نویسنده: حامد محمدی/ تهیهکننده: منوچهر محمدی - بازیگران: شهاب حسینى، نگار جواهریان، فرشته صدرعرفائى، سپهراد فرزامى، سیامک احصائى، با حضور الهام كردا
حوض نقاشی فیلمی است با دو بازی نسبتاً خوب در یک چهارچوب کلیشهای، چهارچوبی محدود و کوچک که بازیگری نگار جواهریان و شهاب حسینی هرچند خوب بهنظر میرسند، ولی نمیتوانند از این قاب و چهار چوب کوچک فراتر روند، منظور از این محدودیت و کلیشهای بودن، نگاه سطحی فیلم به این زندگی و این انسانها است.
نگاه کارگردان به معلولیت نگاهی واقعی نیست، واقعی نبودن از آن جهت که انگار تمام بازیگران بهخصوص نگار جواهریان و شهاب حسینی، صرفاً بهواسطهی این فیلم با جهان پیرامون آشنا میشوند، انگار که اولینبار است آنها سوار مترو میشوند، اولینبار است با پدیدهای بنام پیتزا روبرو میشوند، اولینبار است با پدیدهای بنام تنبیه کودک و اولین بار است که با قضیهی به مدرسه رفتن بچهشان برمیخورند.
در اینجا، معلولیت بهنوعی ابزاری است در دست کارگردان برای برانگیختن احساس مخاطب و حتی نوعی سوءاستفاده از آن، زیرا که ما هیچ تصویر و روایتی فراتر از کلیشهپردازیهای معمول را شاهد نیستیم.
فیلم، تلاشی است برای بهتصویر کشیدن یک بزنگاه، بزنگاهی که یک کودک از مادر و پدر معلول خود خسته و بریده شده را روایت میکند، ولی این روایت، روایتی صادقانه نیست، از آنجهت که تنها سطح زندگی این افراد را تصویر میکند، ولی افراطیگری در ساخت این بزنگاه فیلم را تا مرز طنزآمیز شدن به پیش میبرد، بهخصوص در صحنهی مواجهه با مترو و پیتزا.
تصویریکه ما شاهدیم، بارها و بارها به همین شکل نشان داده شده است، تصویری که قدرت درک این زندگی را نداشته است، این افراد اغلب ابزار سوءاستفادهی کارگردانان بودهاند برای جذب مخاطب، برای تعلیقیکه صرفاً سوار بر روی معلولیت این افراد است، وگرنه قصه و روایت که کاملاً قابل پیشبینی است، مخاطب میداند که این پسربچه برخواهد گشت و در آغوش گرم خانواده غرق خواهد شد و یک تار موی پدر و مادر معلول خود را به صد پدر و مادر سالم (بهلحاظ جسمی) نخواهد داد و... همان مضمونی که هزاران بار در فیلمها و سریالها شاهد آن بودیم، مضمونیکه آنقدر تکرار شده که پوچ و فاقد معنا و زیبایی شده است.
از طرفی کارگردان سعی میکند دو زندگی را با هم مقایسه کند، زندگی اول که با معلولیت جسمی و فقر همراه است و زندگی دوم که با سلامت جسمی و رفاه نسبی همراه است ولی این مقایسه بوی کلیشه میدهد، مقایسهای قابل پیشبینی، مقایسهای که فراتر از چهارچوب محدود کارگردان فراتر نمیرود، کارگردان صرفاً میخواهد بگوید درست است که معلولیت جسمی سخت است، بد است، دردناک است، ولی میتوان با موتور گازی دور حوض خانهای چرخید و قهقهه زد و میتوان با وجود سلامت جسمی و رفاه نسبی مالی افسرده بود و پناه به قرص و سیگار برد، همین.
ما فقط با همین دو جمله روبهرو هستیم آنهم با پرداختی ضعیف و لخت و عریان، این عریانی روایت و مضمون، ضربهی بزرگی به تمام فیلم میزند و حتی میتواند از کشش داستانی آن نیز بکاهد. ■
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا