اولین مجموعه شعر هر شاعری بیانگر ضعفها و قوتهای اوست. البته هر چه عناصر مثبت و جنبه شعر گونگی اثر بیشتر باشد، امید به آینده شاعر نیز بیشتر است. خوانندهای که آگاه باشد خیلی زود میتواند این مسأله را درک کند، زیرا خواندن آثار دیگر شاعران به او این شناخت را میدهد که قضاوت کند و در نهایت حکم نیز صادر کند.
امر به صادرکردن جواز یا گواهینامه شعری فرناز جعفرزادگان در ابتدای امر توسط استادی چون بهاءالدین خرمشاهی صادر شده است که اتفاقاً بهترین و زیباترین شعر کتاب را دستمایه قرار داده و با آن بهانه مطلب خویش را نگاشته است.
باور کن اتفاق افتاده است
شکل تازهای از من
شکلی شبیه باران
شکلی شبیه مه
اتفاق افتاده است
شکل کسی که جای من قدم میزند
و هوا را میبوسد
شعر عجیبی است! در این شعر ما به فضاهای متناقض و متفاوتی گام میگذاریم که سرشار از امید و ناامیدیست. شاعر برای بیان حالات خود دست به دامان عناصری طبیعی و ملموس همانند باران و هوا میزند و از «مه» میگوید که ابهام و ایهام را توأما! در جان سیال شعر به ودیعه میگذارد و ما را به جهانی رهنمون میکند که دریابیم شاعرهای تنها و خسته مجبور میشود اعلام وجود کند و بگوید منی که سایه وار درکنار جهان راه میروم اتفاقی هستم که پنهان شونده نیست و شما مجبورید مرا قبول کنید هر چند که اغلب اوقات این من نیستم که در مقابل شماست بلکه روح ناآرام شاعره ایست که دلواپس جهان است.
در شعرهای فرناز جعفرزادگان پژواک صداهایی را میشنویم که در نهایت دلسردی و ناامیدی سروده شدهاند. این غم عجیب و شاید دیرپا در واژه واژه شعرها فریاد میکشد و شاید هم هشداریست به جهانی که دست خونریز و ظالم خود را از آستین آدمیان بیرون آورده است.
-1-
*باد عقربهها را چرخاند
زندگی اگر کودک میشد
دیگر بزرگ نمیشدم.
چرا شاعر آرزوی دوران کودکی خود را دارد. چرا او میخواهد کودک بماند. آیا هراس از دنیای بزرگترها این آرزو را در دل او زنده نمیکند؟
-2-
*یادت باشد
پرنده هم که باشیم
یک روز آسمان تمام میشود.
اشاره مستقیمی به پایان سختیها و ظلمهاست. پس جهان هم برای ظالم تمام میشود و هم مظلوم. این خود هشدار است شاید رجوع به نفس زیبای عشق و خوبی است!
*نه دریا
نه ابر
هیچ کدام
پیراهن خیس چشمهایم نمیشود
این شعر تفسیر و تحلیلی ندارد. همه چیز در ذات خویش آشکار است. و باز هم شعر اشک خود را با وسعت دریا و ابر و بارانهای بی حساب گره زده است. مثل اینکه اخوان میگوید: قاصدک، ابرهای همه عالم در دلم میگریند.
*ناگاه دیدم
آن قدر تشنهام
که باران در من سجده میکرد
و آسمان میگفت
بدون قطره هم میتوان دریا بود
شعر مفهوم فلسفی دارد. مثل «آب کم جو، تشنگی آور به دست» که تمام بارانهای دنیا عطش شاعر را فرو نمینشاند و تشنگی بر باران غلبه پیدا کرده است. آیا قسمت دوم، و آسمان میگفت/ بدون قطره هم میتوان دریا بود. در این شعر زیادی نیست؟ چون مفهوم تکرار میشود!
*مترسک فکر نمیکند
نه به باد
نه به وقت
نه به هیچ
حتی به تقدیری که برایش
پلک نمیزند
بیهودگی و پوچی از سراسر شعر به بیرون تراوش میکند. تشبیه نهاد انسانی به مترسک خستگی و اندوه ابدی را میرساند. در اینجا شاعر به زمان و باد متشبث شده است تا منظور غایی خود را به ذهن ما دیکته کند.
*با سایهای
هم- سایهام
که ترس را هم
در من ترسانده است
این یکی از وحشتناکترین صورتهای زندگی است و در نتیجه یکی از زیباترین شعرهای کتاب. درد و هجران و هم زیستی ناگزیر و ترسی که به مرور در خون شاعر ریخته شده است تصویر انسانی مسخ شده در نهایت درد و شکنجه. زیباتر از این واژهها نمیتواند مفهوم نهایت بدبختی را القا کند!
*هر سمت ردپاهای سنگی
دل تنگی
مرگ موریانهایست
که از لبان هر طرف میآید
تشبیه مرگ به موریانه، زیباست. مگر مرگ و موریانه توأماً زیبایی و زندگی را نمیجوند؟ این بار اگر «هر سمت رد پاهای سنگی/ دلتنگی» از شعر حذف میشد، ضربآهنگ و تأثیر شعر بیشتر میشد.
-30-
*امروز دستانم را بگیر
تا فردا را از خاک بردارم
-35-
*من هیچ چیز ندارم
جز تو
که ندارمت
-40-
*این روزها
ماندن درد است
این روزها
رفتن درد است
این روزها حتی هوای آفتابی
هم سرد است
-45-
*با کلمات ساده فکر فردا باش
که ماه با تو میشکند
و اگر شعر نباشد
دریا هم در سکوتی عمیق
بخار میشود
دو مقوله متفاوت! به فکر فردا بودن و شکفتن ماه و دیگر شعر و بخار شدن دریا! که فکر میکنم دو سطر اول خود یک شعر است و اگر شعر نباشد دریا هم شعری نابتر که زیاد ربطی با یکدیگر ندارد. زیرا شاعر در بقیه شعرها هم از مفاهیم پسامدرن بهره نبرده است.
-52-
*نامی از دوزخ نمیماند
اگر دلی
در هوای من بسوزد
-54-
*یادم را تا آن روزها ورق میزند
دیگر نمیتوانم، این باغچه شب زده
را آبیاری کنم
مرا ببخش
که نمیتوانم ببخشمت
-69-
*یکی یکی درها بسته میشد
و من
به پنجرهای فکر میکردم
که رو به غروب باز میشد
فرناز جعفرزادگان اگر به آرامی پیش برود و آثار درخشان شاعران معاصر ایران و جهان را عمیقاً مطالعه کند دور نیست که صدای متفاوتی در شعر معاصر ایران شود. البته خودش نیک میداند به همین سادگی هم نیست. اگر اندیشه اش آن گونه تکامل یابد که دست از حدیث نفس و دلسوزی برای خودش بردارد آن وقت شاعری امروزین زیبنده نام اوست.