«نــويسندهيي كه مـيتواند با خشونت و هــراس و در يك كلام با عناصر تراژيك دست و پنجه نرم كنـد درمقايسه با نويسندهيي كه تلاشهايش هرگز اورا ازقدم زدنهاي خوش خوشك زندگي فراتر نميبرد هنرمند بزرگتري محسوب ميشود»
آنتي ترولوپ
نويسنده انديشمند نويسندهيي است كه در هر اثر بخشي از پازل بزرگ جهانبيني خود نسبت به هستي پيرامونش را به تصوير كشد و ما در مقام مخاطب با خواندن آثار او بتوانيم به سطح گسترده و موزاييكي بينش او برسيم، هر اثر به مثابه موزاييكي است براي تكميل طرح ذهني و انديشههاي مولف. آثاري كه همگي وحدت موضوع دارند و از يك جهانبيني و بينش مشترك تغذيه ميشوند. نويسنده انديشمند نويسندهيي است كه ازروي دست ديگران كپي نميكند و اثرش اصالت فردي و هويت ذاتي مستقل دارد. همه ما نويسندگاني را ميشناسيم كه هراثرشان به لحاظ جهانبيني متناقض اثرقبلي است وبا مطالعه تماميت آثار مولف دچار سرگيجه ذهني ميشويم كه بالاخره جهانبيني نويسنده مستتر دركدام اثر اوست؟ابوتراب خسروي از جمله نويسندگاني است كه مطالعه آثار او ما را به شناخت نسبتا جامعي از جهانبيني و بينش او به هستي پيرامونش منتهي ميكند. در ادامه دو رمان اسفار كاتبان و «رود راوي» سومين رمان او، ملكان عذاب به نقد خرافهگرايي ومريد و مراد بازي ميپردازد. خسروي در ملكان عذاب جهان پيرامونش را عينه به عينه كپي نميكند بلكه آن را به گونهيي خلق ميكند تا به اندازه ذرهيي روي آن اثر بگذارد و در تغيير اين جهان آسيب خورده همواره ميكوشد. در ملكان عذاب ما با راوياني روبهرو ميشويم كه هركدام به زبان خود قصههايي دارند وهركدام داستان خود را پيش ميبرند. ملكان عذاب با زباني تاريخ گرا تنيده در متني معاصر تجربه منحصر به فردي براي نويسنده وادبيات مامحسوب ميشود. رمان موفق ميشود همزمان سه خط داستاني را با سه بافت زباني متفاوت بدون هيچ نشانهگذاري روايت كند. ملكان عذاب بدون بخشبندي يا فصل كردن با ساختاري كولاژگونه سه روايت از سه نسل را چنان كنارهم و لابهلاي هم ميچيند كه مخاطب با رسيدن به هربافت زباني؛ به تاريخ روايت وراوي ميرسد كه بايد. مثلا زبان اين متن از آن زكريا بالا گداري يا شمس شرف يا شيخ احمد ابن حسن ايوبي جمريز ملقب به شيخ احمد سفلي است و اين مهم ميسر نميشود جز به مهارت و چيرهدستي استادانه مولف كه قانون و قاعده خود ساخته زبان رمان را به هم نميريزد و تا پايان رمان به دايره واژگاني هرراوي كه ويژگيهاي منحصر به فردي دارد وفادار ميماند وبا اين شيوه روايت؛ همزمان به فرم و اجراي متفاوتي هم دست پيدا ميكند. در حقيقت خسروي با يك تير دو هدف را نشانه ميگيرد. گرچه در پارهيي موارد دچار اطناب و تكرار بعضي از روايتها ميشود واز تعليق رمان ميكاهد ولي به هر روي در انتها موفق ميشود به هردو مهم دست پيدا كند. نويسنده اثري ميآفريند كه بدون هيچ گونه تظاهر و خودنمايي پسزننده فقط و فقط بنا به ضرورت فرم و ساختار اثر، توانايي و تسلط خود را به نثر و زبان معاصر و هم اشراف به زبان متقدمين قبل از خود آن هم در دوسطح متفاوت را به رخ ميكشد و تريولوژي خود را اين گونه تكميل ميكند. ملكان عذاب با ابزار زبان ما را به سفري ميبرد كه به قرن چهاردهم هجري بازميگردد و روايت زكريا كه كانون اصلي روايت محسوب ميشود در زمان سلطنت پهلوي وآخرين و نزديكترين روايت ازآن شمس شرف است كه به دهه 70 هجري ميرسد. سفر تاريخي كه چون آثار گذشته نويسنده واقعيت و رويا چنان درهم ميآميزند كه يك پيكره واحد ميشوند و تفكيك آن را نامحتمل ميكند. پيكرهيي كه ابوتراب كاتب همچون گذشته سهم كوچك اما مهمي را در پيشبرد آن به دوش ميكشد تا هرسه روايت را به سرمنزل مقصود برساند. در ملكان عذاب شمس شرف موفق ميشود كه از پس سه روايت وداستان سه نسل برآيد تا تبديل شود به ملكه عذابي كه صرفا خلق شده تا با روايتش عملا بساط مروجان فرقهگرايي را به هم بريزد و هجو كند. آسيب وميراث شومي كه ازگذشته تا امروز جامعه ما از آن رنج برده و ميبرد. نقد خرافهگرايي و فساد ناشي از قدرت گرفتن يك فرقه يا فرد؛ ادامه و تكميل دغدغه و خط فكري ابوتراب خسروي محسوب ميشود.
طيبه گوهري