«اگر بتوانیم تنها یک گل را درک کنیم میتوانیم بدانیم چه هستیم و جهان چیست» هزارتوی بورخس
احمد بیگدلی بعد از مجموعهی «شبی بیرون از خانه» 1374 از آن شیوه ی ارسطویی وحدت زمان و مکان و موضوع فاصله گرفت و با چاپ مجموعه داستان «من ویران شدهام»1381 به یک نویسنده مدرن تبدیل شد و با رمان«اندکی سایه» 1386 نامش در ادبیات داستانی ثبت شد و جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی را از آن خود کرد.
کتاب «آنای باغ سیب» شامل چند داستانکوتاه با مضامین بکر ادبی است که فصل دیگری از شیوههای داستان گویی نوین بیگدلی را نشان میدهد... خواننده با نمود تازهای از رویکردهای مرگ و زندگی؛ عشق و نفرت، سنت و باور، قصه و حکایت، داستان مدرن و پستمدرن آشنا میشود و آزمون و خطاهای دیگری از داستاننویسی نوین را برداشت میکند. البته نویسنده با سبگ نگارش جدید و زیبا و پر مفهوم ادبی راه را برای دیگر اندیشیدن باز گذاشته است. بیگدلی توانائیهای قوی در چگونگی روایتها و حکایتها دارد. هر داستان یک پیشانینویس دارد و بهشیوه اول شخص مفرد به ما اطمینان بیشتری در پذیرش اثر میدهد. در بدو امر از هر داستان شرحی گذارا و کوتاه ارائه میشود:
«درست مثل نوشتن» مقدمهی شعرگونه در مورد چگونه داستان نوشتن میباشد: «میلاد من در آن سپیدهدم نخست، همچون ستارهای میدرخشید؛ زیرا راوی داستانهایی بودم که هرگز اتفاق نیفتاده بود» ص7
«آنای باغ سیب» در منطقهای بومی چشمهای خشک میشود و مردم با اجرای آیین و سنتها خواستار جوشیدن آب از آن چشمه میشوند که بهنظر من شخصیت اصلی این داستان همان چشمه است. «آنای من در این دهستان که بر دامنهی تپهای کمشیب چشم به آسمان دوخته، هنگامی عروس آب شد که دیگر جوان نبود» ص 15
«داستانی که مینویسیم» نویسنده با شیوه نقدگونه از داستانی یک روایت و داستان دیگری ساخته است: «قتل آن رجل سیاسی که چهرهاش تا پایان داستان در هالهای از ابهام باقی میماند... راوی این داستان قتلی را انجام داده که بیتقاص مانده.» ص 33
«آنسوتر از غبار» داستانی شرح واقعه و لحظهی اعدام شیرعلی مردان بختیاری براساس اسناد تاریخی و نقل قولها و توصیف شجاعت اوست. (1)
کار زیبای بیگدلی تلفیق حماسهی تاریخی شیرعلی مردان و داستان رمانتیک عبده ممد للری و خدابس (2) که سورئالیستی دیگر بنیان نهاده است و عبده ممد للری برای زنده نگه داشتن مبارزهی و حماسهی شیرعلی مردان تلاش میکند و نویسنده باز با ذکر جرئیات روی محور راوی تأکید دارد: «آنروز روزیکه مقدر بود علیمردان خان در برابر جوخهی آتش بایستد، پیش از پدیدار شدن نخستین رگهی نور در آسمان خاور...» ص 46
«من او را خواب نمیبینم، بهخاطر میآورم» دربارهی خودکشی و مرگ زن نویسندهای (غزاله علیزاده) و براساس داستان مکث آخر آقای یونس تراکمه نوشته شده است و نویسنده مرگ غزاله علیزاده را بهشیوهی خود روایت میکند: «این داستان زسیتن و داستانی مردن غزاله؟ به او میآمده؛ مثل داستان ویرجینیا وولف و خانم دالووی...» ص 57
«کمی پیش از مرگ» براساس داستانی از همینگوی شرح داده و از مجموعه«در زمان ما» در ساعت 5/6 در تیرباران کردهاند.
«ساعت شش و نیمشش نفر از وزراء را پای دیوار بیمارستان تیرباران کردند. توی حیاط گودالهایی از آب بود. روی سنگفرش حیاط برگهای مردهی نمآلود ریخته بود.» ص 61
«سواری درآمد، رویش سرخ و مویش سرخ و قدش سرخ و...» براساس عقاید شخصی راجع به داستاننویسی نوشته شده است: «آیا این مردان من و تو نبودهایم که در هزارهی نخستین برای خاندان خود در دل غارها سرود خوانده و داستان گفتهایم؟» ص 75
«بانوی برفی» دربارهی مصاحبه خانم هنرپیشه ارمنی بهنام لرتا توسط زاوان قوکاسیان که نویسنده در اینجا کار تکنیکی کرده و پیشنهاد تازه برای داستاننویسی ارائه میدهد: «قرار بود به مناسبت پنجاهمین سال فعالیت تئاتری خانم لرتا یک تئاتر ببرید روی صحنه. چرا نمایشنامهی خلوت خفتگان اثر پیترگیل را انتخاب کردید؟» ص87
«طرح یک داستانکوتاه» سال 1359 و آن جنگ ناخواسته که شخصیتی که میخواهد به جبهه برود ولی فرصتی به او داه نمیشود...
«اکنون من چهل و هشت سالهام و مدتهاست جنگ بهپایان رسیده و تصورِ مرگِ دستهجمعی دیگر عادتم شده است» ص 102
«تابستان 1 و 2 و 3» سه داستان بههم پیوسته که از اسماعیل و ناصر و اسکندر در سه تابستان میسازد و کاملاً داستانهای رئالیستی هستند و گوئیا از آندوره قبل از آشنائی نویسنده با آثار بورخس و احمد اخوت و هوشنگ گلشیری... میباشند.
«هرسه میرفتند تن به آب بزنند. هوا گرم بود، کوچهها خالی و خیابانها خلوت...» ص107
نگاه بورخس و شیوه روایت در تمام صحنهها و داستانهای بیگدلی مشهود است؛ در هرکدام از این داستانها راههایی كه برای داستاننویسی ارائه میدهد، متأثر از ذهنیت روایتگونه اوست. به جنبههای داستانکوتاه خولیو کورتاسار و خانه روشنان هوشنگ گلشیری و تعلیق محمد رحیم اخوت و تابستان مارگریت دوراس و تمام زمستان مرا گرم کن علی خدائی و هزار توی بورخس و داستانهای ارنست همینگوی و... اما او فقط تعاریف و ابزار و عناصر ناصر ایرانی را کمی رعایت کرده است زیرا طعم و مزهی کیک فرو برده در چای مارسل پروست هنوز با اوست...
نویسنده بعد از مجموعه«شبی بیرون از خانه» بهنوعی نگاه از داستان مدرن دست پیدا کرد و نویسنده سورئالیست مدرن لقب گرفت. نویسندهای معترض که هدف غائیاش بازگو کردن وقایع تاریخی و اجتماعی است. تخصص نویسندگی و شاید سبک نویسندگی او روی محور «راوی شاهد» است. او روایتهای گوناگون از داستانهای دیگر نویسندگان ارائه میدهد و بهنوعی از داستان، داستان دیگری میسازد. او زندگی و مرگ را تلفیق میکند. بیگدلی راوی نمادپرداز و استاد بینظیر نثر عالمالنه و شاعرانه است. در دوره اول نویسندگی بیشتر نمایشنامهنویس بود؛ با نثر شاعرانه و اینهمه نماد و تمثیل در داستانها... با اطمینان میتوانم بگویم که ماهیت اجتماعی داستانیاش را از همین پردهسرائی و نمایشنامهنویسی بهدست آورده است. بیگدلی معیارهای ارزشمند دیگر نوشتنها را بنیان نهاده است. با ارائه تصویر به اعمال شخصیتهای میپردازد و در رمان «اندکی سایه» به حقیقت و درونمایههای شورانگیز و غمانگیز رسید و ناخودآگاه بهسمت رمان سیاسی و تاریخی روی آورد. گرچه در بعضی جاها توضیحات اضافی او به پاورقی میماند، اما بیگدلی بهشیوه تکگویی درونی عادت کرده است، برای هر شخصیتی رازی نهفته دارد که خواننده را به هستیشناسی عرفانی و جهان شمولی خود سوق میدهد. گاه فضای داستانی او آنچنان تراژیک است که ما معترض زمان و مکان راوی میشویم مثلاً داستان «بانوی برفی» روایت رمز و نمادی از آفرینش و اخلاق و تصویری از انسانیت و زیبااندیشی و دغدغههای شاعرانه است که بر موضوعیت عقل و عشق تأکید میکند... تعلیقها در کارهای بیگدلی بسیار ملموس و شخصیتها چهرهای کاملاً معمولی دارند و با راوی و قطعات پازل مانند شکل منسجم گرفتهاند... البته بیشتر داستانهایش «طرح» داستانی ندارند، اما با درایت ادبی تیزبینانه روایت را جانشین طرح داستانی کرده است.
مهمترین خصیصه کارهای بیگدلی چگونه نوشتن است. هر داستانی از او یک ساختار متفاوت با داستانهای دیگر دارد. دو داستان را نمیبینی که ساختاری مشترک داشته باشند. دغدغههای چگونه نوشتن برایش مهمتر از چه نوشتنهاست. نگاهش به تحلیل ساختاری داستانها از روی تجربه میباشد... حتی تغییر ضمایر روایت هم آشکارا خبری از داستاننویسی معترض میدهد. در رمان اندکی سایه دهههای گمشده و مبارزات مردمی را بهتصویر میکشد؛ با زاویه دیدی که با جریان سیال ذهن مرتب تغییر میکند. در کارهای بیگدلی خواننده با داستانها چندوجهی سروکار دارد. او شخصیتهای سرگردان داستانهای دیگران را دوباره بازسازی میکند. آیا بیگدلی تحمل داستان و شخصیتپروری دیگران را ندارد و دلش به حال شخصیتی که خوب پرداخت نشده میسوزد و کمی خواهد با روایت دیگر و نقد نویسنده پیشین دوباره او را زنده کند، آیا در داستان من او را خواب نمیبینم بهخاطر میآورم؛ میخواهد به یونس تراکمه نشان دهد که مرگ غزاله علیزاده را خوب پرداخت نکرده است؟ آیا بیگدلی در کمی پیش از مرگ؛ ارنستهمینگوی با داستان مینیمالیست هشتاد کلمهای زیبا و پر مفهوم به انتقاد میگیرد؟ آیا میخواهد دوباره پردهی ابهام و تردید را روی کاغذ بیاورد؟ در داستان این داستانی که مینویسیم شخصیت و فضا از زاویهای دیگر مورد تحلیل قرار داده... آیا نویسندگان و راویان قبلی در جنگل زیبای قصه راه راست را گم کردهاند؟ چرا «کوشک را از تابلوی بهزاد حذف میکند و بهجای آن درخت سرو و صنوبری را مینشاند؟» ص 36
آیا بیگدلی در آنسوتر از غبار معترض خوانینی شده که قهرمان مبارز بختیاری را با حکم «اما نامه دروغین» به بند کشیده و راهی تهران کردهاند. در سوار در آمد رویش سرخ و مویش سرخ و قدش سرخ... او پرده از چشم کدام تابلو برداشته است؟ چرا نگاهاش را از نمایشنامه برنمیدارد؟ با بافتی ملموس و ساختاری دلنشین و ذکر جزئیات و احساسات تند شخصیتها را بازگوئی دوباره میکند... بیگدلی نویسندهای اخلاقگرا که با عرقریزی روح به موقعیت فعلی رسیده است. بیگدلی ذهنی همهگیر دارد. شخصیتها و آرمانهایش را از گروههای مختلف برمیگزیند... گوشهای از تاریخ اجتماعی (آنسوتر از غبار) یا تاریخ فرهنگی (آنای باغ سیب) و تاریخ سوررئالیستها (بانوی برفی) و طرح یک داستان خیلی کوتاه خود را در بافت منسجم داستاننویسی قرار داده است. زیرا هر کسی نمیتواند مانند شیرعلی مردان بختیاری نماد افسانه و اسطورهها شود و هر شخصیتی نمیتواند مانند آنای باغ سیب روایتهای مختلف از آئین و سنتها را با خود یدک کشد و با ارائه تصاویر زیبا و بدیع و با طرحی تازه واقعیتهای اجتماعی مدرن را نشان دهد. داستانهای بیگدلی محل زایش دوبارهاند. تولد انسان و تولد انسانیت و تولد مرگ و تولد اندوه و حسرتها... ما را به دنیای دیگر رهنمون میکنند. داستانهای بیگدلی سرشار از مضمون و تکنیک هستند و شخصیتهایی با خصلتهای جامعهشناسی و روانشناسی و تصاویر زیباشناسی بدیع و ماندگار که همیشه همراه خواننده خواهند بود. انسان و اجتماع محور اصلی کارهای نویسنده است. او حیات را به چالش میکشاند. کنش رفتار و اخلاق و برخوردها را نمایان میکند. این معضل اجتماعی را و ارزشهای فرهنگی و گاه آداب و رسومها که بر اخلاق آدمی صحه میگذارند. زیبایی داستانها در بازآفرینی تصاویر داستانی است که با رویکرد اجتماعی قوی قابل دید میباشند... از تجربههای رئالیستی مدرن نشأت میگیرند و به زانوی سورئالیستی تکیه میکنند. عشق و زیبائی در قلمرو و پرداختهای ادبی شاهکار دیگریست. از رئالیسم و سوررئالیست و حقیقت و مجاز و بیشترین پیچپدگیها را از راوی دارد... که تأویلپذیری متن را بیشتر میکند. با پیوند رویکردهای مذهبی و اجتماعی و با پیشانینویسهایي که حکم قطعی کلام داستانی هستند... بیگدلی راوی صحنههای زندگی و مرگ است.
داستانهای بیگدلی همیشه با یک سوءتفاهم شروع میشوند. ولی امتیاز او برخورد عقلانی و منطقی در داستان است که بیشترین تأثیر را راوی دارد. از لحاظ طرح و موضوع و شیوه پرداخت و درونمایه سنتی تاریخی فضای قابل رؤیت دارد. گرچه عمده داستانهای بیگدلی زنمحوری است و معنا و مفهوم و ساختار داستانی مونث را نشان میدهد، ولی درونمایه یا تمها ما را به چالشی میکشانند که این موضوع اهمیت ویژهای در داستانها بردارد و برخورد با ذهنیت مذکرگونه خود روایت دیگری از مضامین داستانگوئی است.
بیگدلی در بازآفرینی دوباره روایتها بهنوعی از کشف و شهودهای مدرن رسیده است. او خالق داستانهای پستمدرن ایرانی است. برای او طرح و شخصیت و زمینه و مضمون در داستان دیگر حرفی برای گفتن ندارند. بیگدلی معرف روشنی از ساختار نوین قصهنویسی را ارائه میدهد و شور تازهای برای رسیدن به وقایع جدید را بنیان نهاده است. فضای مهآلود (بانوی برفی)، وهم در لایههای ذهنی (کمی پیش از مرگ)، ترکیبهای ناهمگون (من او را خواب نمیبینم بهخاطر میآورم)، علاقه بیگدلی به مینیمالیسم (شبی بیرون از خانه) و جدا شدن از آن دنیا و پیوستن به روح سپید داستاننویسی و دغدغههایی که در بازآفرینی دارد، خود داستان پیچیدهای است. زیرا گوئی قبل از آن واقعیتی نبوده و نویسنده بازگوی جدید واقعیت است. پس او بازسازی میکند و در بازآفرینی داستانها حرکت زیبائی ادبی را ارائه میدهد. آنچنان دچار تحول درونی شده که گاه خود را با شخصیتها همذاتپنداری میکند. نویسنده یک ایده جدید ارائه میدهد. بهسراغ تجربههای پیشین رفته و فضاهای غیرملموس را دوباره زنده میکند و روح مسیحائی دیگر در آنها میدمد. فضای داستانی را با روایت در روایت هزار و یک شبی و نگاه عقلانی به سرمنزل مقصود میرساند. او پایبند اخلاق و روابط اجتماعی (تابستان 1و 2 و3)، راوی حسرتها (آنسوتر از غبار)، بازاندیشی باورها (آنای باغ سیب) و طراح مرگ دوباره (من او را خواب نمیبینم بهخاطر میآورم) و نقاش زبردست (سواری در آمد رویش سرخ مویش سرخ و قدش سرخ) است.
در کل از نظر من بیگدلی داستاننویس معترضی است... در اندکی سایه و در مجموعه شبی بیرون از خانه؛ که اشاره به مرگ میرعلائی دارد... ذهن مخاطب را همراه خود به فراسوها میبرد. بهطوریکه در قالب داستان هم واقعهی تلخ را توضیح میدهد و هم روح انسانی را برای دیگر اندیشیدن تعالی میبخشد و خواننده کمکم و با چندبار خواندن متوجه حقیقت متن میشود. نویسنده در این شیوه نوشتار تجربهای دیگر را ارائه میدهد و بافت و فضاها تغییر میکنند.
پس از خواندن داستانهای بیگدلی مخاطب از طریق لحن و فضا در بطن روایی قرار میگیرید که قابلتأمل است. او در نوشتن، شیوه منحصر بهخود را دارد. در بدو شروع طرح داستان شروع غیرمنتظره دارد و بیشتر لحن را به نمایش میگذراند. شیفتگی درون شخصیتها را نشان میدهد. بیگدلی شیفته این نوع نثر و مکالمه است و سعی دارد مخاطب را به تعجب وا دارد! بیگدلی به ذهنیت نمایشنامهای و بهشیوه تکگویی درونی عادت کرده است. البته من فکر میکنم تکرار این شیوه برایش خطر محسوب میشود و موقعیتش را تزلزلپذیر میکند. گاه با جریان سیال ذهن و با بکارگیری افعال ماضی و مضارع تصاویر ملموس و پذیرفتنی ارائه میدهد. اما همیشه تأکید او برروی تکگویی راویی است. پیشانینویسی داستانها فقط به زیبایی ذهن میافزاید، لطیفترین داستان این مجموعه «آنای باغ سیب» و «آنسوتر از غبار» است که جذابیت آن ناشی از واقعیتهای زندگی و اجتماعی و وروانشناختی آئین و سنتها است.
داستاننویسان امروز همه از روی دست هم مینویسند، اما بیگدلی بهشیوهای در انتخاب موضوع روی آورده تا خود را از این اتهام مبرا کند. آیا بیگدلی در آنای باغ سیب توانسته نقطه قابلقبول را بهدرستی در پایان بگذارد؟ خوب... آدم باید زنده باشه تا بمیره، آدم مرده چه برای گفتن دارد؟ بیگدلی ذاتاً داستاننویس است اما در آنای باغ سیب خواننده نباید دنبال داستان متعارف بگردد!
پینوشتها:
1. شیر علیمردان بختیاری در دوره رضاشاه قیام میکند و با جنگ «سفید دشت» مقابل قوای حکومتی میایستد. سران و بزرگان قومی در صددند که برایش اماننامه میگیرند اما واقعه به مرگ قهرمان اسطورهای بختیاری میانجامد که بزرگ علوی در «53 نفر» اعدامش را در زندان قصر به زیبایی توصیف کرده است.
2. قصه عشق دو عاشق داده در قوم بختیاری که به مرگ خدابس میانجامد.