"مگه ما چند بار به دنیا میآییم، مگه چند بار از دنیا میریم؟
میگن درست در لحظه مرگ 21 گرم از وزن کسیکه داره میمیره، کم میشه.
و مگه 21 گرم چقدر ظرفیت داره؟
مگه چی از ما کم میشه؟
مگه چی میشه اگه ما 21 گرم از دست بدیم؟
با رفتن اون چی میشه؟
مگه چقدر ارزش داره؟
21 گرم وزن…یک سکه پنجسنتی
وزن یک مرغ مگسخوار... یه تیکه شکلات
21 گرم چقدر وزن داره؟
این 21 گرم که از ما کم میشه وزن روح ماست. واقعا 21 گرم چقدر وزن داره؟ وزن “بودن” و “هستی” ما چقدره؟"
«از متن فیلم»
فیلمی از: Alejandro Gonzalez
فیلمنامه: Guillermo Arriaga
آهنگسازان: Gustavo Santaolalla، Dave Matthews
بازیگران :اSean Penn در نقش Paul Rivers/Naomi Watts در نقش Cristina Peck/Danny Huston در نقش Michael/Carly Nahon در نقش Cathy/Claire Pakis در نقش Laura/Benicio Del Toro در نقش Jack Jordan/Nick Nichols در نقش Boy Charlotte Gainsbourg در نقش Mary Rivers/John Rubinstein در نقش Gynecologist
مدت زمان ۱۲۴دقیقه/ بودجه ۲۰میلیون دلار. فروش۶۰ میلیون دلار/محصول: آمریکا./مدت فیلم: 124 دقیقه. فیلم زندگی سهخانواده را به تصویر میکشد، خانوادهی جک جردن، که جک گذشتهای بد و خلافکارانه داشته و حالا چند سالی است که به مسیح متوسل شده و بهنوعی توبه کرده.
دوم، خانوادهای که مرد آن از بیماری قلبی رنج میبرد (پائول) و منتظر قلبی است که به او پیوند زده و زنده بماند، همسر پائول، پیدرپی اصرار دارد که بچهدار شوند، حتی از طریق لقاحمصنوعی و هدفش از این کار این است که میخواهد بعد از مرگ احتمالی همسرش از او بچهای داشته باشد.
سوم و در سمت دیگر داستان، خانوادهی مایکل و کریستین و دو دخترشان است که ظاهراً زندگی آرام و بیدغدغهای دارند.
شیوهای که کارگردان برای روایت فیلم انتخاب میکند، شیوهای غیرخطی و بریدهبریده مانند است، برشهای زمانی و مکانی در فیلم به وفور دیده میشود. |
شخصیت مرکزی و اساسی فیلم، جکجردن، که بهلحاظ شخصیتپردازی، پرداختی عمیق به آن میشود، شخصیتی که در جنگ با خود و مذهب بهسر میبرد، با وجود گذشتهی ننگین، توبه کرده و راهی کلیسا شده، تا حدیکه دیگران را نصیحت میکند و میگوید: «خدا از رویش یه تار مو روی سر آدم خبر داره».
جک جردن در مسابقهی بختآزمایی اتومبیلی برنده میشود که آنرا لطف و خواست مسیح میداند و در ادامه با همان اتومبیل، مایکل و دو دخترش را زیر میگیرد و میکُشد که این اتفاق را نیز خواست مسیح میداند، او از محل حادثه فرار میکند و به خانه میرود ولی عذابوجدان و جنگ او با خوش رهایش نمیکند و برخلاف میل همسرش خودش را به پلیس معرفی میکند و راهی زندان میشود، در زندان دچار چالشی عمیق و بزرگ ميشود و میگوید: مسیح یک خیانتکار است، زیرا که باعث برنده شدن اتومبیل او بوده و کشتن مایکل و دو دخترش هم خواست مسیح، مایکل در جایی میپرسد: چرا من که خودم را وقف مسیح کردم باید این اتفاقات واسم بیوفته؟ به نوعی مسیح و عدالت او را زیر سوال میبرد.جک جردن در زندان اقدام به خودکشی میکند که ناموفق است.در ادامه شاهدیم که همسر جک اورا به کمک وکیلي گرانقیمتی آزاد میکند ولی جک تحمل دیدن بچههای خودش را ندارد، زیرا که نگاه کردن به آنها اورا یاد دو دختر مایکل میاندازد و به همین جهت خانه را ترک و اصطلاحاً در «متلی» ساکن میشود.
در سمت دیگر داستان و فیلم، پائول که منتظر قلب است با موافقت همسر مایکل «کریستین» بدون اینکه آن خانواده را بشناسد صاحب قلب مایکل میشود.بهنوعی جک زندگی را از خانوادهای به خانوادهی دیگر منتقل میکند.
بعد از پیوند قلب، پائول دیوانهوار بهدنبال خانوادهی مایکل میرود و بالاخره همسر مایکل را پیدا میکند و کمکم با او رابطه برقرار میکند و بعد از مدتی به او میگوید که قلب مایکل در سینهی اوست و کریستین که این موضوع را نمیدانسته شوک شدیدی به او وارد میشود و اورا کتک میزند و از خانه بیرون میکند که یکی از درخشانترین صحنههای فیلم از آب درآمده است.
رابطهی کریستین و پائول تا حدی عمیق میشود که پائول همسرش را در خانه رها میکند و شبها کنار کریستین میخوابد ولی در یک بزنگاه، کریستین چشمش به لباسهای آویزان در کمد همسرش میافتد و یاد او میافتد، به محل حادثه میرود و مرگ همسرش را تصور میکند و بهنوعی دچار فروپاشی ذهنی و عاطفی میشود، از پائول میخواهد که جک جردن را بکشد.
پائول، اسلحهای تهیه میکند تا جک را که حالا عمیقاً در جنگ و عذاب با وجدانش بهسر میبرد را بکشد.
جک را پیدا میکند ولی اورا نمیکشد، تحقیرش میکند و سهگلوله در کنار او رها میکند و از او میخواهد که گورش را گم کند که کریستین اورا نبیند.
پائول به دروغ به کرستین خبر کشتن جک را میدهد تا آرامش را به او برگرداند، ولی در شبی جک وارد اتاق پائول و کریستین میشود و از پائول درخواست میکند تا اورا بکشد، کریستین همزمان شاهد قاتل همسرش و قلب زنده او در بدن پائول میشود، یکی از تکان دهندهترین صحنههای فیلم و با چوب به جان جک میافتد.
پائول در اقدامی عجیب به خودش شلیک میکند و سهنفری راهی بیمارستان میشوند که در صحنههای آغازین فیلم شاهدش بودیم، پائول روی تخت بیمارستان خوابیده و لولههایی به دهانش وصل هستند، در این صحنه تمامی گرهافکنیهای فیلم بهنوعی باز میشوند و پازل ما که استادانه طراحی شده کامل میشود.
روایتها و داستانهایی که در بالا آورده شد، خلاصهای از روایت فیلم بود، روایتی شگفتانگیز که پازلگونه و با تدوینی بینظیر تصویر میشود، سهداستان و سهزندگی متفاوت طی تصادفی به هم گره میخورند و در هر صحنه گره اضافه بر گرههای ماقبل از خود میشود.
فیلم نام خود را در انتقال محتوا و درونمایهاش اجرا میکند، در اینجا 21 گرم نمادی از زندگی است یا بهنوعی مرزی بین مرگ و زندگی، ولی فیلم نگاه متفاوتی به ماهیت زندگی و مرگ دارد و نیمنگاهی به نقش مذهب در فاصلهی زندگی تا مرگ و این نگاه را در پرسشی مطرح میکند: که این 21 گرم چه چیزی میتواند باشد و اینکه آیا ارزشش را دارد؟؟
و در پرسشی که در لایههای روایت نهفته است که آیا این 21 گرم و حیات آن وابسته به خواست مسیح است؟
در این پرسشها رگههایی از پوچگرایی دیده میشود، زیرا که این 21 گرم را به یک سکهی پنچسنتی و یک مگس تشبیه میکند، این نگاه در صحنهی اتاقی که در ابتدای فیلم شاهدیم و لولههایی که به دهان پائول وصل است شاهدیم، این اتاق به تعبیر پائول اتاق انتظار مرگ است، بهنوعی این همانی با زندگی ایجاد میکند که زندگی اتاق انتظار مرگ است.
فیلم برای روایتگری این سهداستان و ساخت جهانبینی و درونمایه خودش، شیوهی غیرخطی را برای روایتگری انتخاب میکند زیرا که بسیاری از صحنهها و اتفاقات درون فیلم همزمان رخ میدهند و امکان یک روایت خطی وجود ندارد و از طرفی این شیوهی روایت و برشهای فراوان، به استرسزایی و ایجاد یک دلهرهی پایدار کمک میکند و تعلیقی سراسری از ابتدا تا انتهای فیلم ایجاد میکند.
فیلم با اینکه برشهای فراوانی میخورد ولی از ساختار قدرتمند و حساب شدهای برخوردار است بهگونهای که نمیتوان تکههای این پازل را جابهجا کرد.
چیزیکه این فیلم را درخشان و حتی در حد یک شاهکار سینمایی بالا میبرد، مطرح کردن این سوالات است، سوالاتی اساسی و عمیق دربارهی مذهب، مرگ و زندگی و این پرسشها را بیطرفانه و بدون قضاوت میپرسد، سوالاتی اساسی و شاید بیجواب تا ابد.
دیدگاهها
اولا این تصور که اتفاقات پیش روی خود را گسسته از اعمال قبلی خود ببینیم و در بدی هایی که به ما میرسد به جای ملامت خود ، خدا را ملامت کنیم یک برداشت عوامانه و اشتباه است زیرا خداوند عادل است و بر مبنای عدالت فقط نتیجه اعمال خود ما را به ما تحویل می دهد یعنی اگر ما کارد تیز را روی دست خود بکشیم خدا نتیجه این کار را که قطع شدن دست است به ما می دهد و ما برای قطع شدن دست نمی توانیم خدا را ملامت کنیم بلکه خود را باید ملامت کنیم که بر اساس عقل از کارد تیز استفاده نکرده ایم دقیقا بر همین مبنا اگراتومبیل را بی دقت برانیم خدا نتیجه کار ما را (که تصادف و خسارت و یا مرگ است) به ما تحویل می دهد و ما تنها باید خود را ملامت کنیم نه کسی که نتیجه عملکرد ما را به ما تحویل داده.
دوما این طرز فکر که خدا باید بنده ی ما باشد و فقط به ما خوبی برساند و اگر به ما بدی برساند ظالم است یک طرز فکر ابلهانه است که ناشی از خودخواهی و نفسانیت ما است.
آنچه فکرصحیح است این است که هر آنچه در عالم اتفاق می افتد به اذن خدا است (چه به ظاهر انسان فکر کند آن اتفاق خوب است و چه فکر کند آن اتفاق به زیان او بوده) اما در حالیکه هر خیر و شری به اذن خداس ولی همه خیر ها را تنها خدا برای ما رقم میزند (چون که تنها منبع فیض و منبع کمالات و خوبی ها اوست) و همه اتفاقاتی به زیان انسان بوده به واسطه عمل خود او برایش رقم خورده است و البته باید خاطر نشان کرد که چون همه چیز به این دنیا خلاصه نمیشود، بعضی از مصیبتهای انسان در دنیا به نفع اوست و بعضی از مصیبتها به ضرر او. چرا که مصیبت ها زمینه امتحان هستند و در صورت قبولی یا مردود شدن در این امتحان، رشد یا سقوط برای انسان اتفاق می افتد و پاکان و نیکان و اولیاء خدا در امتحانات رشد می کنند و افراد بی ایمان و سست ایمان به پوچ گرایی خودکشی جنایت و فساد مبتلا و دچار سقوط می شوند
اشتباهات فکری بسیار دیگری هم در این فیلم وجود دارد.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا