داستان يك عكس / «مرضيه اسدي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

عکسی وحشتناک از مردی دیدم که خوب می‌شناختمش: ژنرال لوان، درحالی‌که داشت از فاصله بسیار نزدیکی به یک ویت‌کنگ دست بسته شلیک می‌کرد.

سه‌عکس از این منظره بود که مراحل مختلف عمل لون را نشان می‌داد، در اولین عکس، ویت‌کنگ جوانی را با شلوار کوتاه و بلوز چهارخانه می‌دیدیم که بوسیله یک نفر که داشت در گوشش نمی‌دانم چه می‌گفت به جلو هل داده می‌شد. در عکس دوم ژنرال لون را می‌دیدیم که رولورش را درآورده و به طرف شقیقه راست ویت‌کنگ نشانه رفته و نکته اصلی در همین عکس دوم بود چون درست در زمانی گرفته شده بود که گلوله در شقیقه ویت‌کنگ فرو رفته و ویت کنگ چشمانش را بسته بود و با حالتی از درد، لب‌هایش را محکم به هم فشرده بود.

و در سومین عکس، لون را می‌دیدیم درحالی‌که داشت هفت‌تیرش را جلوش می‌گذاشت و به ما پشت کرده بود. روی آسفالت خیابان ویت‌کنگ در خون خود غلتیده بود، در حالی‌ که پای برهنه‌اش در اثر آخرین تشنجات به هوا پریده بود.  

...

- ژنرال لون می‌دانید که راجع به کدام موضوع دارم حرف می‌زنم؟

- می‌دانم، می‌دانم.

- متاسفانه دیگر آن ماجرا اهمیت فوق‌العاده‌ای ندارد، ولی چرا آن کار را کردید ژنرال؟

- او یک خرابکار بود... آدم‌های بسیاری را هم کشته بود.

- او یک زندانی بود ژنرال و با دست‌های بسته.

- نه، نه با دست‌های بسته، نه.

- چرا، چرا ژنرال، دست‌هایش بسته بودند.

ژنرال سرش را به طرف دیوار کرد و هق‌هق ناراحت کننده و ضعیفی از گلویش خارج شد.

- ژنرال آیا آن مرد را می‌شناختید؟ آیا از افراد گروه خودتان بود؟

- نه، نه.

- شما عصبانی بودید؟ مست بودید؟

- نه، نه.

- حقیقت را بگویید ژنرال، اگر در آن‌موقع مست بودید، باز کارتان قابل‌قبول‌تر خواهد بود.

بازویم با اشک‌هایش خیس شد.

- ژنرال آن ویت‌کنگ هم یک سرباز بود. یک سرباز با پیراهن چهارخانه ولی به‌هرحال یک سرباز. او هم مثل شما در یکی از اردوگاه‌های این جنگ کار می‌کرد.

- او اونیفورم به تن نداشت و من نمی‌توانم مردی را که اونیفورم به تن ندارد و شلیک می‌کند قبول داشته باشم. می‌دانید آن‌طوری خیلی راحت‌تر است، شلیک می‌کنی و شناخته نمی‌شوی. من یک فرد ویتنام شمالی را قبول دارم چون مثل من لباس سربازی به تن دارد و او هم به اندازه من جانش را به‌خطر می‌اندازد، ولی یک ویت‌کنگ در لباس شخصی... خیلی عصبانی شده بودم. عصبانیت کورم کرده بود. به خودم گفتم: «تو، تویی که ویت‌کنگ هستی، با این پیراهن تنت می‌توانی هرجا که بخواهی پنهان شوی... » و بعد به او شلیک کردم.

...

این کار انجام شده و حتی حالا هم که خشمم به غم تبدیل شده و با نظر دیگری حقایق را نگاه می‌کنم، حتی حالا هم... از کار آن روزم خجالت نمی‌کشم و پشیمان نیستم. اوقاتی پیش آمده که حتی خواسته‌ام چنین حسی داشته باشم ولی هرگز موفق نشده‌ام. شما فکر می‌کنید من آدم بدی هستم، مگر نه؟

- نمی‌دانم ژنرال، واقعا نمی‌دانم.

- ... اگر من بد هستم، ویت‌کنگ‌ها هم بد هستند، امریکایی‌ها هم بد هستند و همچنین تمام کسانی‌که قبل از ما آمده‌اند و بعد از ما می‌آیند. چون جنگ بد است، نه بشر. در جنگ، حتی بهترین و آرام‌ترین مرد هم بد می‌شود. شاید در آن روز من مرد بدی شده بودم ولی آیا مردی‌که کشته شد از من بهتر بود؟ خواهش می‌کنم جواب بدهید آیا او از من بهتر بود؟ (بخش‌هایی از کتاب زندگی، جنگ و دیگر هیچ- اثر اوریانا فالاچی)

این عکس به‌عنوان یکی از ماندگارترین تصاویر از جنگ ویتنام توسط ادی آدامز1 در سال 1968 گرفته شده است. او (زاده:۱۲ ژوئن ۱۹۳۳‌- درگذشت: ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۴) خبرنگار و عکاس خبرگزاری آسوشیتدپرس، مجله تایم و مجله پارید بود. ادی آدامز این عکس را در سال ۱۹۶۸ که به‌عنوان خبرنگار آسوشیتدپرس، جنگ را پوشش می‌داد، گرفت و انتشار آن توسط خبرگزاری آسوشيتدپرس بازتاب‌های گسترده‌ای در سطح جهانی داشت.

داستان از این قرار است؛ در جریان حمله عيد تت که ويت‌كنگ پایگاه‌های آمریکایی‌ها را در جنوب ویتنام مورد تعرض قرار دادند، چند مامور پلیس سایگون مردی را به اتهام همکاری با ویت‌کنگ‌ها دستگیر و دست بسته نزد نگوک لوآنآوردند. وی نیز همان‌جا (بدون بررسی بیشتر یا رای دادگاه) اسلحه را به‌سمت سر او نشانه رفته و با شلیک گلوله‌ای وی را کشت. آدامز که در صحنه حضور داشت مخفیانه از این رویداد عکس گرفت. غوغا و همهمه‌ای که این عکس ایجاد کرد، فصلی کامل را در جهان عکاسی خبری باز نمود: تصویری که ارزش هزار کلمه را دارد. درد، ترس، وحشت و بی‌پناهی در چهره ویت‌کنگ به‌قدری تاثیرگذار است که از هر زبان و فرهنگ و نژادی که باشیم، آن ‌را احساس می کنیم. به همین دلیل است که «این عکس به ‌سرعت تبدیل به نماد ضدجنگ شد.»

اگرچه همه ما می‌دانیم تعداد زیادی افراد غیرمسلح و غیرنظامی در سراسر دنیا بدین شکل در خیابان‌ها کشته شده و می‌شوند اما آدامز، با عکس خود، مقام کشیدن ماشه به روی فردی مظنون به قتل را به نگوک لوآن اعطا کرد و برای همیشه او را به‌عنوان نماد وحشیگری در جنگ در یادها تثبیت نمود! از همین‌روست که آدامز برای تغییراتی که در زندگی ژنرال ایجاد کرده ابراز تاسف می نماید، او می‌گوید:

من به‌ندرت درباره‌ عکسی که در سایگون گرفتم، صحبت می‌کنم زیرا در آن عکس تنها یک‌نفر کشته نشد و می‌توان گفت خود ژنرال لوان هم به قتل رسید. شخص مظنون با گلوله‌ی ژنرال به قتل رسید و من با دوربینم ژنرال را کشتم.

اکنون بار سنگینی را به‌دوش می‌کشم، من برای زندگی ژنرال پس از گرفتن آن عکس و غوغایی که متعاقب آن در آمریکا به‌پا شد خودم را مسئول می‌دانم. وقتی جنگ تمام شد، ژنرال لوان در شهر اسپرینگ فیلد ویرجینیا یک مغازه‌ی پیتزا فروشی باز کرد، اما چندماه بعد این مغازه را تعطیل کرد، چرا که او شناخته شده بود و مردم به سبب تنفری که ناشی از آن عکس معروف بود به مغازه‌اش مراجعه نمی‌کردند. من حدود یک‌سال قبل، لوان را در مغازه‌اش ملاقات کردم. وقتی به دستشویی رفتم دیدم بر دیوار‌ها نوشته بودند:

1.Eddie Adams 2.General Nguyen Ngoc Loan

«ما می‌دانیم تو کی هستی، یک پست ناپاک.» و من مسئول این اهانت بودم. وقتی‌ که آن عکس را گرفتم نمی‌دانستم عواقب آن چه خواهد شد.

برای کسانی‌که اهل عکس و عکاسی به‌خصوص در حوزه جنگ هستند، این عکس آدامز یادآور جمله معروف اوست که می‌گوید: «هنوز هم عکس‌ها قدرتمند‌ترین سلاح در جهان هستند. مردم آن‌ها را باور می‌کنند، اما عکس‌ها دروغ می‌گویند، حتی اگر دست‌کاری نشده باشند. آن‌ها فقط نیمی از حقیقت‌اند...» چیزی‌ که عکس‌ها نمی‌گویند این است که؛ اگر شما در آن زمان، مکان و آن‌روز حساس جای ژنرال بودید و آن فرد را که احتمالا دو یا سه آمریکایی را کشته بود پیش شما می‌آوردند، چه می‌کردید؟

آدامز بعدها از ژنرال نگوک لوان و خانواده‌اش بخاطر ضربه به حیثیت آنان با انتشار این عکس عذرخواهی کرد. وی همچنین پس از مرگ ژنرال وی را قهرمان خواند.

با همه این تفاسیر نمی‌توان منکر شد که ادی آدامز، بخشی از شهرت خود را مدیون ژنرال نگوک لوان و رفتار غیرانسانی اوست!

مستند جدیدی به‌نام «سایگون 68» به بررسی زمینه اعدام‌های خیابانی و داستانی که اسیر این عکس شده است، می‌پردازد. این مستند روز دوشنبه 20 مه 2013 در ملبورن در بخش هنرهای حقوق بشر و جشنواره فیلم ملبورن به نمایش گذاشته شد.

سخن آخر:

- و جنگ... شما چه عقیده ای دارید، فکر می‌کنید جنگ بشر را بهتر می‌کند یا بدتر؟

- جنگ بشر را همان‌طور که هست نشان می‌دهد، یعنی حیوان.

- نه. جنگ آن‌ها را بهتر می‌کند. بعضی‌ها مثل ما تلخ می‌شوند و بعضی‌ها هم ایمانشان را از دست می‌دهند که البته آن‌ها را محکوم نمی‌کنم. چون این کار آن‌ها، عکس‌العملی است غریزی برای محکوم کردن خدا، هنگامی‌که شاهد کارهای ننگین هستیم. (بخشی از کتاب زندگی، جنگ و دیگر هیچ- اثر اوریانا فالاچی)

منابع:

- نسخه اینترنتی کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ»، اوریانا فالاچی، ترجمه لیلی گلستان

- ویکی پدیا

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692