داریوش مهرجویی متولد 1318 تهران است. او در رشته فلسفه و سینما تحصیل کرده است. مهرجویی در کارنامه ادبی و هنری خود علاوه بر تهیهکنندگی و کارگردانی فیلم، داوری در جشنوارههای سینمایی، نویسندگی و ترجمه نیز دارد. برخی از آثار سینمایی مهرجویی در حوزه کارگردانی و فیلمنامهنویسی -جدا و مشترک- عبارتند از: الماس، گاو، پستچی، دایره مینا، اجارهنشینها، هامون، بانو، سارا، مهمان مامان، نارنجی پوش و برخی از ترجمههای او نیز عبارتند از: بعد زیباشناختی و زیباشناسی واقعیت، هربرت ماکوزه - ترجمه و تألیف- یونگ، خدایان و انسان مدرن، آنتونیوو مورنو. جهان هولو گرافیک، مایکل تالبوت. کودک مدفون و غرب واقعی، سام شپردو...
در خرابات مغان رمانی است در قالب واقعگرای مدرن، در ژانر خانوادگی- اجتماعی- دین- فلسفه- سیاسی و از همه بیشتر در ژانر «مهاجرت». |
مشخصات کتاب: در خرابات مغان رمانی است در قالب واقعگرای مدرن، در ژانر خانوادگی- اجتماعی- دین- فلسفه- سیاسی و از همه بیشتر در ژانر «مهاجرت». این رمان در 304 صفحه، در سال 1391 توسط نشر قطره بهچاپ رسیده است.
نقد و تحلیل: موضوع رمان علاوه بر توجه به سنت و مدرنیته و تقابل این دو در برابر هم، توجه به موضوع زندگی برخی مهاجرین دارد که دغدغه حفظ هویت و دین و اعتقادات خود را دارند. همچنین رمان در این ارتباط سعی دارد تا حدودی به فلسفه و عرفان و سیاست نیز اشاراتی داشته باشد. موضوع مهم دیگر رمان، مشکل تروریست شناختن مهاجرین مسلمان و مسائل مربوط به تطبیق موقعیت دینی آنها با دیگران است.
خرابات مغان با وجود اینکه در ژانر واقعگرای مدرن قرار دارد، از بسیاری قواعد و چارچوبها، و عناصرداستانی لازمه رمانهای کلاسیک برخوردار است. در واقع –بهجز پایانبندی- از ساختار کلی و ساختار پیرنگ قوی بهره برده است. گرچه یکی ازگرههای اصلی ِشخصیت اول -که نداشتن شغل است- در ابتدای رمان یکبار باز میشود و او مشغول کار میشود و سالها با همان شرایط کار میکند، بهطوریکه دیگر گره چندانی برای شخصیت اول باقی نمیماند. اما در واقع همین گره اصلی در بخشهای بعدی، در کنار گرههای دیگر او که هویت انسانی، دین و باورهای اوست، با شدت بیشتری ادامه پیدا میکند و با سانحه 11 سپتامبر، افزایش پیدا کرده و موجب پدیدآمدن گرههای دیگر میشود. به این ترتیب عناصر پیرنگ روی این گره برای شخصیت اصلی متمرکز می شوند و در پی آن کشمکش و تقابل و اوج و فرود و پایانبندی صورت میگیرد. لذا ساختار پیرنگ در این بخش قوی محسوب میشود و نویسنده با تکیه بر تعلیق قوی نیز بر انسجام بیشتر پیرنگ میافزاید. این امر موجب همراهی خواننده با او تا انتهای اثر میشود. اگر پایانبندی صحیح هم در این راستا شکل میگرفت، میشد گفت که رمان از این جهت امتیاز مهمی را کسب میکرد. اما پایانبندی رمان از جهت مفهوم و ساختار پیرنگ، در راستای حل گرهها و دغدغههای اصلی راوی شکل نمیگیرد و به این دلیل ساختار در این بخش تا حدی عقیم میماند.
روایت رمان از منظرگاه من راوی -اول شخص مفرد- و من ناظر و شاهد و قهرمان است. این نوع روایت علاوه بر بهوجود آوردن احساس نزدیکی و صمیمیت در مخاطب، توانسته به اموری ملموس و قابلتوجه و واقعی اشاره کند، تا جاییکه خواننده با آنها همذاتپنداری بیشتری میکند. بهخصوص خوانندگانی که از دور یا نزدیک در جریان این امور قرار گرفتهاند. راوی یا شخصیت اول شخصیتی پویاست. او سعی دارد در نوع شخصیت جامع قرار بگیرد، او تحصیلکرده است. تاریخ میداند. فلسفه میداند. از سیاست و دین اطلاع دارد. اما تصمیمیکه میگیرد مغایر با تجارب و خواستههای اوست. بهخصوص که بر این ناهماهنگی باقی میماند. به این ترتیب شخصیت او، با نقصان روبرو میشود. شخصیتهای دیگر داستان نیز بیشتر تیپ هستند.
در باب درونمایه اثر نیز باید گفت که یکی از مهمترین مواردیکه راوی به آن اشاره دارد و شاید باید گفت یکی از امتیازات این اثر –بهلحاظ موضوع- توجه به مشکلات مهاجرین ایرانی در کشورهای مختلف و بهخصوص امریکاست. این امر بعد از جریان 11 سپتامبر شدت بیشتری پیدا کرده است چراکه گروهی که در این جریان دست داشتند –القاعده- مسلمان بودند و لذا مهاجرین مسلمان ایرانی بعد از حادثه 11 سپتامبر، بیجهت مورد اهانت و بیاحترامیهایی از سوی دولتها بهخصوص در آمریکا شدند. این در حالی است که برخی افراد حاضر در برجهای دوقلو نیز مسلمان بودند.
نویسنده باتوجه به تجربهای که از زندگی در امریکا داشته، و باتوجه به وقوفیکه در امر سیاسی دارد، به اموری اشاره کرده است که اشاره به آنها برای مخاطب اهمیت دارد. |
راوی همچنین در کنار توجه به چنین اموری به برخی از خصوصیات خوب مردم آمریکا نیز توجه دارد: «دروغ نمیگن. اصلاً بلد نیستن. بهخصوص بهخاطر سیستم پر کردن فرمهای مالیاتی آخر سال. هیچکس نمیتونه تقلب کنه چون گیر میافته و توسط خود سیستم. ص69.»
او همچنین از علاقهاش درباره شرکت در مراسم کلیسا که کشیش نان فطیر را در دهان شرکتکنندگان مسیحی میگذارد روایت میکند و به این امر در دو صفحه 65 و64 دوبار پشت سر هم تکرار میکند. این امر میتواند نشان از کنجکاوی راوی در طی سالها زندگی در کشوری با دین مسیحیت داشته باشد.
در خرابات مغان مخاطب با فلسفه -رشته تحصیلی نویسنده- بیشتر آشنا میشود. با فلسفه افلاطون و سایر فلاسفه بعد و حتی پیش از او، مانند سقراط. |
مطلب دیگر در باب رسیدن راوی به مراتبی بالا و والاتر از یک انسان معمولی است که بهزعم خود توانسته با انجام آداب مسلمانی از قبیل نماز و روزه و نخوردن مشروبات الکلی و مواردی از این دست به آن دست یابد. بهگونهای که قدرتی فرازمینی پیدا کرده و با نگاه کردن به اشخاص بتواند خصوصیات آنها را اعم از خوب و بد یا قاتل، دزد و متقلب را تشخیص دهد. این امر کمی دور از اصل علت و معلولی داستانی و حقیقت مانندی رمان است. گرچه در باور مسلمانها اینگونه امور –بهخصوص غیب و شهود- باور کردنیاند، اما رسیدن به این مراتب بیشک به مراتبی نیاز دارد که بسیار بااهمیتتر از مواردی است که راوی به آنها اشاره داشته است. لذا عوامل و انگیزههای رسیدن به این مراتب در داستان هم مانند واقعیات بیرونی باید باور پذیرتر از این باشند که توسط راوی روایت شده است. در راستای این امر میتوان به موضوع رفتن به عوالم دیگری که راوی برای پسر یازده، دوازدهسالهای ذکر کرده که با شکلی معراجگونه برای او -همین شخصیت- رخ میدهد نام برد که بهزعم نویسنده با این شکل بیان شده: «یکجوری صاف و صوف شده بودم. شک و تردیدهام محو شده بود و یه یقین محکم جاش نشسته بود. افتادم به عبادت و راز و نیاز. ص 59.»
این حالتها اگر حتی بهلحاظ باورپذیری ایرادی نداشته باشند، نمیتوانند با حدوثی یکباره و بدون مقدمات اولیه در داستان، حقیقت مانندی کاملی را به مخاطب انتقال دهند، لذا روایت آنها دلیل منطقی و ایجاد تحول منطقیتر را میطلبد. حتی اگر این امور در عالم واقع برای نویسنده اتفاق افتاده باشد، روایت آن در این رمان بهگونهای نیست که بتواند مخاطب را به صرف این توضیح که «یههو دیدم دارم کم و کمتر میشم... داشتم آب میشدم... یا هیچ... خلاء و بعد دیدم که دیگه واقعاً نیستم. فکر کردم خب این همون مرگه. من الان مردم... ولی زنده بودم... نفس میکشیدم... ص 58.» که در واقع اشاره به مرگ و رفتن روح به آسمان، یا رفتن به عوالمی دیگر دارد. این مطلب پیشزمینه قوی ندارد. اینکه چهطور میشود که شخصیت در این حالت فرو میرود؟ در پی ریاضتهای پیدرپی؟ در پی تصادف و حادثهای که او را به حالت کما میبرد؟ در پی اتفاقیکه ساعتها و روزها و شبها به آن فکر کرده؟ از فرط بیماری نیمهجان شده و حالتی بین زندگی و مردن دارد؟ در پی مراتبی که مدتهاست در آنها قرار گرفته و بعد به مرتبهای دیگر رسیده؟ و آیا اصولاً بچهای دهساله میتواند در حین بازیگوشیهای فراوان و شیطنتهای زیاد از هوش برود و به این حضور دل و ذهن، آنهم بدون هیچ مقدمهای جز چند سوال و پاسخ برسد؟ و به تحولیکه راوی به آن اشاره میکند نائل شود؟ ضمن اینکه رسیدن به چنین عالمی- عالم عقل، تجرد، ملکوت و...- چه عالمی است؟ بههر حال روای در کمتر از یک صفحه به آن میرسد. «بعد با صدای پای پدر بههوش آمدم. اینجوری بود که دوباره دیدم زندهام... افتادم به عبادت و راز و نیاز ص 59.» و لذا خرابات مغان در این بخشها -فقط در این بخشها- تا حدی به قوالبی چون رمان شگفت، نو، رئالیسم جادویی، و...، نزدیک میشود و یا میتوان گفت با شتابزدگی در رئالیسمی که قرار دارد، روبرو میشود.
در بخش دیگری از رمان که خانواده محمود برای بردن او که تصادف کرده میروند، بهجای پرستاری و مراقبت از محمود، بیشتر به گردش و تفریحات کنار رودخانه میپردازند، بهقول راوی: برایشان سور و سات آماده کردند.
«یک سور و سات حسابی بر پا کردن. ص 129.» حتی زمانیکه محمود حالش بهتر میشود و با زحمت راه میافتد و خود را به ایوان میکشاند، میبیند آنها به تفریح و گردش رفتهاند. این امر نیز ناشی از برخی شتابزدگیهای رمان است. همچنانکه بهنظر میرسد موضوع روزه مسافر در این بخش نیز ناشی از همین شتابزدگیهاست. چراکه وقتی شخصیت رمان 600 کیلومتر راه را رانندگی میکند، روزه خود به خود باطل میشود. درحالیکه راوی میگوید: «منهم اونشب زیر نظر دکتر روزهام را شکستم و باقدری سوپ ترهفرنگی و... افطار کردم.» ضمن اینکه سرم و دارو هایی که استفاده میکند نیز روزهاش را باطل میکنند. در واقع شتابزدگی رمان از نزدیک به انتها شروع شده و بهخصوص در پایانبندی خود را بهطور کامل مینمایاند. شاید همین شتابزدگی است که باعث شده فرار شخصیت از کشوری به کشور دیگر، بهعنوان فرار از مهاجرت و یا غیره صورت گیرد.
در باب شخصیتپردازی در خرابات مغان باید گفت که شخصیت اصلی –محمود- سعی دارد باتوجه به عرفان و دین و فلسفه و عشق در کنار هم و باتوجه به هویت و دین که دغدغههای اصلی او هستند، در مهاجرت به آرامش دست یابد. |
مطلب دیگر در باب گذاشتن رد پای نویسنده در برخی بخشهاست از جمله «حالا دیگه اوضاع عوض شده. انگار داره بهتر میشه. کلی روزنامه و کتاب و فیلم رو آزاد گذاشتن تحت نظارت خاتمی و گروه کرباسچی. ص 142.»
مطلب دیگر در باب نظرات ضد و نقیض راوی در باره شیخ بصیر است. راوی پدر او را شخصی معرفی میکند که در زمان رضاشاه به لبنان میرود و آنجا ازدواج میکند و ثمرهاش شیخ بصیر میشود که 4 سال است طلبه حوزه علمیه دمشق است و در بیروت بزرگ شده و به زبان عربی و فرانسه و انگلیسی تسلط دارد و عاشق فوکو و دریدا و مجذب وینگشتاتین است. او محمود را با فلسفه سهروردی و ابنعربی و ابنرشد آشنا کرده است.
نثرو زبان: نثرو زبان گاهی تصویری، گاهی روایتی و ایستا و توضیحی –بهشیوه امریکایی- میشود. بهعنوان نمونه: «میدونین که جزایر باهاماس نزدیکترین کشور بیگانه به آمریکاست و... ص 300.» و «راستی یادم رفت بگم که یکی دو ساعت بعد از حرکت از بندر... ص300.» که میتوان آنرا سخن رودر رو با مخاطب، در قالب پستمدرن نیز تلقی کرد.
گاهی زبان محاوره و ساده با هم تداخل پیدا میکنند. مثل جمله گاهی ناخدا و آشپز جوون و خدمه هم به ما میپیوستند. همچنین گاهی برخی کلمات عادتوار تکرار میشوند. مثل: «اینا» گاهی نیز در متن خواسته یا ناخواسته از آرکی تایپ و کهن الگوهای یونگ استفاده میشود: «ناتوس» برای مرگ، «اروس» برای عشق، ص 138 و... در مجموع زبان ساده و صمیمی است.
مطلب مهم در تحلیل آثار مهرجویی، تفاوت میان ادبیات و سینمای اوست. باتوجه به اینکه بسیاری اوقات کار ادبیات سنگینتر از کار سینما مینماید، در واقع در سینما از نور، موسیقی، صدا، تصویر، فضا، رنگ و دیالوگهای پیدرپی و... در جهت القای مفهوم بهره برده میشود و کار برای فیلمنامه نویس آسانتر میشود. درحالیکه ادبیات تکیه بر قلم نویسنده دارد و این قلم اوست که میبایست یکتنه همه بار را بر دوش بکشد. قلم ضمن اینکه به ادبیت اثر توجه دارد که از اهمیت ویژهای برخوردار است، میبایست در راستای ارائه مفاهیم لایهوار خود از تمثیل و نماد و کلیدواژه و رموز ادبی نیز استفاده کند. لذا میتوان گفت مهرجویی در سینما موفقتر است.
نثرو زبان گاهی تصویری، گاهی روایتی و ایستا و توضیحی –بهشیوه امریکایی- میشود. |