سهراب سپهری (مهر ۱۳۰۷ در کاشان، اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهمترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبانهای بسیاری ترجمه شدهاست. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.
شعر وی صمیمی، سرشار از تصویرهای بکر و تازهاست که همراه با زبانی نرم، لطیف، پاکیزه و منسجم تصویرسازی میکند. از معروفترین شعرهای وی میتوان به: نشانی، صدای پای آب و مسافر را نام برد که در هردوی این اشعار از روایت سود جسته است. مسافر نام ششمینکتاب از هشتکتاب (مجموعه اشعار) سهرابسپهری است، که اولین چاپ آن در سال ۱۳۴۵ در مجله آرش، دوره دوم، شماره پنج، منتشر شد. کتاب مسافر تنها شامل یک شعر به همین نام است، که سهراب سپهری آنرا در زمان سفر خود به بابل و در منزل خواهرش پریدخت سپهری سروده است.[۱]
استفاده از روایت در شعر همیشه مورد استفاده شاعران بوده است و با در اختیار گرفتن منطقروایی اشیا، المانهای موجود را بهگونهای هدایت کردهاند با حفظ قاعدهگریزی از روایت بازهم شعری را روایت کنند در شعر معاصر ایران نیز ما مانند شاعران کهن با چنین استراتژیای روبرو هستیم. بهعنوان نمونه اخوان ثالث در آخر شاهنامه و فروغ فرخزاد در «من خواب دیدهام» و بسیاری از شعرهای دیگرش از قاعدههای روایی سود جستهاند.
روایت درشعر هم مانند داستان آغاز و پایان دارد آغاز یا شروع مستلزم آن است که بعد از چیز دیگری بیاید و در نهایت پایان بپذیرد. بنابراین در یک پیرنگ نیز شاعر به دلخواه خود نمیتواند شروع و پایان را تعیین کند. شاید شعر قاعدهگریزترین باشد اما در عین قاعدهگریزی پایبندی به اصول خود را نیز دارد پیشآگاهی، تکنیکی است که شاعر هم مانند نویسنده بهکار برده است تا سرنخهایی را در اختیار مخاطب قرار دهد.
دم غروب، میان حضور خسته اشیا
نگاه منتظری حجم وقت را میدید.
و روی میز، هیاهوی چند میوه نوبر
شعر ذاتاً رابطه علی و معلولی نمیپذیرد اما در سطر آغازین شعر مسافر مانند هر روایتی توصیفی ارائه میشود تا مخاطب با آنچه که قرار است روایت شود آشنا شود، اما دو عبارت «دم غروب» و «حضور خستهی اشیا» را باهم همراه میسازد. ترکیب اول تصویری عینی و ترکیب دوم تصویری ذهنی است و شاعر با ترکیب عینیت و ذهنیت حضور سطر بعدی را تمهید میکند. سپهری برای پرهیز از روایت صرف هرجا توصیفی از زمان و مکان ارائه میدهد تصویری ذهنی نیز با آن همراه میکند.
مسافر از اتوبوس
پیاده شد:
«چه آسمان تمیزی!»
و امتداد خیابان غربت او را برد.
غروب بود.
صدای هوش گیاهان به گوش میآمد
روایت درشعر مسافر با سطرهای ساده اتفاق میافتد مسافر در شعر او از اتوبوس پیاده میشود و مانند یک فرد دیالوگ میگوید و کشمکش در این شعر از همینجا آغاز میگردد. شخصیتی پویا که حرکت دارد و دیالوگ میگوید اما شخصیتپردازی تا انتهای متن کامل میگردد:
مسافر آمده بود
و روی صندلی راحتی، کنار چمن
نشسته بود:
"دلم گرفته،
دلم عجیب گرفته است.
تمام راه به یک چیز فکر میکردم
و رنگ دامنهها هوش از سرم میبرد.
خطوط جاده در اندوه دشتها گم بود.
چه درههای عجیبی!
همانطور که گفته شد روایت با حضور با توصیف آغازین شروع وبا حضور مسافر رشتهای از حوادث را بههم گره میدهد. مونولوگهای مسافر و راوی متن را پیش میبرند تا آنجا که مسافر و میزبانش با هم گفتگو میکنند:
نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:
«چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئه تنهای است.»
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال و عشق، تنها عشق
ترا به گرمییک سیب میکند مانوس.
در قطعهای روایی ممکن است بافتی بیانی وجود داشته باشد در شعر سهراب نیز این بافت بیانی با گفتگوی میزبان و مسافر و یا تصاویر اتفاق میافتد. شاعر با افزودن عناصری نظیر شخصیت، گفتوگو و صحنه به پیرنگ آن رنگ و بوی شخصی میدهد. توصیفهای زمانی و مکانی با همان شرط که در آغاز نوشته به آن اشاره شد.
و حال، شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چای میخوردند.
- چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
- چقدر هم تنها!
- خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی.
در واقع اگر شاعر از ترکیب «رنگ پنهان رنگها» سودمندی نجسته بود با خواندن این چند سطر شعری اتفاق نمیافتاد. استفاده از عناصر کلامی در سطرهای پیش و پس از این سطرها مانند تشبیهها ترکیبهای وصفی که به ساخت تصاویر ذهنی و عینی میانجامد توانسته است شعری جاندار بسازد که در ذهن بسیاری دوام یابد و به حق نیز بسیاری از این سطرها چنان زیبایی هنری دارند که تا مدتها در ذهن قوام مییایند.
و عشق
صدای فاصلههاست.
صدای فاصلههایی که
- غرق ابهامند
- نه،
صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست
ویلیام وردورث در جایی در مورد شعر نوشته است که پردهی آشنای چشم ما را بر شگفتیهای دنیا میبندد و شعر این پرده را پس میزند. سپهری نیز همین پردهی آشنا را كنار میگذارد. او مسافری را وارد شعر میکند و در فضایی واقعی به مدد تشبیهها و استعارات شعری دنیای غریبی میسازد دنیایی که مملو از احساس و تصاویر است. ما با شعر وارد دنیای غریب مسافر میشویم با او تجربههای مشترکی داریم و در تجربههای او سهیم میشویم:
عبور چلچله از حجم وقت کم میکرد.
و در مصاحبه باد و شیروانیها
اشارهها به سر آغاز هوش برمیگشت.
***
روان کنیدم دنبال بادبادک آنروز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید.
حضور «هیچ» ملایم را
به من نشان بدهید.
در واقع سپهری اشیا و موقعیتها را در وضعیتی قرار میدهد که عکسالعملهای عاطفی خواننده را برانگیزد، ضمن آنکه پیوندی عینی برقرار کند. البته از بار اندیشه و تفکر شاعر نیز نباید غافل شد که برای بیان مفاهیم از عاطفه سود برده است. ادبیات اقلیت چیزی است که یک اقلیت در دل اکثریت میسازد زبان شعر سهراب نیز در این قاعده جای دارد اگر داستان را فراوردهای تخیلی که در جهان خود واقعی نمایانده میشود. منابع :
- 1.سپهری، پریدخت. سهراب، مرغ مهاجر. چاپ ششم: کتابخانه طهوری، ۱۳۷۹.
- 2.سهراب سپهری. هشت کتاب. چاپ پنجم. کتابخانه طهوری، ۱۳۶۳
راهنمای داستان نویسی جمال میر صادق