خیلیها سرخ زاده میشوند و سرخ میمیرند، خیلیها هم به سرخی یک عشق یا مرام یا پرچم دل میبندند و کاسته میشوند و بعضیهایشان به مانند یک پیامبر باستانی برای اعتقادشان سرخی مرگ را یکجا سر میکشند و اینهمه برای پایداری بر عقایدیکه برای یک جامعه بهشدت سرخ و انقلابی است. عقایدیکه از خود شروع میکند و خدایان را هدف میگیرد. معابد را میلرزاند و چندگانگیها را وحدت میبخشد.
در سال 399 پیش از میلاد، سقراط حکیم به فاسد کردن جوانان و حمله به خدایان متهم شد. سقراط با شعار معروفش؛ خود را بشناس، در میادین و کوچههای تنگ آتن بهراه میافتاد و اهالی شهر را به ارزیابی مجدد خودشان، ارزشهایشان و خدایشان تشویق میکرد. با فلسفه و دلایلش منکر خدایان باستان و مؤید خدای یگانه میشد. تا اینکه در نهایت به سرکشیدن جام شوکران محکوم شد. ژاک لویی داوید، نقاش فرانسوی، صحنه مجازات سقراط را با نام مرگ سقراط در سال 1787م با رنگ روغن در سبک نئوکلاسیک و در ابعاد 2/196 در 5/129 سانتیمتر به تصویر کشید. صحنهای که تا حد یک میتینگ آیینی باشکوه متعالی میشود و این تعالی در انگشت سقراط که بهسوی آسمان اشاره میکند تجسمی دینی و الهی مییابد. نکته جالب این برهه از تاریخ یونان در اینجاست که در زمانیکه سقراط بنیان اعتقادات و فلسفههای دینی و پرستشی متعارف یونان را میلرزاند، در ایران در حدود 200 سال پیش از این ساختارشکنی سقراطی، یگانهپرستی و پرستش خدای واحد توسط اشوزرتشت اسپنتمان رواج مییابد. سقراط با تمرکز بر توجه انسان به خویشتن و باز کردن مباحث اخلاقی در فلسفه بهگونهای متفاوت از عصر خود، جوانان آتن را دور خود جمع میکرد و آنها را به تفکر درباره خود و به خودآیی ترغیب میکرد. سقراط معتقد به اجتماعی بر پایه عقل و دانش بود که در نتیجه در چنین اجتماعی نفع هر شخص در متابعت از قوانین خواهد بود. اما اگر خود حکومت بینظم و قانونشکن باشد و خدمت به مردم هدف آن نباشد و مردم رکن آنرا تشکیل ندهند، در نتیجه در چنین حکومت و اجتماعی نمیشود انتظار داشت که مردم از قوانین پیروی کنند. در نهایت سقراط به دادگاه فراخوانده میشود. موجی از تنشها و هیاهو و موافقت و مخالفتها شکل میگیرد. دادگاه سقراط را متهم میکند و سقراط به دفاع از خویش برمیآید. دادگاه صلاح را در از سد راه برداشتن حکیم میبیند و حکم را بر نوشیدن شوکران توسط سقراط میگذارد. جمع آشفته میشود. شاگردان سقراط معترض میشوند امام حکم قطعی و برگشتناپذیر است. سقراط را به زندان میبرند. در آنجا شاگردانش به او پیشنهاد فرار میدهند اما سقراط میگوید که اطاعت از خدای یگانه را بر اطاعت مردم ترجیح میدهد و به زندگی پس از مرگ اشاره میکند. پس از آن به اتاق دیگری برای استحمام میرود و تا نزدیکیهای غروب در همانجا میماند. اینکه در آن تنهایی و انتظار قبل از اجرای حکم، سقراط به چهها اندیشید و سخن گفت کسی نمیداند. زندانبان در همین هنگام سر میرسد و بعد ستایش و تمجید سقراط با اندوه زیاد و ناگزیری خارج میشود. سپس سقراط میخواهد که جام زهر را برایش بیاورند. کریتو به او میگوید که عجله نکند، چون تا زمانیکه آفتاب روی تپه است و غروب در نرسیده او فرصت زندگی دارد. اما سقراط اشاره میکند که در دیرتر خوردن زهر نفعی نمیبیند و تنها خودش را مسخره خواهد کرد. پس زهر را برایش میآورند و سقراط جام سرخ را در دست میگیرد. مأمور زندان توضیح میدهد که باید زهر را سر بکشد و مدتی راه برود تا در پاهایش احساس سنگینی کند، آنگاه دراز بکشد تا زهر کار خود را بکند. به همین سادگی! سقراط زهر را سر میکشد، گریه و زاری شاگردان اوج میگیرد، همه سر در گریبان فرو برده و خونین چشم. نگاه سقراط در بنبست سنگی زندان بهجایی در دوردستها میرسد و پاهایش در حوالی مرگ رو به سنگینی میرود. بهتدریج بدنش سرد و بیحستر میشود، فریاد و زاریها خود را آشفته و سر بریده به دیوارهای زندان میکوبند، و سقراط آخرین سخنش را به زبان میآورد: «ای کریتو! ما باید خروسی به آسکلپیوس بدهیم، ادای دین را فراموش نکنید.»
و خروس پیشکشی بود به آسکلپیوس نزد یونانیان باستان، برای شفا از بیماری!