نام بيژن نجدي بيشتر با داستان گره خورده است؛ از زماني كه در سال 73 مجموعه«يوزپلنگاني كه با من دويدهاند» را منتشر كردهاست. او آن چنان شاعرانه با يوزپلنگان ميدود كه اشعار اين مجموعه به شعر پهلو ميزنند. تشبيهات و استعارههايي كه نجدي در تصويرآفريني و توصيفات داستانهايش به كار ميگيرد، آنچنان پررنگند كه ميتوان قسمتهايي از داستان را جدا كرد ودر هيات شعر به مخاطب عرضه كرد. تصاوير و توصيفات اين مجموعه بسيار زندهاند و جاندار و او بسيا رهنرمندانه از صنعتتشخيص بهره ميگيرد. برايمثال جهت توصيف يك فضايمهآلود چنين تصويري ميآفريند: مه غليظ دهكده، طاهر را توي مشتش گرفته بود.
از دیگر تصویرهای بدیع مجموعه مذکور میتوان به این موضوع اشاره کرد:
تاریکی حیاط برایش راه باز کرد؛ از دور صدای نفس کشیدن تهران به گوش میرسد.
سایه سماور از دیوار بالا رفته بود؛ پلکان رمق نداشت تا ایوان بالا برود؛ کمی ابر توی گلوی آسمان گیر کرده بود؛ روبروی آینه یک صندلی نشسته بود و...
«دوباره از همان خيابانها» و «داستانهاي ناتمام» نيز مجموعههاي ديگر شاعرند كه اين زبان شعرگون را ميتوان در آنها نيز سراغ گرفت؛ كه البته ميزان شاعرانگي آنها به اندازه «يوزپلنگاني...» نيست.
بحث اين مقال اما پرداخت به داستانهاي نجدي نيست بلكه قصد نگاهی به درونمایههای اشعار اوست زيرا نجدي شاعر نيز هست؛ شاعري كه شعرهاي قابل تاملي دارد.
بيژن نجدي در آبان 1320 در خاش متولد ميشود. پدرش از نظاميان آن دوره است كه در سال 24 در قيام افسران كشته ميشود. پس از اين حادثه خانواده نجدي از مشهد خارج ميشوند و به رشت كوچ ميكنند. بيژن در رشته رياضي ديپلم ميگيرد و پس از آن به دانشسراي عالي ميرود و در همين رشته ادامه تحصيل ميدهد و بعد به معلمي ميپردازد. در آن دوران او شعر نيز ميسروده است.
درواقع ميتوان گفت كه او قبل از ورود به وادي داستان، در حيطه شعر طبعآزمايي ميكرده است. نجدي سرانجام در سال 86 ديده از جهان فرو ميبندد و در لاهيجان ميآرامد.
گزیدهای از اشعار نجدي در مجموعهای به نام «پسرعموي سپيدار» منتشر شده است. اين مجموعه بيش از 200 قطعه شعر را دربرميگيرد؛ اشعاري كه در قالب سپيد سروده شدهاند. اين اشعار غالبا موجزند و كمتر شعر بلندي در اين مجموعه ميبينيم. متاسفانه اشعار نجدي – جز تعداد محدودي كه بيشتر هم مربوط به دهه 60 هستند- فاقد تاريخ سرايشند. زبان اين اشعار شسته و رفته است و قطعات به رواني و سادگي سروده شدهاند. گاهي برخي اشعار آنچنان كوتاهند كه يادآور هايكو هستند:
سوگند به تاكستان/ كه پيش از تولد انگور/ شراب بودم من/ ص 253
از خصوصيات بارز اشعار نجدي ميتوان به تصوير اشاره كرد. اشعار او به خوبي مضامين موجود در ذهن شاعر را براي مخاطب تصوير ميكنند.
تشبيه و استعاره در اشعار او خوش نشستهاند . البته تشبیه نسبت به استعاره در اشعار او کمتر به کار رفته است:
صدای تو خطی است آویخته از آسمان / پنهان در خطوط باران ها.
دریغا روستای آبنوسی ص 79
صورتی در کوه به در میشود از سنگ / نیمرخ مردی است / که دندان هایش درختان افتاده است.../ لبخندش سردر غاری است.
به دره مینگرد البرز ص 112
استعاره اغلب در هيات تشخيص در اشعار او نمودار ميشود:
پردههاي اتاق/ آبستن باد شدهاند/ ... دندانهاي بخاري يخ كرده/ زير خشخش راديو از طاقچه/ بوي دهان گوينده همچنان بر قاليچه ميريزد/ ص 94
با این همه سبز بر پنجره ام / چه آقا شده ای درخت بالا بلند / نکند میخواهی شاخه هایت را آب و شانه کنی / با خیس این باران، این باد.
گریه های درخت ص 94
نجدي در ساخت تصاوير نو توفيق بسيار دارد. او ظرفيتهاي نوي زباني را ميشناسد و آنها را در ذهن خلاق خود ميپرورد و تصاوير بكر و بديع ميآفريند:
همسايهها رفتهاند به تماشاي سفيد بيپايان عروس/ پاييز مينوازد ساز هزارسيم بارانش را/ امشب دف ميزند بر پوست تاريكي/ ص 85
یا در نمونه زیر عکس های یک آلبوم را جلوی چشم مخاطب زنده میکند:
ساکنان چسبیده بر صفحه آلبوم / از زیر تختخواب آمده اند / دایی با نیمرخ مقوایی،زن دایی با چادر آمده است / پشتش پرده نقاشی است / با طرحی از خوابگاه ضامن آهو.
باز آمده اند ص 47
یا
سرزمین همین قالی است زیر پایه های مبل / که بوی گل هایش / از پوست پاهای شما راه میرود تا دلتان.
من چگونه ام ص 152
نجدي محيط پيرامونش را با زبان خاص خود به تصوير ميكشد. گاهي اشعار او به تابلوي نقاشي جانداري ميمانند. از نظر او ريش و سبيل منظومه شمسي سفيد شده است و خورشيد با چشماني پر از آب مرواريد به آفتابگرداني پلاستيكي مينگرد. بوي گلهاي قالي از پوست پاهاي شاعر راه ميرود تا دلش و...
از اضافات تشبيهي و استعاري بعضا نو و ابتكاري در اشعار او ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
اندام برگبرگ شده پاييز، گور كوچه ذهن، طويلههاي تولد، مرمر سكوت، خندههاي گيج حياط، دل تپش ساعت، پيراهن سبز برنج، زانوان آفتاب، استخوان شكسته جمعه و...
حس آمیزی در اشعار نجدی نقش عمده ای را در ایجاد تصاویر ایجاد میکنند:
و با گوشهایم میبینم / که تابستانی آهسته میریزد از تقویم.
فیل ساده دل ص41
با پوستم مینگرم / به زخم تن سردارانت.
با پاهایم ص 220
و بوی تو از آینه هنوز میریزد.
پروانگی های مقدس ص248
درونمايههاي شعري نجدي نيز بسيار قابل توجه است. او شاعري مردمي است؛ دلش براي هموطن خود ميتپد؛ برداشتهاي ناب و شاعرانهاي از جنگ دارد؛ بهطوري كه در شعر او ميتوان توصيفات جالبي از جنگ و شهدا را ديد. از جنگ بيزار است و پيوسته از كشورهاي مظلوم و اشغالشده ميگويد و... بهطوركلي توجه به جنگ از مقولههايي است كه به کرات در قطعات اين مجموعه دیده ميشود. از آنجا كه نجدي خود در جنگ شركت داشته، اين فضا را هم در داستانها و هم در اشعار او به طور ملموسی ميتوان دريافت. نجدي خود ميگويد: «در جنگي كه اتفاق افتاده، هر كس بايد به نوعي دفاع كند.»(1) جنگ تحميلي يكي از دغدغههاي هميشگي او بوده است. به همين دليل به همراه دبيران اعزامي لاهيجان به خط مقدم ميرود.(2) اين دغدغهها را در رابطه با جنگ خليج فارس، اشغال فلسطين، بوسني و... ميتوان ديد:
از اين باد لرزيدهام/ كه نخلها را در خوزستان لخت ميكند.../ پس سهتار من كجاست/ كه دل تپش تو را بنوازم/ هنگام كه موازي نخلستان/ رودخانهاي با جنازه تو ميآيد/ ص 254
او شعری دارد به نام «لا و لا» که آن را برای مراسم تشییع شهدا سروده است.شاعر به زیبایی لا (نت موسیقی) و لای لا اله الا الله را کنار هم نشانده است:
آبی های بی قطره های آب / لا اله الا الله / پلاک آورده اند / 123731 / این 123731 پسر بلندبالا / پسر بلندبالاتو بردار،خاکش کن / با صدای لاست که باران میبارد / لا ولا / والله که لا اله الا الله موسیقی ایرانی تدفین است.
لا ولا ص 162
او دين خود را در اين باره به خوبي ادا ميكند و به انتقاد از اوضاع نابسامان دنيا ميپردازد. او لبخند «آقاي بوش بعد از جنگ خليج» را «شرمناكي خندههاي اين دنيا» ميپندارد و شغل خود را نخواندن روزنامهها و بستن تلويزيون در ساعت پخش خبر ميداند. اغلب قطعات آغازين اين مجموعه موضوعاتي اينچنيني دارند. حتي بهاي طلا (كه بسامد بالايي در اشعار نجدي دارد) تا گراني نفت و كاخ سفيد و گورباچف در پروستاريكا (كه البته پرداخت به چنین مضامینی گاهي شعر را تاريخمصرفدار ميكند) هم موضوع اشعار اين شاعر تيزبين قرار ميگيرند.
اشعار آغازین این مجموعه اغلب موضوعاتی این چنینی دارند؛ موضوعاتی اعتراضی ـ اجتماعی.
شاعر این قطعات به وضع موجود انتقاد میکند و صدای اعتراض از جای جای این قطعات به گوش میرسد.
او سازمان ملل را مورد خطاب قرار میدهد که این گونه در برابر این بی عدالتی ها سکوت کرده است:
و میبینیم که تاریخ بر سینه اش میزند با کف دست / همچنان که دختران بی خا طرات من... / در بوسنی شعر شده اند / پسرانم،فلسطینی / شعر شده اند در تغزل فریاد / بله آقایان،خانم ها که سفره پهن کرده اید در سازمان ملل / من چرا به خاطر شعری این همه سرخ / بر سینه ام نزنم با کف دست؟
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم ص 22
او در شعر «فیل ساده دل» که آن را خطاب به فیل بزرگ کفش ملی سروده است،دنیای صنعتی و مدرن را در تقابل با طبیعت قرار میدهد و از اینکه فیل کالا شده،کفش شده، همدم بوی پای روس شده و ... سخن میگوید.
او از دنیای مدرن دلزده است و آسمان را سیمانی میداند.بر مرگ ارزش ها میگرید و بر گذشته های از دست رفته و تاریخ فراموش شده افسوس میخورد:
افسوس / مردان قبیله من / آوازشان / پاییزهاست که گم شده است / در ظروف سفالین موزه / در گل قالی...
مردان قبیله من ص 65
بهطوركلي نجدي شاعر معترضي است و اعتراض از المانهاي اصلي اشعار اوست.
نجدي شاعري مليگراست و بوي عشق به وطن از اشعار او به مشام ميرسد. او بارها به كوير ميرود با سطلي از باران لاهيجان و ديلمان. به جنوب ميرود با پيراهني از مخمل سبز برنج كه براي خواهرش شنزار سوغات ميبرد. اين عشق به سرزمين را در تكرار نام شهرش لاهيجان به كرات ميتوان ديد.همین طور ایران که بسامد بالایی در اشعار او دارد:
اين آسمان ايراني/ اين همه ايراني/ آه نخل سوخته/ آتش كدام اجاق شدهاي/ كه بوي قند ميآيد، قند سوخته/ از پنجرهاي كه ريخته از ديوار / ص167
از ديگر درونمايههاي شعري نجدي ميتوان به مرگ اشاره كرد. درواقع مرگ از موضوعاتي است كه او بارها به آنها ميپردازد و از ملموسترين مفاهيم شعر نجدي است. مرگ از موضوعاتي است كه شعرا از روزگاران پيشين تا امروز به آن پرداختهاند. مرگانديشي از موضوعات مشترك اشعار شاعران بعد از كودتاي سال 32 بوده است؛ از توللي تا نادرپور و آتشي. رويكرد اين شاعران به مرگ را ميتوان متاثر از شاعران فرانسه مانند بودلر دانست يا نااميديهاي آنها از وضع موجود اجتماع كه آنها را به سوي مرگ و نيستي سوق ميداد. البته نجدي شاعر نااميدي به نظر نميرسد اما بههرحال مرگ بر بسياري از قطعات او سايه افكنده است؛ همچنين مراسم تدفين كه بارها در اشعار او به تصوير كشيده ميشود. براي مثال كافور بسامد بالايي در اشعار اينچنيني نجدي دارد:
و بوي كافور/ قدمزنان و خسته بازميگردد به خانهاش در خاك/ ص 197
4شعر کوتاه «آوای مرگ» نیز به مرگ میپردازند؛ اشعاری که در توصیف مرگند.
البته مرگ از نگاه نجدی پایان مطلق همه چیز نیست زیرا او فریاد میزند: دلم میخواهد شعری بنویسیم / هنگامی که خفته ام در تابوت / و من دوباره زاده خواهم شد.
آوای مرگ 3 ص 207
گروهي معتقدند كه ماجراي مرگ پدر نجدي قصهاي است كه در نوشتههاي او تاثير گذاشته و پس از اينكه از مشهد به رشت بازميگردد هم متاثر از مرگ پدر است.(3)
در كنار اين همه مرگانديشي اما نجدي شاعر طبيعت هم هست و طبيعت از چهارچوبهاي اصلي اشعار اوست. او گاه به توصيف صرف طبيعت ميپردازد و گاه طبيعت بستري ميشود براي سرايش اشعار او؛ گويي پسزمينهاي است كه شاعر مفاهيم مورد نظر خويش را روي آن به تصوير ميكشد. او با در كنار هم نهادن پديدههاي طبيعي به كمك آرايه تشخيص چشماندازهاي زيبايي ميآفريند؛ چشماندازهايي كه از آينه ذهن شاعر بر ما بازميتابند. به عنوان مثال باران سهم بسزايي در ايجاد توصيفات نجدي دارد.
قطعه«بفرمایید بنشینید» خطاب به به عناصر طبیعی مثل ابر و باران سروده شده است. شاعر صندلی خود را روی بالکن گذاشته است تا«باران بلند بالا» که دستان خیسش را در دست شاعر گذاشته، روی آن بنشیند و با ستاره ها و خورشید و فرشتگان سخن بگوید. یا شعر دیگری به نام «به دره مینگرد البرز» نیز خطاب به کوه البرز سروده شده است؛ با توضیحات بکر و جذاب؛ کوهی که دهانش بوی مس و طلا میدهد، لبخندش سردر غاری است و با چشم عقاب به دره مینگرد.
در اشعار نجدي همه چيز بوي باران ميدهد؛ باراني كه تن جمعه را خيس ميكند؛ باراني كه قطراتش «كلمات خون و خونريزي» را از صفحات روزنامه قطرهقطره ميريزد و پاك ميكند و... در واقع باران در اشعار او شكلي نمادين دارد؛ باراني كه مظهر روشني، پاكي و زلالي است. جان پك معتقد است كه تصوير ذهني آب به اشكال مختلف در شعر بسيار رايج است و به شكلهاي گوناگون ظاهر ميشود؛ از يك درياي توفاني گرفته تا جرعه اي آب نوشيدني. از نظر او جذابيت تصاوير آب آن است كه ميتواند ايدههاي مختلفي را به مخاطب ارائه دهد.(4)
آب در اساطیر ایرانی از تقدس خاصی برخوردار است؛تا جایی که آناهیتا، ایزدبانوی نگهبان آب است. مصداق این اهمیت را میتوان در آیه«وجعلنا من الماء کل شیء» نیز دید. نجدی هم این تقدس و زلالی را به خوبی در شعر خود به کار میگیرد. اغلب فضاهای شعری او هوایی بارانی دارند؛ چه مواقعی که میخواهد صرفا باران را توصیف کند و چه وقتی که برای انتقال مفاهیم مورد نظر خود از آن بهره میگیرد:
از تو میپرسم / که باران از گریه های کدام همسایه ام این گونه میبارد / بر همین باغچه بیقرار و باردار علف.
از تو میپرسم ص 187
حضور طبيعت در اشعار نجدي گاه يادآور نيما يوشيج است؛ شاعري كه تعلق به خطهاي دارد كه نجدي نيز در آن باليده است. نيما عناصري طبيعي را به صورت سمبليك به كار ميگيرد تا امكان تاويل و تفسير شعر را در عين عمق بخشيدن به آن تدارك ببخشد.(5)
بهزعم نگارنده در شعر نجدي نيز اين مساله صدق ميكند. مگر ميشود شاعري اينگونه حساس و هنرمند عناصر طبيعي را صرفا به كار بگيرد تا براي مثال بارش باران را توصيف كند يا وزيدن باد را يا مردن يك گاو را؟ (گاو از عناصري است كه به صورتي نمادين خود را در برخي قطعات اين مجموعه نشان ميدهد؛ گاه گاو مزرعه است، گاه گاو مقدس است و گاه گاوي كه زمين را روي شاخ خود دارد. حيواني كه خوراك خودخواهي انسان ميشود. درواقع كشته شدن گاو به دست انسان، قرباني شدن طبيعت براي آسايش آدمي است. شاید نگاه نجدی به مقوله گاو تحت تاثیر اسطورهها باشد.در اساطیر ایرانی گاو مقدس است. در اوستا نیز این واژه اسم عام است و همه چهارپایان را دربرمیگیرد. در آیین زرتشت و در گاتها قربانی کردن گاو در مراسم آیینی منع شده است. حتی به سبب تقدس گاو، روز دوازدهم دی به نام فرشته پاسدار چهارپایان «گوشورون» نامیده میشود. همین طور است گاو «برمایه» که فریدون را در نهانگاه کوهستانی میپرورد و از ضحاک در امان میدارد. برخی پژوهشگران گاو را توتم دودمان فریدون میدانند. اين مساله را ميتوان در واژه برنج نيز بعينه ديد كه از عناصر اشعار نجدي است.) چراکه در روزگاران دور اين قبيل اشعار را شعرايي چون منوچهري و فرخي و... آنقدر سرودهاند كه ديگر نخنما شدهاند. به قول نيچه هر يك از ما چشماندازي خاص به جهان مينگريم و در نتيجه هر كدام زاويهاي منحصربهفرد در زمان و مكان ميبينيم. در واقع تاويل ما خواست قدرت ماست كه بيان ميشود و ما نه امور واقع بل شكل ظهورها را تاويل ميكنيم.(6) در اين قبيل اشعار نجدي هم پيامي هست كه ذهن آگاه مخاطب آن را خواهد گرفت و به عهده اوست كه شعر را تاويل كند:
گاو را از طويله به كشتارگاه بردم/ گاو را از كشتارگاه به طويله آوردم/ حالا من و گاو ميترسيم/ ص 13
به عقيده برخي «شايد بيژن نجدي بهترين نماينده طبيعت در شعر معاصر ايران باشد؛ شاعري كه تمام تلاشش پيوند انسان با طبيعت است و گسترش سبزي اين طبيعت.(7)تعلق خاطر نجدی به طبیعت آن چنان زیاد است که در قطعه ای به نام «وصیت» کوهستان و دریا و شب و رودخانه و کشتزار و... را به عزیزانش میبخشد؛ طبیعتی که متعلق به شاعر است:
رودخانه که میگذرد از زیر پل / مال تو، دختر پوست کشیده من به استخوان بلور / که آب پیراهنت شود تمام تابستان.
وصیت ص 210
گفتنی است «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» (نام اولین مجموعه داستانی نجدی) یکی از سطور همین شعر است؛ شعری زیبا با تصاویر شاعرانه چشمنواز. شاعر غار و قندیل های آهک و تنهایی را به یوزپلنگانی که با او دویدهاند میبخشد. گویی یوزپلنگ ها نیز هممسلک شاعرند و همراه او در جاده زندگی دویدهاند. هر چند چیزی جز غار و قندیل های تنهایی نصیبشان نشده است. (این شعر روی سنگ قبر شاعر نیز نگاشته شده است.)
از دیگر عناصر طبیعی که در اشعار نجدی بسامد بالایی دارند میتوان به لاهیجان و بوی باغهای چای که مشام خواننده را مینوازند اشاره کرد. نجدی تعلق خاطر خاصی به لاهیجان دارد و شعرهای نوستالژیک او اغلب یادی از این شهر میکنند. برنج نیز در اشعار نجدی جایگاه خاصی دارند؛ محصولی که قوت مردم شمال است. او به هر چیزی که متعلق به خطه اوست عشق میورزد:
هیچ گیله مردی نمی داند / در آن همه گونی / بهار بود یا برنج / که بار کامیون شده بود.
دانه های برنج ص 186
واژه سپیدار نیز چنین حالتی دارد و بسیار در شعر او به کار میرود. همان طور که نام کتاب (پسر عموی سپیدار) نیز دربردارنده این کلمه است.
نجدي برخلاف برخي همعصرانش آنچنان به اشعار رمانتيك و عاشقانه نميپردازد. هر چند عشق و محبت را در تار و پود اشعار او ميتوان يافت اما نميتوان نجدي را در شمار شاعران عاشقانهسرا قرار داد. كمتر شعري از او در این دفتر ميبينيم كه خطاب به معشوق سروده شده باشد. از جمله اشعار عاشقانه زيباي او ميتوان به سطور زير اشاره كرد:
بسيار پيشتر از امروز/ دوستت داشتم در گذشتههاي دور/ آن قدر دور/ كه هر وقت به ياد ميآورد/ پارچ بلور كنار سفره من، ابريق ميشود/ كلاه كپي من دستار.../ كرواتم زنّار/ اتاق، همين اتاق زيرشيرواني ما غار/ غاري پر از تاريك و صداي بوسهها ما/ و قرنهاي بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت.../ تو در سفينهاي نزديك من/ من در سفينهاي ديگر/ ص 99
مفاهيم مذهبي و اعتقادي نيز در اشعار نجدي ديده ميشوند. اين مضامين گاه اشاره مستقيم به مفاهيم قرآني دارند:
«به قلم سوگند»/ در گودال نون بودم/ پيش از تولد نطفه/ هنگام كه عشق به سطر نميآمد/ ص 135
از مطالعه اشعار نجدي ميتوان اين گونه دريافت كه نگاه شاعر به پيرامون خويش همهجانبه است. او شاعري اجتماعي است كه درد جامعه را ميشناسد و از كنار هيچ چيز بيتفاوت نميگذرد؛ حتي از كنار موتورسواري كه تصادف كرده و موتورش در حال سوختن است نيز به سادگي نميگذرد و دلش ميخواهد براي گلگير مچاله موتورسيكلت شعري بنويسد. گاهي يك تابلوي راهنمایی رانندگي بهانهاي ميشود براي يك شعر و گاهي هم چراغ خواب اتاقش كه نيمه پنهان ندارد و تنها ابري كه جلوي آن را ميگيرد دود سيگار است. جنگ را نكوهش ميكند و دلش پيش كودكان آواره فلسطين است؛ شاعري وطنپرست است كه دلش براي جنوبيترين نقطه ميهنش نيز ميتپد؛ شاعري كه مضامين و درونمایه هاي عالي را با صور خيال و آرايههاي زيباي ادبي در هم ميآميزد و تصاوير بكر و زيبا ميآفريند؛ هر چند با وجود اين اشعار قابل توجه، كمتر از بيژن نجدي نامي به ميان ميآيد و او را بيشتر به خاطر داستانهايش ميشناسند. شايد هم داستانهاي شاعرانه نجدي آنقدر پررنگ بودهاند كه سهم بيشتري از شهرت نجدي به خود اختصاص دادهاند.
نجدي شاعر يا نجدي داستاننويس! فرق زيادي نميكند. مرز بين شعر و داستان در... آثار نجدي بسيار باريك است. درواقع او شعر و داستان را به هم نزديك كرده است و حتي برخي از اشعارش شبيه قصههاي كوتاهي هستند كه در قالب شعر بيان شدهاند. آنگاه كه از سرنوشت يك تكه چوب ميگويد؛ تكه چوبي كه در روياي درخت شدن است اما در آخر خوراك بخاري ميشود يا وقتي از منيژه دخترعمويش سخن ميگويد؛ اينكه در كودكي تيغ را نزديك صورت او ميگرفته و از او ميخواسته بگويد كه منيژه خر است و...
بههرحال پسرعموي سپيدار آنقدر در اين دنيا نميپايد كه كارهاي بیشتری عرضه كند و در سهشنبهاي خيس(8)_ هر چند در شهريورماه – به غار و قنديلهاي تنهايياش كوچ ميكند؛ غار و قنديلهايي كه آنها را در وصيت خويش به يوزپلنگاني كه با او دويده بودند بخشيده است.
پينوشتها
1- داستان همشهري، كتاب سوم، ناشر: همشهري، چاپ اول، 88، ص 18
2- همان، ص 18
3- adam barfiha.com/ 653.htm.
4- روش مطالعه ادبيات، جان پك و مارتين كويل، ترجمه سرورالسادات جواهريان، مرواريد، 1382، ص 80
5- خانهام ابري است، تقيپورنامداريان، سروش، 1381، ص 187
6- ساختار و هرمنوتيك، بابك احمدي، گام نو، چاپ دوم، 1380، ص 87
7- gurab.blogfa.com/post-279.aspx
8- «سهشنبه خيس» نام يكي از داستانهاي مجموعه «يوزپلنگاني كه با من دويدهاند» است. بيژن نجدي در روز سهشنبه، چهارم شهريور 76 از دنيا ديده فرو ميبندد. فرداي آن روز روزنامهاي تيتر ميزند: «سهشنبه خيس بود». (به نقل از داستان همشهري)