خلاصهی فیلم:
استوارت شپرد مردی خوشپوش و تا حدودی ظاهرنما است که بهعنوان تبلیغاتچی کار میکند. با وجود اینکه متأهل است، هر روز از یک باجهی تلفن با یک بازیگر زن که میخواهد با او ارتباط برقرار کند تماس میگیرد. یک روز بعد از این تماس تلفن باجه زنگ میخورد و استوارت گوشی را برمیدارد. پشت خط کسی به او میگوید که اگر تلفن را قطع کند بهوسیله تفنگ دوربینداری که از نقطهای نامعلوم به سوی او هدف گرفته، اورا میکشد. استو حرفش را باور نمیکند اما فرد پشت خط با شلیک به یک ربات اسباببازی و نشاندادن نور لیزر روی سینهی استو جدی بودن خودش را به او ثابت میکند. چند فاحشه میخواهند از تلفن استفاده کنند ولی استو که نمیخواهد کشته شود نمیتواند تلفن را قطع کند. بعد از یک درگیری با رئیس فاحشهها و کشته شدنش توسط مرد تکتیرانداز ماجرا پیچیدهتر میشود. پلیس وارد ماجرا میشود و از استو میخواهد باجه را ترک و خودش را تسلیم کند، اما استو نمیتواند این کار را انجام بدهد و باید به حرفهای مرد پشت خط گوش کند، که از او میخواهد حقیقت را به زنش بگوید و ...
درباره فیلم:
لری کوهن این ایده که یک نفر تمام مدت فیلم درون یک باجهی تلفن باشد را دهه 1960 برای آلفرد هیچکاک توضیح داده بود، هیچکاک هم از این ایده خوشش آمده بود اما کوهن و هیچکاک آن زمان نتوانسته بودند محدودبودن فیلم به یک باجه تلفن را باورپذیر کنند. |
لری کوهن این ایده که یک نفر تمام مدت فیلم درون یک باجهی تلفن باشد را دهه 1960 برای آلفرد هیچکاک توضیح داده بود، هیچکاک هم از این ایده خوشش آمده بود اما کوهن و هیچکاک آن زمان نتوانسته بودند محدود بودن فیلم به یک باجه تلفن را باورپذیر کنند و به این ترتیب این ایده تبدیل به فیلم نشد. اواخر دهه 1990 میلادی کوهن که دوباره طرح را بازنگری کرد ایدهی تکتیرانداز به ذهنش خطور کرد. سال 2002 که فیلمنامه نوشته شد ماجراهای عجیبی برای کارگردانی و بازیگری در این فیلم رخ داد اما نهایتاً کارگردانی فیلم به جوئل شوماخر و بازیگری آن به کالین فارل رسید. خیلیها هم معتقدند این دو کارشان را خیلی خوب انجام دادند. یکی از نکات جالب این است که تمام فیلم ظرف مدت دهروز فیلمبرداری شد و فقط دو روز هم صرف برداشتهای مجدد یا اضافی شد. با اینکه فیلم در سال 2002 ساخته و قرار بود همان سال هم بهنمایش دربیاید اما بهخاطر ماجرای قتلهای زنجیرهای تکتیراندازی در آمریکا، کمپانی سازنده پخش فیلم را به تأخیر انداخت و سال 2003 آنرا بهنمایش درآورد. استقبال از فیلم مثبت بود و فیلمی که با بودجهی سیزده میلیون دلاری ساخته شده بود توانست به فروشی در حد 98 میلیون دلار دست پیدا کند. میانگین امتیاز منتقدان سایت متاکریتیک از 100 به فیلم 71 بوده و همچنین میانگین امتیاز در imdb7.1 از ده میباشد. «باجه تلفن» سال ۲۰۰۴ در جایزه فیلم تصویر شركت كرد و كاندیدای دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش دوم مرد شد. همچنین این فیلم با حضور در جایزه فیلم امتیوی كاندیدای دریافت جایزه بهترین فیلم بوده است. حضور در جایزه فیلم منتخب نوجوانان و نامزدی دریافت جوایز بهترین بازیگر از دیگر موفقیتهای اندك سینمایی باجه تلفن است.
اکشن بیوقفه و درگیرکننده:
ژانر اکشن ژانری است که هر ساله فیلمهای زیادی در آن ساخته میشود، شاید به همان اندازه که تعداد این فیلمها زیاد است تعداد فیلمهای خوب و بهیاد ماندنی در این بین کم باشد. باجه تلفن از آن دسته فیلمهایی نیست که با استفاده از
استو تبلیغاتچی است و برخلاف آن چیزی که میگوید آدمهای مشهور یا روزنامههای معتبر کاری به او ندارند، استو مجبور است برای کسب درآمد و شاید پرکردن خلأ شخص خاصی نبودن، اطلاعات دروغ یا شایعههای داغ را با روشهای کاملاً حقهبازانه در روزنامهها چاپ کند. |
مقدار زیاد مهمات و اسلحه یا درگیریهای تنبهتن و مبارزات وحشیانه بهدنبال ایجاد هیجان در مخاطب خود هستند. شاید جالب باشید بدانید در تمام طول فیلم فقط چهار گلوله شلیک میشود، از این چهار گلوله یکیشان به یک عروسک شلیک میشود و یکیشان هم یک گلولهی پلاستیکی است. بهجای انفجارهای پیدرپی و تعقیب و گریز ماشینها هم تمام تعلیق و هیجان فیلم بر روی یک باجهی تلفن و تماسی که داخل آن برقرار میشود قرار داده شده است. ابتدای فیلم به نحوی شبیه به مستندی در مورد خطوط تلفن است، در ادامه هم وقتی دوربین به باجهی مورد نظر میرسد و استو وارد ماجرا میشود این حالت مستند گونه بهصورت کامل از بین نمیرود. تقسیمبندی صفحه نمایش به چند تصویر مختلف و نماهای نامتوازن از ساختمانهای اطراف هم دست به دست هم میدهند و حالتی مشابه با برنامههای تلویزیونی به فیلم میدهند. به لطف تکتیراندازی که از همه چیز زندگی استو خبر دارد تمام اطلاعات در مورد استو، همسرش، زنی که با او در ارتباط است و خیلی چیزهای دیگر مستقیم و راحت به بیننده منتقل میشوند و این روش مستقیم نه تنها یک نقطه ضعف بهحساب نمیآید بلکه هم دلیلی برای از کوره در رفتن استو است و هم دلیلی برای مطلع کردن بیننده از چیزهایی که در موردشان بیخبر است. استو که نمیخواهد کشته شود تلفن را قطع نمیکند، اما ورود چند فاحشه و بعد هم کشتهشدن رئیس آنها و وارد شدن پلیس بهقدری ماجرا را پیچیده میکند که بیننده یک لحظه نمیتواند خود را از فیلم جدا کند. جذابیت و گیرایی فیلمنامه به اضافه موسیقی متن فوقالعاده قوی هری گرگسون ویلیامز همهچیز را لحظه به لحظه بغرنجتر نشان میدهد. از یک طرف فرد تکتیرانداز که فقط صدایش شنیده میشود به حدی منطقی و خبره به نظر میرسد که نمیشود گفت شخصیت کاملاً سیاهی دارد. یک لحظه سری فیلمهای اره را بهیاد بیاورید، آنجا قاتل رقابت وحشیانهای بین چند انسان تشکیل میداد که مجبور بودند کارهایی از قبیل قطعکردن دست و پای خودشان برای زنده ماندن انجام بدهند، اما اینجا تکتیرانداز فقط از استو میخواهد که حقیقت را به همسرش بگوید و به اشتباهاتش اعتراف کند. کیفر ساترلند که نقش اصلی سریال 24 را هم بازی میکرد اینجا در نقش تکتیرانداز ظاهر شده است. وقایع فیلم هم درست مانند سریال 24 در زمانی کمتر از 24 ساعت اتفاق میافتند.
استو تبلیغاتچی است و برخلاف آن چیزی که میگوید آدمهای مشهور یا روزنامههای معتبر کاری به او ندارند، استو مجبور است برای کسب درآمد و شاید پرکردن خلأ شخص خاصی نبودن، اطلاعات دروغ یا شایعههای داغ را با روشهای کاملاً حقهبازانه در روزنامهها چاپ کند. از آن طرف ارزش وجودی خودش را با پوشیدن لباسهای مرتب و تظاهر به پولدار بودن بالا ببرد. با این تفاسیر است که وقتی تکتیرانداز او را تهدید به مرگ میکند بیننده نه تنها حس بدی نسبت به تکتیرانداز پیدا نمیکند بلکه بهنوعی او را در جایگاه یک مجری قانون و شخصی ضروری برای تنبیه انسانها میداند. روشی که استو با آدمها رفتار میکند، مخصوصاً با پیتزا فروشی که دمباجه پیتزا را به او تحویل میدهد زشت و نامحترم است، به همین دلیل وقتی تکتیرانداز در طول فیلم به او گوشزد میکند که در برخورد با دیگران احترام را رعایت کند همهچیز منطقی به نظر میرسد و شخصیت تکتیرانداز به یک موعظهگوی هدایتگر مبدل نمیشود. این مجری عدالت در طول فیلم سوالهایی را در ذهن بیننده ایجاد میکند، فیلمنامه هم بهمرور به سوالهایی از قبیل اینکه چطور همه چیز را میشنود یا میبیند پاسخ میدهد. همه چیز کاملاً حسابشده و باورپذیر پیش میروند. بهجز موسیقی متن که تقریباً در سرتاسر فیلم کارش را به بهترین شکل ممکن انجام میدهد تدوین مارک استیونز هم تاثیر خیلی زیادی در پر اضطراب کردن فضای فیلم دارد. نماهای پشت سر هم و دوربینی که مدام در حال تعقیب کردن شخصیتها، مکانها و پنجرههای ساختمانهاست سرعت نفسگیری به فیلم میبخشد به طوری که بیننده قادر نیست تمرکزش را نسبت به اتفاقات فیلم از دست بدهد.
در فیلمنامه به مقدمهچینی هم دقت فراوانی شده، از همان ابتدا که راوی میگوید این باجه تلفن بهخاطر دزدیهای زیادی که در آن انجام شده قرار است فردا ساعت 8 صبح برداشته شود ذهن بیننده بهسمت ماجرایی مشابه دزدی کشیده میشود، هرچند اینجا غافلگیری رخ میدهد و نوعی گروگانگیری آن هم در یک باجه تلفن اتفاق میافتد. در ادامه با ورود استو به باجه تلفن و رسیدن مردی که میخواهد سفارش پیتزا را به او تحویل بدهد، مقدمه چینی دوم صورت میگیرد، اما بعد از اتفاقاتی که میافتد و بیننده درگیر آنها میشود کاملاً این پیتزا فروش را فراموش میکند و در پایان فیلم وقتی متوجه میشود که جسد متعلق به همین مرد است بهنوعی غافلگیر میشود. استفاده خوب از این مقدمه چینیها به هیجان فیلم کمک زیادی کرده، مخصوصاً اینکه اشاره به آنها در حدی نیست که پایان فیلم یا اتفاقات بعدی لو بروند. نمونه بارز این قضیه همان شلیک تیر پلاستیکی به استو توسط پلیس است، بیننده وقتی میبیند استو در پایان که از باجهی تلفن بیرون میآید تیر میخورد ذهنش چند جا میرود، آیا پلیس به او شلیک کرده؟ آیا تکتیرانداز به او شلیک کرده؟ در نمای بعدی پلیسی نشان داده میشود که شلیک کرده. همین نما هم باعث میشود بیننده نگران شود که پلیس مثل دفعاتی که تکتیرانداز تعریف میکرد اشتباهی یا از سر ترس شلیک کرده باشد. بعد که مشخص میشود استو زنده است و فقط تیر پلاستیکی خورده به یاد مقدمه چینی کارگردان برای این اتفاق میافتیم، زمانیکه همان پلیس داشت گلولههای سفید رنگی داخل اسلحهاش میگذاشت و ما هیچ ایدهای در مورد گلولههای پلاستیکی نداشتیم. این یک مدل از استفادههای مناسب فیلمنامه از مقدمهچینی بدون لو رفتن داستان فیلم است.
جوئل شوماخر کارگردان فیلم که در ساخت فیلمهای بلاکباستری و پرهزینه مثل دو قسمت از فیلمهای بتمن شهرت دارد اینجا دست به ریسک زیادی زده، انتخاب کالین فارل که خود شوماخر دو سال قبل او را کشف کرده بود یکی از این ریسکهاست. با توجه به ورود استو به فیلم در دقیقه سه و ماندنش تا انتهای فیلم با تمام مشکلاتی که شخصیتش با آنها دست و پنجه نرم میکند مسلماً این نقش نیازمند یک بازیگر حرفهای بوده، ویل اسمیت و جیم کری که ابتدا قرار بود این نقش را بازی کنند به دلایلی عقب کشیدند و فارل جوان که یکی از نخستین تجربههایش را انجام میداده به خوبی توانسته از پس این نقش بربیاید. در کنار نقش استو، نقش تکتیرانداز که در طول فیلم به جز چند ثانیهی آخر تصویرش را نمیبینیم توسط کیفر ساترلند بازی شده است. تاثیر صدای او، شوخیهایی که میکند، دروغهای پشت سر همی که به استو میگوید و تهدیدهایش از نقاط کلیدی فیلم است، در حدی کلیدی که اگر این صدا و لحنش خوب از کار در نمیآمد شاید همهی فیلم خوب از کار در نمیآمد. شوماخر در وضعیت مرگ و زندگیای که استو دارد شوخیهای جالبی هم قرار داده که گاهی خودنمایی میکنند. بهعلاوه شوخیهای گاهاً آزاردهندهی تک تیرانداز پشت تلفن.
هنگام تماشای فیلم، زمان را فراموش خواهید کرد و شاید زمان 81 دقیقهای فیلم به نظرتان کمتر از حد معمول باشد. شاید بیشترین نقطهی قوت کار همین ایدهی تازه کوهن برای فیلمنامه باشد، کوهن که او را سلطان بی-مووی مینامند استاد استفاده از موضوعات پیشپا افتاده و ساده و پر کردن آنها با هیجان مطلق است، مثلاً بچهها در فیلم «زنده است» یا بستنی در فیلم «خرت و پرت.» حالا هم توانسته طوری به یک باجهی تلفن بپردازد که شاید بعد از دیدن فیلم اگر از خیابان رد شوید و ببینید یک تلفن عمومی زنگ میخورد حاضر نباشید گوشی آن را بردارید و ببینید چه کسی پشت خط است. ■