بررسی فیلم‌های اسکاری و معروف سال 2013 «امین شیر‌پور»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

چندماه از سال 2014 گذشته است و تازه فیلم‌های ساخت 2013 به‌شکل‌های مختلف در دسترس ایرانیان قرار گرفته‌اند. طبق روال هر سال با رسیدن مراسم اسکار، فیلم‌های نامزد و برنده اسکار با درصد بسیار بالایی نسبت به دیگر فیلم‌ها دیده می‌شوند و طبیعتاً با این دیده شدن نقدها و مطالب گوناگونی در موردشان نوشته می‌شود. بعد از تماشای تعداد زیادی از این فیلم‌ها اولین حسی که به آدم دست می‌دهد این است که چه بلایی دارد سر سینما می‌آید؟ چرا فیلمی که برنده چندین بخش اسکار یا گلدن‌گلاب شده انقدر متوسط است؟ شاید نهایتاً بتوانید بعضی از نامزدهای اسکار را یک‌بار تا پایان ببینید، آن‌هم فقط به خاطر نقدهای مثبتی که از آن‌ها خوانده‌اید اما هیچ اثری از آن‌همه لیاقت ستایش بودن در فیلم پیدا نمی‌کنید و انتظارتان برآورده نمی‌شود. در چنین مواقعی نه فقط بیننده زجر می‌کشد، بلکه حتی منتقد یا یک عشق سینما که می‌خواهد در مورد فیلم‌ها بنویسد به مشکل برمی‌خورد. اگر در ادامه می‌بینید که در مورد هر فیلم چند خط بیشتر نوشته نشده بدانید که هدف این مطلب نگاهی کلی و گاهی مقایسه‌ای در مورد فیلم‌هاست نه بررسی و نقد تخصصی. فیلم‌ها به ترتیب حروف الفبای انگلیسی لیست شده‌اند:

12 Years a Slave: فیلمی زندگینامه‌ای و براساس واقعیت که استیو مک‌کوئین آن‌را کارگردانی کرده است. مک‌کوئین سال 2011 شاهکاری به‌نام «شرم» را ساخت، اما به‌شکل عجیبی با استقبال آکادمی اسکار مواجه نشد. دوازده‌سال بردگی به هیچ‌وجه به‌خوبی شرم نیست، ولی بنابر سیاست‌های خاصی که اسکار و سینمای آمریکا را درگیر کرده به‌عنوان بهترین فیلم انتخاب شد؛ مشابه سیاست‌هایی که سال قبل باعث برنده شدن آرگو شدند. چند سالی می‌شد بیشتر از اینکه فیلمی در مورد بردگی ساخته شود در مورد مبارزه با بردگی مخصوصاً توسط آبراهام لینکلن ساخته شده بود. حالا مک‌کوئین فیلمی ساخته که به همین دلیل ساده دوباره کانون توجه را به مسئله‌ی برده‌داری متمرکز می‌کند و خیلی‌ها که مایل به این کار هستند فیلم را بیشتر از آنکه باید، می‌ستایند. مک‌کوئین اگر برای «شرم» اسکار گرفته بود، بالا و پایین پریدن‌هایش در اسکار خیلی طبیعی بود اما دوازده‌سال بردگی در منصفانه‌ترین حالت باید یکی از نامزد‌های اسکار می‌شد، نه برنده‌ی اسکار بهترین فیلم. نکته‌ی جالب توجه اینکه برای دومین سال پیاپی همان فیلمی که اسکار بهترین فیلمنامه‌ی اورجینال را برنده می‌شود جایزه بهترین فیلم را نیز دریافت می‌کند.

All Is Lost: فیلم Cast Away(دور افتاده) را در نظر بگیرید، همان‌که هواپیمای تام هنکس در شب کریسمس بر فراز اقیانوس سقوط کرد و او به‌عنوان تنها بازمانده‌ی هواپیما مجبور شد چندسال با سختی در یک جزیره زندگی کند و بعد که نجات پیدا کرد سرنوشت غم‌انگیز عشقش قلب بیننده را به‌درد می‌آورد. حالا در این فیلم که آن را «همه‌چیز بر باد رفته» ترجمه کرده‌اند لوکیشن فیلم به جای یک جزیره به داخل یک قایق تفریحی منتقل شده. فیلمLife Of Pi (زندگی پای) را هم در نظر بگیرید، حالا تمام دیالوگ‌هایش را حذف کنید، تمام قسمت‌های قبل و بعد از قایق را هم حذف کنید، ببر را هم همینطور، می‌شود All Is Lost! بعید است جی.سی.چاندور کارگردان و نویسنده‌ به این که فیلمش خسته‌کننده و گاهی بدون‌دلیل طولانی می‌شود فکر نکرده باشد. شاید هم تمام تلاشش را کرده که با بازی رابرت ردفورد که انصافاً عالی بود این مشکلات را بپوشاند اما اینطور نشده. معلوم نیست این پیرمرد ساکت با یک قایق تفریحی وسط اقیانوس هند چکار می‌کند، از کجا آمده و به کجا می‌رود، نامه‌ای که اول فیلم با صدای بلند می‌خواند خطاب به چه کسی بود یا فقط به بیننده می‌گفت؛ و خیلی سوال‌های دیگر که هیچ جوابی برای آن‌ها پیدا نخواهید کرد. رابرت ردفورد هرچقدر هم که عالی ظاهر شده و شکوه دوران اوج بازیگری‌اش را دارد اما در میانه‌های فیلم این سوال برای‌تان پیش خواهد آمد که چه‌چیزی باعث شده تا این فیلم ساخته شود؟ آموزش مراحل نجات به کسانی‌که وسط اقیانوس بدون هیچ دلیلی گم شده‌اند، آن‌هم با بازی رابرت ردفورد؟!

Before Midnight: کسانی‌که از اول سال امتیاز فیلم‌ها را چک می‌کنند و می‌خواهند بدانند کدام فیلم تا چند ماه اول سال رتبه‌ی اول را دارد مطمئناً این فیلم را به‌یاد دارند. قسمت سوم از این سه‌گانه‌ی پردیالوگ و پر از پیاده‌روی که به‌نظر بهترین قسمت آن‌هم می‌رسد چندماه اول سال 2013 با فاصله‌ی زیاد، بهترین فیلم سال بود. کم‌کم با ورود بقیه‌ی فیلم‌ها این فیلم و خوبی‌هایش فراموش شد، تا جایی‌که در گولدن گلاب فقط جولی دلپی به‌عنوان بازیگر زن نامزد دریافت جایزه شد و در اسکار هم فقط در قسمت بهترین فیلم‌نامه‌ی اقتباسی نامزد دریافت جایزه شد. ست مک‌فارلین مجری سال قبل مراسم اسکار حرف خوبی می‌زد که می‌گفت اگر می‌خواهید فیلم‌تان شانسی برای دریافت جوایز داشته باشد آن‌را در ماه‌های آخر سال اکران کنید تا وقتی نامزد دریافت جایزه شد کسی فیلم را ندیده باشد تا بتواند از آن انتقاد کند!Before Midnightیا همان «قبل از نیمه‌شب» یکی از فیلم‌های بسیار خوب 2013 بود که در فصل جوایز نسبت به آن کم‌لطفی شد.

Blue Jasmine: حتی اگر یک مجله‌ی سینمایی را ورق زده باشید محال است در مورد بازی کیت بلانشت در نقش جزمین غمگین چیزی نخوانده باشد. فیلم، خیلی فیلم خوبی نیست، حتی یک عشق وودی آلن هم نمی‌تواند جزمین غمگین را چیزی بیش از فیلمی متوسط از وودی آلن با همان اِلِمان‌های همیشگی‌اش بداند: ازدواج‌های الکی، آدم‌های آنرمال و خیانت‌های پی‌درپی. اما کیت بلانشت آنقدر به جزمین روح و عمق بخشیده که محال است بتوان شخص دیگری را در این نقش تصور کرد. بلانشت که با شایستگی گلدن گلاب بهترین بازیگر زن فیلم‌های درام را دریافت کرده بود؛ در اسکاری که فیلم کمدی و درام و موزیکال را در یک زمینه داوری می‌کند با ایمی آدامز، جودی دنچ، ساندرا بولاک و غول همیشگی این بخش یعنی مریل استریپ رقابت می‌کرد که به شکلی کاملاً قابل پیش‌بینی اسکار بهترین بازیگر زن را نیز دریافت کرد. در قسمت بازیگر زن مکمل نیز نباید سالی هاوکینگز را فراموش کرد که نامزد دریافت گلدن گلاب و اسکار شد.

Captain Phillips: فیلمی‌که براساس ماجرای واقعی ربودهشدنکشتیباریآمریکاییبهناممائرسکآلاباماتوسطدزداندریایی سومالیایی ساخته شده است. کاپیتان فیلیپس نامزد دریافت چهار جایزه گلدن گلاب از جمله: تام هنکس به‌عنوان بهترین بازیگر مرد در قسمت فیلم‌های درام، برخاد عبدی به‌عنوان بهترین بازیگر مرد مکمل، فیلم به‌عنوان بهترین فیلم درام و پل گرینگرس به‌عنوان بهترین کارگردانی شد که البته موفق به دریافت هیچکدام از جوایز نشد. در اسکار نامزدی‌ها شکل متفاوتی گرفت و کاپیتان فیلیپس نامزد دریافت بهترین فیلم، بهترین بازیگر مکمل برای برخاد عبدی، بهترین تدوین، بهترین ادیت صدا، بهترین میکس صدا و بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی شد. فیلم، فیلم خوبی است اما به هیچ‌وجه نمی‌تواند در سطح خیلی خوب هم باشد. بعد از یک‌بار دیدن آن رغبت نخواهید کرد که فیلم را بعدها برای بار دوم تماشا کنید. بازی خوب برخاد عبدی و ظاهر عجیبش حتی تام هنکس را هم تا حدودی محو کرده، اما بازی‌اش در حدی نبود که بتواند اسکار بگیرد.

Dallas Buyers Club:«انجمنمصرف‌کنندگاندالاس» به کارگردانی ژان‌مارک والی یکی دیگر از فیلم‌هایی است که براساس ماجرایی واقعی ساخته شده است. اولین چیزی‌که هنگام دیدن این فیلم توجه شما را جلب می‌کند لاغری بیش‌ از حد متیو مک‌کانهی است، او برای بازی در نقش یک فرد مبتلا به ایدز 21 کیلوگرم از وزن خود را کاهش داد. این کم کردن وزن در کوتاه مدت مشکلاتی برای سلامتی وی نیز به‌همراه آورد. مک‌کانهی در بین بازیگران نامداری مثل رابرت ردفور و تام هنکس توانست گلدن گلاب بهترین بازیگر مرد در قسمت فیلم‌های درام را دریافت کند. در اسکار نیز، با وجود دی‌کاپریویی که انگار قرار است یکی از بزرگان ناکام دنیا در عرصه‌ی اسکار باشد وی به‌عنوان بهترین بازیگر مرد انتخاب شد. تقریباً یک چهارم بعد از شروع فیلم شخصیت دوجنسه‌ای به‌نام رایان وارد فیلم می‌شود؛ مردی‌که علاقه‌ی زیادی به زن بودن دارد. در بین فیلم‌هایی که در این لیست به آن‌ها می‌پردازیم بدون اغراق هیچ‌کسی را نمی‌توانید پیدا کنید که چنین بازی فوق‌العاده درخشانی ارائه داده باشد. لتو در قسمت بازیگر مرد مکمل باوجود حضور برخاد عبدی، بردلی کوپر و مایکل فسبندر توانست با شایستگی تمام، گلدن گلاب را دریافت کند. به جرأت می‌شد گفت اگر لتو که برای این نقش 14 کیلوگرم وزن کم کرده بود اسکار بهترین بازیگر مرد مکمل را دریافت نمی‌کرد ظلم بزرگی صورت گرفته بود. همانطور که انتظار می‌رفت در قسمت بهترین فیلم، بهترین تدوین و بهترین فیلمنامه‌ی اورجینال شانس زیادی برای اسکار نداشت اما در قسمت بهترین آرایش و مدل مو نیز توانست به اسکار دست پیدا کند.

Gravity: یکی از فیلم‌هایی که در این چند ماه مدام در موردش صحبت شده و هرجا بحث اسکار یا جایزه شده اسم آن نیز به میان آمده «جاذبه»است. چهار نامزدی در گلدن گلاب و جایزه‌ی بهترین کارگردانی برای آلفونسو کوآرون در برابر شانسی که برای دریافت اسکار داشت آمار چشم‌گیری نبود. ده نامزدی در بخش‌های بهترین فیلم، بازیگر زن، فیلمبرداری، کارگردانی، تدوین، موسیقی متن اورجینال، طراحی صحنه، تدوین صدا، میکس صدا و جلوه‌های ویژه نشان از قدرت فیلم در زمینه‌‌های فنی دارد. تماشای سه‌بعدی فیلم بدون شک تجربه‌ی بی‌نظیری است، اما هرچقدر بخواهیم فیلم را به‌دور از جنبه‌های فنی بررسی کنیم با مشکلات بیشتری روبرو می‌شویم. سرعت خیلی بالای اتفاقات فیلم و باورپذیر نبودن بسیاری از آن‌ها جزو نقاط ضعف جاذبه به حساب می‌آید. جورج کلونی با وجود زمان نسبتاً کوتاهی که در فیلم حضور دارد بازی خیلی خوبی ارائه می‌دهد، بازی بولاک هم طرفدارانش را دو دسته کرده و البته به‌نظر می‌رسد داوران اسکار جزو آن‌دسته هستند که بازی‌اش را دوست داشته‌اند، هرچند به نظر می‌رسید بولاک در بین بازیگران زن کمترین شانس را برای دریافت اسکار داشت. جاذبه در زمینه‌های تکنیکی مثل جلوه‌های ویژه، فیلم‌برداری، تدوین، بهترین ترانه‌ی متن، تدوین موسیقی، میکس موسیقی و در نهایت کارگردانی توانست به اسکار دست پیدا کند و امسال بیشترین جایزه را در بین دیگر فیلم‌ها دریافت کند.

Nebraska: یکی از بهترین فیلم‌های 2013 که باید بیش از این‌ها دیده شود. الکساندر پین که سال 2011 فیلم فرزندان (The Descendants) را با بازی جرج کلونی ساخته بود برای اولین‌بار در طول دوران کاری‌اش فیلمنامه‌ای که شخص دیگری آن‌را نوشته بود کارگردانی کرد. داستان فیلم که سرشار از کمدی و درام در کنار یکدیگر است به زندگی خانواده‌ای آمریکایی می‌پردازد که پدر خانواده با دریافت یک نامه‌ی جعلی فکر می‌کند یک میلیون دلار پول در یک مسابقه‌ی بخت‌آزمایی برنده شده و هرچقدر که همسر و دو پسرش تلاش می‌کنند نمی‌توانند او را قانع کنند که این نامه الکی است. پسر کوچک‌ پیرمرد تصمیم می‌گیرد تا او را به شهر دیگری که شرکت بخت‌آزمایی در آنجاست ببرد که متوجه شود پولی برنده نشده اما اتفاقات عجیب و غریبی رخ می‌دهند که همه‌چیز عوض می‌شود. قبل از هرچیز باید بدانید که این فیلم سیاه و سفید است! تصمیمی که در ابتدا عجیب به نظر می‌رسد اما با دیدن فیلم به دلیل آن پی خواهید برد. خود پین می‌گوید یک نسخه‌ی رنگی هم برای مسئولان کمپانی ساخته اما امیدوار است هیچوقت، دست هیچ‌کسی به نسخه‌ی رنگی آن نرسد. بیشتر آدم‌هایی که در فیلم می‌بینید پیرمرد و پیرزن هستند و در کل فضای عجیبی بر فیلم حاکم است. اما برعکس فیلمی مثل Amour میشل هانکه به هیچ‌عنوان خسته‌کننده نیست، شوخی‌های نبراسکا آنقدر شیرین و جذاب هستند که تا مدت‌ها ازشان لذت ببرید. بازی بروس دِرن آنقدر فوق‌العاده است که جایزه‌ بهترین بازیگر مرد از جشنواره کن را با شایستگی دریافت کرد. جون اسکوئیب هم نامزد دریافت گلدن گلاب و اسکار بهترین بازیگر زن مکمل شد. با این‌که Herاسپایک جونز را ندیده‌ام اما فکر می‌کنم نبراسکا اگر هر سال دیگری نامزد اسکار می‌شد شاید شانس بیشتری برای دریافت جایزه در بخش فیلمنامه اوریجینال داشت.

Rush: باز هم فیلمی که بر اساس یک ماجرای واقعی ساخته شده است، کارگردان آن هم کسی نیست جز استاد فیلم‌های زندگینامه‌ای ران هاوارد. هاوارد که پیش از این فیلم‌‌های یک ذهن زیبا، مرد سیندرلایی، فراست/نیکسون و... را در کارنامه دارد این بار به سراغ فرمول یک رفته و سرعت و رقابت را دستمایه‌ی اصلی فیلمش قرار داده است. آنتونی داد منتل که امسال فیلمبرداری فیلم فوق‌العاده‌ی Trance(خلسه)دنی بویل را نیز انجام داده بود با این فیلم بار دیگر هنرش را به رخ کشیده و این نماهای هوش‌ربا همراه با موسیقی زیبای هانس زیمر تاثیرگذاری دوچندانی پیدا کرده‌اند. راش نامزد دریافت گلدن گلاب بهترین فیلم و بهترین بازیگر مرد مکمل نیز شد اما جایزه‌ای کسب نکرد، متاسفانه به شکل عجیبی آکادمی اسکار به راش توجهی نکرد و در هیچ زمینه‌ای نامزد نشد!

The Great Beauty: فیلمی ایتالیایی ساخته‌ی پائولو سورنتینو که یکی از نامزدهای بخش فیلم‌های غیر انگلیسی‌زبان است. فیلمی که خیلی‌ها از همان ابتدا آن‌را رقیب «گذشته» اصغر فرهادی می‌دانستند، اما به عجیب‌ترین شکل ممکن گذشته به فهرست نهایی نامزدهای بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان راه پیدا نکرد! به اعتقاد خیلی از منتقدین سخت‌ترین قسمت گلدن‌گلاب امسال بخش فیلم غیرانگلیسی‌زبان بود؛ جایی‌که «آبی گرم‌ترین رنگ است» عبداللطیف کشیشه برنده‌ی نخل طلای کن، «گذشته» اصغر فرهادی، «شکار» توماس وینتربرگ، «باد می‌وزد» هایائو میازاکی و همین فیلم زیبای بزرگ نامزد دریافت جایزه بودند. به اعتقاد بسیاری از منتقدان بعد از «باد می‌وزد»، کمترین شانس را زیبای بزرگ داشت اما به‌شکل عجیبی که خیلی‌ها را شوکه کرد همین فیلم جایزه گلدن گلاب را گرفت. در مورد فیلم هم می‌توان در بهترین حالت آن را ملغمه‌ای از ایده‌های ناب و بکر دانست که به بدترین شکل ممکن کنار هم چیده شده‌اند. در مورد اسکار این امید بود که آکادمی حماقت‌های اولیه‌اش در رابطه با حذف «گذشته» را تکرار نکند و جایزه را به شکار وینتربرگ بدهد. اما به‌نظر می‌رسد دوربین سیال و زرق و برق زیبای بزرگ عقل از سر خیلی‌ها ربوده!

The Great Gatsby: اقتباسی از کتاب معروف گتسبی بزرگ که مثل نمونه‌های قبلی اصلاً اقتباس خوبی نیست. طراحی لباس و طراحی صحنه که فیلم برای آن‌ها اسکار دریافت کرد جزو نقاط قوت فیلم هستند اما باز لورمن کارگردان فیلم آنقدر فیلم را درگیر زرق و برق کرده که همه‌چیز بر باد رفته! هنوز در ذهن خیلی‌ها این سوال جا مانده که چرا باید در فیلم گتسبی بزرگ آهنگ Jay-z‌ پخش شود؟!! ضمناً طرفداران لئوناردو دی‌کاپریو هم از اینکه شخصیت‌های دیگری در این فیلم هستند و مانع دیدن مداوم وی می‌شوند اعصابشان خورد خواهد شد!

The Spectacular Now: یکی دیگر از فیلم‌هایی که باید بیشتر از این‌ها دیده شود همین فیلم «اکنونِ پرشکوه» است. فیلمی که در ابتدا نوجوانانه و سبک به‌نظر می‌رسد اما هرچقدر که از زمان آن می‌گذرد وارد لایه‌های معنایی فیلم می‌شوید. ترس از آینده، مشکلات احساسی و روابطی که سرانجام‌شان مشخص نیست، آن هم در خانواده‌هایی که هرکدام به‌نوعی از هم پاشیده شده‌اند مصادف می‌شود با زمانی که باید مهمترین تصمیم‌گیری‌های زندگی یک فرد گرفته شوند. جیمز پونسولدت کارگردان فیلم توانسته در سومین تجربه‌ی کارگردانی‌اش با استفاده از یک داستان خوب و جذاب که نویسنده‌های فیلم 500 Days Of Summer آن‌را نوشته‌اند و بازیگران مستعد و آینده‌دار، فیلمی بسیار محترم و آبرومند بسازد تا راه خودش را به سینمای جدی باز کند. این فیلم راهی به جایزه‌های سینمایی باز نکرد ولی با استقبال خوب منتقدان و بینندگان مواجه شد. راجر ایبرت فقید هم از 5 ستاره به این فیلم 4 ستاره دیده بود.

Short Term 12: این فیلم خارج از لیست الفبایی آورده شده و برای این کار هم دلیلی وجود دارد. بین این‌همه نامزد اسکار و فیلم‌های معروف شاید کسی در ایران به این فیلم توجه نکند، اما همین‌که بدانید با استقبال 99 درصدی منتقدان سایت راتن تومیتوز مواجه شده شاید شما را کنجکاو کند. بسیاری از منتقدان از 100 امتیاز به فیلم 100 داده‌اند و آن را شگفتی امسال نامیده‌اند. از لحاظ ظاهری «ترم کوتاه 12» شباهت‌های زیادی با «اکنونِ پرشکوه» دارد؛ حتی چند بازیگر آن مشترک هستند. داستان فیلم در مورد خانه‌ای است که کودکان در مضیقه به صورت موقت در آن نگهداری می‌شوند. گریس که شخصیت اصلی فیلم است به همراه چند کارمند دیگر یعنی میسن، جسیکا و نیت از این کودکان مراقبت می‌کند. زمانی‌که پدرگریس درحال آزادشدن از زندان است، گریس متوجه می‌شود که از معشوق‌اش میسن باردار است. این اتفاقات و ورود دختری به‌نام جیدن به خانه کودکان باعث می‌شود تا گذشته‌ی گریس کم‌کم آشکار شود و همه‌چیز رنگ دیگری بگیرد. جیمز براردینلی منتقد معروف آمریکایی در مورد این فیلم حرف خوبی می‌زند: «خراب کردن فیلم‌هایی از این دست کار خیلی راحتی است. می‌شود با احساسات زیاد از حد آن ‌را لوث کرد یا با اغراق‌کردن‌ها تجربه‌ای مسخره از آن ساخت.» نمونه‌ی ایرانی این حرف‌های براردینلی می‌شود فیلم «هیس دخترها فریاد نمی‌زنند!» که به‌شدت از همین مشکلات رنج می‌برد. دستین کِرِتون Short Term 12 را از روی فیلم کوتاهش به همین نام که سال 2008 آن‌را ساخته بود کارگردانی کرده و توانسته با بودجه‌ای کمتر از یک میلیون دلار فیلمی جمع‌وجور، فروتنانه، اما بسیار قوی و دلنشین بسازد. با اینکه تعداد بازیگران فیلم تقریباً زیاد است اما هرکدام به‌خوبی شخصیت‌پردازی شده‌اند. شاید سخت‌ترین کار در مورد این فیلم این باشد که شخصیت مورد علاقه‌تان را انتخاب کنید! Short Term 12 در جشنواره‌های سینمایی مختلفی برنده‌ی جایزه شد اما همانطوری که انتظار می‌رفت آکادمی اسکار این فیلم مستقل را نادیده گرفت. به‌قول براردینلی «فیلم‌های بزرگ 2013 تقریباً همگی ناامیدکننده بوده‌اند و بار بر دوش فیلم‌های مستقلی مثلShort Term 12افتاده تا بار دیگر نشان دهند که قدرت سینما نه در زرق و ‌برق و انفجارکه در روایت‌گری و پرداخت شخصیت است.»

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692