
تاریخشناس و محقق، کارشناس قرن 17 میلادی و همینطور کارشناس هنر معاصر، استاد سابق کالج فرانسه و نویسندهی گروه «دوران بلاغت» (l’agedel’eloquence) (ed.Droz,1980)، «وضعیت فرهنگی» (ed.DeFallois,1991) و «ساعت شنی وارونه.» مارک فومارولی در «مدرنیته در برابر سنت» (ed.Gallimard,2013)، توضیح میدهد رابطهی بین مدرنیته و سنت، هنر کلاسیک، مدرن و پستمدرن از نظر او به چه صورت است.
در هنر و ادبیات، کلمهی «سنت» به چه صورت معنا میشود؟ چه زمان ظاهر میشود و چطور نمود پیدا میکند؟
مارک فومارولی: این مفهوم طی قرننوزدهم و در دوران مقاومت در برابر قبولِ مدرنیته شکل گرفت. از آنجائیکه تعداد کمی از مردم جرأت غالب آمدن بر آنرا داشتند، در حال حاضر ترجیح بر آن است از کلمهی «انتقال» استفاده کنند که بهشکل محافظهکارانهای یادآور حافظه و فرهنگ است. در کلمهی «سنت»، مفهوم ضمنیای از میراثی نهفته است که قرار است انتقال یابد و ارزش آن طی زمان اثبات میشود. آنچه که به این مفهوم قدیمی قدرتی سیاسی، اخلاقی و البته ادبی و هنری میدهد. اگر ویر ژیل شاعر حماسی بزرگی بهشمار میرود، به این علت بوده که در پی این بوده هومر جدیدی باشد که در نظر او قدرت محض و تجسم والای ژانری بوده است که میخواسته در ادبیات هنرنمایی کند. کلاسیکهای ما در یک جایگاه قرار میگیرند. همهی اینها در مفهوم قدرت خلاصه میشود که مدرنیته تاب تحمل آن را ندارد.
آیا مدرنیته هرگونه ارتباطی را با سنت از بین برده است؟ آیا استراتژی تغییر کلی امکانپذیر است؟
رفت و آمد بین تغییر کلی، شورش و رادیکالیسم افراطی، میتواند مدلهای ثابت و قطعیای را زنده کند. پست مدرنیسم ایدهای را ارائه میدهد که ما میتوانیم به فرمهای سنتی برگردیم، به شرطیکه آنها را خیلی جدی نگیریم و در حد نقل قول از آنها استفاده کنیم. |
البته که نمیتوان بطور کل همهچیز را تغییر داد، نه در آموزش، نه در سیاست، نه حتی در عقل و خرد، و ادبیات و هنر. رمانتیکهایی که زیر تقدس سنت شکل گرفته بودند، خصوصاً در فرانسه، به هر کاری دست زدند تا به دیگران بقبولانند که مبدع این شیوه خودشان بودهاند. این یک استراتژی زیرکانه بود که اتصال آثار آنها را با گذشتگان حفظ میکرد. مدرنیسم هنوز هم بهصورت جدی پایبند به قواعد بود. مانه اولین پیشروی مدرنیستم در نقاشی شناخته شد. در ادبیات میتوان این صفت را به رمبو، لوترآمون، و مالارمه نسبت داد، سه ستارهای که سه مرد مکتب مدرنیسم را به سوی منشا اصلی و پاکی سوق دادند. با روی کار آمدن سوررئالیستها، قواعد هنر کمی تغییر کرد، دیگر در آثار بزرگ نبود که مراحل مکتب مشخص شود و توسط آن نمونه ارائه شود. سوررئالیستها در نوشتههایشان به ضمیر ناخودآگاه به نیروهای ماورا الطبیعی اشاره میکنند. آنها میل زیادی به انقطاع دارند و در عین حال قبول انتقال برایشان سخت است. برخلاف آنها، ایدهی سنت نزد کلاسیکها اهمیت ویژهای داشت. پوسن در قسمت دوم اثرش مخفی نمیکند از اینکه آثار رافائل را سرمشق خود قرار داده است خوشحال و راضی است. این بدین معنی نیست که اثرش را از روی او کپی کرده و آن را تکرار کرده، بلکه به آن احترام گذاشته و همانطور که پسودو لونجین در Traite desublim (معاهدهی شگفتانگیز) آورده، آنرا بهنوعی نوآوری کرده که بزرگان ادبیات تنها سرمشقی برای شما باشند و قبول میکنند که شما باید آثار را بازنویسی و نوآوری کنید. الگوها، بطور ضمنی، نقطهی آغاز هستند و هنرمند کلاسیک میتواند آزادانه برچسبهای لازم را آنطور که میخواهد دوباره شفافسازی کند.
نظرتان در مورد هنر معاصر چیست؟ آیا ارتباط با سنت میتواند معیار قضاوتی در مورد تولیداتش ایجاد کند؟
رفت و آمد بین تغییر کلی، شورش و رادیکالیسم افراطی، میتواند مدلهای ثابت و قطعیای را زنده کند. پست مدرنیسم ایدهای را ارائه میدهد که ما میتوانیم به فرمهای سنتی برگردیم، به شرطیکه آنها را خیلی جدی نگیریم و در حد نقل قول از آنها استفاده کنیم، انگار تنها مرجعی بین نقاط شروع ما هستند. دیگر برای کسیکه مفهومی را میسازد یا در زمان استمرار و یا «جوهرهی» چیزی را معرفی میکند فضایی برای «روایات بزرگ» باقی نمیماند. «هنر معاصر» رسمی پدیدهای است که من در ردیف سیستمهای بورس دانشگاهی Ponzi قرار میدهم. منشا آن از پاریس و سرمایهگذاری مبلغین بود. این مسئله رابطهی دوری با هنر دارد. ولی در هنر امروزی واقعیتهایی نهفته است. هاکنی، کیفر، لوگراند سنتگرا هستند، آنها پیگیر هنر نقاشیای هستند که پلاستیک گراهای پستمدرن را نفی میکند. نهایتاً ما دیگر نمیتوانیم از سنت همچون حافظه و تقلید رد شویم. ما به همان اندازه به نوگرایی و مدرنیتهی واقعی اهمیت میدهیم که در سنت پایهگذاری کردیم. این تضادیست که ارزش امتحان کردن را دارد. ■
ژانویه 2014، مجلهی فرانسوی «Lire»