مصاحبه با «جومپا لاهیری»نویسنده کتاب «مترجم دردها» مترجم «بدری سیدجلالی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

جومپا لاهیری امسال در یکی از جلساتش در جشنواره ادبیات جیپور (JLF)، خودش را به‌عنوان «نویسنده­ای بدون یک زبان واقعی» توصیف کرد. برای نویسنده­ای که اولین مجموعه داستانش برنده جایزه پولیتزر در داستان‌نویسی می‌شود، این اعتراف جالبی است. این چه احساسی به شما می­دهد؟ این سوال را هنگام ملاقاتمان در یک صبح خیلی سرد یکشنبه درسامودهاولی، هتل مجللی در قلب جیپور که او با شوهر و دو فرزندش آنجا اقامت دارد، از او می­پرسم. لاهیری می­گوید: «این یک احساس کاملاً شفاف است. اما، مثل هر چیز دیگری در زندگی­ام، نگران‌کننده هم است.»

لاهیریِ‌ 46 ساله، با کت مشکی و چکمه‌پوش، خیلی آراسته است، به آرامی صحبت می­کند، افکارش را بادقت خاصی بیان می­کند. بی‌آنکه در صحبت زیاده‌روی کند واضح است که اعتماد به‌نفس بالایی دارد، تفاوت عمده­ای در او وجود دارد. او می­تواند به‌شکل جالبی شما را خلع‌سلاح شود. با فهمیدن این موضوع که من بنگالی هستم، عبارت عجیبی به زبان بنگالی می­گوید و حین ادا کردن آن لبخند خاصی در چهره­اش ظاهر می­شود. او می­گوید: «خیلی از داستان­های من ماجراهایی است که دیگران برایم تعریف می­کنند.» بعد از یک ساعت صحبت با او، دیگر شگفت‌زده نیستم.

لاهیری که برای اولین‌بار امسال در JLF شرکت می­کند، روز قبل از ملاقاتم با او خیلی خبرساز بوده است. وی معتقد است که ادبیات آمریکا در مقایسه با کارهای ترجمه شده از سایر زبان­ها «به‌شدت دست‌بالا گرفته شده است.» از دیدگاهش در مورد «رمان جهانی» پرسیدم.

برچسب خوبی برای اهداف تجاری بوده است. «به‌عنوان یک مقوله‌ی زیبایی‌شناسی، این موضوع به فراگیر شدن نزدیک‌تر است.» وی از آلیس مونرو (نویسنده­ای که من می‌پرستمش) به‌عنوان شخصی یاد می­کند که موفق به شکستن سد میان مسائل محلی و جهانی شده است. در مورد آشاپورنا دِویاز او سوال می­کنم، نویسنده بنگالی که لاهیری داستان‌هایش را در دهه 1990 به‌عنوان بخشی از یک کارگاه ترجمه کرده بود، و آن‌طور که گزارش شده است، تاکنون از کارهای او بسیار آموخته است.

لاهیری می­گوید: «مادرم، که ادبیات بنگالی خوانده بود، عاشق کارهای آشاپورنا دِویبود. او یک داستان انتخاب می­کرد و می­گفت‌Ei golpota shon’ (به این گوش بده)، و آن‌را به بنگالی بلند برایم می­خواند.» لاهیری در خواندن زبان بنگالی مسلط نیست، اما به‌راحتی صحبت می­کند و آن‌را متوجه می‌شود، به‌خصوص ریتم آشنای خانگی دیکته شده آشاپورنا دِوی را. او در ادامه می­گوید: «به این ترتیب تصمیم گرفتم با مادرم همکاری کنم. او داستان­ها را روی نوار می­خواند و من بعداً به آنها گوش می­دادم و ترجمه­شان می­کردم.»

آشاپورنا دِویدر مورد زنان و مردانی می­نوشت که زندگی‌شان با ترس از در تنگنا قرار گرفتن با شرایط اجتماعی، اقتصادی و روانی محدود شده بود. لاهیری به‌یاد می­آورد: «زبان او ناب بود، بی‌درنگ و کاملاً متفاوت از آنچه که من در آن زمان به زبان انگلیسی می­خواندم. اما این درک او از طبیعت انسان، همراه با تواناییش در نشان دادن لایه­های درونی خانواده بود که مرا بیشتر شیفته خودش می­کرد.»

در آن زمان، لاهیری سعی داشت کمی بنویسد، هر چند نمی­دانست این کار به کجا می­انجامید. او می­گوید: «به‌تدریج، علاقه من به موضوع خانواده شروع شد. چرا خانواده یک چنین راز عمیقی است؟ هرچند هم که بخواهیم یک خودِ مستقل انتخاب کنیم، تعداد کمی از مردم دنیا هستند که به خانواده حسی نداشته باشند.»

بنا به گفته لاهیری، داستان­های آشاپورنا به‌رغم نمایش عشق و پیوندی که در میان شخصیت‌های او وجود داشتند پر از «پیچیدگی­های خیره‌کننده، اختلالات و ناهنجاری­های زندگی خانوادگی» بود. این پیشینه و شهر کلکته، محل تولد پدر و مادرش، آغاز عمیق شدن آگاهی لاهیری از شکاف بین زندگی درونی و بیرونی مردم بود.

لاهیری می­گوید: «کلکته یکی از آن جاهایی است که به سختی می­توان در آن تنها بود چرا که شما همیشه با مردم احاطه شده­اید. در امریکا، شما در را با کلید خودتان باز می‌کنید، داخل خانه می­روید و محفظه­ای از هوا به روی شما قفل می­شود. در کلکته، نه تنها تعداد افراد بیشتر است، بلکه مرزهای اجتماعی نیز خلل و فرج بیشتری دارند و همین سبب می­شود که زندگی­های داخلی ارزشمندتر و قدرتمندتر شود.» لاهیری در هر بار بازدید از کلکته با ریشه­هایش آشناتر می­شد.

لاهیری که در سال 1967 در لندن متولد شد، در دو سالگی با والدینش به ایالات‌متحده رفت. او می­گوید: «خانه­ای که در کلکته داشتیم، لاهیری باری، نماد واقعیت دیگری برای پدر و مادرم بود.» شبیه همان خانه در تولی گنگ که خانواده میترا در رمان‌ The Lowland ‌در آن زندگی می­کنند. «وقتی پدر و مادرم برای ازدواجشان برنامه­ریزی می­کردند، قرار شد به مدت دو‌سال در لندن اقامت کنند و سپس به کلکته برگردند.» اما به‌جای بازگشت به کلکته، پدرِ لاهیری همسر و دخترش را به ایالات متحده برد.

او می­گوید: «مادرم همچنان امیدوار بود که ما به هند برگردیم. تا اینکه وقتی من هشت‌سالم بود پدر و مادرم خانه‌ای که هنوز هم به آنها تعلق دارد را خریدند. مادرم می‌گوید آن‌زمان فهمیدم که دیگر هرگز به هند باز نمی‌گردیم.» این تصمیم و احساسی که از قرار نگرفتن در جای خود به من القا می­شد، در تاریخ احساسی لاهیری حیاتی شد. داستان­های مترجم دردها (1999) و خاک غریب (2008)، و همچنین همنام (2003)، اولین رمان او، درگیر قهرمانانی است که سعی دارند با میراث پیچیده، و اغلب ناسازگار، خود به مصالحه برسند.

لاهیری می­گوید: «اکنون زندگی پدر و مادر من رو به پایان است و من فکر نمی‌کنم پدرم، که انتخابش مهاجرت به ایالات‌متحده بود، هرگز ابراز پشیمانی کرده باشد. اما من می‌دانم که این انتخاب آسان نبوده است.»

مبارزات خود لاهیری هم ساده­تر از اینها نبوده است.

لاهیری می­گوید: «زبان، هویت، مکان، خانه، اینها همه بخش­های یک کل هستند، عناصر مختلف متعلق بودن و متعلق نبودن. معضل اساسی زندگی من همواره میان میل عمیقم به تعلق داشتن و بدگمانی نسبت به متعلقاتم بوده است.» وی در تمام زندگی­اش شاهد ریشه‌کن شدن مردمی بوده است که عمیقاً ریشه داشته­اند. او می­گوید: «آنها والدین من هستند. آنها هند را ترک کردند و تمام عمر خود را با حس تردید نسبت به درستی انتخابشان می­گذرانند، آنها همیشه به‌دنبال سرپناه و حامی هستند و در حالت تعلیق گرفتارند. آنها کسانی هستند که مرا بزرگ کردند.»

لاهیری که بزرگ شده ایالات‌متحده آمریکا است، کشوری که هرگز به‌طور کامل به او تعلق نداشته و در عین حال نمی­تواند کلکته را به‌عنوان خانه­اش قلمداد کند، نوعی تنش میان زبان­ها احساس می­کند. او می­گوید: «من تا چهار سالگی بدون استثناء به زبان بنگالی حرف می­زدم. وقتی به مدرسه رفتم، وحشت‌زده شدم، بخشی از ترسم به این دلیل بود که من فقط به یک زبان می­توانستم صحبت کنم.» او خیلی زود زبان انگلیسی را انتخاب می­کند، هرچند پدر و مادرش به‌خصوص مادرش، هرگز دوست نداشتند او به آن زبان صحبت کند.

لاهیری می­گوید: «از نظر او، زبانی که با آن صحبت می‌کردم مهم­ترین نشانه بنگالی بودن یا نبودن من بود. من همیشه می­دانستم که از چه زبانی باید استفاده کنم تا پیوند خودم با والدینم را نشان دهم. اینکه در چه زبانی ریشه­های عشق و محبت بین ما تعریف شده است. وقتی که انگلیسی صحبت می­کردم، احساس می­کردم که دیگر فرزند آنها نیستم، بلکه فرزند زبان دیگری هستم.»

رمان ‘The Lowland’ در فهرست نامزدهای برندگان جایزه Man Bookerسال 2013. عکس: AFP

وقتی لاهیری در جوانی همراه پدر و مادرش به کلکته سفر می­کرد و مدت زمان طولانی را در آن شهر می­گذراند، حق نداشت به هیچ زبانی دیگری جز بنگالی صحبت کند. «با این حال، یکی از بستگانم همیشه از من می­پرسید‌ Bangla bolte paro?’(آیا می­توانی بنگالی صحبت کنی؟)‌ و من می‌گفتم Hyan, pari.(بله. می­توانم.)» در ایالات متحده، به خاطر نام و چهره­اش، معلم­ها اصلیت پدر و مادرش را از او سوال می­کردند، «آیا دختر شما به زبان انگلیسی صحبت می‌کند یا ما باید به آهستگی پیش برویم؟» از سه‌سال پیش تا کنون، لاهیری در رم، ایتالیا، زندگی می­کند و با اینکه به زبان ایتالیایی مسلط است، ابهامات همچنان باقی هستند.

او می­گوید: «وقتی وارد فروشگاهی می­شوم، ایتالیایی­ها به‌خاطر چهره­ام با من انگلیسی صحبت می­کنند:‌May I ’elp you?" و این عبارت را با لهجه آنها ادا می­کند. اما از نظر گردشگران آمریکایی، او بیشتر شبیه ایتالیایی­هاست تا آمریکایی­ها. اگر آنها بخواهند در خیابان از او سوالی بپرسند، سعی می­کنند از ایتالیایی دست و پا شکسته خود استفاده کنند. ‌لاهیری می­گوید: «من معمولاً این بازی را ادامه می­دهم و به ایتالیایی جوابشان را می­دهم. اما اگر حس بازیگوشی­ام گل کند، با این سوال شوکه‌شان می­کنم،‌‘Would you like me to speak English?’ این عین دیوانگی ست!»

لاهیری با دیدن دلتنگی مادرش به کلکته و رنجی که تمام عمر متحمل شده، اوایل تصمیم گرفت به هیچ جایی تعلق نداشته باشد. این تصمیم همواره رهایی بخش بوده است، هرچند به پدر و مادرش برای داشتن یک مرکز ثقل در جایی از جهان حسادت می­کند، چیزی که او ندارد. وی در ادامه می­گوید: «همسر و فرزندانم اینجا در رم کنار من هستند و من احساس می­کنم اینجا جایی است که ما موقتاً به آن تعلق داریم. اما شخصاً، در تمام زندگی­ام، خلاً یک حس تاریخی را درونم احساس کرده­ام.»

در رمان The Lowland‌، لاهیری تلاش می­کند تاریخی را بازیابی کند که عملاً از آنِ او نیست و در عین حال همیشه از آن مطلع بوده است. می­گوید: «امریکا تاریخ دارد، تاریخی که جوان است، اما این تاریخ چیزی نبود که پدر و مادرم از راه دور با آن پیوند داشتند. یادم می­آید یکی از اولین مواردی که پدر و مادرم و دوستانشان در آمریکا در موردش صحبت می­کردند جنبش ناکسال در دهه1970بود.» هنگامی که بدترین بخش از آن دوران به پایان رسیده بود، او همچنان می­شنید که آشنایانش قربانی آن جنایات هستند. در این زمان، لاهیری از پدرش داستان دو برادر را شنیده بود، در محله خانه خانواده پدری­اش در تولی گنگ کلکته، که به اتهام خیانت به کشور دستگیر شده بودند، و یکی از آنها توسط پلیس در روز روشن کشته شده بود.

لاهیری می­گوید: «با شنیدن این حادثه احساس شرمساری کردم. حس کردم خدایا، من تا چه حد در امنیت و البته نادانی هستم. ممکن بود من در آن خانه بزرگ شوم، پدرم می­توانست درکلکته بماند. من بارها به آنجا سفر کرده بودم. از پنجره­ بیرون را تماشا کرده بودم و نقطه­ای را که همه اینها آنجا اتفاق افتاده بود دیده بودم.»

این فاجعه او را تکان داد، نه فقط به این دلیل که خیلی وحشتناک و نفرت انگیز بود، بلکه بیشتر به‌دلیل ماهیت غیرعادی رخداد آن: اینکه چگونه خانواده مقتول را به صف کشیده بودند و آنها را مجبور کرده بودند تا شاهد آن حادثه دلخراش باشند. او می­گوید: «وقتی این اتفاق افتاد پدر و مادرم در کلکته نبودند. آنها این ماجرا را از دیگران شنیده بودند. پس از آن، من از آنها خواستم تا چندین بار آن را برایم تعریف کنند.»

هرچند که داستان دو برادر، آنطور که لاهیری می­گوید: «برای من آن بیرون در جهان هستی وجود داشت»، اما برای نزدیک شدن به آن داستان مردد بود. «به خودم می‌گفتم. برای چه کسی قرار است این‌را بنویسم؟» در سی‌سالگی، نوشتن یادداشت‌های اولیه را آغاز کرد، اما این تب او خیلی زود فروکش کرد. پدرش، که حرفه­اش کتابداری بود، کتاب‌هایی در مورد انقلاب ناکسال به او داد، که دو جلد از آنها را در سال 1997 امانت گرفته بود و در سال 2012 به پدر بازگرداند. در طول این سال­ها، او با دوستان پدر و مادرش که بعد از دوره ناکسال به امریکا آمده بودند در مورد اتفاقات آن سال­ها صحبت کرد. مادرش به او فیلم­های ‌Satyajit Ray‌، Ritwik Ghatak وMrinal Sen (که لاهیری بعدها او را در کلکته ملاقات کرد) داد تا او را در فهم جریانات دهه 1970 یاری کند.

لاهیری می­گوید: «سه‌چهارم کتاب شکل گرفته بود که به کلکته رفتم تا با مردم آنجا صحبت کنم. سال‌ها بود که از حقایق و مشاهدات با تاریخ یادداشت‌برداری می­کردم، تمرین‌های شخصیت‌پردازی را انجام می­دادم، اما هیچ‌یک از اینها موثر نبود تا زمانی‌که قهرما­ن­های داستان را پیدا کردم.» وقتی او با شاهدان ماجرا و کسانیکه در جنبش شرکت داشتند صحبت کرد، بلافاصله رمان متولد شد.

 

یک سال پس از سفر او به کلکته، کانو سانیال، رهبر برجسته ناکسال، خودش را کشت. باتوجه به اهدافی که لاهیری در نگارش رمانش در ذهن داشت، به‌نظر می‌رسید که این رویداد نتیجه خوبی را برای سیر داستان به ارمغان آورد. لاهیری می­گوید: «می­خواستم نشان دهم که اگرچه جنبش به خودی خود ممکن است کوتاه باشد، اما تاثیر آن بر زندگی افراد، به‌ویژه در‌Gauri ، تا مدت­ها برجای می­ماند. من می‌خواستم ابعاد سیاسی ماجرا را کاملاً عادلانه در داستان مطرح کنم. اما نهایتاً رمان‌ The Lowland در نظر من روایت اتفاقاتی است که برای یک خانواده پس از مواجهه با خشونتی تکان دهنده رخ می­دهد.»

پروژه­ای که لاهیری در حال حاضر روی آن کار می­کند- یک مجموعه مقاله و یک داستان، که به ایتالیایی نوشته شده، بیشتر شخصی است. او می­گوید: «این یک تجربه در زمینه نگارش نوعی زبانشناسی زندگی نامه‌نویسی است.» عشق او به زبان از 20 سال پیش آغاز شد، زمانی که برای اولین‌بار سفر را آغاز کرد. در بازگشتش به ایالات متحده آمریکا، لاهیری آموختن زبان ایتالیایی را شروع کرد و در نهایت، با ارائه رساله‌ای در مورد استفاده از معماری ایتالیایی در درام دوره ژاکوبین، موفق به اخذ مدرک دکترا در رشته مطالعات رنسانس شد.

او می­گوید: «من در مورد نقش پالازو، یا کاخ ایتالیایی، در آثار نمایشنامه‌نویسانی مانند توماس میدلتون و توماس مارستون نوشتم. برای انگلیسی زبان­ها، سبک ایتالیایی ساختمان­ها گیج‌کننده بود- با اینکه جذاب بود و آنها را شیفته خود می­کرد اما در عین حال به‌نوعی تهدیدآمیز، خیلی کاتولیک‌وار، فاسد و نفسانی به‌نظر می­آمد. با نهایت تعجب، مثل یک نسخه هندی از آنها بود.»

لاهیری می‌گوید: «ایتالیا مثلث زندگی او را کامل کرده است. با بزرگ شدن در آمریکا و پس از آن سفر به هند در تمام این سال‌ها، اکنون می­توانم فراتر از این دو قطب در زندگی­ام بنگرم، و عجیب است که حالا نسبت به رم احساس خانه را دارم. ایتالیا به معنای واقعی کلمه، از لحاظ جغرافیایی، دقیقاً بین هند و ایالات‌متحده واقع شده است. از نظر فرهنگی نیز در جایی بین این دو جامعه قرار دارد.» او نمی‌داند که نوشتن به ایتالیایی برایش فقط یک مرحله موقتی است و یا اینکه برای همیشه به خداحافظی با زبان انگلیسی منجر خواهد شد، درست مانند ساموئل بکت پس از مهاجرتش به فرانسه.

لاهیری می­گوید: «تا به امروز در سه کشور زندگی کرده‌ام. اما حتی اگر قرار باشد در سه جای دیگر هم زندگی کنم، و برای شناخت زبان آنها سخت تلاش کنم، فرض همیشگی این است که من هرگز آنها را نخواهم شناخت. به‌غیر از ارتباط شخصی من با افرادی که دوستشان دارم، زبان با ارزش‌ترین دارایی من است. با این حال، من همیشه در این زمینه به‌نوعی احساس کمبود می­کنم.»

http://www.livemint.com/Leisure/zWhN5FKCyq3Mci96bD7nWO/Jhumpa-Lahiri--The-lives-of-others.html

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692