فاوست
داستان «همراه آهنگهای بابام» با عنوان استعاری¬اش داستان همراهی ماست؛ دعوت نویسنده بههمراهی با فرودستانی که سرمایه¬داری همهچیزشان را گرفته و آن¬ها را بیمصرف، علیل، اخته و بیمعنی کرده است، همراه آهنگهای بابام داستان همراهی با غمها و محبت¬ها داستان انقیادها و سرکوب¬هاست؛ داستان داراها و ندارها، داستان بالا و پایین¬ها داستان آقایان و حمال¬زاده¬هایی که دچار تراژدی توسعه¬اند؛ تراژدی فاوست. داستان قربانی کردن ارزش¬ها و اخلاق بهدست فاوست و برآمدن مفیستوفلس از دل جامعه¬ی آنان. همراه آهنگ¬های بابام بهدرستی با روح انتقادی و شکل ساده¬اش تعریفی از انسان کرمانشاهی یا بهشکلی کرمانشاه بهعنوان یک مجاز مرسل از کل جهانهایی است که کارگران در آن زندگی می¬کنند.
آموزه¬¬ی مارکسیسم وجود زیربنا و روبنا را در هر جامعه¬ای فرض مسلم می¬گیرد. در هر جامعه¬ای زیر بنای اقتصادی (مثلاً سرمایهداری یا کمونیسم) در روبنا (هنر، سیاست، دیدگاههای ذهنی افراد و طبقات و غیره) تأثیر می¬گذارد و از آن متأثر میگردد. در نتیجه، بخش عمدهی نقد ادبی مارکسیستی به تأثیرگذاری¬های طبقاتی جامعه¬ای معطوف است که نویسنده مورد نظر در آن زندگی می¬کند و می¬نویسد؛ گرچه اینگونه نقد را میتوان به دنیای ثانوی نویسنده -در اینجا، سامان اجتماعی ایجاده شده در «همراه آهنگهای بابام» توسط علیاشرف درویشیان- نیز اعمال کرد.
داستانکوتاه «همراه آهنگهای بابام» شامل دو گروه شخصیت است که هردو باهم متفاوت و بهنوعی در تقابل¬اند، هر کدام از این دو گروه بهنوعی به دوطبقه¬ی متفاوت تعلق دارند: طبقه¬ی کارگران که مهم¬ترین مسئلهی آنان دراین اثر مشکلات اقتصادی نشان داده شده نه مشکلات فرهنگی یا هرچیز دیگر که قابلتفکر و نقد است و اعضای این طبقه شامل راوی؛ کودکی که در خانواده¬ای فرودست زندگی می¬کند و تابستان¬ها را به کار سخت در یک کارگاه ریختگری می¬گذراند، پدر، مادر و مادربزرگ راوی؛ پدر و مادر راوی که بهدلیل مشکلات اقتصادی و اجتماعی مجبور به تن دادن به کارهای پست هستند خصوصاً مادر که ضمن داشتن بیماری به کارهای پست در جامعه میپردازد، عیسی؛ سربازی است که از نظام اخراج شده، مادر پیری دارد عیسی همه¬ی تلاش¬اش را برای ایجاد زندگی بهتر و ازدواج می¬کند و عمو کاهی؛ که خانواده¬ای ندارد و نماینده¬ای از آدمهای پوچ و بیمعنی است که بهنوعی این دیدگاه خود را به داستان تسری میدهد و ماشالله تارزن؛ که آدم تنهایی است و هیچکس و هیچ جایگاهی ندارد و با زدن آهنگ¬های غمگین روزها را سپری می¬کند و در نقطه¬ی مقابل این طبقه قاسم چاو کاو نماینده¬ی طبقه¬ی بورژوا، قرار دارد مردی که در رأس هرم اقتصادی جامعه است و بهنوعی همه را به نسبت جایگاهی که با جایگاه اجتماعیاش دارند می¬بیند و درک میکند. بورژوا بودن او در نحوه¬ی برخورد او با کارگران تأثیر میگذارد.
شخصیت¬های «همراه آهنگ¬های بابام» سوای قاسم چاو کاو، که در این اثر بهشکلی دقیق ترسیم شدهاند نمایندهای تیپیکال از کارگرانی (حمالزاده ها) هستند که مورد سرکوب و انقیاد و سلطهی شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعهی سرمایهداری معرفی شدهاند. آنان درگیر نوعی اجبار اجتماعی هستند. شرایط اجتماعی و سودخواهانه¬ی بورژوازی آنان را دچار فاجعه کرده. آنان در سراسر اثر در حال تعارض با بورژوا (طبقهی فرادست-بالا) و نمایندهی آن قاسم چاو کاو، در این اثر هستند. زبان راوی نیز گذشته از واژگان بهشکل ظریفی مبین سلطه¬ی اجتماعی- اقتصادی است. راوی در همان صفحات اول از واژهی آقا برای قاسم چاو کاو استفاده میکند.«همه¬ی ما برای آقا قاسم کار می¬کنیم» این بهنوعی نشان از نه تنها تسط سیاسی و اجتماعی بورژوا بر کارگران است بلکه از لحاظ ایدولوژیک نیز تسری نوعی تفکر برتریجویانه نه تنها در شکل اجتماعی بلکه در ذهن و زبان کارگران است.
در ادامهی داستان میبینیم با این¬که کارگران برای او کار می¬کنند و بهخاطر کسب سرمایه¬ی بیشتر بهوسیله¬ی قاسم است که پوکه گلوله¬های توپ را به کارگاه ریختگری می¬آورند؛ آن هم تحت مناسبت خاصی که این فرد با سیستم اجتماعی و سیاسی دارد. «یک سرباز آنجا ایستاده و نمی¬گذارد نزدیک¬تر بشویم! ولی وقتی اسم آقا قاسم را می¬آوریم حرفی نمی¬زند.» انگار قهرمان تراژدی فاوست از میان این داستان برآمده است اما اینبار در نقش قاسم چاو کاو. او کارگران را مقصر این امر معرفی میکند و به فحاشی، نسبت به آنها میپردازد. نوع رفتار قاسم که راوی بارها از او بهعنوان آقا یاد می¬کند همان جایگاهی است که جامعهی سرمایهداری به او داده است تا به هر شکلی که میخواهد رفتار کند و هرچیزی از سمت او مشروع و درست بهنظر برسد. راوی از ابتدا او را قاسم چاو کاو می¬نامد نکته¬ی مهم، که در تحلیل این شخصیت به ما کمک می¬کند همین چشم¬های آبی (یا چشمهای کاو) است فردی با چشمهای آبی که در فرهنگ کرد بهعنوان موجودی شوم و بدطینت معرفی می¬شود.
راوی و بهنوعی کارگران مسلط بودن او را پذیرفته¬اند و به ارزش¬های طبقهی بوؤژوا تن داده¬اند او را بهعنوان ارباب قبول کردهاند و به ایدوئولوژی سرمایهداری آری گفتهاند. اما راوی در توصیف این شخصیت و این¬که چگونه این جایگاه را بهدست آورده نکات قابلتوجهی را به شکل بیان میکند:
همه¬ی ما برای آقا قاسم کار میکنیم. به او میگویند قاسم چاو کاو، چون چشمش کبود است و این اسم مال دوره¬ی لاتبازی و چاقوکشی او بوده.
یکزمانی شهر شلوغ می¬شود و او چند تا لات دیگر به یک معلم و یک نویسنده چاقو می¬زنند. پس از آن پولدار می¬شود و کارش بالا می¬گیرد. دکان ریختگری مال اوست.
او دوتا دیزل و یک تریلی هم دارد. یک قهوهخانه بزرگ و یک قمارخانه هم دارد. عمو کاهی می¬گوید: «قاسم چاو کاو امسال به حج می¬رود؛ ولی یک پر کاه هم نمیارزد.» (درویشیان 1388: 9-8)
در این دو بند ما بیشتر با ماهیت پلید این شخصیت آشنا می¬شویم و میفهمیم که سیستم سرمایه¬داری (آقایان) چطور و چگونه به امثال قاسم اجازه می¬دهد که به قدرت برسند یا این-که در انتهای بند دوم راوی از جامعه¬ای می¬گوید که فاقد آزادی-های اجتماعی لازم است و نویسندگان و معلمان و بهنوعی قشر صاحب تفکر و هنر مورد وحشیگری و هجوم قتلعام قرار گیرند و این موارد بیش از بیش ماهیت ایدئولوزی سرمایهداری را که ضدهنر و روشنگری است مشخص میکند روشنفکرانی که مانند کارگران در حاشیه و زائد نگاشته میشوند؛ بهنوعی همین مسئله خبر از ایدوئولوژی می¬دهد مبتنی بر خشونت و انتقام و سرکوب. اما برخوردها با کارگران و روشنفکران به همین موارد ختم نمیشود؛ قاسم چاو کاو همانطور که گفته شد نه تنها کارگران را مقصر در انفجار کوره معرفی میکند بلکه به فحاشی و بیاخلاقی نسبت به آنان میپردازد. «قاسم چاو کاو آنجا ایستاده و دستها را به کمر زده و به کوره¬ی ویران نگاه میکند و فحش می¬دهد. به بابام و عیسی بد می¬گوید و من بیش¬تر از همیشه از او بدم می¬آید.» نکته¬ی مهم دیگری که در همین سطر وجود دارد قضاوت¬هایی است که برخلاف سبک رئالیسم، راوی جابجا در داستان بیان می¬کند و توجه ما را به ویژگی¬های زبانی اثر بیشتر برمی¬انگیزد؛ راوی که در اکثر داستان¬های درویشیان به اخص این داستان از لفظ اول شخص جمع استفاده میکند، این شاید همان روحیه جمعگرایی در اندیشهی مارکسیستی باشد و به نظر از ویژگیهای سبکی رئالیسم انتقادی بهنوع همه¬ی کارگران داستان را یکی میداند.
«من بیشتر از همیشه از او بدم میآید.» این بخش از روایت داستان که بهنوعی از طریق صدای متن (راوی ) گفته میشود نکتهی مهمی است در این داستان که تنفری فزاینده نسبت به طبقهی بورژوا را نشان میدهد نوعی بغض فروخوردهی کارگران که از طریق راوی بیان می¬شود آنهم راوی اول شخص.
یک روز با ننه به در خانهی قاسم چاو کاو می¬رویم. او با ما دعوا می¬کند و می¬گوید: «دکانم را خراب کردیده¬اید حالا دیگر از جانم چه می¬خواهید. بروید دست از سرم بردارید.»
ننه به قاسم چاو کاو فحش می¬دهد و من لگدی به ماشین او می¬زنم. (درویشیان1388 :16)
اما رفتار نامشروع قاسم چاو کاو، به همین موارد ختم نمی¬شود و این تعارض و مبازه در نهایت این انقیاد و سرکوب اجتماعی کارگران آنجایی است که طی دیالوگی بین پدر و مادر راوی ما بیشتر به پلید بودن طبقه¬ی بورژوا پی میبریم و تنهایی کارگران را در مقابل سرمایهداری و قانونی که مال آن¬هاست یعنی عدم احساس مسولیت یا حتی همدردی یا جبران فاجعه-ای که قاسم چاو کاو شخصیتهای داستان را به آن دچار کرده و ما را به کشف دقیق¬تری از جامعهی پر از تقابل و تضاد سرمایهداری وا میدارد جامعهای که اخلاق، انسانیت و حقوق کارگران در آن زائد و بیمعنی است. جامعهای که روح¬اش را پیشتر به مفیستوفلس فروخته است:
ننه به بابا میگوید: «فکر میکنی که آن شکایتی که از قاسم چاو کاو کردیم نتیجه بدهد و تاوان چشمهای تو و پول خون عیسی را به مادرش بدهد؟»
بابام میگوید: «اگر میداد تا حالا داده بود. اما آن نامرد حتي به من هم سرد نزد و احوالی هم نپرسید. شنیدهام سر قبر عیسی هم نرفته.» (درویشیان 1388: 18-19)
در ادامه، این اتفاق که زندگی کارگران و شرایط حداقلی آنان را تحتشعاع خود قرار داده و در پدر راوی و راوی مجبور به کارهای پست¬تری میشوند؛ آنان به قاچاقفروشی روی میآورند و نهایتاً مجبور به کوچ اجباری به تهران می¬شوند تا نوعی زندگی حاشیهای را تجربه کنند.
همانطور که گفته شد هرقدر جامعهی بورژوازی جامعهای فاقد اخلاق- انسانیت و ارزشهای انسانی در این داستان نشان داده شده، تودههای کارگران انسانهایی بااخلاق و دارای روابط انسانی تعریف شده¬اند. آنان دارای نوعی رابطهی ارگانیکاند؛ از رابطهی عیسی با روای یا حتی با مادرش و تلاشهای زنان داستان برای حفظ خانه و خانواده گرفته تا موارد دیگر؛ هر چنداین زنان نیز بهعنوان افرادی بیمعنی نیروی کار ارزان و مجانی توسط سرمایهداری دیده شده¬اند. اما داری روابطی انسانی و مبتنی بر محبت باهم هستند یا زبان راوی که پر از دلسوزیهایی است نسبت به عیسی و پدر و... شخصیتها و حتی حضور در مراسم ختم عیسی تقسیم غذاها در محل کار و حتی زندگی در مغازهی یکی از دوستان پدر راوی در تهران نوع رابطهی راوی با پدر و اعضای خانوادهاش همه نمونه¬ای از یک جامعه¬ی انسانی با مناسبات انسانی¬اند بهشکلی فاقد طبقه.
از دیگر نکات که در این داستان قابلبررسی است کارکرد نمادین عروسک در این اثر است. بار اول راوی این عروسک را در قلیان مادربزرگ میبیند.
مادربزرگ قلیان میکشد و من خیلی تماشای ته قلیان میکنم. یک عروسک کوچولو توی آب ته قلیان هست که وقتی مادربزرگ به قلیان پک می¬زند، عروسک می¬رقصد و توی آب بالا و پایین می¬رود.
هر وقت مادربزرگ از اتاق بیرون می¬رود من نی قلیان را به لبم میگذارم و فوت میکنم؛ اما عروسک نمیرقصد. (درویشیان 1388: 12)
در اولین برخورد راوی با این عروسک ما معلق بودن و رقصیدن آنرا توسط نیرویی بیرون از خواست عروسک میبینیم؛ نیرویی که عروسک را به رقص وامی¬دارد. بهطور عام لفظ عروسک ما را بهیاد نوعی بازیچه بودن و بیاختیار بودن میاندازد بهنوعیکه هرقدر راوی بهعنوان صدای طبقه¬ی کارگر می¬خواهد عروسک را به رقص درآورد نمی¬تواند، انگار نیرویی فراتر از این لازم است نیرویی فراتر از صدای کودکانه¬ی طبقه¬ی کارگر.
دومین برخورد راوی با عروسک جایی است که:
مادربزرگ و ننه یک عروسک بزرگ و قشنگ با پارچه و زنگوله و مهره¬های جور واجور درست می¬کنند. یک نخ به عروسک می¬بندند و سر دیگر نخ را به دست بابام وصل می-کنند. بابا وقتی تار می¬زند عروسک می¬رقصد. عروسک را روی پایه¬ای می¬گذارند و به دست من می¬دهند. بابام آهنگی می¬زند و عروسک دوباره می¬رقصد. عروسک را در یک بقچه در یک چمدان حلبی می¬گذارند. (درویشیان 1388 : 18)
در اینجا توجه راوی بیشتر جلب عروسک می¬شود و عروسکی که مادر و مادر بزگش برایشان می¬سازند با مهرهایی تزیین شده؛ یادآور نوعی آیین و فرهنگ بهنوعی عروسک نمادی از مادربزرگ و مادرش می¬شود نشانی از شهر و آدم¬هاش، اما نکته قابلتوجه در این بند این است که عروسک وصل به دستهای پدر می¬شود و با ساز می¬رقصد سازی که متعلق به ماشالله تار زن است فردی که از قشر فرودستان و بدون هیچ جایگاه و تعریفی است و در نهایت با دادن ساز می¬میرد اینجاست که انگار همه¬ی زندگی ماشالله در تارش است و ماشالله و تار یکی هستند؛ تار کارکرد مجازی می¬یابد، تاری که بهنوعی مجازی از مردی تنها و غمگین. در قسمت دوم داستان پدر کور راوی که ساز به او رسیده انگار که قرار است سرنوشت ماشالله را تکرار کند اما اینبار در شمایلی دیگر. بههرحال اینجا هم، عروسک و توجه به صفت رقصنده بودن او مهم است اما بهنوعی عروسک هم دارد تبدیل به نماد می¬شود.
سومین مواجهه ما از طریق راوی با عروسک زمانی است که راوی بیان می¬کند:
بابام تار می¬زند و می¬خواند و عروسک می¬رقصد. چشم¬های عروسک مثل چشم¬های مادربزرگ است. همان چشم¬های مهربان و دوستداشتنی. مغازه¬ها پر از اسباببازی است. اما من عروسک خودمان را دوست می¬دارم. شب¬ها در گوشه¬ی دکان با او درددل می¬کنم. مثل اینکه در کنار مادربزرگ هستم و او برایم قصه میگوید و با دست زیرش پشتم را می¬خاراند. روزها عروسک در دست من با آهنگ بابام می¬رقصد. (درویشیان 1388: 20)
در اینجا راوی با استفاده از یک تشبیه و اینکه چشم¬های عروسک مثل چشمهای مادربزرگ است و وجه شبه عروسک و مادربزرگ را در مهربانی می¬بیند. از زمانیکه وارد شهر شده¬اند یعنی جاییکه ساخته¬ی بورژوایی است و برای بورژوا و با قوانین بوژوایی، تنها چیزیکه دارند عروسک است؛ عروسکی که دوست دارد و با هیچ اسباببازی دیگری عوضاش نمی¬کند. این تشبیه اگر از زوایه تشبیه¬اش مورد نقد قرار گیرد بهنوعی نمود بیرونی از روانرنجوری شخصیتهاست خصوصاً کودک که توی شهر با وجود نورها و ساختمانهای بلند و نو و شلوغی و آدمهای معطر و عطر زدهاش احتیاج به محبت را احساس میکند و از نگاهی دیگر شهر دارد چیزهایی از آنها میگیرد شاید محبت، شاید گذشته، شاید هویت¬شان، که در پاراگراف¬های بعدی بیشتر نمود می¬یابد.
در مواجهه¬ی آخر ما با عروسک:
از خیابانهای خیلی قشنگ می¬گذریم و بابام می¬خواند و می¬زند و عروسک می¬رقصد. یکمرتبه یک دختر کوچولو نزدیک ما می¬آید. یک نفر آدم گنده هم همراه اوست و کیف مدرسه¬ی دختر را بهدست دارد. دختر می¬ایستد و عروسک را که می¬رقصد نگاه می¬کند و ناگهان جلو می¬آید و دست عروسک مرا می¬گیرد و می¬خواهد با خود ببرد. من عروسک را از دستش می¬گیرم.
بابام می¬گوید: «چه خبر شده. چه شده. کیه اونجا.»
دخترک به گریه می¬افتد و با لباس¬های قشنگش روی زمین پهن می¬شود و خودش را لوس می¬کند.
مرد گنده جلو می¬آید و با دست چاق و بزرگش یک سیلی توی گوش من می¬زند. مردم دور ما جمع می¬شوند و مرد گنده را با خود می¬برند... صبح بیدار می¬شوم. عروسک سرجاش نیست. بابا را بیدار می¬کنم و باهم خیلی غصه می¬خوریم. (درویشیان 1388 : 23-22)
از نکات مهم در این بخش به سرقت رفتن عروسک توسط شهر و سرمایهداری است آن هم با سیلی که به گوش کارگران و بهنوعی کودک و پدرش که حال نماینده¬ی طبقهی کارگر هستند خورده می¬شود هرچند درویشیان از این طریق و اساساً راوی کودک بهدنبال شکلی از صمیمیت مصنوعی در داستان است. این سیلی همان سیلی است که کمی قبل¬تر قاسم چاو کاو به آن¬ها زده بود آنجا کار و خانوادهشان را از دست دادند و اینجا در برخورد با شهر هویتشان به یغما میرود؛ همه¬ی چیز¬هایی که آن¬ها از گذشته و فرهنگشان داشتند بیمعنی میشود. عروسک نمادی است از کارگران، از فرهنگ. عروسکی که میرقصد نمادی از مردمی یا طبقه¬ی کارگرانی است که با هر آهنگی می¬رقصند و یعنی به آهنگ طبقهی بورژوا؛ نیرویی از بیرون که آنان را کنترل میکند و همهچیزشان را سرقت میکند. سرمایه داری که نه تنها ارزشها بلکه نیروی کار، امیدها و محبتها را هم میگیرد بهنوعی راوی کودک داستان و پدر کورش از شهر بهعنوان جولانگاه سرمایهداری چیزی بهدست نمیآورند که هیچ، همان خرده ارزشهایی هم که مانده از دست میدهند. راوی و پدر هیچ¬کدام اسم ندارند و بهگونهای که گفته شد این بیعنوانی، نه تنها نشانی از عدم هویت کارگران است بلکه به تعبیری دیگر آنها میتوانند هر کار دیگر باشند. اما لازم بهذکر است که اسامی شخصیتها در این داستان بسیار کارکردیاند از اسم قاسم چاو کاو گرفته تا اسم عیسی که نشانی از معصومیت، بیگناهی و قربانی شدن است حتا عمو کاهی که بهخاطر ماهیت پوچاش توسط راوی عمو کاهی خوانده میشود و نیز ماشالله تار زن که تنها کار او زدن تار و آهنگ¬های غمگین است. اما نکتهی مهم در این داستان بهنظر روای کودک و پدرش هستند که بهعنوان نماینده¬ی طبقهی کارگراند بهنظر میرسد نویسنده با انتخاب این دو یعنی یک کودک و مردی کور بدونه هیچ اسم و جایگاهی اصرار دارد که طبقه¬ی کارگر را کور و کودک ببیند. چشم در تمام آیینها نقطهی مهمی است برای درک و فهم و کوری مساوی عدم درک و بینش است همانگونه که اسفندیار در شاهنامه از ناحیه چشم کور است.
از دیگر مواردی که باید به آن توجه داشت ماهیت ترانههایی هستند که هرچند بهشکلی ساده در روایت داستان گنجانده شدهاند اما بسیار دلالتمنداند و بهنوعی همصدا با عمو کاهی زندگی در جامعهی سرمایهداری را پوچ و بیمعنی تعریف میکنند. «این یک پَر کاه ارزش ندارد» همان حرفی که بارها از زبان عمو کاهی میشنویم چرا که بورژوازی بهخاطر بهدست آوردن سرمایهی بیشتر بهمانند فاوست همهچیز را به تباهی میکشاند تا ارزشهای خود و طبقهی خود را برآورده سازد بهنوعی طبقه¬ی کارگر در این داستان قربانی ارزشهای زیاده خواهانهی سرمایهداریاند.
توجه شود به ترانهای که در ابتدای داستان ماشالله تار زن میخواند:
به گورستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی
بدیدم کلهای با خاک میگفت که:«این دنیا نمیارزد به پر کاهی!» (درویشیان 1388: 10)
و نیز بقیه ترانه¬ها:
وقتی جوان بودم مرغابیها را به دام میانداختم
و حالا مرغابیها از دام کهنهام فرار میکنند... (درویشیان 1388 : 20)
ای برادر تو بیا بشنو حدیث پر غم احوال ما
تا بدانی تا کجا رفته است آه سوزناک سینه¬ها
مرغ و ماهی، خاویار و خامه و کره مال شما
نان و دوغ و شیره و جغوری بغوری مال ما. (درویشیان 1388 : 21)
در تمامی این ترانهها همانگونه که اشاره شد تاکید بر جهان پوچ و بیمعنی که سرمایهداری برای کارگران ساخته است وجود دارد و بهنوعی تاکیدی بر سوسیالیسم بهعنوان تنها راه نجات توده ی کارگران معرفی شده است. سرمایهداری باعث نوعی تقابل شده که اثر آنرا در تقابلهای فراون این داستان خصوصاً مهمترین آنها دار و ندار یا بالا و پایین و نیز آقایان و حمالزادهها و حتي ترانهی پایانی که بهنوعی از حاجی فیروز است بیان میگردد، تقابلی که دو طبقه ایجاد کرده و همهی چیز¬های خوب را برای بورژوازی میخواهد و همهی چیزهای بد را برای طبقهی کارگران و شهر جایی است که این تقابل بیشتر به چشم میخورد و به نوعی دشمنی درویشیان را با شهر بورژوا اعلام میکند.
اسم داستان نیز استعارهای از همین نکته است آهنگهای غمگینی که بهنوعی مال همین طبقه است و در شهر پخش میشود و کسی نمیشنود؛ ما در همراه آهنگهای بابام با آنها همراه میشویم با غصهها و تنهاییهاشان با سیلیها و توهینهایی که به آنان میشود با آنها صمیمی میشویم با آدمهای فرودستی که داغ سرمایهداری را بر خود دارند و برخورد با شهر بیمعنی میشوند و مسخ.
از موارد دیگری که در این داستان باید بررسی شود پایانبندی داستان است که ما با حضور نویسنده روبرو هستیم، نویسندهای که به شکلی ابتدایی وارد داستان میشود به ارایه راهحل برای برونرفت از این شرایط انقیاد و سرکوب کارگران به اظهارنظر میپردازد بهگونه¬ای که داستان را مخدوش و غیرواقعی میکند و شبیه بهنوعی انتقاد اجتماعی؛ هرچند این مورد در راستای اندیشهی انتقادی او و سبک اثر است اما بهخاطر شکل خام و مانیفست قابلپذیرش نیست. بهنوعی باتوجه به نشانهای که از شخصیت کودک این داستان داریم محال و دور از ذهن بهنظر میرسد که بتواند چنین حرفهایی بزند مگر اینکه خود نویسنده وارد دنیای داستانی شود و این حرفها را به اصطلاح در دهان راوی بگذارد. انگار نویسنده فراموش کرده که شخصیتهایش را در انتهای داستان بهشکلی فاجعهبار داخل کارگاه ریختگری جاگذاشته و به همین خاطر بهدنبال امیدی واهی برای آنان و نوعی آزادی بخشی تصنعی کارگران بیرون از داستان و با صدای خودش است.
مینویسم که عروسک ما را دزدیدهاند. که ننهجان من درس میخوانم و قول میدهم که خوب درس بخوانم و دانا بشوم و عروسکدزدها را سر جایشان بنشانم و جواب سیلیشان را بدم و تلافی عیسی را درآورم.
مینویسم...
و در بندهای بعدی همین صفحه:
من میگویم: «بابا جانم من درس میخوانم و کتاب هم زیاد میخوانم تا نویسنده بشوم و زندگی تو و ننه و مادربزرگ را بنویسم.
سرگذشت عیسی و مادرش... من نویسنده میشوم و از چاقوی تیز قاسم چاو کاو و دار و دستهاش هم نمیترسم. آری ببا جانم... آری.»
دراز میکشم و از گوشهی در به ستارهها نگاه میکنم و دلم میخواهد خواب عروسک راببینم. (درویشیان 1388 : 24- 25)
در پایان لازم بهذکر است هرچند این اثر درویشیان داری شکلی ساده در روایت است یعنی پر از شخصیتپردازیهای مستقیم یا شکل خطی روایتاش که گاه با شعرهایی هم همراه میشود اما بهنوعی مضمونی را به فرم تبدیل کرده؛ جز در مورد پایانبندی که اشاره کردم از پس مضموناش برآمده و توانسته تصویری دقیق و انتقادی از جامعهی کارگران نشان دهد هرچند بسیاری از منتقدان به این سبک ادبی ایراد گرفتهاند اما این سادگی در فرم و بهنوعی مضمون محوری و توجه به ایدوئولوژی، تأکید فراوان به ایجاد صمیمیت استفاده از روایت بیانی بهجای تصویری و توجه به کرمانشاه و اقلیم آن از مهمترین ویژگی¬های قابلتوجه سبک رئالیسم انتقادی (سوسیالیستی) است که آنرا از رئالیسم متمایز میدارد، نباید از توجه منتقدان دور بماند هرچند در این مورد کار دقیقی انجام نشده است.
کتاب نامه
درویشیان، علی اشرف (1388) همراه آهنگ های بابام، چاپ سوم. تهران: نشر چشمه.