«گرافگربه» اولین اثر داستانیاست که از نویسنده هادی تقیزاده خواندم بنابراین مبنای نقد و بررسی من تنها داستان بلند «گرافگربه» میباشد. بهقول پروفسور دنوشر «وقتی اثری از نویسندهای را بیآنکه اطلاع از اثرهای ماقبل و مابعد نویسنده داشته باشیم بررسی کنیم مثل عبارت «وقتیکه» در یک جمله است که جملات پس و پیش آن افتاده است.» بنابه نظر دنوشر در وضعیت «وقتیکه» ملاک بررسی خود اثر است. ملاک محتوای کتابی است که نوشته شده است.
- تصویر روی جلد کتاب، گربه سیاهی را نشان میدهد که در نظر اول غیرعادی بهنظر میرسد. گربهای با قوارهای بدفرم که در آن بهطرز عجیبی سر و کله گربه بزرگتر از تنه لاغر و مردنی گربه است. چشمان درشت و خیره گربه با سبیلهای پریشان ترس را به خواننده کتاب تسری میدهد. داستان گربه ملوس و هزارعشوه نیست بلکه با گربه مرموزی روبرو هستیم.
- در «گرافگربه» با داستانی سرراست روبرو نیستیم بلکه تخیلهای هولآوری است که به فلسفه علم تنه میزد. گرافگربه داستان تخیل است. تخیلهای ناب که ساختارهای اندیشیدن عرف را فرو میریزد و اعجاب را بر رخ مخاطب مینشاند. درگرافگربه گذشته و آینده درهم میآمیزد و در رفت و برگشت بین ایندو لذت کشف را برای خواننده به ارمغان میآورد. گرافگربه یك دروغ باورنکردنی است. داستان درقواره تخیل پیچدرپیچ که باورکردنی نیست خوب پیش میرود.
- با اطلاعاتی که گرافگربه میدهد بیشتر برای مخاطب حرفهای ادبیات داستانی نوشته شده است، حجم عظیمی از اسامی و اصطلاحات پیشینهذهنی و اطلاعات وسیع میخواهد. سطح و رتبه داستان بالاست و خواننده متوسط ادبیات نمیتواند یا آن ارتباط برقرارکند.
- گرافگربه داستانی پستمدرن است چرا كه چند ویژگی پستمدرن در آن هست. یکی از ویژگیها که در آن برجسته است و تا آخر داستان با آن مواجه هستیم آشفتگی است. تنوع حوادث و اتفاقات از نمودهای آن است. دیگر ویژگی داستان، نسبی بودن امور است. همهچیز در زاویه نسبیگرایی تفسیر میشود. گاهی راوی، خودِ نویسنده میشود، گاه اسماگ، گاه شخصیتهای دیگر:
(بچسبید به «هادی»و ولش نکنید. برخی جاها «حواسش آنقدر پرت میشود که هر رازی را بیمحابا افشا میکند.» غرض خود اوست و تنگناهایی که او را اسیر خود کردهاند. او هیچچیز نیست جز پدری که دختری هفت هشتساله دارد. او هیچگاه «هادی تکنیکی»، «هادی بریک» و «فدریکو گارسیا لورکا» نبوده هرچند خودش پیشبینی میکرده اینگونه باشد.)
- عکس چهارم مارتا راز است و تا آخر داستان تو را با خود میبرد. عکس چهارم مارتا کلیدواژه داستان است که در لابلای داستان تکرار میشود و تفسیرهای متفاوتی از آن میشود. راویان مختلف میخواهند آنرا رمزگشایی کنند.
(هر چیزیرو که دوست داری و دنبال سرنوشتش هستی باید تصورش کنی تا بتونی جادوی عکس چهارم مارتا رو ببینی!)
- گرافگربه تخیل را به سیاره اپتیکوفیلها میکشاند که در اینجا داستان با آیندهنگری گره میخورد که از قسمتهای زیبای داستان است، اوج تخیل است و مهارت نویسنده در تصویرکشیدن اتفاقات. به نقل از داستان میخوانیم:
« سیارهای که از زمین کوچکتراست و اپتیکوفیلها از آدمها کوچکتر. دانشمندان امکان وجود هر نوع حیاتی را در این سیاره و سیارات مشابه رد کردند. درس یاره اپتیکوفیل حیات بنیانی سولفوری- فسفری داشت. ارتباط با عالم انسانی فضای آنرا مسموم میکند. زاد ولد شروع میشود. شاید اشاره به نابودی زمین و فجایع آن دارد» دراینجا راوی با مسائل هستیشناسی روبرو میشود اما چون ذهنیت بشر را دارد آن سیاره مملو از آرامش را به آشوب میکشد و تأییدکننده این باور است وجود انسانی در هر سیارهای مخل نظم و آرامش آن است و دراین نبرد باز هم انسان است که موفق است و همه را تحت انقیاد خود در میآورد.
- گرافگربه داستان روایت باورکردنی نیست. نه اسطوره است نه قصه کهن، نه واقعیت است نه تخیل. یک اثر خلاقانه است در گستره وهم و توهم و تخیلهای پیچاپیچ مخاطب را شگفتزده میکند. ■