مهشيد تقدسي
ومانتیسم مکتبی است که در اواخر قرن هجدهم در ادبیات غرب به وجود آمد و به مخالفت با کلاسیسیسم و اصول آن پرداخت.
نویسنده مردم و طبیعت را آن چنان که هست، توصیف نمیکند بلکه آنچنان که باید به نظر او باشد مجسم میسازد. رومانتیسم در معنای فلسفی به معنای جلوهگر ساختن به نحو دلانگیز و خاطره انگیز است.
اصول و قواعد این مکتب:
١. آزادی عمل هنرمند
٢. شخصیت دادن به قهرمانان داستان
٣. به کار گیری احساسات
۴. سیر و سیاحت عملی یا فکری
۵. علاقهمندی به دین و اخلاق و بهرهگیری از آنان در نوشتهها
جنبش رومانتیسم فریاد خشم و اعتراض بر ضد بندهگی انسان، کشاکشهای سرمایهداری، برگرداندن شهرها به اردوگاههای کارگری و بدبختی و سرانجام بر ضد صنعتگران سرمایهدار.
رومانتیسم نخست در ادبیات و سپس هنرهای زیبا در انگلستان، آلمان، فرانسه و نهایتاً سراسر اروپا رشد کرد، از شاخصههای آن عشق به طبیعت بکر و وحشی و گرایش به خیال و رویا بود.
احیای مجدد سبک گوتیک جنبهای از رومانتیسم است. عصر رومانتیسم به جهانی خیالی نیاز داشت و آن را در وجود قرون وسطی یافت. کسانی چون آرنولد هاوزر که از دیدگاه منفی و مارکسیستی خود معتقد است پرداختن به تاریخ گذشته نشان ترس انسان از واقعیت اجتماعی روز است. از این رو تاریخ برای کلیه عناصری از جامعه که با عصر خود تعارض پیدا میکند و حیات مادی و معنویشان در معرض تهدید قرار میگیرد به پناهگاهی بدل میشود به ویژه پناهگاهی برای طبقهء روشنفکر که اکنون احساس میکند امیدهایش سرابی بیش نبوده است و با نیرنگ از حقوق محرومش کردند. به تعبیر باکنر تراویک "گریز از محیط و زمان موجود" از ارکان عمده رومانتیسم است. شاید این ادعای آرنولد هاوزر یعنی ترس رومانتیکها از واقعیات موجود و گریز به گذشته تا این حد درخور توجه باشد که انسان اروپایی در آن دوران -قرن١٩- هنوز به مرحلهء چشمگیری از تفرد و استقلال رای نرسیده بود که به خود متکی باشد، ناگزیر به گذشتهء خود متکی بوده. انسان رومانتیک اروپا فردگرا بود ولی هرگز به تفرد دست نیافته بود.
فاطمه سیاح یکی از مهمترین عناصر اصلی رومانتیسم را تمایل به توصیف تصورات واهی و امور خلاف حقیقت معرفی میکند.
باری اغلب منتقدان مارکسیسم به رغم اینکه به پارهای ویژگیهای مثبت گرایش مترقی رومانتیسم اذعان دارند ولی از نظر آنان دو گرایش متفاوت رومانتیسم -رمانتیسم اجتماعی و احساسی- به نوعی توهم و خودفریبی و ترس از واقعیت موجود دلبستگی دارد.
توجه به قرون وسطی نیز میتواند بیانگر همین احساس باشد، از دیگر گرایشهای مهم رومانتیسم میل به آزادی و فردیت در هنر بود. این گرایش به موازات ظهور در فلسفه که جستوجوی حقیقت را امری به تمام معنی فردی قلمداد میکرد، در ادبیات نیز پدید آمد و بر حسب آن رمان از قبول طرحهای داستانی کهن که مختص حماسههای باستانی و نیز حماسههای دوران بازگشت است، سر باز زد و آن نوع طرحها را رد کرد. باری فردگرایی رمانتیک به جای تکیه صرف بر عقلانیت که پدیدهای عام و همگانی است بر درون فرد و آن چیزی تیکه میکند منحصر به اوست و او را از دیگران متمایز میسازد. و هنر رمانتیک نخستین هنری است که اسناد بشری اعترفات آشکار و زخمهای سرباز کردهء فرد را اساس کار خود قرار میدهد و جنبش رمانتیک نخستین جنبشی است که بورژوا را در مقام معیار مسلم آدمی میپذیرد.
هاوزر پیوندی سخت استوار میان رومانتیسم با طبقهء متوسط جامع یافته است، آنجا که میگوید رومانتیسم اساساً جنبشی متعلق به طبقهء متوسط و به عبارت دیگر، مکتب عالی ادبی طبقهء متوسط و مکتبی بود که به طور قطع پیوندش را با سنتها و را و رسم کلاسیسیسم و تصنع و تکلف اشرافی و درباری و سبک فخیم و زبان مهذب بریده بود. رومانتیسم با برانگیختن علاقه به رنگ محلی و تاریخی که خود یکی از جنبههای عشق و حقیقت است میدان را برای رمان تاریخی باز کرد.
پیش کسوتان این مکتب:
فرانسه: شاتوبریان- ویکتور هوگو (پیشوای رمانتیسم- گوژپشت نتردام را به صورت حماسه گوتیک خلق میکند.) - استاندال- الفردو دوموسه- لامارتین- الکساندر دوما
انگلیس: لرد بایرون - ورد زروث
آلمان: گوته (اولین پایه گذار تئوری رمانتیک) - شیلر
روسیه: پوشکین - گوگول- لرمانتف
لهستان: مینکیوویچ
مجارستان: گیتف لودی
ایتالیا: مانتسونی- لئوپاردی