نگاهی به نامه نگاری‌های ارنست همینگوی با جان دوس‌پاسوس

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

ارنست همینگوی آدم تنوع‌طلب و ماجراجویی بوده و مدام پی جار و جنجال. به قول معروف به این راحتی‌ها سر جایش بند نمی‌شده. در جنگ جهانی اول شرکت کرده، راننده آمبولانس صلیب سرخ بوده و بر اثر جراحات وارده چند وقتی بیمارستان بستری شده؛ چند سال بعد وقتی به اسپانیا رفته، گاوبازی کرده و زخمی شده، به سوئیس رفته و اسکی کرده، یا اگر واقعا ماجرای دندان‌گیری گیرش نمی‌آمده، می‌رفته سراغ تفریح همیشگی و مورد علاقه‌اش، صید قزل‌آلا یا شکار حیوانات. به همین خاطر، با ‌آن که در طول شصت و دو سال زندگی پر هیاهو، آدم‌های زیادی را دیده، اما کمتر آدمی را تا پایان عمر برای خودش نگه داشته است. چهار بار ازدواج کرده، مدام خانه‌اش را تغییر داده و دوستانش را عوض کرده. وقتی هنوز آمریکا بوده، با شروود اندرسون آشنا شده و با او گرم گرفته، وقتی رفته پاریس با نویسندگان «نسل گمشده»۱ یعنی گرترود استاین، اسکات فیتزجرالد، ازرا پاوند، تی.اس. الیوت و جان دوس پاسوس ایاق شده و بعد کم کم همه‌اشان را به مرور گذاشته کنار. شاید به همین خاطر است که همینگوی با چنین روحیه‌ی ماجراجویی پایان عمر و پس از جدایی از همسر چهارمش «ماری ولش» و خانه نشین شدن، افسردگی گرفته و در نهایت خودکشی کرده است. هم از سر ماجراجویی و هم از سر تنهایی. با تمام این حرف‌ها، «جان دوس‌پاسوس» یکی از قدیمی‌ترین دوستانش بوده؛ هر چند نه مثل «اسکات فیتزجرالد» صمیمی‌ترین آن‌ها. رفاقتی قدیمی که در سال‌های پایانی سی و در دوران جنگ داخلی اسپانیا شکراب شد.

همینگوی و دوس‌پاسوس اولین بار همدیگر را در سال ۱۹۱۸ در ایتالیا دیدند، هردو راننده آمبولانس بودند و جوان. ارنست نوزده سالش بود و جان سه سال از او بزرگتر، بیست و دو سال. با این همه، در بحبوحه‌ی جنگ فرصتی برای دوستی نبود، تنها آشنایی مختصری با هم پیدا کردند. چند سال بعد وقتی همینگوی با توصیه‌ی شروود اندرسون راهی پاریس شد؛ دوس‌پاسوس را بار دیگر در سال ۱۹۲۲ در فرانسه دید و با هم دوست شدند. کافه‌ می‌رفتند و گپ می‌زدند و همدیگر را زیاد می‌دیدند. جان اولین کتابش را در سال ۱۹۱۹ به نام «صحنه‌ی جنگ» منتشر کرده بود و پس از آن تا دیدار دوباره ارنست، چندتایی رمان نوشته بود اما همینگوی تازه شروع کرده بود به داستان نویسی و چند سال بعد از دیدار دوباره «سه داستان و ده شعر» و پس از آن «در زمان ما» را منتشر کرد. تا این جای کار، تجربه‌ی دوس‌پاسوس از همینگوی بیشتر بود. دوستی آن‌ها ادامه پیدا کرد، هر از چند گاهی داستان‌هایشان را برای همدیگر می فرستادند و نظر یکدیگر را جویا می‌شدند. حتی ارنست همینگوی و همسر دوم‌اش پولین فایفر بودند که باعث آشنایی دوس‌پاسوس با همسر اولش کاترین شدند، چرا که کاترین یکی از همکلاسی‌های پولین بود. جان دوس‌پاسوس کم کم شروع کرد به نوشتن شاهکارش یعنی سه ‌گانه‌ی «یو.اس.ای» یا آنطور که به فارسی ترجمه شده، «ینگه‌ی دنیا»، مجموعه‌ای که شامل سه کتاب «مدار ۴۲ درجه» (۱۹۳۰)؛ «۱۹۱۹» (۱۹۳۲) و «پول کلان» (۱۹۳۶) می‌شود. در همین اثنا، همینگوی پس از خواندن جلد دوم سه گانه‌ی «یو.اس.ای» با لحنی طعنه‌آمیز و کمی تلافی‌جویانه بخاطر ایراداتی که دوس‌پاسوس در نامه‌ی پیشین خود به کتاب «مرگ در عصرگاه» گرفته بود و با همان سبک نامه‌ نوشتن‌های پر از غلط و غلوط و عجولانه‌اش به دوس‌پاسوس می‌نویسد:

 

به جان دوس‌پاسوس

کی‌وست؛ ۲۶ مارس ۱۹۳۲

دوس، رفیق قدیمی عزیز

کتاب [۱۹۱۹] واقعا شاهکار بود. چهار برابر بهتر از کتاب [مدار] ۴۲ درجه بود و آن لعنتی [مدار ۴۲ درجه] هم واقعا خوب بود. واقعا خوب تمامش کرده‌ای؛ توی لعنتی آن قدر داری خوب می‌نویسی که آدم فکر می‌کند واقعا یک خبرهایی هست انگار. بهتر است ازاین به بعد، میوه‌ها را قبل از خوردن بشوری و پوست بکنی.

اما مراقب یک چیز باش. توی جلد سوم مراقب باش که نلغزی و فقط شخصیت‌های کامل را واردش بکن – بی‌خیال استفن دیدودلئوسز و امثالهم – حواست باشد که بلوم و خانم بلوم بودند که جویس را نجات دادند وگرنه بجای این‌که یک متن ادبی بنویسی، همه چیز را خراب می‌کنی… آدم‌ها را همانطور آدم نگه دار و تو را به خدا به نماد تبدیل‌اشان نکن…

چیزی دیگری هم هست که باید به تو گوشزد کنم، هر چند که خودت بهتر از من می‌دانی. تو الان در نقطه حساسی هستی و کلی فشار رویت هست که این برای نویسنده‌ای که مثل ویتنی‌ها می‌نویسد، خیلی بد است. من بعنوان یک نویسنده و نه بعنوان یک انسان، مطمئنم که پر جربزه‌تر از آن هستی که تحت تاثیر کسی قرار بگیری اما حواست جمع باشد که نویسندگی هم کار خیلی مشکلی است… تو بهتر از هر لعنتی دیگری که الان دارد می‌نویسد، هستی و همیشه هم بوده‌ای. اما به خاطر خدا این قدر تلاش نکن که خوب به نظر برسی. اگر بخواهی تلاش کنی که خوب باشی، مطمئن باش که خوب نخواهی بود و خوب هم نمی‌شوی. به همین خاطر هم هست که کتابت کلی غلو کرده، چون رفته‌ای و از زاویه دید دوربین کلی چیز نشان دادهای، تکه‌های خبری، پرتره‌ها، اما حواست باشد که بخاطر این همه چیز مختلف روایت را بر باد ندهی.

ببخش که این قدر چرت و پرت گفتم و همه‌اش هم مزخرف بود. من خودم حسابی دارم روی دست‌نوشته‌هایم کار می‌کنم تا آن قسمت‌های به درد نخوری را که گفتی حذف کنم. با گفتن آن‌ها کلی کار گذاشتی روی دستم.

از دیدن تو و استات [کتی دوس‌پاسوس] خیلی مشعوف شدم. پولین حالش بد بود و هجده روز رفتیم تورتوگاس…

این‌جا همه حالشان خوب است. پانزده تا اره ماهی گرفتیم، آن هم ۴۹ پوند. خلیج کینگ پر است از شمشیر ماهی. کاش ما تو تورتوگاس زندگی می‌کردیم. راستی توی کتاب حواست به وضع آب و هوا باشد، آوردن آب و هوا توی کتاب خیلی مهم است.

به کیت سلام برسان. این‌جا همه سلام می‌رسانند. کاش با شماها بودم. تو تورتاگاس کلی ماهی‌ گرفتیم… تاجرها حسابی خوش به حالشان است.

خیلی وقت است که ندیده‌امت. کتاب خوبی نوشته‌ای پس اوقات خوبی هم داشته باش.

هِم [همینگوی]

***

دوستی همینگوی و دوس‌پاسوس نزدیک بیست سال ادامه پیدا کرده بود‌ که ماجرایی میانه‌اشان را شکراب کرد. همه چیز تقصیر «جنگ داخلی اسپانیا» بود. جنگی که با کودتای نظامیان علیه دولت شروع شد و از سال ۱۹۳۶ به مدت سه سال طول کشید و در نهایت با پیروزی شورشیان نظامی و با استقرار دیکتاتوری ژنرال فرانکو به اتمام رسید. شوروی کمونیست و مکزیک حامی دولت و انقلابیون بودند و فاشیست‌های آلمانی و ایتالیایی از شورشیان نظامی حمایت می‌کردند. آمریکا هم به ظاهر بی‌طرف بود و به انقلابیون هواپیما می‌فروخت و به نظامی‌ها بنزین. در این میان، همینگوی برای تهیه‌ی گزارش و دوس‌پاسوس برای تهیه‌ی مستندی درباره‌ی جنگ به نام «خاک اسپانیایی» به اسپانیا رفته بودند. دوس‌پاسوس بخاطر سه‌گانه‌ی «یو.اس.ای» مشهور شده بود و بیشتر از همینگوی شهرت داشت. هر دو از طرفداران دولت و انقلابیون بودند و تا حدی از چپ‌ها دفاع می‌کردند. اما ماجرایی همه‌ چیز را تغییر داد. «خوزه روبلس» از دوستان نزدیک و صمیمی دوس‌پاسوس که همچون همینگوی و دوس‌پاسوس از طرفداران دولت بود از طرف کمونیست‌ها متهم به جاسوسی برای فاشیست‌ها شد و به قتل رسید. دوس‌پاسوس که مرگ خوزه او را بسیار آزرده بود، مواضعش را تغییر داد و معتقد بود که کمونیست‌ها اشتباه کرده‌اند، در حالی که همینگوی این طور فکر نمی‌کرد و او را جاسوس می‌دانست. دوس‌پاسوس کم‌کم به راستی‌ها تمایل نشان داد و ضد کمونیست‌ها مطلب ‌نوشت و با این کار شهرت ادبی و هنری‌اش را به مخاطره انداخت، طوری که پس از جنگ داخلی اسپانیا دوس‌پاسوس در سراشیبی فراموشی قرار گرفت و آثارش دیده نشد. اختلاف نظر رفقای قدیمی بر سر ماجرای «خوزه روبلس» ارتباط همینگوی و دوس‌پاسوس را سرد کرد، هر چند ارتباط آن‌ها چندی قبل و بر سر چاپ جلد سوم سه‌گانه‌ی «یو.اس.ای» به هم خورده بود چرا که همینگوی زیاد از «پول کلان» خوشش نیامده بود و نظرش را بی‌پرده به دوس‌پاسوس گفته بود. پس از اتمام جنگ داخلی هر دو نویسنده درباره جنگ کتاب نوشتند؛ دوس‌پاسوس «ماجراهای مرد جوان» را در سال ۱۹۳۹ نوشت و همینگوی سال بعد آن «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند» را منتشر کرد. با این حال، کتاب همینگوی رمان جنگی به حساب نمی‌آمد و حقایق جنگ را به درستی نشان نداده بود، اما با این همه، پس از گذشت نیم قرن از ماجرا، کتاب همینگوی در مدارس خیلی از کشورها تدریس می‌شود و کتاب دوس‌پاسوس به فراموشی سپرده شده است۲. ارنست همینگوی در زمان جنگ داخلی اسپانیا و پس از ماجرای مرگ خوزه روبلس به دوس‌پاسوس می‌نویسد:

 

به جان دوس‌پاسوس

پاریس؛ ۲۶ مارس ۱۹۳۸

دوس عزیز

از این که از کشتی برایت تلگراف زدم، متاسفم. کارم مضحک بود. بعد فرستادنش، کفرم هم درآمد. اما می‌خواهم درباره‌ی چیز جدی‌ای با تو صحبت کنم. جنگ در اسپانیا بین مردمی که زمانی خودت هم با آن‌ها بودی و فاشیست‌ها هنوز ادامه دارد. اگر با تمام نفرتت به کمونیست‌ها خودت را بخاطر پول در حمله کردن به مردمی که هنوز دارند می‌جنگند به حق می‌دانی، فکر می‌کنم که باید کمی لااقل با خودت رو راست‌تر باشی. توی مقاله‌ای که تازگی‌ها در «رد بوک» خواندم، اسمی از [گوستاو] دوران نبردی، در حالی که جای‌‌اش بود که این کار را می‌کردی. اما از والتر اسم بردی و ژنرالی روس خطابش کردی. می‌خواهی القا کنی که جنگ بخاطر گسترش کمونیسم است و انگار از ژنرال روسی‌ اسم برده‌ای که تازگی ملاقات کرده‌ای.

دوس، تنها مشکلی که وجود دارد اینجا است که والتر لهستانی است. درست مثل لوکاژ که مجارستانی، پتروف که بلغاری، هانس که آلمانی و کوپیک که یوگوسلاو بود و خیلی‌های دیگر. دوس، من متاسفم، اما تو اصلا با ژنرال‌های روس ملاقات نکرده‌ای. تنها دلیلی که وجود دارد تا تو بخاطر پول به جناحی حمله کنی که همیشه تصور می‌شد خودت هم جزئی از آن باشی، میل شدیدی‌است به بازگو کردن حقیقت. پس چرا حقیقت را نمی‌گویی؟ واقعیت اینجا است که نمی‌توانی در ده روز و سه هفته حقیقت را کشف کنی و این جنگ هم هیچ‌وقت بخاطر گسترش کمونیسم نبوده. وقتی مردم مقالات این‌چنینی را که شش ماه است دارد چاپ می‌شود، می‌خوانند و بیشرشان را هم تو نوشته‌ای، نمی‌فهمند که چه قدر کم در اسپانیا بوده‌ای و چقدر کم دیده‌ای. همین موضوع باعث شد که به تو تلگراف بزنم اما باید رعایت می‌کردم و این قدر چرت و پرت نمی‌نوشتم. موضوع بعدی درباره‌ى‌ نین است. می‌دانی نین الان کجاست؟ قبل از آن که درباره مرگش بنویسی باید ببینی که کجاست. اما چه فرقی می‌کند. کلی روس‌ خوب تو اسپانیا بود که هیچ‌کدام را ندیدی و الان دیگر آنجا نیستند. وقتی در یورش روز پنجم جنگ، پشت‌سر شش گروه پیاده نظام و گروه دینامیت کار‌ها، من و [هربرت] متیوز به تروئل رفتیم همه‌ی مردم شهر فکر می‌کردند که ما روس‌ایم. کلی ماجرای خنده‌دار پیش آمد که باید برایت تعریف کنم. اما توی تمام ماجرا من تنها یک افسر تانک روسی دیدم و یک مربی افسر بلغاری که عضو تیپ چهل و سوم بود [و نه روس دیگری]. ما همراه گروه محشر پیریه‌تو کارابینیه‌رس حمله کردیم، گروهی که از نظر چپ بودن، درست مثل سناتور کارتر گلاس بودند. همه‌ی آدم‌ها که ترسو نیستند؛ خیلی آدم‌ها می‌جنگند و صدایشان هم در نمی‌آید که دارند برای نجات کشورشان از دست تجاوز بیگانه می‌میرند و حرفی درباره این که جنگ را کمونیست‌ها یا فاشیست‌ها از خودش در آورده‌اند، نمی‌زنند و تو آن جا مدام می‌خواهی از این سر در بیاوری که دولت دارد علیه فاشیست‌های ایتالیا و آلمان‌های مغول می‌جنگد و همه‌اش سر کمونیست‌هاست که می‌خواهند با خواسته‌های مردم تجارت فاسد و ننگین‌شان را بکنند. پس چه کسی در جنگ داخلی‌ جنگید؟ وقتی هنوز هیچ تجاوزی هم از سوی خارجی‌ها صورت نگرفته بود؟

الان خیلی راحت می‌توانم حمله کنم و تو بجای این‌که تکلیفت را با اسپانیا مشخص کنی می‌توانی به من بتازی. اما این کار برایت سودی ندارد. وقتی پول تمام فکر و ذکر آدم بشود، دیگر به چیز دیگری نمی‌شود فکر کرد. اما من آن قدر چیزهای دیگر فکر و ذهنم را مشغول کرده که به پول فکر نمی‌کنم. اما به هر حال منتظر‌ش هم هستم.

خب، این هم از پایان ِ نامه. اگر پولی در آوردی و خواستی بابت قرضت چیزی به من بدهی، (نه بابت پول عمو گاس که وقتی مریض بودی. منظورم آن‌های دیگر است؛ پول‌های ناچیز)، بد نیست که اگر سیصد دلار گیرت آمد، سی یا بیست دلار یا هر قدر که خواستی بگذازی کنار و برایم بفرستی. خیلی به آن احتیاج دارم. الان نامه را نمی‌فرستم، می‌دانی چرا؟ بخاطر دوستی‌ قدیمی‌مان. رفیق قدیمی خوب، بخاطر بیست و پنج سنت تو را از پشت چاقو می‌زند. اما آدم‌های عادی بخاطر پنجاه سنت این کار را می‌کنند.

دوس، خیلی وقت است که تو را ندیده‌ام. امیدوارم که همیشه شاد باشی. تصورم این است که همیشه شاد خواهی بود. عجب زندگی‌ای می‌شود به خدا. خودم هم زمانی شاد بودم. دوباره هم شاد می‌شوم. رفیق قدیمی خوب. آدم همیشه با رفقای قدیمی شاد است. حواست باشد که همین‌ها بخاطر ده سنت حاضرند به پشتت چاقو بزنند. البته قیمت معمول دو نفر بیست و پنج سنت است. دو نفر بخاطر بیست و پنج سنت لعنتی. خیالت تخت که جک پاسوس بخاطر سه برابر این قیمت حاضر می‌شود ترتیبت را بدهد و مجانی جیووانزا۳ بخواند. آره رفیق. خدا را شکر. باز هم دوست قدیمی مانده؟ بکشش بیرون، همه را باید ریخت بیرون. به منشی سردبیر بگو که یک چک دویست و پنجاه دلاری برای آقای پاسوس ردیف کند. ممنون آقای پاسوس، خیلی خیلی خوب بود. باز هم پیش ما بیایید. این جا همیشه برای آدم‌هایی که مثل شما فکر می‌کنند جا هست.

همیشه به فکرت،

هِم

***

با تمام دلخوری‌های بوجود آمده، ارتباط همینگوی و دوس‌پاسوس تا پایان قطع نشد، اما لااقل در نامه‌هایشان دیگر از آن لحن بذله‌گو و شوخ‌طبع خبری نبود. رفقای قدیمی کمتر همدیگر را می‌دیدند اما کدورت‌های گذشته مانع از نوشتن نامه نمی‌شد، طوری که دوس‌پاسوس برای مراسم ازدواج دومش با الیزابت هولدریج، همینگوی و همسرش را دعوت کرد. با این همه، کارت عروسی دیر به دستشان رسید و همینگوی در پاسخ دعوت برای دوست قدیمی‌اش نوشت:

 

به جان دوس‌پاسوس

فینکا ویجیا؛ ۱۷ سپتامبر ۱۹۴۹

دوس عزیز

از دریافت کارت عروسی‌ات خوشحال شدیم و ببخش که به موقع به دستمان نرسید تا برای تو و همسرت تگراف بزنیم. برایت آرزوی خوشبختی می‌کنم و اگر همسرت دلش می‌خواست تا فینکا [ویجیا] را ببیند، مطمئن باش جای خوبی را انتخاب کرده. فصل عجیب و غریبی را با پرندگان مهاجر پشت سر گذاشتیم. چند هفته زودتر از موقعی که باید بیایند، آمدند. گربه‌ها هم لباس‌های زمستانی‌اشان را تن کرده‌اند. یک دسته مرغابی هم ماه‌ها زودتر از وقتی که باید بیاید، آمده‌ و پنج بار طوفان آمد اما خسارت چندانی نداشت.

من هم خوب دارم کار می‌کنم و بهتر از همیشه هستم. همیشه می‌شود بدون این که چماق بالا سر آدم باشد، کار کرد. این را وقتی فهیمدم که وقفه‌ای در کارم افتاد و در کار کردن کند شده بودم. الان توی یک سال هفت بار به‌ام شوک وارد می‌شود و فکر می‌کنم این مقدار برای همه‌ی نویسنده‌ها میزان متعادلی‌ است، البته به غیر از آندره ژید.

وقتی این کارم تمام بشود می‌خواهم بروم اروپا و دلم می‌خواهد آن فرانک‌هایی را که ازشان حرف زدی خرج کنم، البته اگر برایت ممکن بود. می‌خواهم برای مری چند دست لباس بخرم و برای خودم هم تاول بگیرم. می‌توانی پول را توسط مدیر برنامه‌ات برای چارلی ریتز در هتل ریتز بفرستی و آن‌ها برای من نگه‌اش دارند و حتی می‌توانی آن را به حسابم در شرکت گارانتی تراست نیویورک، میدان چهارم کونکورد بریزی. امیداورم که شما هم خوب باشید و همه چیز بر وفق مراد باشد. وقتی آدم با زن جدیدی ازدواج می‌کند کلی شاد است. من هم وقتی کارت عروسی قبلی‌ام را با مری پخش می‌کردم شاد بودم. اما جدا، زن جدید بهترین چیزی است که یک پرتغالی می‌تواند نصیبش شود. از طرف من به زنت تبریک بگو. اگر برای هدیه عروسی خواستی چیزی برایش بخری با همسرت مشورت کن و ما برایت از این‌جا می‌گیریم، چون هر قدر چیز مزخرف‌تری بخری بهتر است.

از وقتی رفتم ایتالیا دارم درباره زندگی دانته می‌خوانم. واقعا که یکی از آن لعنتی‌های روزگار بوده، اما واقعا چقدر خوب می‌نوشته لامصب. ماها باید ازش درس بگیریم.

ببخش این‌قدر مؤدب شدم، همه‌اش تقصیر این ماشین تحریر لعنتی است که بعد پنیسیلین بزرگترین کشف بشر بوده. به همه سلام برسان.

دوست تو۴

ارنستو

***

پی‌نوشت:

* لقب ارنست میلر همینگوی

۱- نویسندگانی که عمدتا در پاریس یا دیگر کشورهای اروپایی ساکن بودند و همگی پایان جنگ جهانی اول را شاهد بودند

۲- حقیقت مرگ «خوزه روبلس» تا به امروز مشخص نشده است. «Stephen Koch» در سال ۲۰۰۵ کتابی منتشر کرده به نام «The Breaking Point: Hemingway, Dos Passos, and the Murder of José Robles» که به بررسی ارتباط همینگوی و دوس‌پاسوس پرداخته و به موضوع قتل «خوزه روبلس» هم اشاره کرده است. وی در این کتاب جان دوس‌پاسوس را در ماجرای مرگ روبلس به حق می‌داند. کتاب با استقبال خوبی روبرو شد و «نیویورکر» در مقاله‌ای به تاریخ ۳۱ اکتبر ۲۰۰۵ به قلم «جورج پاکر» گزارش مفصلی درباره‌اش نوشت.

۳- سرودی که فاشیست‌های ایتالیایی می‌خواندند

۴- همینگوی این عبارت را در نامه به ایتالیایی نوشته است

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692