شب «عباس زریاب خویی» عنوان صد و پنجاه و چهارمین شب از شبهای مجله بخارا بود که عصر چهارشنبه 14 اسفند 1392 با همکاری بنیاد فرهنگی هنری ملت، دایرهالعمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار در محل کانون زبان فارسی برگزار شد.
در ابتدای این بزرگداشت دکتر صادق سجادی پیام سید کاظم موسوی بجنوردی، ریاست مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی را برای حاضران قرائت کرد :
به یاد استاد زریاب
به مشتاقان فرهنگ و تمدن اسلام و ایران در مجلس بزرگداشت زندهیاد استاد زریاب سلام و درود میفرستم و از تجدید خاطره مصفای آن دانشی مرد سترگ، بیاندازه احساس خشنودی و خرسندی میکنم. استاد زریاب بیگمان یکی از معدود دانشمندان معاصر روزگار ما بود که از حیث جامعیت در انواع و اقسام دانشها، میباید یاد او را در کنار بزرگان و سرآمدان تاریخ و فرهنگ میهن ما گرامی داشت. وجود استاد زریاب آمیزهای شکوهمند از هوش شگفتانگیز و حافظۀ سرشار و ذوق سلیم بود و گسترهای عظیم از علم و اطلاع عمیق در تاریخ و فلسفه و کلام و ادبیات و کتابشناسی و نسخهشناسی. تسلط استاد زریاب بر ادب فارسی و عربی و چند زبان غربی، بیتردید بر دامنۀ شگفتانگیز علم و آگاهی او میافزود. کمتر کسی مانند او میتوانست درباره سیره نبوی ( ص) و تاریخ اسلام و تاریخ ایران، به ویژه دوره مغولان و ایلخانان و نظرات کلامی ابراهیم نظّام و فارسیات ابونواس و شرح خاقانی و شرح مشکلات شعر حافظ شیرازی، یا دقائق فلسفه کانت، آن هم در عالیترین سطح مقاله و کتاب بنویسد، چندان که متخصصان این موضوعات را از عمق دریافتها و نوشتههای خود شگفتزده کند. با این همه باید اذعان کرد نوشتههای موجود زریاب که با کمال تأسف چندان پرشمار نیست، با وجود تنوع، همچنان حاکی از اطلاعات و دانش وسیع او نیست و کسانی که توفیق درک محضر استاد را داشتند، بیگمان نمونههای بسیاری از وسعت علم او، در کنار ذکاوت و سرعت انتقال بینظیر وی در خاطر دارند. ترجمههای او نیز در باب تاریخ و فلسفه ، از عربی و آلمانی و انگلیسی، نمونهای از تسلط بر آن زبانها و دقت در انتقال مفاهیم به زبان فارسی است. زریاب عاشق و دلبسته ایران و زبان فارسی بود و تحقیق و تفحص در این زمینهها را وظیفۀ محتوم خود و معاصران میدانست. تجربه علمآموزی زریاب در دو سنت آموزشی شرقی و غربی، که هر دو به حدّ اعلی رسید، از او عالمی بیهمال ساخته بود. با همه شگفتی که از دریای ژرف علم استاد زریاب ابراز میکنیم و مقام او در ین زمینه بسی برتر از آن است که بتوان در چند سطر به بیان آورد. ملکات و سجایای بینظیر اخلاقی، سوی شگفتانگیزتر شخصیت بیهمتای او بود, زریاب سخت متواضع و فروتن بود، بدان حد که گاه برخی از اطرافیانف فاصله علمی خود را با او فراموش میکردند. او در همه احوال جانب انصاف و تقوای علمی را فرو نمینهاد و نیک نفسی و خوش خلقی و طنز و طیبت سیره معمول او بود ـ حتی در زمانهایی که گاه از ستمها به خود بستوه میآمد، ناامید و مأیوس نمیشد و همه اینها نشان داد که درخت تناور و پر شکوه علم و اخلاق او تا چه اندازه پربار است.
مایه سرافرازی است که استاد زریاب از هنگام بنیاد دایرهالعمارف به این مرکز پیوست و تألیف شماری از مهمترین مقالات را بر عهده گرفت و در جلسات شورای علمی و در هر مجلسی که حضور داشت، با وجود تواضعی که در وجود او موج میزد، در مرکز توجه بود و چون سخنی از مجهولی به میان میآمد، نگاهها بیاختیار به او دوخته میشد و همگان منتظر بودند تا زریاب از گنجینۀ حافظه حیرتانگیز خود کدام بیت از فرزدق و ابونواس و طغرایی و فردوسی و حافظ و سعدی و خاقانی و یغما را به عنوان شاهدی بر لغتی خواهد خواند، یا جملهای دشوار از شفای بوعلی و اسفار صدرای شیرازی را شرح خواهد کرد، یا توضیح خواهد داد که در تاریخ طبری و ابن اثیر و ابن اسفندیار نام و نسبت کدامیک از خاندانهای کهن ایران به اشتباه ضبط شده است، یا تلفظ درست واژهای ترکی و مغولی در جهانگشای جوینی چیست؟ یا منظور از نسبت زندقه به یک نفر از دشمنان رسول خدا(ص) در آغاز بعثت ، مانویت بوده است و صدها و هزاران مسئله دیگر که حل آنها به فکر و نظر مردی ممکن میشد که به حق به او لقب « دایرهالعمارف» داده بودند.
بار دیگر خاطره استاد زریاب را گرامی میدارم و به خانواده بزرگوار او ادای احترام میکنم و امیدوارم که تجدید خاطره استاد تأکید دوبارهای بر گردآوری و نشر آثار او باشد.
متشکرم.»
سپس علی دهباشی از دکتر محمد علی موحد دعوت کرد تا اولین سخنران شب عباس زریاب خویی باشد و دکتر موحد درباره زریاب خویی چنین گفت:
« من اینجا دلم میخواهد از دوست نازنین خودم صحبت کنم نه از زریاب علامه.از میرزا عباس خویی میخواهم صحبت کنم . میرزا عباس خویی که در 1321 آمد پیش من. من میخواهم تصویری زنده و گویا از آن دریای ذوق و ذکاوت و مهربانی ـ مهربانی بیکرانی داشت ـ ارائه بدهم. میخواهم زریاب را در آیینه نامههایش، نه در مقالههای علمیاش، به شما نشان بدهم. و فکر کردم از نامههایی که از او در دست است استفاده کنم و زریاب را در آیینه نامههایش ببینیم، نه در آیینه تحقیقاتش، نه در آیینه مقالاتش.
زریاب در 1316 به قم رفت و با میرزا جعفر اشراقی که بعدها شد آیت الله اشراقی هم حجرهای شد. من نامههایی از آن زمان در دست دارم، یعنی زمانی که آخر دوره طلبگی زریاب است تا پیش از آن که به آلمان برود. 9 تا نامه دارم که زریاب به آقای اشراقی نوشته است و 4 نامه هم هست که به خود من نوشته که بعد از رفتن به آلمان است. یک نامه که از آلمان نوشته، یکی دیگر از ترکیه و دو نامه هم از امریکا.» و دکتر موحد در ادامه بخشهایی از این نامهها را برای حاضران خواند.
در بخش بعدی علی دهباشی بخشهایی از متن دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی را با عنوان « دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی» خواند:
« دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی! جز این چه میتوانم گفت، در این راسته بازار مدرکفروشان با ارزِ شناور. در این سیاهی لشگر انبوه استاد و دانشجو. سیاهی لشگری از خیل دانشجویان و استادان چیزی برابر تمام دانشگاههای فرانسه و آلمان و انگلستان و شاید هم چندین کشور پیشرفتة دیگر و جهل مرکّب مدیرانی که این سیاهی لشگر را افتخاری از برای زمانة خویش میدانند. کفاهُم جَهلُهُم!
اگر از همه رشتههای دانش زمان بیخبرم، اما، در کار خویش خبرهام و میدانم که محیط دانشگاهیِ ما، در چه سکراتی به سر میبرد. در هیچ جای جهان کار دانشگاه و تحقیقات دانشگاهی از اینگونه که ما داریم نیست، در عصر معرکهگیران و منکران «حُسن و قبح عقلی» در پایان قرن بیستم. دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
در عصری که «تحقیقات» دانشگاهی ما از یک سوی در شکل اوراد و عزایم خود را نشان میدهد و از سوی دیگر نسخهبرداری کمرنگی از فرهنگ ژورنالیستی زمانه است، چه میتوان گفت، جز اینکه بگویم:
دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!
در عصر «محققانی» که اگر از تألیفات خودشان امتحانشان کنند از عهدة قرائت متن «تحقیقات» خویش برنمیآیند و دولت، با سادهلوحی، به فهرست انبوه استادان و دانشیارانش مباهات میکند و چندان بیخبر است که این رتبههای کاملاً «اداری» را ملاک پیشرفت علم و تحقیق تلقی میکند، چه میتوانم گفت، جز اینکه بگویم: دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!»
کامران فانی سخنران بعدی بود که از ترجمههای دکتر زریاب خویی سخن گفت:
« آقای زریاب وقتی میخواست برای ادامه درسهایش به آلمان برود، دو تا قرارداد با انتشارات فرانکلین بست تا کمک خرجی باشد برای اقامت ایشان در آلمان. آن دو کتاب هم ترجمه تاریخ فلسفه و لذات فلسفه از ویل دورانت بود و میدانید هر دو کتاب از پرفروشترین کتابهای فلسفهاند. شاید تاریخ فلسفه به چاپ سی و سی و پنجم رسیده باشد. لذات فلسفه نیز به همین ترتیب. ویل دورانت قلم بسیار شیرین و شیوایی داشت، طنز دلپذیری داشت و آقای زریاب این را در ترجمههایش به خوبی منعکس کرده است. زریاب در 1354 و یا 55 بود که به آلمان رفت و این کتابها را در آنجا ترجمه کرد و به تهران فرستاد. تاریخ فلسفه ویل دورانت در کنار سیر حکمت در اروپا دو کتاب فلسفی هستند که بیشترین چاپ را داشتند و به نظر من بیشترین افراد را شیفتۀ فلسفه کردند. »
فانی در ادامه افزود: « و شاید مهمترین ترجمه دکتر زریاب ترجمه تاریخ ساسانیان نولدکه باشد. یعنی تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان . این کتاب همانطور که میدانید متن طبری هست که نولدکه تصحیح و به زبان آلمانی ترجمه کرده و حواشی مفصلی بر این کتاب نوشته است. بدون تردید در کنار کتاب کریستن سن کتاب ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان تنها دو کتاب مهمی است که راجع به ساسانیان داریم. کسی که میخواهد این کتاب را ترجمه کند باید عربی بداند، آلمانی خوب بداند و دکتر زریاب این ویژگیها را داشت. بنابراین کتاب ترجمه و چاپ شد. ولی در چه زمانی؟ درست در اوج انقلاب ، در 1358. و کتاب فراموش شد. این کتاب که نزدیک به هزار صفحه است و دکتر زریاب عمری را در آن گذاشته بود دیگر حتی پیدا نمیشد. به هر حال چاپ دیگری هم شد. و این کتاب هم با وجودی آن همه زحمتی که دکتر زریاب کشیده بود او را معرفی نکرد.
ولی از همه عجیبتر سرنوشت دو ترجمه آخر ایشان است که ناکام ماند. و من چون در جریان این ترجمهها بودم ، میتوانم از آنها حرف بزنم.
دکتر زریاب که استاد تاریخ بود، به حوزۀ تاریخ و فلسفۀ تاریخنگاری علاقهمند بود . ایشان یکی از مهمترین کتابها در این زمینه را به فارسی ترجمه کرد. این کتاب هم اثری است از فریدریش ماینکه ، که بدون تردید بزرگترین مورخ و فلیسوف آلمان در قرن بیستم است و عنوان کتابش را هم آقای زریاب گذاشت ظهور تاریخ بنیادی » فانی افزود که قرارداد این کتاب با انتشارات خوارزمی بسته شده بود اما هنوز به چاپ نرسیده است.»
و کتاب دوم که به گفتۀ کامران فانی توسط زریاب ترجمه شده است و به زودی توسط نشر فرزان روز چاپ خواهد شد،« کتابی است بسیار مشهور به نام انحطاط یا افول غرب اشپلنگر و همه میدانید که این کتاب ، کتابی بسیار تأثیرگذار بود.»
در بخشی دیگر از این شب، علی دهباشی بخشهایی از متن دکتر باستانی پاریزی را با عنوان « زرناب زرگران» برای حاضران خواند:
« گویا سقراط حکیم فرموده است: «علم و فضیلت وحدت دارند.» این نکته را ویلدورانت در تاریخ فلسفه خود آورده، و استاد عباس زریاب خویی – که اینک این مجلس به احترام و به افتخار او فراهم آمده – آن کتاب را در کمالِ رسائی ترجمه فرموده است. (ص 112)
ممکن است همه بزرگان حاضر در مجلس با نظریة سقراط هم- آهنگ نباشند- یا لااقل، همه کسانی که صاحب علم و اهل علم شدهاند- ممکن است صاحب فضیلتِ موردنظرِ سقراط نبوده باشند- ولی کسانی که توفیق و سعادت این را داشتهاند که سالیانی چند در سفر و حضر، در کوه و دشت، در کلاس و مسجد، در فیضیه و گروه تاریخ دانشکده ادبیات، در خوی یا آلمان، با استاد دکتر زریاب خویی دمساز و همراز و همسفر و همکار و یا همکلاسی و همشاگردی بوده باشند، به این نکته اقرار و اعتراف خواهند کرد که دوست بزرگوار ما، استاد زریاب، از معدود کسانی است که علم و فضیلت را در وجود خویش به حد کمال جمع آورده، آب و آتش را به هم پیوند داده، قولِ «معلمِ معلمِ اوَل» را برای شاگردان خود مصداق و واقعیت بخشیده است.
شاید مورثِ تعجب باشد در این مجمعی که بسیاری از فضلای پای تخت حضور دارند- و اغلبی نیز به دکتر زریاب احترام میگذارند- چه شده که از این بنده ناتوان خواسته شده که در مورد ایشان چند کلمهای به عنوان سپاسگزاری عرض کنم.
به تصور خودم، یک عامل مهم باعث این عنایت شده و آن این است که دوستان بزرگوار خبر دارند و میدانند که مخلص سیچهل سالی است که در خدمت استاد بزرگوار آشنائی و دوستی دارند، و از این مدت طولانی حدود بیست سال آن را به صورت تلمذ- به معنای واقعی- در گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، در خدمت ایشان بودهام، علاوه بر اینها چون محقّق است که یکی از استادانِ مسلم و مؤثرِ دکتر زریاب، در بلدة طیبّه قم، «مرحوم آقا شیخ محمدعلی کرمانی بوده، و زریاب اصول را نزد این مرد خوانده بوده است...» (یکی قطره باران، ص4)، بنابراین، این که استاد ما اینقدر به اصول پایبند است- در واقع چیزهایی است که از یک کرمانی آموخته، و چون بنده سوگندان خوردهام که در محفلی و سمیناری شرکت نکنم مگر آنکه در آنجا، به تقریبی و تحقیقی سخن از کرمان به میان آورم، اینجا هم بهانه به دست آمد.
اما اینکه خود نیز قبول انجام این تکلیف را کردهام علاوه بر اینکه مقدمات انجام سوگندان، فراهم است، دلیل دیگر هم دارد: استاد زریاب خویی که مترجم کتاب تاریخ ساسانیان معروف نولدکه هستند- و این کتاب تحتعنوان «ایرانیان و عربها» منتشر شده است، در متن این کتاب از قوم پاریز و پاریزیان که اجداد این بنده ناتوان هستند، یادی کردهاند و وظیفه شکرگذاری حکم میکند که در این مجلس، یک باستانی پاریزی که همچون خاکستر از بقایای آن قوم آتشین مزاجِ عهدِ انوشیروانی باقی مانده است، از استاد سپاسگزاری کند، و این در راستای آن سوگندِ مخلص نیز هست و در این مقام نیز دیگر نورعلی نور است، که کرمان که هیچ، حرف از پاریز هزار و پانصد سال پیش است:
- چونکه صد آمد نود هم پیش ماست...
و سپس نوبت به دکتر صادق سجادی رسید تا از زریاب و دایرهالمعارف بزرگ اسلامی حکایت کند:
« در سال 1363ش جزوه ای از سوی کاظم موسوی بجنوردی زیر عنوان طرح دایرة المعارف بزرگ اسلامی منتشر شد که به منزلة اعلامیة فعالیت این دایرة المعارف بود. دایرة المعارف بزرگ اسلامی در اسفند 1362ش به همت کاظم موسوی بجنوردی پایه گذاری شده بود و او در این طرح، ضمن نگاهی به پیشینة دایرة المعارف نویسی، در بارة ضرورت تدوین یک دانشنامة اسلامی، که توسط مسلمانان و با دیدگاهی اسلامی نوشته شود، سخن رانده بود. گرچه برخی از محققان و استادان با بعضی از دیدگاههای این طرح موافق نبودند، اما غالباً، و مخصوصاً کسانی که با دانشنامة مصاحب و دایرة المعارف اسلام چاپ اروپا و نقایص آن، و کوششهای احسان یارشاطر برای ترجمه و تکمیل آن دانشنامه و افزودن مدخلهای مهم در بارة ایران به آن، آشنایی کافی داشتند، این نظر را کهً ایرانیان خود دانشنامه ای مستقل پدید آورند، می پسندیدند.
این طرح اولیه به زودی تغییرات اساسی کرد و با قواعد تحقیقات بیطرفانة علمی و استفاده از همة منابع معتبر قدیم و جدید اعم از شرقی و غربی همساز شد. از سال 1365 به تدریج تعدادی از برجسته ترین استادان و محققان رشته های مختلف، همچون زریاب خوئی، احمد تفضلی،فتح الله مجتبایی، یحیی ذکاء، جعفر شعار، آذرتاش آذرنوش، شرف الدین خراسانی، محمد حسن سمسار، محمد مجتهد شبستری و عنایت الله رضا به دایرة المعارف پیوستند و به تدریج بر تعداد آنها می افزود. از اینرو بنیانگذار مرکز به ایجاد گروه های پژوهشی بر حسب موضوع همت گماشت. نخست بخش تاریخ تشکیل شد و آنگاه بخشهای دیگر به تدریج پدید آمدند و نه گروه پژوهشی معارف اسلامی، فلسفه و کلام، ادیان و مذاهب و عرفان، ادبیات، ادبیات عرب، تاریخ، جغرافیا، هنر، علوم، و شورای عالی علمی، مرکب از مدیران گروه های پژوهشی، بنیان نهاده شد که بعدها گسترش یافت و دانشمندانی با عنوان مشاور عالی نیز بدان راه یافتند.
پس از ایجاد بخش تاریخ به مدیریت شادروان استاد عباس زریاب خویی من و دوست فاضل ارجمند، سید علی آل داوود، که یک سالی پس از من به همکاری با دایرة المعارف دعوت شده بود، به خواست استاد به آن بخش پیوستیم. روزهای سه شنبه که استاد به دفتر می آمدند، از خوش ترین روزهای ما بود. افزون بر آنکه محضر پرفایدة زریاب استفاده ها می بردیم، به عنوان دستیار، پرسشهایی را که در بارة حوادث تاریخی و منابع و مندرجات مقالات طی یک هفته نوشته بودیم، مطرح می کردیم و پاسخهای محققانه و عالمانة ایشان را می نوشتیم و معمولاً با نویسندگان در میان می گذاشتیم و در مقالات إعمال می کردیم. وجود زریاب سبب شد که بسیاری از جوانان فاضل خواهان همکاری با بخش تاریخ شوند»
و دکتر میلاد عظیمی سخنران بعدی بود که از راز ماندگاری زریاب سخن راند:
وقتی آقای دهباشی گفت که نام تو را هم جزو کسانی قرار دادم که قرار است در شب زریاب، چند کلمهای حرف بزنند تعجب کردم! به آقای دهباشی گفتم چرا من؟ من که نه زریاب را دیدم و محضرش را درک کردم و نه دوست و شاگرد او بودم. من فقط آثار زریاب را خواندهام و از رهگذر آثارش شیفتۀ او شدهام. آقای دهباشی گفت: درست به همین دلیل از تو میخواهم که چند دقیقهای به عنوان جوانی که ارادتش به زریاب « غایبانه» بوده و آثار زریاب را به دقت خوانده و میراث فرهنگی زریاب به زندگی او جهت و جلوه و جلا بخشیده، از زریاب و میراث او و آنچه از او آموختی بگویی. دربارۀ اهمیت کار و کارنامۀ زریاب و مکارم اخلاقی او بزرگان آنچه بایسته و شایسته است گفته و خواهند گفت.
بنابراین من صرفاً از این منظر به یکی دو نکته اشاره میکنم.
دربارۀ گستردگی و تنوع و ساحاتِ دانش و پژوهشهای استاد زریاب بسیار گفتهاند؛ اینکه زریاب مورخ بود؛ ادیب بود؛ مترجم بود؛ حافظشناس بود؛ شاهنامهشناس بود؛ حکمتدان بود؛ محققِ علم کلام و آراء ملل و نحل بود؛ مصحّح متونِ کهن بود؛ نسخهشناس و کتابشناس بود و در یک کلام به معنای واقعی کلمه « علامه» بود. البته کمابیش، ایران قرن بیستم، دانشورانی به خود دیده که ذوفنون و بسیار دان باشند اما آنچه زریاب را از علامههای دیگر متمایز میکند و به اعتقاد من طراوات و ماندگاری بخش قابل ملاحظهای از میراثِ فرهنگی او را تضمین میکند ، روش تحقیق و شیوۀ استدلال علمی و نکتهسنجی و نگاهِ تازهیاب و استنباطهای بدیع و بکر اوست.
آنچه مزیت بارز آثار زریاب است، در این جاست. امروزه روز، به برکت فناوری، دسترسی جویندگان به اطلاعات علمی بسیار آسان شده است. انبوهی نرمافزار و سایت در دسترس است که در طرفهالعینی در هزاران منبع و مأخذ تاریخ و فرهنگ ایران و اسلام جستجو میکنند و آنچه را قدما به زمانهای دراز و زحمات تابسوز میجستند و مییافتند، به سادگی و آسانی پیش چشم پژوهنده میآورند.
لذا اگر یک روز گردآوری اطلاعات کار اصلی یا دست کم یکی از کارهای اساسی و اصلی محققان بود، در روزگار ما کار اصلی پژوهنده برسی و نقد و تحلیل و اجتهاد در این انبوه اطلاعاتی است که اکنون در دستِ همگان هست و درست در اینجاست که آثار زریاب و ممارست و دقت در نوشتههای او به کار میآید و میتواند آموزگار پژوهندگان باشد. از این رهگذار و چشمانداز همیشه میتوان از آثار زریاب نحوۀ مواجهه با اطلاعاتِ خام پژوهشی و ارزیابی درست آنها و کشف نکتههای نغز و منسجم از این اطلاعات خام و پراکنده را آموخت. همیشه میتوان اجتهاد پویا و زاینده در متون را از نوشتههای او آموخت. شیوۀ استدلال اوست که متین و متقن و ماندنی است. « نگاه» نکتهیاب اوست که پر از طراوت و تازگی است.گیرم که بتوان بر پارهای از نتایج او نکته گرفت و با آن موافقت نداشت. »
میلاد عظیمی در بخشی دیگر از سخنان خود چنین افزود:
زریاب برای من نماد و نمود تبدیل و تکامل دانش به فرزانگی است؛ نماد و نمود تلفیق علم با مکارم اخلاق است. شط شیرین پرشوکتی است که در بستر دلاویز آن دانایی و زیبایی و شکوه به هم میآمیزد؛ همان که استاد شفیعی کدکنی گفت و در ستایش فردوسی گفت و در حق زریاب هم به کمال صادق است:
حکیمان گفتهاند: آنجا که زیبایی است بشکوهی است
چو دانستم ترا دیدم که بشکوهی که زیبایی
چو از دانایی و داد و خرد دادِ سخن دادی
مرنج ار در چنین عهدی فراموش به عمدایی
ندانیم و ندانستند قَدرت را و میدانند
خردمندانِ فرداها که تو فردی و فردایی
بزرگا بخردا رادا به دانایی که میشاید
اگر بر ناتوانیهای ما خردان ببخشایی
در ادامه علی دهباشی بخشهایی از متن زندهیاد ایرج افشار را قرائت کرد:
« ... باز بشنويد اين قصة واقعي را كه دوست بزرگوار عبدالجواد فلاطوري چند جا نقل كرده و گفته: سالي كه زرياب به سفر كوتاهي به آلمان آمده بود با او به گردش كوه رفتيم و چون در كمركش كوه به سر سه راهي رسيديم، زرياب راه راست و خوب را اختيار كرد. ما هم به دنبال او رفتيم، ولي زرياب گفت رفقا بدانيد اگر افشار با ما بود بيمحابا به آن راه «بُزرو» و ناهموار كه ديديد ميرفت و گير ميافتاديم، این گذشت.
دو سه سالي پس از آن من به نزد فلاطوري رفتم. او مرا با ايرج خليفه سلطاني به گردش همان كوهستان برد. به همان راهي كه با زرياب رفته بودند درافتاديم. چون به سهراهي رسيديم من بياختيار به راه «بُزرو» و به اندرون بيشه رفتم. ديدم كه خندة فلاطوري بلند شد و گفت حقاً زرياب خداوند تيزهوشي و نكتهداني بود. گفتم: مگر چه شده؟ گفت: چند سال پيش با او در اين كوه ميگشتيم و چون به اين سه راهي رسيديم زرياب گفت اگر افشار بود ما را به اين كوره راه ناهموار ميبرد. در قهوهخانهاي نشستيم و به ياد زرياب كارت پستالي به او نوشتيم و فلاطوري شرح ماجرا را در آن مرقوم داشت.
... شبي كه بابك از تهران خبر واقعة زرياب را به پسر ديگرم رسانيد تا مرا از درگذشت آن جوهر ناب دانايي، دانشي مرد نادرالمثال آگاه سازد در شهر لسآنجلس بودم. امكان آن نبود كه خود را به پاي تابوت او برسانم و مزاري كه او را به خاك ميسپارند تربتش را ببويم. ناچار دست به قلم بردم و غرقه در درياي تأسف و تأثر اين چند كلمه را نوشتم و به امواج سپردم تا صورتي عكسي از آن به همسر و دو فرزند برومند دوستم داده شود.
«دور از شما از درگذشت دوست بسيار عزيز و كممانند خود آگاه شدم. جهان در چشمم تيره شد. زيرا نزديك پنجاه سال شد كه با اين مردِ دانشمند لطيففكر نشست و برخاست و دوستي داشتم و در سفر و حضر از كمالات و فضايل او بهرهور بودم. ميدانم كه درگذشت او بر شما گران و سخت ميگذرد. اما اميدوارم خداوند او را غرق رحمت خويش سازد و به شما صبر و تحمل قبول اين ضايعه را عنايت كند. ولي بدانيد كه خدمات علمي زرياب و مقامات اخلاقي و انساني او موجب جاوداني بودن نام اوست. يادش در ميان دوستانش پايدار و در صفحات ادب و فرهنگ ايران ماندگار خواهد ماند. چون دورم نميتوانم در خدمت باشم.
به اميد موفقيت براي حسين و امين كه از روزگار خردي بارقة هوش زريابي در ناصية آنان خوانده ميشد.»
اين چند سطر را هم نوشتم كه اگر دوستان خواستند آگهي چاپ كنند به مناسبت همكاري او در بنيادگذاري فرهنگ ايران زمين و همقلميش در مجلههاي راهنماي كتاب و آينده به همراه آنها به چاپ برسد.
«استاد كممانند و دوست دلبند عباس زرياب كه نزديك پنجاه سال از لطف سخن و دامنهوري دانش و توانايي قلمش فيضياب بودم، از جهان خُرد به سراي جاوداني رفت. قلمرو پژوهشهاي ايراني و علوم انساني يكي از دانشمندان طراز اول و برجستة خود را از دست داد. بيگمان دوستان، همقلمان و همة بهرهبردگان از فضايل او حضور در مراسم فاتحه را موجب شادي روان آن فقيد و نمودار پايداري يادش در دل خويش خواهند دانست. مزار مردم عارف درون سينة ماست.»
و سرانجام نوبت به حسین زریاب رسید تا چند کلمهای از پدر بگوید:
صحبت درباره فردی چنین بزرگ، آنهم در برابر فرهیختگانی چون شما برای من کاری است سخت و برای شما باز شنیدن آنچه میدانید. گفتهها و نوشتههای ارزشمند را پیشتر گفتهاند و باز خواهند گفت.
پس قصد کردمبرخی ویژگیهای اخلاقی او را آنچنان که در منزل دیدم و شناختم بازگو کنم. اخلاق نیکو، صفت بارز شخصیت پدرم بود ادب، متانت، تواضع، راستگویی، درستکاری، سادهزیستی و یاری به دیگران صفاتی هستند که هر یک به تنهایی می توانند فردی را محبوب دلها کنند پدرم به واقع همه این صفات را به شکلی لطیف و ظریف یکجا جمع کرده بود.
حضور او همواره جمع دوستان و خانواده را گرم میکرد او احترام همگان را برمیانگیخت و آرامش و صفا را در فضا حاکم میکرد. نشنیدم در خانه از کسی بد بگوید مگر گاهی که از باب هشدار از کسانی نام میبرد و ما را از معاشرت با آنها یا چون آنها بودن بر حذر میداشت. بدگویی حتی از بدخواهانش هرگز به خانه راه نیافت. به کودک و بزرگ احترام میگذاشت سلام کودکان را به گرمی پاسخ میگفت و با حوصله حالشان را میپرسید. بچههای قدیم فامیل عبارت پدرم را در احوالپرسی از آنها به یاد میآورند! "احوال شریف؟"
چنان گشادهرو بود که هر کس با هر سطحی از سواد به خود اجازه میداد سوالش را پیش او ببرد و با جوابی در خور بازگردد. هرکس با سوالی کوتاه پیش او میآمد با جوابی مفصل بازمیگشت. گرچه کم پیش میآمد اما اگر جوابی را نمیدانست یا از آن مطمئن نبود این عبارت شنیده میشد: "نمیدانم، باید ببینم" و حتما می رفت و میدید.
از ریا متنفر بود اگرچه نماز خواندن و مطالعه قرآن را تشویق میکرد ولی وقتی تسبیحی در دستم دید برآشفت و گفت هرگز غیر از هنگام ذکر کنار سجاده تسبیح در دست نگیر.
با تمام مهربانی در کار درس و تعلیم سختگیر بود هیچ وقت کارنامه تحصیلی من راضیش نکرد. اگر در زیست شناسی نمره راضیکنندهای نمیگرفتم میگفت این درسِ اصلی رشته توست، اگر نمره پایینی در ریاضی میدید یادآوری میکرد که ریاضی مادر علوم است. یکبار که همه نمرهها خوب بود نگاهی به نمره ورزش کرد و گفت پسرم، عقل سالم در بدن سالم، بدون تن سالم همه این نمرهها به دردت نخواهد خورد.
گرچه تالیفاتش کم تعداد هستند ولی واقعا پر کار بود. با رخوت و کاهلی دشمن بود و برای وقت ارزش زیادی قائل بود. اگر نیمه شب بیخوابی به سرش میزد فوراً چراغ اتاق کارش روشن میشد و به مطالعه شروع میکرد. تا آخرین هفتههای عمرش کوهپیمایی پنجشنبههایش را ترک نکرد.
سعی میکرد در میهمانیهای خانوادگی شرکت کند ولی اگر ممکن بود زودتر خداحافظی میکرد و به اتاق کارش بازمیگشت. چشمداشتی به پولی که از چاپ آثارش به دست میآمد نداشت. سالها وقت خود را صرف کتاب صیدنه ابوریحان بیرونی کرد در حالیکه میدانست شاید تنها یکبار و با شمارگان کم چاپ خواهد شد. یکبار به من گفت اگر ترجمهای از قرآن میکردم از حق ترجمه آن خودم و شما سالها بهرهمند میشدیم. دلیلش را نگفت ولی گمان میکنم همین ترس از اینکه اینکار را برای پولش انجام داده باشد او را منصرف میکرد. یکبار برادرم به مزاح به او گفت بعضی از پول کتابهایشان خانه میخرند و تو از برای کتابهایت خانهای خریدهای.
لباسش همیشه شایسته و آراسته بود ولی سعی میکرد ظاهرش ساده باشد گاهی از یک لباس چند دست میخرید شاید نمیخواست به نظر بیاید که هر روز لباس جدیدی میپوشد.
دغدغههای بیرون منزل را به خانه نمیآورد. من از بازنشتگی اجباریش و به دنبال آن قطع حقوقش یکی، دو سال بعد آگاه شدم. آنهم از روی نامههایی که دزدکی خواندم! از فشارهای روانی که بدخواهان و نااهلان در چند ماه آخر عمرش به او تحمیل کردند چیزی به ما نگفت تا مبادا احساس نگرانی کنیم.
گرچه از لطف دوستانی که داشت هیچگاه تنها نماند و همیشه کسانی بودند که قدرش را دانستند اما به قول مرحوم دکتر محمدامین ریاحی دوست و همشهری قدیمش اگر چنانکه باید قدرش را میدانستند شاید فرهنگ ایران سالهای بیشتری میتوانست از میوه درخت دانشش بهره برد.»
یکی دیگر از بخشهای این بزرگداشت پخش فیلمی مستند از دکتر زریاب خویی بود که در این فیلم به شرح و توضیح شاهنامه فردوسی و کارکرد آن در دنیای امروز میپرداخت.