نمیتوان گفت که بازیگر مهمترین رکن نمایش است. اما بدون شک یکی از مهمترینهاست. هر اتفاقی که در متن نمایشنامه میافتد و هر تصویری که کارگردان با میزانسنهایش میسازد در اختیار بازیگر قرار میگیرد تا آنها را با حس و هنر خود تلفیق کند و از آن منظوری را که نویسنده و کارگردان دارند به همانگونه که مد نظر آنهاست به تماشاگر القا کند. بدیهی است با کوچکترین تغییر چهره مانند کمی در هم کشیدن ابرو، عدم تناسب دیالوگ و چهره، تناقض میان گفتار و رفتار، هر دیالوگ را به چندین حالت گوناگون میتوان ادا کرد. بهگونهای که هرکدام معنی خاصی بدهند و هیچ یک مانند هم نباشند. عبارت معروف «بخشش لازم نیست اعدامش کنید» از همان نمونههاست که با جابجایی یک علامت کاما کل مفهوم جمله دگرگون میشود. حال این در تخصص بازیگر است که چگونه دیالوگهای نمایشنامه و دستورات و میزانسنهای کارگردان را اجرا کند که تماشاگر بهترین برداشت را داشته باشد. بازیگر تمام تلاش خود را میکند تا خود را پرورش دهد و بتواند هر لحظه به تناسب نقشی که به او داده میشود درآید و این مستلزم آن است که سطح سواد، آگاهی، شعور اجتماعی، قدرت تحلیل مسائل و میزان علاقمندیاش به بازیگری آنقدر بالا باشد تا هرچه قویتر و بهتر بتواند نقش را اجرا کند. این اجرا باید به گونهای باشد که رفتار و منش شخصی و درونی بازیگر تحت تاثیر نقش و خصوصاً نقشهای ضد قهرمان قرار نگیرد.
شاید بتوان گفت یکی از بزرگترین هنرهای بازیگران اینست که نقشهای منفی را آنقدر خوب بازی کنند که برای تماشاگر بهراحتی باورپذیر باشد و این درحالیست که خود بازیگر کمترین تأثیری از خصوصیات نقش نگیرد. طبیعی است که هر نقش با روح و روان بازیگر که البته یک انسان است و دارای تمام عواطف انسانی در میآمیزد و بازیگر را بر آن میدارد که از ذات اصلی خود فاصله بگیرد و و به قالبی در آید که شاید هیچ سنخیتی با شخصیت آن بازیگر نداشته باشد اما همین امر او را به چالشی بزرگ میکشاند که بیشتر با خود درگیر شود و به نقش نزدیکتر گردد. اینگونه است که ما بعضاً بازیگران را در صحنههای نمایش اینقدر توانمند میبینیم و برای ما اینقدر یک نقش جاودانه میماند. بیشک بازیگری از آنجاکه با عواطف عمیق انسانی سروکار دارد یکی از سختترین مشاغل است. ■