در بداخلاقي و ادبيات /جلال آل‌احمد

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

وقتي منع هست، حرص هم هست.‌این قاعده‌ای است تقريباً كلي. كه حتي بر بچه‌ها صدق می‌كند كه شخصيت تكميل نشده دارند. چه رسد به آدم بزرگ. و لابد اجازه می‌دهيد كه نويسندگان و شعرا را از‌این قاعده مستثني نكنيم؟ از طرف ديگر می‌دانيم كه حتي حيوان با نظم خو نمی‌گيرد. و به كوچك‌ترین فرصتي افسار پاره می‌كند. و انسان كه حيوان برتر است، بايد‌این سرپيچي ازنظم را هم به صورت تكامل يافته‌تری بتواند عرضه كند. آدمی‌افسار نظم را در شعر و ادبيات پاره می‌كند.‌این هم يك بديهي ساده است كه در اجتماعات مختلف انساني، نظم‌ها هر چه مسلط‌تر و امكان سرپيچي از آن‌ها هر چه كم‌تر، بيماري روحي و نابساماني اجتماعي بيش‌تر. و در نتيجه قيام به ضد آن نظم نيز پيچيده‌تر و غيرمستقيم‌تر و شايد هم خطرناك‌تر. البته يك نظم اجتماعي يا سياسي يا مذهبي يا اخلاقي، وقتي خيلي مسلط نيست، هر فردي قدرت سرپيچي‌هاي فردي را دارد. در محفل دربستة انسي يا در گپي و درددلي. و به هر صورت ارضاهاي خصوصي دارد. اما نظم كه مسلط شد، تنها برگزيدگان جرأت سرپيچي را در خود می‌بينند. و اخلاق به هر صورت، يكي از‌این نظم‌هاست.

 

و اما اخلاق چيست؟ فوراً بيفزايم كه غرض از اخلاق، در‌این گفتار، «اتيك» نيست كه از زمان افلاطون تا به امروز در جست و جوي فضيلت‌ها است. دانايي و شجاعت و سخاوت و عفت. يا رذيلت‌ها. غرض من از اخلاق، مجموعه مقرراتي است عرفي يا سنتي – شفاهي يا كتبي – كه حدود رفتار آدمی‌را در يك اجتماع طرح می‌كند به قصد‌این كه اجتماع از صورت يك جنگل به در‌اید. و‌این مجموعه مقررات می‌دانيم كه تابع بسياري عوامل است. آب و هوا – حكومت – تاريخ و سنت – زبان – و مهم‌تر از همه مذهب. هر كدام از‌این عوامل كه تغيير كرد، ناچار اخلاق هم بايد تغيير بكند. شايد بتوان گفت كه اخلاق مجموعهء آداب خارج از عبادتگاهي يك مذهب است كه با آسمان و عالم غيب (متافيزيك) در ارتباط نيست و با روي زمين و گردش امرش رابطه دارد. و به‌این طريق اگر نويسنگان و شعرا با اخلاق سرو كارزيادي نداشته باشند، بر‌ایشان حرجي نيست. چرا كه به مذهبي دعوت نمی‌كنند.

 

از طرف ديگر می‌دانيم كه واقعيتي هست و حقيقتي. و از مدت‌ها پيش می‌دانيم كه‌این هر دو يكي نيستند. مثلاً جنگ يك واقعيت است اما حقيقت نيست. در حالي كه مرگ، هم يك واقعيت است، و هم يك حقيقت. لذا اشاره كنم كه حقيقت و واقعيت فقط در قلمرو مسايل «سرحدي» با يك ديگر در می‌آميزند. و در ديگر موارد جداي از هم اند. و‌این مسايل سرحدي را می‌شناسيم كه عشق است و مرگ و ابديت و الخ. كه تا حدودي در ارتباط اند يا همان فضيلت‌هاي افلاطوني كه برشمردم. به هر صورت، از‌این دو حوزه در واقعيت و حقيقت، اخلاق با واقعيت سرو كار دارد و ادبيات با حقيقت. و می‌بينيد كه اگر تبايني هست، از اصل است. اخلاق با نظم واقعيت سرو كار دارد. يعني با حفظ دنياي موجود (استاتوكوئو) و با قانون – با خانواده كه برپا بماند و نپاشد – با مذهب كه رعايت بشود – با ماليات كه پرداخته بشود و اطاعت از امر حاكم والخ. اما حقيقت وراي‌این واقعيت است. و گرنه چرا «كِندي» - آن هم در اوايل نيمه دوم قرن بيستم – بايد شهيد بشود؟ بحث در‌این نيست كه واقعيت‌ها خوب اند يا بد. و الزام آورند يا نه. و متابعت انگيزند يا نه. بحث در‌این اسم كه آن كه شهيد می‌شود، لابد در جُست و جوي چيزي برتر از واقعيت رييس جمهوري آمريكا است كه كم چيزي نيست. و‌ایا اجازه می‌دهيد كه نويسندگان و شعرا را نيز در زمرهء كساني بدانيم كه در جُست و جوي حقيقت اند؟ آخر يك نويسنده يا شاعر – گذشته از ارضايي كه از كار خود به دست می‌آورد – با همان مسايل سرحدي سرو كار دارد. يعني می‌خواهد از سكوي واقعيت ميراي تن خويش وعالم واقع، به عوالم برتر بجهد. به خلود برسد. كه براي او نوعي عالم غيب است. يا همان به حقيقت. كه اگر هم نرسد غمی‌نيست. همين بس كه او در جُست و جوي حقيقت است. و واقعيت تنها راضي اش نمی‌كند. «ولتر» كه با مسيحيت سختگير زمانه در افتاده بود، با واقعيت زمان خود درافتاده بود كه گر چه مسلط بود، اما در خور مقام بشري نبود. يا «ناتانيل‌هاثورن» كه می‌نوشت، به جُست و جوي مفري بود از تعصب «نيوانگلنديًهاي صدر اول تاريخ آمريكا شما. به هر صورت گمان می‌كنم نويسنده يا شاعر، چون به واقعيت موجود راضي نيست، به هر صورت از وضع موجود می‌گريزد. نگاه كنيد به ممالك استعماري.‌ایا می‌شود گفت ادبياني دارند جز به صورت رمزي و كنايي و استعاري؟ و اما هر جا آزادي هست، وضع جور ديگري است. مثلاً نگاه كنيد به «ژيد» در اوايل‌این قرن و «سارتر» در همن‌ایام فرانسه. هر دو با سلطهء مالكيت خصوصي و بخيل و دربسته بورژوازي در جدال اند. اولي كه در «مايده‌هاي زميني» دندان كين به درهاي بستهء خانواده‌ها نشان می‌داد و به صحرا می‌خواند، بعدها به صراحت «كوريدوم» Corydon را نوشت كه حماسه‌ای است در لواط. يا «ضد اخلاق» Immoraliste را نوشت كه اسمش از متنش حكايت می‌كند. و دومی‌كه سارتر باشد، با «تهوع» تُف به روي آن چيزي كرد كه پوسيدگي اش را در جنگ دوم بين المللي ديديم. از خود آمريكا مثال بياورم. «هنري ميلر» با «مداررأس الجدي»، از آمريكايي روبرگرداند كه دربند رفاه مصنوعات مانده است و گمان كرده كه واقعيت يخچال و ماشين و كوكاكولا تمام معني زندگي بشري است. يا مثلاً پيش از‌این كه قضيهء سياه و سفيد به مطبوعات و پارلمان آمريكا بكشد و موضوع روز بشود، «فاكنر» آن را سال‌ها پيش در كتابش‌هايش طرح كرد. مرد سياهي كه‌این روزها در تظاهرات تساوي نژادي شركت می‌كند، سال‌ها پيش در «روشنايي اوت» فاكنر اخته می‌شده است يا «لينچ» می‌شده است.‌این نويسندگان كه شايد بداخلاقي هم كرده باشند يا بددهني – همه در جُست و جوي مفري از نابساماني‌ها – دريچه‌هاي اطمينان يك اجتماع اند. اخلاق حافط «كنفورمسيم» است. حافظ امروز است. حافظ تعادل است. نگهبان حد وسط‌ها است و مبتذل‌ها. اما يك اجتماع، علاوه بر‌این‌ها فرهنگي هم دارد. تحولي هم می‌كند. شعوري هم بايد داشته باشد. و‌این نويسنده و شاعر است كه در جُست و جوي تعالي است و در جُست و جوي فردا. و اجتماع را به پيش رفت هِي می‌كند، و به افزون جويي. پس بداخلاقي چنين نويسنده يا شاعري، خود نوعي اخلاق جديد است. در طرح اخلاقي هر عصر، شايد بتوان گفت كه مهم‌ترین عامل، نويسندگان و شعراي عصر پيش اند.

 

البته همه‌این‌ها بسته به‌این است كه به ادبيات چه جور بنگريم.‌ایا يك نويسنده يا شاعر تنها يك قناري چَه چَه كننده است در قفسي از دريچه‌ای آويخته؟ كه در ولايت ما به اصرار می‌خواهند؟ من معتقدم كه نه. به گمانم آن زمان گذشت كه شاعر و نويسنده، سرگرم كننده مجلس اشراف و بزرگان بود يا زينت دربار اميران. و دور از دست رس مردم. در آن زمان‌هاي دور، پيامبران بودند كه از جانب حق الهام می‌آوردند. به‌این علت، شاعر يا نويسنده پيامی‌نداشت. و از مردم بُريده – و در محصور در نوعي رفاه اشرافي – تفنن می‌كرد. اما حالا در قرن بيستم كه فضاپيماهاي شما عكس از خود عرش بر می‌دارند، كتاب جيبي از سيگار هم ارزان‌تر است و نويسندگان وشعرا ميان مردم می‌پلكند و اولين خبرگزاران اند از حال و روز‌ایشان، حالا ديگر احتياجي نيست كه واقعيت دشوار و تلخ زندگي آدميان، به زبان موسي، به درگاه احديت برسد تا وحي نازل بشود و آن ده فرمان. حالا هر نويسنده‌ای لوح فرماني به دست دارد – گر چه بسيار حقير – و مستقيماً از دل مردم عالم خبر می‌دهد. به‌این طريق، وقتي ملاك اخلاق و بداخلاقي خود نويسنده شد، چه گونه می‌توان او را به بداخلاق متهم كرد؟

 

دوست عزيز‌ایرلندي ما بحث از‌این كرد كه شعرا و نويسندگان نوعي با شيطان سر و كار دارند و اگر در زمينه يك دست خلقت خداوند امايي می‌گذارند، ناچار به كار شيطان كمك می‌كنند. می‌خواهم اكنون توضيحي بدهم درباره ‌این دوگانه نگري به جهان، كه خود نوعي تأثير شرق است در‌این سمت عالم. می‌دانيم كه اخلاق يهودي و مسيحي و مسلمان تا حدودي از يك سرچمشه آب می‌خورند. از چشمهء گناه و بخشش.‌این‌ها همه يكتاپرست اند (گرچه در مسيحيت تثليث هم هست كه بحث ديگري است) و مخلوق را مسؤول می‌دانند در مقابل خالق يكتا. فرمانبري و نتيجه اش بخشش. نافرماني (گناه) و نتيجه اش عِقاب و عذاب. اما در‌ایران پيش از اسلام، وضع از قرار ديگري بوده است. می‌دانيم كه دو سه مذهب بزرگ آن سمت عالم – زردشتي گري و مانويت و مِهرپرستي – از‌ایران برخاسته. با اندك اختلافي با هم. اما در اصل از يك ريشه. از ريشهء اعتقاد به دوگانگي در امر خلقت. زيبايي و زشتي – روشني و تاريكي – نيكي و بدي، در‌این سه مذهب، هر كدام خالق جدا دارند. اورمزد و اهريمن. و براي مخلوق‌ایراني هنوز تصورپذير نيست كه زشتي و بدي و شر نيز خلقت خداوند باشد. نيكي‌ها و زيبايي‌ها از او است و زشتي‌ها و پليدي‌ها كار (خلقت) شيطان. می‌دانيم كه‌ایرانيان هم اكنون نيز در دنياي مسلماني، پيروان مذهب خاصي هستند كه شيعه نام دارد. با فرقه‌هاي گوناگون عرف و ملامتيه و قلندرها يا شيطلان پرست‌ها. ملامتيان متظاهر به فسق و فجورند، در جُست و جوي ملامت خلق – قلندران دربند اخلاق نيستند – و شيطان پرست‌ها كه لابد از اسمشان پيداست چه می‌كنند. در زمان فعلي‌این‌ها همه آثار آن اعتقاد به دوگانگي در خلقت است. همان اورمزد و اهريمن باستاني به صورت خدا و شيطان درآمده اند. به‌این‌ترتيب، يك‌ایراني اگر هم بدي می‌كند،‌این شيطان است كه در تن او رفته و از او بدي را می‌زايد. خود او نيست. پس شيطان را بايد راند. و چه جور؟ با لعن به او. در چنين وضعي می‌بينيد كه يك‌ایراني، هم چنان كه ميان نيكي و بدي مختار نيست، ميان اخلاق و بداخلاقي نيز درمانده است. از سه هزار سال حكومت استبدادي، جز‌این چه نتيجه‌ای عايد می‌شود؟ او در هر حال مجبور است. از او هر چه سر می‌زند، ارادهء ازلي است. او گاهي مجبور به اطاعت امر خدا است و گاهي مجبور به اطاعت امر شيطان.‌این است كه نه هم چو مسيحيان اعتراف می‌كند و نه هم چو يهود سخت گير است. در هيچ امري. اگر هم بدي كرد، گناهي نكرده است. اصلاً ما‌ایرانيان عادت داريم كه در هر كاري با اسم خدا شروع كنيم.‌این را در مسيحيت و يهود هم داريم. اما ديگر‌این را نداريم كه اگر كار بد از كسي سر زد، لعن به شيطان كند. و جالب‌تر‌این كه وقتي قرآن می‌خوانيم، مختاريم كه با اسم خدا (بسم الله...) شروع كنيم يا با لعن به شيطان (اعوذ بالله من الشيطان...) يعني هنوز هم با وجود اسلام و يكتاپرستي اش، ما در تَهِ وجودمان دوگانه پرستيم. به دوگانگي خلقت معتقديم. و به‌این دليل به دوگانگي خلقت آدمی‌سخت پايبنديم. قسمتي خاكي و قسمتي آسماني. قسمتي دوزخي و قسمتي بهشتي. و از چنين آدمي، البته كه هم خوبي بايد بترواد هم بدي. پس اگر كسي بدي كردن سخت گناه كار نيست. يعني بدي و بداخلاقي در منظر ما دريدن ناموس خلقت نيست. بلكه جزئي از خلقت است. به‌این‌ترتيب نويسندهء‌ایراني با بداخلاقي كردن، معجزه‌ای نكرده است. هم چو كه در فرنگ می‌انگارند! و از آن‌این همه دَم می‌زنند! و از «گوته» به‌این سمت گمان كرده اند كه بحث از شيطان، نوعي زندقه است يا بدعت!. خواستم با طرح‌این مقدمه اندكي ملال آور توضيح بدهم كه به‌این علت‌ها بزرگ‌ترین تظاهر شخصيت و قيام يك نويسنده يا شاعر در ادبيات كلاسيك فارسي، اعتراض در مقابل همين دوگانگي خلقت است. نه در بداخلاقي. او به‌این سرگرداني معترض است. از‌این بي تكلفي فرياد دارد. شك خيام و مداراي عرفان در ادبيات ما از‌این جا ناشي شده است. و‌این روزنهء كوچكي است به روح شرقي، كه از طرفي به عرفان چين و هند می‌كشد، و از طرفي به دوگانگي خلقت در آن مذاهب كه برشمردم. و از طرف ديگر به عرفان تشيع. و‌این كه چنين برداشتي از جهان چه اثري در زندگي و تاريخ ملت‌ایران برجا گذاشته، امر ديگري است. و مجال ديگري می‌خواهد. اما به گوش ما فرياد خيام هنوز خوش است كه فرمود:

 

نيكي و بدي كه در نهاد بشر است                                     شادي و غمی‌كه در قضا و قدر است

با چرخ مكن حواله كاندر ره عقل                                     چرخ از تو هزاربار بي چاره‌تر است

                                                                                                         فروردين 1345

برگرفته از كتاب گزارش‌ها مجموعهء گزارش، گفتار، سفرنامه‌هاي كوتاه جلال آل احمد – انتشارات فرودس چاپ دوم بهار 1386

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692