نقد فيلم «زندگي پي»، كارگردان «آنگ لی»،‌«امين شيرپور»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

بودن یا نبودن خدا؟ مسئله این نیست!

 زندگی پای (Life of Pi) عنوان درامی ماجراجویانه و سه‌بعدی محصول سال 2012 آمریکا به کارگردانی انگ‌لی است. انگ‌لی که ملیتی تایوانی‌-آمریکایی دارد پیش از این کارگردانی فیلم‌های مثل حسو حساسیت (ense and Sensibility 1995)، ببر خیزان، اژدهای پنهان (Crouching Tiger, Hidden Dragon 2000 هالک (Hulk 2003)، کوهستان بروکبک (Brokeback Mountain 2005) را برعهده داشته. لی در سال 2005 برای اولین‌بار اسکار بهترین کارگردانی را برای فیلم کوهستان بروکبک دریافت کرد. قبل و بعد از آن هم مدام در جشنواره‌های دیگر نامزد و برنده‌ی جایزه بهترین کارگردانی شد. به‌طوری‌که او تنها فرد آسیایی است که توانسته هر سه جایزه‌ی معتبر اسکار، گلدن‌گلاب و بفتای بهترین کارگردانی را دریافت کند. همچنین وی تنها کارگردانی است که توانسته دوبار برنده‌ی خرس‌طلایی جشنواره بین‌المللی فیلم برلین شود. زندگی پای بعد از 7 سال اولین فیلمی بود که اسکار بهترین کارگردانی را دریافت کرد اما اسکار بهترین فیلم را نه، جالب‌تر اینکه 7 سال قبل لی با کوهستان بروکبک این‌کار را انجام داده بود.

زندگی پای از روی کتابی به همین نام نوشته یان مارتل اقتباس شده است. حداقل 5 ناشر لندنی حاضر به چاپ این کتاب نشدند تا اینکه سرانجام یک ناشر معروف کانادایی به کتاب او اعتماد کرد و آن‌را در سال 2001 منتشر کرد. کتاب زندگی پای علاوه بر اینکه تاکنون بیش از ده‌میلیون نسخه فروخته، توانست جایزه‌های مختلفی از جمله جایزه‌ی من بوکر 2002، آسیا پاسیفیک 2004 را نصیب یان‌مارتل کانادایی کند. داستان کتاب در مورد پای فرزند یک صاحب باغ‌وحش در هندوستان است که در شانزده‌سالگی همراه خانواده‌اش از هند به‌طرف کانادا کوچ می‌کند. خانواده پای در قسمت باریک کشتی ژاپنی در کنار جانوران باغ وحش به‌سمت خانه جدید سفر می‌کنند. در میانه راه کشتی غرق می‌شود و پای خودش را در قایق نجاتی به‌همراه یک کفتار، یک اورانگوتان، یک گورخر زخمی و یک ببر بنگال دویست کیلوگرمی تنها می‌بیند. بعد از چندروز فقط پای باقی می‌ماند و ببری که ریچارد پارکر نام دارد. ادامه شرح 227 روز گمشدگی پای در دریااست و تلاشش برای هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با ببر و رسیدن به خشکی و نجات پیدا کردن.

کمپانی فاکس قرن بیستم در ابتدا کارگردانی این فیلم را به ام‌نایت شیامالان (M. Night Shyamalan)‌ کارگردان هندی آمریکایی تبار سپرد. در کارنامه‌ی وی فیلم‌های موفقی مثل حس‌ششم و نشانه‌ها به‌چشم می‌خورند. وی به‌علت ساخت فیلم‌های دیگر از کارگردانی این فیلم خط خورد. بعد از آن آلفونسو خوارون به‌عنوان کارگردان انتخاب شد. اما در سال 2005 وی هم شروع به ساخت فیلم دیگری کرد و فاکس قرن بیستم ژان پیر ژونه را به‌عنوان کارگردان معرفی کرد. او که با ساخت فیلم آملی (Amélie) به شهرت جهانی رسیده بود بعد از مدتی مثل دو نفر قبلی کنار کشید و در نهایت سال 2009 آنگ‌لی به‌عنوان کارگردان انتخاب شد. لی کارش را با چند ماه وقفه، به‌خاطر بودجه‌ای که درخواست کرده بود شروع کرد. وی برای نقش پای در این فیلم از 3000 نفر تست بازیگری گرفت و در نهایت نقش به پسری که فقط به اصرار برادرش شرکت کرده بود رسید! سورج شرمای 17 ساله که به‌جز این فیلم هیچ سابقه‌ی بازیگری‌ای در کارنامه‌اش ندارد. بازیگران نقش‌های دیگر از جمله تابو (مادر پای)، عرفان‌خان (پای بزرگسال)، ژرار دوپادیو (آشپز) هم بعد از سورج شرما انتخاب شدند. قرار بود توبی مک‌گوایر (همان پیتر پارکر در نخستین سه‌گانه‌ی اسپایدرمن) در نقش نویسنده ظاهر شود. فیلمبرداری نقش وی هم انجام شد اما لی عقیده داشت مک‌گوایر برای این نقشِ کوچک، خیلی بزرگ است و برای بیننده یک حواس‌پرتی به‌حساب خواهد آمد، بنابراین قسمت‌هایی که وی بازی کرده بود را دوباره با بازیگر دیگری ضبط کرد.

زندگی پای اولین‌بار در پنجاهمین جشنواره‌ی فیلم نیویورک نمایش داده شد و از آن به بعد اکران جهانی‌اش را آغاز کرد. از همان اوایل ساخت حتی سایت‌های دسته‌دو و سه سینمایی هم این فیلم را یکی از فیلم‌های کنجکاوی برانگیز سال می‌دانستند. بعد از اکران، فیلمی که با بودجه‌ی 120 میلیون دلاری (که بیشترش به‌خاطر جلوه های ویژه بود) ساخته شده بود فروش 604 میلیون دلاری را تجربه کرد و علاوه بر استقبال عمومی توانست نامزد دریافت 127 جایزه‌ی مختلف از جشنواره‌های سراسر دنیا شود که تاکنون 55 تای آن‌ها را دریافت کرده. همچنین در 11 رشته نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار شد. بعد از 8 سال انگلی توانست برای بار دوم برنده‌‌ی اسکار بهترین کارگردانی شود و تعداد اسکارهای فیلم را به عدد 4 برساند، زندگی پای با 4 اسکار موفق‌ترین فیلم در اسکار 2013 بود. همچنین توانست در کنار جایزه‌های متعددی که برای فیلمبرداری و جلوه‌های ویژه کسب کرد گلدن‌گلاب بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی را هم دریافت کند.

زندگی پای توسط بسیاری از منتقدین دنیا تحسین شد. 88 درصد منتقدین راتن تومیتوز نقدهای مثبتی در تحسین فیلم نوشتند و میانگین نمره‌ی 8 از 10 به آن دادند. در متاکریتیک زندگی پای نمره‌ی 79 از 100 گرفت و از 45 نقدی که بر آن نوشته شده 37 نقد مثبت و 7 نقد خنثی بر آن نوشته شده و این نشان‌دهنده‌ی استقبال خوب منتقدین از این فیلم است. راجرت ایبرت منتقد معروف مجله شیکاگو سان تایمز 4 از 4 ستاره به فیلم داد و آن‌را دستاوردی اعجاب‌انگیز از نظر داستان‌گویی و جنبه‌های بصری خواند و آن‌را یکی از بهترین فیلم‌های سال نامید. منتقدین زیادی هم استفاده‌ی فیلم از تکنولوژی سه‌بعدی را بسیار به‌جا و شگفت‌انگیز دانستند. حتی به فیلم لقب آواتار دوم هم داده شد. جیمز کامرون زندگی پای را بعد از آواتار بهترین فیلم سه‌بعدی ساخته شده دانست. در کنار این تحسین‌ها نقدهایی هم بر فیلم وارد شد، از جمله اینکه فیلم با استفاده از روایت عالی‌ای که دارد متاسفانه در پایان باعث می‌شود بیننده به تمام چیزهایی که دیده شک کند و بین دروغ و واقعیت مردد بماند. با این‌حال راسل‌کرو در توییترش این فیلم را شگفت‌انگیز و بسیار زیبا خواند، آنا هث وی برند‌ه‌ی اسکار نقش مکمل زن امسال هم فیلم را یکی از فیلم‌های مورد علاقه‌اش خواند. حتی باراک‌اوباما رئیس جمهور آمریکا که به‌همراه دخترش ساشا کتاب را خوانده بود بعد از اینکه مستقیماً نامه‌ای برای یان‌مارتل فرستاده بود حالا بعد از دیدن فیلم از آن هم تعریف کرد.

گذشته از این‌ها آیا شما به خدا اعتقاد دارید؟ اگر ندارید چه چیزی باعث خواهد شد تا اعتقاد پیدا کنید؟ فرض کنید 227 روز تنها روی یک اقیانوس شناور باشید. آیا به‌جز خدا می‌توانید به کس دیگری پناه ببرید؟ این شاید دم‌دستی‌ترین دلیل اهل دین برای اثبات خدا به کسانی است که می‌پرسند چگونه باید باور داشته باشیم خدا وجود دارد؟ دلیلی‌که منطقی است و در فیلم و کتاب زندگی پای به‌شکلی که تا به‌حال هیچ‌کس به آن نپرداخته، به آن پرداخته می‌شود. پیش از این فیلم‌هایی مثل دورافتاده (Cast Away2000 رابینسون کروزوئه (Robinson Crusoe 1997 اسب سیاه (The Black Stallion 1979) و دنیای آب (Waterworld 1995‌) با موضوعی مشابه ساخته شده بودند و هرکدام به موفقیت‌هایی هم رسیده بودند. اما زندگی پای بیشتر از اینکه به تنهایی یا چگونگی زندگی در شرایط سخت بپردازد به باور فطری انسان به خدا و پرستش او می‌پردازد. پای که در طول زندگیش به خداهای مختلفی علاقه داشته درگیر سفری می‌شود که نه فقط باعث می‌شود خودش به خدا اعتقاد پیدا کند بلکه هرکسی هم که داستانش را بشنود ایمان خواهد آورد! موضوع کتاب و فیلم طوری است که مخصوصاً در کشور ما آدم را یاد فیلم‌های شعاری و کلیشه‌ای و خسته‌کننده می‌اندازد. فیلم‌هایی که نه تنها هیچ اعتقادی در بیننده به‌وجود نمی‌آورند بلکه آن یک‌ذره شک بی‌خدایی را هم تبدیل به یقین می‌کنند! اما زندگی پای اصلاً اینطور نیست. زندگی پای همانطور که از اسمش پیداست داستان یک زندگی است. زندگی پسری که از همان ابتدا دوست دارد خودش زندگی را تجربه کند و بتواند برای پرسش‌هایش پاسخ‌های قانع‌کننده‌ای پیدا کند. پای جوان خوش‌قلب و کنجکاوی است که در کودکی به تمامی ادیان علاقه نشان می‌دهد، از شنیدن داستان خدایان هندو لذت می‌برد، به شخصیت حضرت‌مسیح علاقه نشان می‌دهد، با نماز خواندن احساس آرامش می‌کند و درواقع در تمام ادیان خدای بزرگ را می‌بیند. از همان ابتدا پای شخص عجیبی است که با پدر و مادرش فرق دارد. پدرش دین را تاریکی و علم را برتر از دین می‌داند. وی همچنین به پای یاد می‌دهد که حیوان‌ها فقط به غریزه‌شان اعتماد می‌کنند و احساسات ندارند. پای در طول فیلم به بلوغ می‌رسد، نه تنها بلوغ سنی بلکه بلوغ فکری. او به حرف‌ها و باورهای عادی اطرافش شک دارد، شک از لحاظی که آن‌ها را به اندازه‌ی کافی قانع‌کننده نمی‌داند. برای همین درعین حالی که مثلاً اسلام فقط الله را خدا می‌داند او وقتی مسلمان شده برخلاف باورهای اسلام به خداهای دیگر هم علاقه دارد و آن‌ها را پرستش می‌کند. گذشته از این‌ها همه‌ی ما می‌دانیم که رابطه‌ی نزدیکی بین طبیعت و خدا وجود دارد. بسیاری حتی دلیل وجود خدا را همین طبیعتی می‌دانند که انگار یک سازنده دارد. انگ‌لی هم در این فیلم به باورهای درونی انسان‌ها تکیه کرده، ریسک زیادی انجام داده و حتی قبل از ساخته شدن آواتار تصمیم گرفته تا زندگی پای را سه‌بعدی بسازد. با استفاده از تکنیک سه‌بعدی و جلوه‌های ویژه طبیعت و نماهایی خلق کرده که فقط دیدنشان می‌تواند انسان را مسحور زیبایی و عظمت خدا کند چه برسد به اینکه این وسط پای هم وجود داشته باشد. ریچارد پارکر که همان ببر است یک شخص واقعی بوده که ناخدا دادلی و دو بازمانده دیگر کشتی مینوییت که به استرالیا در حرکت بود پس از غرق شدن کشتی و 16 روز سرگردانی در دریا اورا کشتند و خوردند. همچنین ریچارد پارکر نام یکی از شخصیت‌های داستانی است که ادگار آلن‌پو چهل‌سال قبل از غرق شدن مینوییت نوشته بود. رمانی بنام «ماجراهای آرتور گوردون پیم». در این داستان، کشتی پیمو دوستش واژگون می‌شود و آنها روی بدنه کشتی با شخص سومی باقی می‌مانند. عاقبت پیمو دوستش نفر سوم را به قتل می‌رسانند و می‌خورند. نام این مرد ریچارد پارکر بود و این داستان متعلق به 40 سال پیش از قتل ریچارد پارکر واقعی بود. در هر دو داستان (واقعی و خیالی) ریچارد پارکر یک قربانی است که توسط هم‌نژادهایش خورده می‌شود. اما ریچارد پارکرِ لی و مارتل ببری است که نه تنها به‌پای کمک می‌کند تا زندگی کردن روی دریا را یاد بگیرد بلکه در این مدت همدمی هم داشته باشد. بعد از دیدن فیلم واقعاً شگفت‌زده خواهید وقتی بفهمید 86 درصد نماهایی که از ریچارد پارکر در فیلم دیده اید در واقع کامپیوتری بوده‌اند و یک ببر واقعی فقط 23 سکانس در فیلم بازی کرده، از جمله سکانس تأثیرگذاری که ریچارد پارکر بدون کمک پای نمی‌تواند وارد قایق شود. در واقع سورج شرما هیچ‌وقت با یک ببر روی قایق تنها نبوده. لی و گروهش بیش از دوماه و نیم درون بزرگ‌ترین مخزن موج‌ساز دنیا با 1.7 میلیون گالن آب به‌سر بردند تا توانستند سطح اقیانوس را برای فیلم بسازند! لی حتی برای اینکه بتواند جزئیات دقیقی در فیلم بگنجاند با استیو کالاهان، کسی‌که 76 روز به تنهایی در اقیانوس سرگردان بود صحبت کرد و از او مشاوره گرفت. در کنار لایه‌های مذهبی و فلسفی کار، لی و فیلمنامه‌نویسش دیوید مگی بهترین انتخاب ممکن را برای روایت کار انتخاب کرده‌اند. علاوه بر فلاش‌بک‌های چشم‌گیر، دیالوگ‌هایی برای عرفان‌خان و سورج شرما انتخاب کرده‌اند که تم کمدی‌وار فیلم را حفظ کنند. این تم کمدی تا آخرین لحظه در فیلم جاری است و یکی از دلایلی است که گذر زمان را هنگام تماشای فیلم فراموش می‌کنید. بسیاری از ما وقتی فیلمی را در سینما تماشا می‌کنیم در مورد خنده‌های بی‌جای بعضی تماشاگران حیران می‌شویم و دلیل خنده‌شان را اصلاً نمی‌فهمیم. اما انگ‌لی خیلی هوشمندانه این بلا را شاید سر تمام بینندگانش آورده، طوری‌که در بعضی سکانس‌های کاملاً احساسی و عاطفی آدم خنده‌اش می‌گیرد اما به‌خودش سقلمه می‌زند که نباید بخندی، بحث خیلی هم جدی است! در کنار طبیعت و روایت جذاب و سرزنده‌ی فیلم چیزی که نمی‌توان آن‌را نادیده گرفت نماهای زیبا و چشمگیری است که می‌توانیم تمام جزئیات یک میزانسن را در آن ببینیم. کلودیا میرا کاری فراتر از حکایت عجیب بنجامین‌باتن در سال 2008 انجام داد و توانست همان‌طوری که خیلی‌ها حدس می‌زدند اسکار بهترین فیلمبرداری را برای زندگی پای بدست بیاورد. علاوه بر این‌ها از موسیقی عرفانی و سحرآمیز مایکل دانا هم نمی‌توان گذشت و به راستی یکی از دلایل القای حس دلپذیر فیلم همین موسیقی آرامش‌بخشی است که دارد. مایکل دانا هم برای موسیقی این فیلم برنده‌ی اسکار شد. هرچند حاشیه‌هایی برای موسیقی این فیلم و قطعه‌ی لالایی پای که نامزد قطعه‌ی اورجینال سال شده بود پیش آمد و یک موسیقیدان هندی باور داشت 8 خط اول این قطعه ترجمه‌ی کلمه به کلمه‌ی آهنگ او به مالزیایی است!

اما مهمترین جنبه‌ی فیلم که روی آن مانور خیلی زیادی داده شده پایان‌بندی کار و تفاوت آن با پایان‌بندی کتاب است. یک‌دسته اعتقاد دارند داستانی که ببر دارد چیزی است که واقعاً اتفاق افتاده و یک‌دسته می‌گویند داستانی که پای برای مأمورین ژاپنی بیمه تعریف می‌کند واقعی است. چه داستان اول درست باشد چه دوم، پای به گفته‌ی خودش سختی‌های بسیاری کشیده. او در پایان از نویسنده می‌پرسد که کدام داستان را ترجیح می‌دهد؟ نویسنده هم پاسخ می‌دهد که داستان اول، داستانی که ببر دارد. این پرسش و پاسخ آدم را یاد فیلم ماهی بزرگ (2003 Big Fish) تیم برتون می‌اندازد. فیلمی‌که از جهاتی مشابه زندگی پای و نتیجه و پیام آن است. مرد جوانی به داستان‌های شگفت‌انگیزی که پدرش برایش تعریف می‌کند شک پیدا می‌کند و حالا که بزرگ شده آن‌ها را واقعی نمی‌داند. در انتها وقتی پدر رو به مرگ است مرد جوان قضایا را آن‌طور که پدر برایش تعریف کرده می‌بیند. یک جای آن فیلم پزشک از مرد جوان می‌پرسد که کدام داستان را ترجیح می‌دهد؟ معمولی به‌دنیا آمدن؟ یا آن‌طور با آب و تاب و جذابیت که پدرت تعریف می‌کند؟ و این همان نقطه‌ای است که مرد متوجه قدرت قصه‌گویی و باورهای پدرش می‌شود. در زندگی پای هم این همان نقطه‌ی مشابه است. جایی‌که بیننده باید خودش انتخاب کند چه چیزی را ترجیح می‌دهد. دقت کنید که ترجیح می‌دهد و نه اینکه بگوید کدام داستان به‌نظرش واقعی است. حتی بعد از اینکه پای داستان دوم را برای مامورین ژاپنی بیمه تعریف می‌کند نویسنده تک به تک آدم‌هایی که پای در بازگویی داستانش با حیوانات جابجا کرده را نام می‌برد. خیلی‌ها این دیالوگ را اضافه می‌دانند و بر این عقیده هستند که لی باید به فهم بیننده اعتماد می‌کرد. اما شاید دلیل وجود این دیالوگ ایجاد یک قطعیت و باورپذیری بیشتر برای داستان اول است. اگر یک مرحله جلوتر فکر کنیم لی و مارتل هر دو هدفشان ایمان آوردن مخاطب به وجود خداست. اما اشتباهی که خیلی‌ها مرتکب می‌شوند این است که فکر می‌کنند باید دنبال خدا بگردند، در صورتی‌که باید دنبال ایمان و اعتقاد گشت. لی و مارتل به باوری در کارهایشان می‌پردازند که حتی اگر وجود خدا را یا اثبات یا رد کند باز هم وجود دارد. باوری که می‌توان آن‌را پیام اصلی فیلم و کتاب خواند، باوری که در ذات و فطرت انسانی است. بعد از اینکه نویسنده می‌گوید داستانی که داخلش ببر دارد را ترجیح می‌دهد پای به او می‌گوید: قضیه‌ی اعتقاد داشتن به خدا هم همین‌طوری است. شاید به تعداد بیننده‌های فیلم بتوان از این جمله برداشت کرد اما چیزی که به‌نظر می‌رسد پای روی آن تاکید داشته باور است. چیزی که خود انسان ترجیح می‌دهد باور کند. به قول معروف خیلی‌ها دروغ شیرین را به حقیقت تلخ ترجیح می‌دهند. حتی اگر حقیقت تلخ این فیلم داستان خشونت‌بار دوم باشد باز هم بسیاری از مخاطب‌ها ترجیح می‌دهد دروغ شیرین و داستانی که ببر دارد را باور کنند. شاید این نوشته را نتوان با جمله‌ی بهتری به جز این به پایان برد که در مورد خدا هم قضیه همین‌طور است!


 

دیدگاه‌ها   

#4 سینا 1393-06-25 15:56
سلام ، من این فیلم رو دو بار دیدم و هر دو بار به این نتیجه رسیدم که فیلم میخواد یه جوری وجود خدا رو نقض کنه !در واقع آخر فیلم که مشخص میشه داستان دوم درست بوده این حس رو به بیننده القا میکنه که مردم داستان اول رو ترجیح میدن چون داستان های با احساس و عجیب و قریب رو دوست دارن. همونطور که داستان های معجزه پیامبران و بقیه چیز ها رو دوست دارن و باور میکنن و همینطور که به وجود خدا ( که از نظر نویسنده یه وجود ماورایی و خیالاتیه ) اعتقاد دارن. ولی در واقع اینطور نیست و خدایی وجود نداره ( داستان اول ). واقعا با دیدن این فیلم وجود خدا اثبات نمیشه و بلعکس نقض میشه و هدف فیلم به نظر من نفی خدا بوده
#3 سعید 1393-05-10 22:24
بنظر من قصد انگ لی این نبوده که خدا رو اثبات کنه ... در واقع شما رو رجوع میده به قلب و عقلتون ... قلب داستان اول رو میخواد ولی عقل داستان دوم رو میپذیره ... برای ترجیح هر کدوم از داستان ها بستگی داره شما چگونه انسانی باشید. در واقهع انگ لی منظورش این بوده که هیچ دلیل عقلانی برای وجود خدا نیست و ما باید قبولش کنیم چون تنها گزینه ما داستان دوم خواهد بود ... یک داستان خشن بی احساس و از همه بدتر بی هدف. یعنی همان که شما گفتید اکثریت ما این دروغ شیرین (داستان اول) را ترجیح می دهیم و تلاش می کنیم به آن ایمان بیاوریم. خدا هم همین طور. درواقع این یک فیبم ضد دینی است
#2 د.صداقت 1392-05-19 20:38
ممنونم عالی بود
#1 اکبر خوردچشم 1392-03-09 04:01
دستت درد نکنه...عالی بود

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692