شرح و نقد داستان گرد¬آفرید در شاهنامه‌‌ی فردوسی «بخش دوم» «یاسمن بهارآرنگ»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

زنی بود بر سان گُردی سوار   همیشه به جنگ اندرون نامدار

کجا نام او بود گـردآفــریـد     زمانه ز مادر چـنو ناورید

داستان گردآفرید در غم‌نامه‌ی رستم و سهراب مطرح می‌شود. آن‌جا که سهراب پس از رسیدن به ده‌سالگی از مادرش، تهمینه نام و نشان پدر خویش را می‌خواهد و می‌پرسد:

که من چون ز همشیرگان برترم؟همی با آسمان اندر آید سرم

و مادر پاسخ می‌دهد: «تو پور گو پیلتن رستمی» و به همین دلیل است که از همسالان خود قوی‌تر و برتری. چنانچه سهراب:

چو یک‌ماهه شد همچو یک‌سال بود 

برش چون بر رستم زال بود

چوسه ساله شد زخم چوگان گرفت   

به پنجم دل تیر و پیکان گرفت

چو ده ساله شد زان زمین کس نبود   

که یارسـت با او نبرد آزمــود

تهمینه از سهراب می‌خواهد تا این راز را همچنان مخفی بدارد اما:

چنین گفت سهراب کاندر جهان

کسی این سخن را ندارد نهان

بزرگـان جنگاور از باستان

ز رستم زنند این زمان داستان

نبرده نژادی که چونین بود

نهان کردن ازمن چه آیین بود؟

آن‌گاه به شتاب تصمیم می‌گیرد که لشکری بیکران از ترکان فراهم آورد و کاووس (شاه ایران) را از تخت شاهی به زیر آورد، تاج و تخت و پادشاهی را به رستم دهد و او را برجای کاووس بنشاند. سپس از ایران به توران بتازد تا با افراسیاب (شاه تورانی) رو در روی جنگ شود. تخت او را نیز تصرف کند و عظمتی بیابد که از آفتاب هم بگذرد. او منطقش چنین است که:

چو رستم پدر باشد و من پسر    نباید به گیتی کسی تاجــور

چو روشن بود روی خورشید و ماه     ستاره چرا بر فرازد کلاه

سهراب جوان است و با احساساتی تند و روحیه‌ای بلند پرواز. او نمی‌داند که رستم تاج‌بخش[1] است نه تاج‌دار و به اصول و سنن جامعه خود پایبند نیست. زیرا در باور مردم آن زمان تنها کسانی‌که دارای فره ایزدی[2] و نژاد شاهانـه باشند می‌توانند به این مقام برسند. بنابراین وقتی‌که او می‌گوید شاهی تنها شایسته من و پدرم است این در واقع اعتقادی بر خلاف باور ایرانیان است.

سپس سهراب با پشتیبانی افراسیاب شاه تورانی لشکر انبوهی فراهم می‌کند و به‌سمت مرز ایران و دژ سپید پیش می‌رود. نگهبان این دژ مرزی، هجیر پهلوان است که وقتی لشکرکشی تورانیان را می‌بیند، بی‌درنگ سوار بر اسبی تندرو می‌شود و به دشت نبرد می‌آید.

هنگامی‌که سهراب او را می‌بیند خشمگینانه می‌تازد و همچو شیر دلیر به نزد هجیر می‌آید. به رسم جنگ‌های پهلوانی هر دو نفر شروع به رجزخوانی می‌کنند.

هنگامی‌که سهراب او را می‌بیند خشمگینانه می‌تازد و همچو شیر دلیر به نزد هجیر می‌آید. به رسم جنگ‌های پهلوانی هر دو نفر شروع به رجزخوانی می‌کنند. سهراب به تمسخر می‌گوید: چرا تنها به جنگ آمده‌ای؟ کیستی؟ نامت چیست؟ و از کدام نژادی؟ که تا چند لحظه دیگر مادرت به عزایت می‌نشیند.

هجیر پاسخ می‌دهد که برای جنگ با یک ترک احتیاج به کمک کسی ندارم و سپس خود را معرفی می‌کند:

هجـر دلیرسـپهـبـد منــم     سرت را هم اکنون زتن برکنم

فرستم به نزدیک شاه جهان    تنت را کنم زیر گـل در نهـان

پس از این گفتگو دو رزم‌جو جنگ را آغاز می‌کنند و به‌گونه‌ای نیزه‌هایشان را درهم می‌آویزند که از یکدیگر شناخته نمی‌شوند و جنگ سختی در می‌گیرد. در ابتدا هجیر نیزه‌ای بر کمر سهراب می‌زند که سر نیزه در میان او جایگیر نمی‌شود.

سپس سهراب نیزه را سر و ته می‌کند و آن‌را بر کمر هجیر می‌زند گویی می‌خواهد او را زنده به دام اندازد. او را به‌سرعت و بدون کمترین فشار و سختی از روی زمین بلند می‌کند. بعد از آن از اسب فرود می‌آید و بر فراز سینه او به قصد ترساندنش و ظاهراً برای بریدن سرش جای می‌گیرد.

هجیر می‌داند که هم‌رزم و هم‌پایه‌ی جهان‌جوی جوان نیست. از او امان می‌خواهد و سهراب به او زنهار می‌دهد، دست از کشتنش برمی‌دارد و او را به اسارت می‌گیرد.

وقتی‌که این خبر در دژ سپید می‌پیچد، فریاد و سر و صدا از زن و مرد بر می‌خیزد. در اینجاست که گردآفرید، دختر گژدهم و به روایتی خواهر هجیر ظاهر می‌شود.

زنی همانند پهلوان سوارکاری که هیچ‌وقت در جنگ مغلوب نشده، نام‌آور و پرآوازه و زنی که زمانه همانندش را نیاورده است.

چون این خبر به گوش او رسید چنان از ناتوانی هجیر ننگش آمد که چهره‌ی سرخ‌رنگش از غیرت و خشم سیاه و کبود شد.

سپس بی‌درنگ زره جنگی بر تن کرد و با اطمینان از پیروزی خویش، برای نبرد آماده شد. او می‌دانست موقعیت کشور ایران در خطر است و جای درنگی نیست. به همین دلیل گیسوان بلندش را در زیر زره مخفی کرد، همانند شیری به پایین جست و در حالی‌که کمربند جنگ را بسته بود، سوار بر اسب تندرویی شد.



[1]كسی كه نگهدارنده‌ی تاج و تخت كیانی و با نقشی والاتر و مردمی‌تر مدافع ایران و حقوق ایرانیان است .رستم بارها در شرایط دشوار نگهدارنده‌ی تاج و تخت شاهان بوده است. این رستم است که تاج شاهی را به کی‌قباد داده و او را بر تخت شاهی نشانده است. رستمپس از نجات کی‌کاووس لقب تاج‌بخشی را به‌طور رسمی به‌دست ‌آورد.

[2] در اوستا از دو "فر" یاد شده است: فر کیانی و فر ایرانی. فر یا فره ایزدی یکی از کهن‌ترین و پرآوازه‌ترین بن مایه‌های فرهنگی و باور شناختی در ایران باستانو در جهان بینی زرتشتی است.همچنین فرّه ایزدی یکی از ارکان مهم آیین پادشاهی است و لازمه قدرت و فرمانروایی. فر در باورشناسی کهن ایران،فروغ یا نیرویی مینوی و ایزدی است که هرکس از آن برخوردار گردد، به سروری و نیک‌بختی دست خواهد یافت. عضو هر طبقه‌ی اجتماعی، فر مربوط به همان طبقه را در صورت پاکی و پرهیزکاری و راستکاری می توانست داشته باشد. فر را شاید همانند هاله‌ای نورانی بتوان تصور کرد که چهره و پیکر کسی را در بر می‌گیرد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692