نقد و بررسي فيلم «گذشته» كارگردان «اصغر فرهادي»، «امين شير‌پور»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

خلاصه‌ی فیلم:

احمد (علی مصفا) یک مرد ایرانی، چهارسال بعد از ترک همسر فرانسوی‌اش ماریَن (برنیس بژو) و بازگشت به ایران بار دیگر به درخواست مارین برای ثبت قانونی طلاق‌شان به فرانسه باز می‌گردد. احمد همسردوم مارین بوده و مارین از ازدواج اولش دو فرزند دختر به نام‌های لوسی و لئا دارد. مارین مدتی است با مردی بهنام سمیر (طاهررحیم) که صاحب یک خشکشویی است در ارتباط است و این روزها به‌همراه سمیر در خانه‌ای کنار خط راه‌آهن پاریس زندگی می‌کند.

در کنار دو فرزندی که مارین از ازدواج اولش دارد فواد پسر سمیر هم با آن‌ها زندگی می‌کند. در بدو ورود احمد به پاریس، مارین از وی می‌خواهد که به جای هتل به خانه او بیاید و احمد هم که از زندگی مارین با سمیر خبر ندارد قبول می‌کند. مارین همچنین به احمد می‌گوید که لوسی مدتی است با او سرناسازگاری دارد و بد نیست احمد با او درباره دلایل ناسازگاری‌اش حرف بزند. هنگام حضور در خانه، فواد به احمد می‌گوید پدرش سمیر هم با آن‌ها زندگی می‌کند و همین باعث می‌شود که احمد تصمیم به هتل رفتن بگیرد اما درگیری مارین با فواد و دخالت احمد برای حل مشکل، باعث می‌شود که احمد در خانه مارین ماندگار شده و مدت زیادی هم طول نمی‌کشدکه فضایی صمیمانه بین او و بچه‌ها شکل می‌گیرد. احمد از لوسی می‌خواهد تا دلیل اصلی ناسازگاری‌اش را بگوید، دلیلی که به گذشته بر می‌گردد...

 

گذشته در کن و اسکار

اردیبهشت 1392 بود که گذشته قرار بود برای اولین‌بار در بخش رقابتی جشنواره کن اکران شود. به محض پایان اولین اکران، منتقدان و بینندگان فیلم از طریق توییتر و شبکه‌های اجتماعی شروع به نوشتن نظرات‌شان کردند. علاقمندان به سینما در داخل ایران آن شب را شاید از یاد نبرند چون خیلی از آن‌ها مشغول خواندن هر متنی بودند که در مورد گذشته نوشته‌ شده بود.

هفت مهر 1392 از بین دوازده فیلم ایرانی، گذشته به عنوان نماینده ایران در بخش فیلم غیرانگلیسی‌ زبان اسکار انتخاب شد.

بعد از چند ساعت تقریباً اکثر نقدها مثبت بودند و موجی از شادی را برای طرفداران فرهادی در داخل ایران به‌همراه داشت. کم‌کم نقدهای مفصل و کامل‌تر در مجلات معتبر سینمایی دنیا منتشر شدند و خیلی‌ها گذشته را شایسته‌ی دریافت نخل طلا دانستند. از جمله روزنامه گاردین که ساخته جدید فرهادی را گیرا توصیف کرده بود. پیتر بردشاو منتقد انگلیسی و نویسنده این مطلب از چرخش داستان و پیچ و تاب پر از تعلیق آن شگفت‌زده شد و آن‌را مانند یک موزاییک با طراحی بسیار ظریف دانسته بود. طبق امتیاز داوران و منتقدان جشنواره کن تا لحظات آخر گذشته شانس اصلی برای جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی بود اما در دقایق آخر در میان بهت حاضران فیلم «آبی گرم‌ترین رنگ است» نخل طلا را دریافت کرد که حاشیه‌های زیادی هم به‌همراه داشت. البته گذشته هم دو جایزه از جمله بهترین بازیگر زن و جایزه‌ی داوران جهانی را دریافت کرد. جایزه داوران جهانی ویژه‌ی تقدیر از آثاری است که به بهترین شکل به اعماق نهفته وجود انسان‌ها پرداخته و آلام، احساسات و امیدهای انسان را کاوش می‌کند.

هفت مهر 1392 از بین دوازده فیلم ایرانی، گذشته به عنوان نماینده ایران در بخش فیلم غیرانگلیسی‌ زبان اسکار انتخاب شد. باتوجه به نقدهایی که در مجلات معتبر سینمایی دنیا نوشته شده به‌نظر می‌رسد گذشته شانس اصلی این بخش باشد. ضمن اینکه فیلمنامه‌ی دقیق گذشته باتوجه به نامزد شدن جدایی در بخش بهترین فیلم‌نامه‌ی اوریژینال هم شانس زیادی برای رقابت در این بخش را دارد.

گذشته، آرام اما کشنده!

با آن خاطرات و لحظه‌های خوشی که جدایی اصغر فرهادی برای ما ایرانی‌ها رقم زد حتی دیدن گذشته‌اش کار سختی است، چه برسد به نوشتن در مورد آن. خیلی سخت است چند دقیقه‌ی آغازین فیلم، بدون هیچ ذوق‌زدگی و شعف بی‌دلیلی روی صندلی بنشینید و منصفانه و بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای نسبت به موفقیتش در جشنواره کن و بقیه جاها آن‌را تماشا کنید. اما فرهادی مخاطب خودش را می‌شناسد و به‌خوبی می‌داند که چطور باید گلیمش را از آب بیرون بکشد.

سینمای فرهادی را نمی‌شود به فیلم‌هایش تقسیم کرد، و همزمان هم نمی‌شود هر فیلمش را به سینمای او تعمیم داد. اولین چیزی که خیلی از منتقدان و بینندگان فیلم گذشته نسبت به آن نوشتند و حرف زدند شباهت‌های بین گذشته و جدایی بود. از ظاهر علی مصفا به‌عنوان یک مرد ایرانی ریش‌دار با پیمان معادی ریش‌دار گرفته، تا خانواده‌ای که درگیر مشکلاتی هستند و با طلاق و مسائلی از این دست درگیر هستند. مخالفان مغرض سینمای فرهادی خیالشان راحت شد که می‌توانند دوباره همان ایرادهایی که به فیلم‌های او و داستان‌هایش می‌گرفتند را دوباره بگیرند. خیلی‌ها هم شاید به اشتباه شروع به نقد نمادین گذشته کردند. هرچند در این مورد نمی‌شود با هیچ قطعیتی نظر داد اما خب باید ببینیم فرهادی از قصد این‌کار را انجام داده یا نه. برای مثال همان دقایق ابتدایی فیلم وقتی احمد و مارین از پشت شیشه‌ی فرودگاه با هم حرف می‌زنند نوعی ارتباط فراگفتاری برقرار می‌کنند و بیننده ناخودآگاه متوجه می‌شود که قبلاً بین این دو نفر رابطه‌ای احساسی وجود داشته. اما چند دقیقه بعد که مارین دنده‌عقب می‌رود و ماشین به چیزی برخورد می‌کند خیلی‌ها نگاه احمد و مارین به سمت عقب را نمادی برای دیدن گذشته در نظر گرفته‌اند، چیزی‌که بیشتر به طبع شاعرانه‌ی منتقد مربوط است تا فیلمنامه‌ی دقیق و واقع‌گرایانه‌ی فرهادی. فرهادی آن‌قدر به همه‌ی جزئیات دقت کرده که نیاز نیست همه‌ی اطلاعات را با استفاده از دیالوگ به بیننده بفهماند. برای نمونه ماشینی که مارین با آن به استقبال احمد می‌رود هم یک مقدمه‌چینی برای حضور سمیر در فیلم است و هم لباس‌هایی که عقب ماشین آویزان شده‌اند نشان دهنده‌ی شغل او. ایمیل را در نظر بگیرید، شاید اولین باری که فیلم را ببینید نتوانید بفهمید سمیر و مارین چطور برای هم ایمیل می‌فرستاده‌اند، ایمیل‌هایی که نقش کلیدی در ماجرا بازی می‌کنند.

اما اگر کمی بیشتر دقت کنید در خیلی از نماهای داخلی متوجه یک مانیتور به همراه ماوس و کیبورد می‌شوید. در واقع کامپیوتر هست، فقط حالا کسی از آن استفاده نمی‌کند. استفاده کردن از آن و فرستادن ایمیل جزو کارهایی بوده که در گذشته انجام می‌شده و حالا تأثیرش را گذاشته.

گذشته نسبت به دیگر فیلم‌های فرهادی واقعاً آرام‌تر است اما دقیقاً به همان اندازه‌ای که آرام‌تر است به همان اندازه هم قدرت تخریب بیشتری دارد. قدرت تخریب اینجا یعنی حیاتی بودن اطلاعات و اتفاقاتی که این اطلاعات باعث آن می‌شوند.

گذشته نسبت به دیگر فیلم‌های فرهادی واقعاً آرام‌تر است اما دقیقاً به همان اندازه‌ای که آرام‌تر است به همان اندازه هم قدرت تخریب بیشتری دارد. قدرت تخریب اینجا یعنی حیاتی بودن اطلاعات و اتفاقاتی که این اطلاعات باعث آن می‌شوند. در جدایی، اطلاع نادر از باردار بودن خدمتکار خانه‌اش راضیه به ظاهر حیاتی‌ترین اطلاع در فیلم بود، اما در پایان فیلم بود که متوجه می‌شدیم از حیاتی‌ترین قسمت ماجرا بی‌خبریم؛ اینکه راضیه قبلاً تصادف کرده و بچه‌اش سقط شده. این ایده که قسمت تصادف در فیلم گنجانده نشود را تدوین‌گر فیلم هایده صفی‌یاری به فرهادی داده بود. حالا فرهادی، این ایده که بیننده از ماجرای اصلی خبر نداشته باشد را به بهترین شکل ممکن در گذشته استفاده کرده و پا را حتی چند قدم فراتر گذاشته.

چخوف در مورد نمایش و داستان‌کوتاه اعتقادی داشت که اگر در صحنه‌ای، تفنگی روی دیوار آویزان باشد، حتماً باید تا پایان صحنه، گلوله‌ای از آن شلیک شود. این اعتقاد به زنده‌ترین شکل ممکن در گذشته وجود دارد. خانه را در نظر بگیرید و دیوارهایی که تازه رنگ شده‌اند، مارین ابتدا بهانه می‌آورد که مچ دستش به‌خاطر رنگ‌کردن درد می‌کند، سمیر در بدترین حالت خودش اشکی که از چشم‌هایش می‌آید را گردن حساسیتش به بوی رنگ می‌اندازد، سطل رنگ ریخته شده باعث می‌شود مارین فواد را دعوا کند، و احمد با پاک‌کردن آن رنگ مسئولیت‌پذیر بودن خودش را نشان دهد. خشک‌شویی و نعیما را در نظر بگیرید، ماشینی که از همان ابتدا با لباس‌های آویزان شده به ما می‌گوید صاحبش در خشک‌شویی کار می‌کند، بعد هم یک شهادت ساده از نعیما برای قانع‌کردن لوسی، و بعد از گذشت چندین و چند دقیقه که نعیما به راحت‌ترین شکل ممکن فراموش می‌شود می‌بینیم که ما چقدر از گذشته‌ی او و چیزهایی که می‌داند بی‌خبریم. کل فیلم را هم اگر مرور کنید، به‌سختی می‌توانید عنصر یا شخصی را پیدا کنید که وجودش در فیلم غیرضروری باشد. حتی آن شبی‌که لوسی به خانه‌ی شهریار می‌رود، وقتی نصف شب احمد دنبال او می‌رود فکر می‌کنید شهریار به‌عنوان یک مرد ایرانی کدام برنامه‌ی تلویزیونی را آن‌موقع شب می‌بیند؟ برنامه نود! همه‌چیز کاملاً حساب‌شده و دقیق است.

این دقت و چیدمان استادانه‌ی عناصر یکی از دلایل برداشت‌های متفاوت از بعضی سکانس‌ها است. جلوتر چند مصداق این بحث را خواهید خواند، اما چیزی که مطرح است این است که فرهادی خواسته یا ناخواسته توانسته طوری گذشته را بسازد که هرکس به دلخواه برداشتی از آن داشته باشد، یا نمادین، یا حتی شاعرانه. در یکی از تأثیرگذارترین دیالوگ‌های فیلم سمیر به احمد می‌گوید وقتی دو نفر بعد از چهار سال دوباره همدیگر را می‌بینند و دعوا می‌کنند حتماً چیزهای حل نشده‌ای بین آن‌ها وجود دارد. خانه‌ قدیمی‌، شبیه به رابطه احمد و مارین است که کهنه شده و نیاز به بازسازی دارد؛ این رنگ‌آمیزی که شبیه به رابطه‌ی سمیر و مارین است نمی‌تواند هیچ تغییر خاصی در آن ایجاد کند و زیر این لایه‌های هنوز خشک نشده‌ی رنگ، گذشته‌ی حل نشده‌ای قرار دارد.

فرهادی به‌حدی رسیده که نه تنها برای خودش سبک و روشی در فیلمسازی دارد، بلکه در ارائه دادن فیلمش هم یک سبک خاص دارد. سبکی مشابه با وودی آلن که همیشه یک فونت خاص را برای فیلم‌هایش استفاده می‌کند. برای نمونه تیتراژ شروع جدایی نادر از سیمین را به‌یاد بیاورید، شناسنامه‌هایی که اسکن می‌شدند به‌خوبی بیننده را برای فضای دادگاه و طلاق آماده می‌کردند.

فرهادی به‌حدی رسیده که نه تنها برای خودش سبک و روشی در فیلمسازی دارد، بلکه در ارائه دادن فیلمش هم یک سبک خاص دارد. سبکی مشابه با وودی آلن که همیشه یک فونت خاص را برای فیلم‌هایش استفاده می‌کند.

اینجا هم درست هنگامی که فضای ماشین برای بیننده جا افتاده برای چند ثانیه‌ Le Passé‌ (گذشته) روی صفحه ظاهر می‌شود و برف پاک‌کن شروع به پاک کردن آن می‌کند و دوباره فیلم ادامه پیدا می‌کند. معرفی نام فیلم بعد از چند دقیقه چیزی است که در این سال‌ها در بسیاری از فیلم‌ها شاهد آن بوده‌ایم اما شاید اینطور استفاده‌ای از برف پاک‌کن برای سیاه کردن یک متن بی‌سابقه باشد. به‌جز این به داستان فیلم دقت کنید، تقریباً شبیه بقیه فیلم‌های فرهادی است، اما چه چیزی باعث می‌شود او بتواند این موضوع تکراری را به فیلمی جذاب و مسحور کننده تبدیل کند؟ جواب به‌طور قطع توجه او به جزئیات است. فرهادی اول کار بحث یک ایمیل و رسیدن و نرسیدن آن را پیش می‌کشد، به نظر هم می‌رسد که خیلی زود فراموش شود، اما همین ایمیل‌ها به عنصر اصلی و کلید حل ماجرا تبدیل می‌شوند. مفهوم گذشته و انتخاب این نام برای فیلم کاری بسیار هوشمندانه بوده که ذهن مخاطب را به سمت و سوی مورد نظر فیلم‌ساز می‌برد. در طول فیلم ما به ندرت در مورد گذشته‌ی آدم‌ها اطلاع پیدا می‌کنیم، نمی‌دانیم احمد در این چهار سال که ایران بوده یا حتی قبل از آن که در فرانسه با مارین زندگی می‌کرده چه وضعی داشته، نمی‌دانیم سمیر چرا با همسرش مشکل پیدا کرده و با مارین دوست شده، نمی‌دانیم میترایی که شهریار دوست احمد از او حرف می‌زند کیست و حالا کجاست، نمی‌دانیم لوسی چرا با سمیر مشکل دارد و چندین و چند بی‌اطلاعی دیگر. ما زندگی کنونی این اشخاص را می‌بینیم، زندگی‌ای که سایه‌ی گذشته هنوز روی سرش سنگینی می‌کند.

تاثیرگذار بودن عناصر غایب در فیلم فقط به زمان گذشته محدود نمی‌شود، سلین (زن سمیر) هم نمونه‌ی دیگری از این اتفاق است. در تمام طول فیلم کمتر از پنج دقیقه حضور فیزیکی دارد اما تقریباً بیشتر فیلم روی ماجرای خودکشی او و دلیلش برای این کار می‌چرخد. وارد شدن سمیر و لوسی هم به همین شکل است. برای چند دقیقه‌ای اسم آن‌ها هست، صحبت از آن‌هاست اما خودشان نیستند. بیننده کنجکاو می‌شود آن‌ها را ببیند و داستان‌شان را بداند.

از بازی خوب بازیگران هم نباید غافل شد، برنیس بژو که پیش از این با حضورش در آرتیست شناخته می‌شد نقشی کاملاً متفاوت را اجرا می‌کند، او به‌خوبی از عهده‌ی نقش زنی پر از استرس، پر از عصبانیت، حساس و زودرنج برآمده و به حق جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره کن را هم دریافت کرد.

مصاحبه‌های بژو را اگر بخوانید، یا حتی مصاحبه‌های خود فرهادی، متوجه خواهید شد که فرهادی چقدر برای انتخاب بازیگر این نقش حساس بوده و بژو چقدر زحمت کشیده تا این شمایل را اجرا کند. دلیل این حساسیت‌ها را شاید حتی بعدتر متوجه شوید، وقتی دوبله‌ی فیلم را ببینید متوجه شباهت عجیب برنیس بژو به ساره بیات می‌شوید. نقش‌ها را به‌یاد بیاورید، زنی‌که در جدایی نادر از سیمین باردار بود و زنی‌که در این فیلم باردار است. باتوجه به سخت‌گیری‌هایی که فرهادی برای دوبله‌ی فیلم پشت سر گذاشت مطمئناً این نکته‌ها تصادفی نیستند. علی مصفا به‌نوعی ما‌به‌ازای خود فرهادی در فرانسه است. جشنواره کن را در نظر بگیرید، یک ایرانی فیلمی به زبان فرانسوی ساخته که خیلی‌ها بعد از چند دقیقه تماشا، تعجب کرده‌اند کارگردان و نویسنده‌اش فرانسوی نیست.

علی مصفا هم طوری فرانسه حرف می‌زند که بعد از گذشت چند دقیقه و سریع و طولانی‌تر شدن دیالوگ‌ها باورش سخت است که او فرانسوی نیست. علاوه بر این، احمد تقریباً مهم‌ترین نقش را در فیلم بازی می‌کند، همه هستند و با وجود تمام مشکلاتی که با هم دارند به زندگی‌شان در کنار هم ادامه می‌دهند. اما احمد می‌آید، مناسبات همه را دچار تغییر می‌کند و مثل همان قطاری که در پس زمینه‌ی خانه قرار دارد می‌رود.

احمد به‌عنوان یک مرد ایرانی به بهترین و مثبت‌ترین شکل ممکن فرهنگش را معرفی می‌کند. به‌راحتی با بچه‌ها صمیمی می‌شود، برای‌شان بلال کباب می‌کند و قورمه‌سبزی می‌پزد، سعی در تعمیر وسایل خانه دارد، با لوسی صحبت می‌کند و به‌عنوان اولین نفر از او حمایت می‌کند. احمد قدرت دارد، قدرتی‌که آن هم به گذشته بر می‌گردد. وقتی به مارین می‌گوید که مدارک را داخل ماشین نگه ندارد چون خطرناک است مارین بدون هیچ چون و چرایی می‌پذیرد و چند دقیقه بعد همان حرف‌ها را با اطمینان عجیبی تحویل سمیر می‌دهد. مارین بعد از این‌همه مدت نمی‌تواند لوسی و فواد یا حتی لئا را آرام نگه دارد اما احمد به‌راحتی این کار را انجام می‌دهد، احمد منطقی است، حتی وقتی فواد عصبانی است و می‌خواهد از خانه برود طوری حرف می‌زند که فواد حتی در برابر اصرار پدرش هم نمی‌خواهد از آن خانه برود. مناسبات بین احمد و شهریار (بابک کریمی) دوست ایرانی‌اش، کاملاً نسبت به مناسبات بقیه آدم‌های فیلم فرق دارد. شوخی‌ها، صمیمیت، دلسوزی و نگه‌داشتن قول‌ها، این‌ها چیزهایی هستند که در فیلم فقط بین ایرانی‌ها وجود دارند. حالا این تصویر بدی که بعضی به اصطلاح منتقدین داخلی به وجهه ایرانی‌ها در گذشته وارد می‌کنند دقیقاً کجاست خودش سوال بزرگی است که تاکنون بی‌جواب مانده. به نظر می‌رسد سوال از پایه اشتباه است. احمد جزو معدود کاراکترهای فیلم است که از برگشتن به گذشته ترسی ندارد، بقیه کاراکترها مثل لوسی، سمیر و حتی مارین هر کدام به نوعی در حال فرار از گذشته هستند. مارین حتی به احمد اجازه نمی‌دهد دلیل اصلی برگشتنش بعد از این چهار سال را بگوید، داخل ماشین هم وقتی بحث رزرو هتل پیش می‌آید احمد می‌گوید «دو روز قبل از پرواز، مادرم...» و مارین حرف او را قطع می‌کند. این حرف‌هایی که زده نمی‌شوند شاید اگر گفته می‌شدند خیلی از اتفاقات را برای ما روشن می‌کردند. در مورد کنسل شدن پرواز احمد می‌توان اینطور هم فکر کرد که دو روز قبل از پرواز مادرش فوت شده و درگیر مراسم او بوده. برای همین هم بعد از دوماه که آمده فرانسه ریش‌هایش بلند شده و بیشتر وقت‌ها لباس‌های تیره می‌پوشد.

خیلی‌ها گذشته را با جدایی مقایسه می‌کنند، یا می‌گویند فیلم بهتری است یا فیلم ضعیف‌تری. خیلی‌ها هم این قیاس را کاملاً اشتباه می‌دانند و معتقدند هر کدام از این‌ها دو دنیای جداگانه‌ هستند که نباید با هم مقایسه شوند. با اطمینان نمی‌شود چیزی گفت اما به دقایق ابتدایی گذشته دقت کنید، حدود سی‌دقیقه از اوایل فیلم فقط صرف معرفی آدم‌ها و جایگاه‌شان در قصه می‌شود، آن‌هم خیلی آرام و با حوصله. بعد از اینکه همه وارد ماجرا شدند کم‌کم فرهادی بازی‌اش را شروع می‌کند. قضیه‌ی ایمیل‌ها پیش می‌آید، بعد ماجرای همیشگی دروغ که در اکثر فیلم‌های فرهادی به‌خصوص درباره‌ی الی وجود داشت، بعد از آن بیننده شاهد یک معمای چند لایه و تو در تو است که برای حل آن باید خیلی چیزها را حدس بزند و در مورد آدم‌ها قضاوت کند، و طبق معمول در نهایت این فرهادی است که برنده می‌شود.

ژاولین گره‌افکنی در فیلم صرفاً به تعریف کردن اتفاقی که در گذشته افتاده محدود می‌شود، گره‌های بعدی قرار است این معما را حل کنند اما در حقیقت آن‌را پیچیده‌تر می‌کنند. احمد دقیقاً مشابه ما از گذشته بی‌خبر است، لوسی دقیقاً مشابه فرهادی اطلاعات را ذره‌به‌ذره و فقط در صورت نیاز بازگو می‌کند.

این اطلاعاتِ به اصطلاح قطره‌چکانی باعث می‌شوند ریتم آرام و متفکرانه‌ی فیلم، در پایان تبدیل به یک معمای شبه پلیسی شود. وقتی پای دروغ باز می‌شود می‌بینیم تمام قضاوت‌ها و پیش داوری‌های ما اشتباه بوده، همزمان این نکته که نکند قضیه طور دیگری باشد ذهن‌مان را درگیر می‌کند و این درگیری مستأصلانه آنقدر دلنشین و جذاب است که همان لحظه شروع به تحسین فیلم‌ساز می‌کنیم. شاید به‌نظر برسد گذشته مثل جدایی هر لحظه‌اش پر از دیالوگ و پر از کشش نباشد که همه‌ی حواس آدم را به کار بگیرد اما در واقع اصلاً اینطور نیست.

مشابه فیلم یا فیلم‌های قبلی فرهادی هیچ موسیقی متنی وجود ندارد! تنها در لحظه‌ی پایانی است که موسیقی شروع می‌شود و مخاطب با توجه به شناختی که از سبک فرهادی دارد متوجه می‌شود که فیلم تمام شده.

فضای سنگین و غیرصمیمی بین ساکنین این خانه به‌خوبی از طریق سکوت و آرامش ظاهری، و همزمان درگیری درونی آن‌ها به‌خاطر چیزهایی که می‌دانند، اما نمی‌توانند به‌هر دلیلی بازگو کنند به بیننده القا می‌شود. در این القا شدن البته فیلم‌برداری هم تأثیرگذار است.

نماهای مدیوم محمود کلاری باعث شده تا بیننده یک نظاره‌گر مطلق باشد، کلوزآپ یا لانگ‌شات خاصی را نمی‌بینیم، نیاز نیست مثل جدایی دوربین کاراکترها را دنبال کند، فقط با یک زاویه‌ی ثابت و ساکن آن‌ها را به تصویر می‌کشد. این سکون البته بعضی جاها با هدف خاصی به هم می‌خورد، برای مثال در سکانس پایانی که سمیر داخل اتاق بیمارستان است دوربین با حوصله همراه او حرکت می‌کند و در نهایت در نقطه‌ای که دلش می‌خواهد آرام می‌گیرد. موسیقی هم به همین شکل است، مشابه فیلم یا فیلم‌های قبلی فرهادی هیچ موسیقی متنی وجود ندارد! تنها در لحظه‌ی پایانی است که موسیقی شروع می‌شود و مخاطب با توجه به شناختی که از سبک فرهادی دارد متوجه می‌شود که فیلم تمام شده. هرچند پایان گذشته به‌نوعی با پایان تمام فیلم‌هایش فرق دارد. اگر سلین آن قطره اشک را نمی‌ریخت شاید وضع فرق می‌کرد؛ بازگشت سمیر و زدن عطر، آن هم نه به دستش بلکه به گردنش، و حرف زدن با سلین باعث می‌شود او یک‌قطره اشک بریزد، قطره اشکی که از دید سمیر پنهان می‌ماند اما بیننده آن‌را می‌بیند.

اگر این قطره اشک نبود شاید بسته‌ترین پایان را در بین فیلم‌های فرهادی می‌دیدیم اما این اشک و مکث بیش از حد سمیر باعث می‌شود داستان‌های متفاوتی در ذهن هر بیننده شکل بگیرند، و همانطوری که فرهادی دوست دارد فیلم بعد از به پایان رسیدنش تازه در ذهن مخاطب شروع می‌شود. و به این روال «گذشته»، گذشته‌ی فیلمی می‌شود که در ذهنتان خواهید دید.


نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692