• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • یادداشتی بر فیلم «حرامزاده¬های لعنتی» كارگردان «کوئنتین تارانتینو»؛«مسعود رياحي»

یادداشتی بر فیلم «حرامزاده¬های لعنتی» كارگردان «کوئنتین تارانتینو»؛«مسعود رياحي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

بازیگران:بردپیت-ملانی لورنت- کریستوفر والتز- الی روث- دنی کروگر سال تولید:۲۰۰۹ - آمریکا

جوایز :

برنده اسکار بهترین بازیگرنقش مکمل مرد/ نامزد دریافت اسکار بهترین فیلمبرداری/ نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی/ نامزد دریافت اسکار بهترین تدوین/ نامزد دریافت اسکار بهترین تدوین صدا/ نامزد دریافت اسکار بهترین ترکیب صدا/ نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم/ نامزد دریافت اسکار بهترین فیلمنامه/ نامزد نخل طلای کن برای کوئنتین تارانتینو/ برنده‌ی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای کریستوف والتس در جایزه گلدن گلوب و جشنواره‌ی کن

خلاصه‌:

شوشانا(ملانی لورنت) دختری یهودی،پس از قتل‌عام خانواده‌اش توسط کلنل‌اساس به‌نام هانس‌لاندا (کریستوفر والتز) می‌گریزد (سرهنگ لاندا اجازه می‌دهد شوشانا فرار کند).از سوی دیگرآلدورین (بردپیت) كه سربازی یهودی-آمریکایی استو جوخه‌ای بی‌رحم از دیگر سربازان یهودی تشکیل داده است (حرامزاده‌ها)، مشغول کشتن نازی‌ها و کندن پوست سر آنها می‌باشد. شوشانا کهبه پاریسآمده و مدیریت یک سینما را به‌عهده گرفته است با سربازی آلمانی آشنا می‌شود که قرار است از شجاعتش فیلمی بسازند. شوشانا که متوجه می‌شود در شب اکران، هانس‌لاندا نیز حضور دارد تصمیم می‌‌گیرد با آتش زدن سینما انتقام خانواده‌اش را بگیرد. در بین جوخه آلدو که به حرامزاده‌هایلعنتی معروف شده‌اند نیز، با اطلاع از حضور هیتلر و افسران رده بالای نازی در شب نمایش تصمیم به قتل‌عام آنها می‌گیرند. هانس‌لاندا که موفق به کشف توطئه می‌شود به‌جای مقابله با آنها تصمیم به معامله می‌گیرد.

فرم عموم فیلمنامه‌های تارانتینو، عبارت است از تعدادی خرده‌داستان. در این فیلم نیز خرده‌داستان‌هایی در 5 اپیزود گرد هم آمده‌اند:

فصل اول: روزی روزگاری... نازی‌ها در فرانسه‌ی اشغالی، فصل دوم: حرامزاده‌های لعنتی، فصل سوم: شب آلمانی‌ها در پاریس، فصل چهارم: عملیات کینو و فصل پنجم: انتقام از غول چهره.

در این فیلم هیتلر گلوله باران می‌شود و سربازان نازی در مقابل دوربین به‌شکل فجیعی سلاخی می‌شوند. فیلم دارد تاریخ را سرخوشانه تحریف می‌کند. انتقام‌گیری از نازی‌ها و تولید پارودی جنگ‌جهانی توسط چه کسانی صورت می‌گیرد؟ حرامزاده‌ها!

سینمای تارانتینو همواره با اصطلاحاتی از این دست شناخته می‌شود: ساختار غیرخطی، پست مدرن، به‌تصویر کشیدن خشونت تصنعی، مرگ‌هایی مثل آب خوردن، بحث‌های احمقانه اما جدی قبل از فاجعه، نوآور- عامه‌پسند، روایت اپیزودیک، شخصیّت‌های چندبعدی، ساختار نامتمرکز و خودارجاعی.

هرچند در این فیلم با ساختار خطی روبرو هستیم اما عموم مشخصه‌های فیلم تارانتینویی قابل مشاهده است از جمله مواجهه‌ی پارودیک با کلان‌روایت‌ها.

فیلم با نمایی از یک هیزم‌شکن آغاز می‌شود، اما اشتباه نکنید، او نه تنها قهرمان فیلم نیست بلکه تنها در این اپیزود دیده خواهد شد. دو شخصیت محوری در اپیزود اول معرفی می‌شوند «شکارچی یهود» و «شوشانا». شکارچی شوشانا را نمی‌زند و می‌گذارد فرار کند. در‌حالی‌که بیننده چشم‌های خود را تنگ کرده تا افتادن شوشانا را نبیند. شلیکی در کار نیست و همین شوشانا که به‌همین سادگی فرار می‌کند در اپیزود دیگری سرمی‌رسد و تمام معادلات فیلم را به‌هم می‌ریزد.

در سینمای تارانتینو فاجعه به‌همین سادگی اتفاق می‌افتد و گاه به‌همین سادگی از بیخ گوش شخصیت‌ها می‌گذرد. مواجهه‌ی پارودیک با علت و معلول‌های وسواس‌آمیز کلاسیک و هجو در ساختار روایی از مشخصه‌های سینمای تارانتینوست که در «افسانه‌های عامه‌پسند» به‌شکل پررنگ‌تری دیده می‌شود.

تارانتیتو همچنین علاقمند به فاصله‌گذاری‌ست ایجاد موقعیت‌های کمیک هجو‌آلود یا فانتزی راز‌آلود در فیلم به‌طوری‌که به مخاطب یادآوری می‌کند او فقط مشغول تماشای یک فیلم است نه بیشتر! در اپیزود آتش‌سوزی سینما شاهد عناصر و نشانه‌های کمیک فاصله‌گذار هستیم، نظیر: فلش‌هایی بر روی افراد همراه با نام آنها و تأکیدات طنزآمیز نوشتاری و همین‌طور تصویری که به‌شکل فانتزی بمب‌های جاسازی شده زیر شلوار حرامزاده‌ها را نشان می‌دهد.

شکستن غول چهره مهم‌ترین اپیزود فیلم است. همان‌طور که غول تاریخ شکسته می‌شود. باید نشانه‌های آن نیز شکسته شوند. هیتلر با برگزیدن «سواتسیکا» یا صلیب شکسته یا گردونه‌ی خورشید (سواستیکا از واژه سانسکریت «svastika» مشتق شده و در فرهنگ هند و اروپایی، این نشان بر روی اشیا یا مردم ایجاد می‌شد تا برایشان شانس خوب بیاورد.) به‌عنوان نشان نازی‌هایی که ماشین کشتار بودند برای اولین‌بار این نماد را استحاله کرد. حالا نوبت سینماست تا با کشیدن این نشان روی پیشانی نازی‌ها، آن‌هم با خنجر، یکبار دیگر معنای این نشان را تغییر بدهد. نشانی که قرار است شرمی ابدی باشد بر پیشانی نازی‌ها.

«حرامزاده‌های لعنتی» یک سواتسیکای متفاوت دارد یک هیتلر متفاوت و یک تاریخ متفاوت. تفاوتی‌که همراه با شباهت‌هایی هجو‌آمیز و کاریکاتورگونه است.

صحنه‌ی «میز معامله بر سر جنگ‌جهانی» به‌زیبایی لایه‌ی زیرین جنگ را از منظر تارانتینو نمایش می‌دهد. جنگ و سرنوشت جنگ از بیماری افراد نشأت گرفته. چیزی پشت جنگ نیست. جنگ به‌شکل وحشتناکی خالی‌ست و با امیال افرادی گره خورده که بیماری‌ها و ناهنجاری‌های روانی دارند. دعوای خونینی که به همین سادگی قابل‌معامله است.

در پارودی تارانتینو زن‌ها (به یمن سینما) نقش محوری پیدا کرده‌اند. به یمن حضور استعاری سینما در فیلم. در یک نما شوشانا کشته می‌شود و در نمایی دیگر تصویر او روی پرده‌ای در درون فیلم می‌افتد. گویا سینما به مردگان جان دوباره خواهد داد.

در این فیلم یهودی‌ها و آلمانی‌ها در نهایت بی‌رحمی به نمایش درآمده‌اند، یهودی‌های فیلم، وحشی‌تر از نازی‌ها نشان داده می‌شوند و همین باعث شده است که از جانب یهودی‌ها مورد انتقاد قرار بگیرد؛ چراکه مانند بیشتر فیلم‌هایی که در محور جنگ‌جهانی دوم ساخته شده است، طرفداری یک جانبه از یهودی‌ها نمی‌کند. اگر آلدو جذاب است شکارچی یهود هم جذاب است.

از این وسترن تارانتینویی که با تمثال جنگ‌جهانی دوم قصه‌اش را می‌سازد، می‌توان سوالاتی پرسید، سوالاتی از فیلم یا به‌عبارت دقیق‌تر از فیلمنامه. اینکه مبنای تصادفی بودن حادثه‌ها تا چه اندازه می‌تواند پذیرفتنی باشد؟ اینکه چرا لاندا تصمیم به آن معامله می‌گیرد؟ یا اینکه چرا سرهنگ لاندا پیش از اجرای فیلم آن بازیگر زن معروف را دستگیر نمی‌کند؟ فیلمنامه‌ی تارانتینو سهل‌انگاری‌هایی دارد. اما مواجهه‌ی هجوآمیز و سراسر خیالی فیلم از مخاطبش تسامح را می‌طلبد. تاجایی‌که حتی آنها را جزیی از این فانتزی تازه بداند و بپذیرد.

در پایان فیلم، حرامزاده‌ها روی پیشانی کلنل، «سواستیکا» حک می‌کنند. آلدو به دوستش می‌گوید «فکر کنم این بهترین اثر هنري من است!» و گویا این تارانتینو است که دارد این جمله را به تماشاگران فیلم «حرامزاده‌های لعنتی» القا می‌کند.

در پایان این یادداشت را با گفته‌های تارانتینو درباره‌ی فیلم خودش تمام می‌کنم.

تارانتینو: این فیلم برای من خیلی شبیه به «پالپ فیکشن» است، خیلی هم به «رومانس واقعی» شباهت دارد و همین‌طور به «سگ‌های انباری». صحنه‌ای در فیلم هست که شبیه نسخه تلطیف شده سگ‌های انباری است منتها با نازی‌ها و در آلمان. صحنه‌ای ۲۳ دقیقه‌ای است و شخصیت‌ها به‌جای انبار در یک بار زیرزمینی هستند. به‌نظر من فیلم از این جنبه به پالپ فیکشن شبیه است که شما داستان‌های مختلفی دارید که همه به یک سمت می‌روند. در این فیلم این جنبه بیشتر است. حتی داستان‌ها بیشتر متضاد هستند، اما فیلم در واقع یک داستان اصلی را دارد تعریف می‌کند، به جای اینکه یک موزاییک بزرگ را تشکیل دهد. جدای از این‌ها فیلم خیلی من‌را یاد رومانس واقعی هم می‌اندازد، چرا که همیشه شخصیت تازه‌ای وجود دارد که می‌آید و فیلم را در دست می‌گیرد، کسی‌که فقط فیلم را می‌گیرد و پیش می‌برد. هر ۲۰ دقیقه این سوال پیش می‌آید که «این دیگه چه‌جور فیلمیه؟».


نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692