روایت تلخکامیهای خانوادههای افغان به قلم یک نویسنده ایرانی
محسن نکومنش فرد متولد 1336 روستای طار از توابع شهرستان نطنز ميباشد. وی تحصیلاتش را در تهران و در رشته مدیریتبازرگانی به پایان رسانید در سال 1362 به سوئد مهاجرت کرد و در آنجا تحصیلاتش را در رشته ریاضی ادامه داد و اکنون بهعنوان دبیر ریاضی مشعول بهکار میباشد و با همسرش در حومهی شهر استکهلم زندگی میکند. پیش از این از او کتابی با نام «دور دستهای مبهم» بهچاپ رسیده است.
رمان «از هرات تا تهران» شرح مختصری است از درد مردمانی که سالهاست رنج تبعیض را در کشور ما ایران بهگونهای غیرقابل قبول در دنیای امروز متحمل شدهاند. این رمان با الهام از زندگی و مشکلات پناهندگان افغان نگاشته شده و در 308 صفحه توسط انتشارات آرش در استکهلم بهچاپ رسیده است.
اینکه ادبیات تنها در چارچوب مفاهیم زیر بنا و روبنا میتواند عمل کند و ادبیات بازتاب ایدئولوژیهای موجود است سالها مورد بحث منتقدان مارکسیست قرار گرفته است. شاید نتوان ادبیات را بهطور کامل بازتابدهنده زیربنای اقتصادی دانست اما روبنای ایدئولوژیکی حاکم تأثیر زیادی برآن میتواند داشته باشد. کسانی مانند گرامشی هم معتقدند که ادبیات میتواند مؤثرتر عمل کرده و حتی این روبنا و زیر بنا را به چالش بکشد.
با نگاهی دیگر درمییابیم که ادبیات میتواند علاوه بر روابط اقتصادی روابط اجتماعی و فرهنگی را نیز به چالش بکشد. برخلاف نظر ساختار گرایان و... ادبیات چندان جدا از زمینهی اجتماعی آن نیست. نمونه بارز آن انعکاس کلبه عموتم در جامعه
آمریکا و نهایت آن تغییر ساختارهای بردهداری است. محسن نکومنش نیز در نوشتهی خود از تهران تا هرات با مقایسه وضعیت مهاجرت در کشورهای غربی و ایران وضع نامطلوب مهاجران افغان را بهتصویر کشیده است که البته به اعتقاد من او افغانی بودن را فقط وجهای از این چالش قرارداده است در نگاهی دورتر ایرانیانی را میبینیم که در کشور خودشان باتوجه به روابط فرهنگی و اجتماعی غالب نیز غریبه هستند و خواستهها و روابطشان بواسطه همین زیربناهای اقتصادی فرهنگی واجتماعی نامانوس است.
نوشتن داستان و ساختن فیلم در مورد ملت افغان همانطور که گفته شد تابع زمینه اجتماعی است. درست پس از واقعه یازدهسپتامبر انگار علاوه بر برجهای دوقلو دنیا نیز زیر و رو شد و زوم دوربینها بهسمت افغانستان چرخید و این مردم رنجکشیده سوژه و دستمایه داستانها و فیلمهای متعددی شدند [در ایران هم فیلمهای متعدی از جمله ساعت 5 عصر سمیرامخملباف و باران مجید مجیدی و... ساخته شد] در داستان این فیلمها بیشتر نویسندگان ایرانی ناظر هستند و بهنوعی تنها رنج افغانها از مهاجرت و غربت را به روایت میکشند.
اما در کتاب از تهران تا هرات وضعیت بهگونهای دیگر است. نویسنده خود مقیم سوئد است و سالیان درازی را در غربت روزگار گذرانیده است. در تهران تا هرات نویسنده ناظر نیست بلکه روایت میکند آنهم از زبان سوم شخص با سعی در همدلی با آنها. محوریت داستان با خانواده نورمحمد است. خانواده نورمحمد که یک پزشک افغان است و روابط آدمهایی که حول محور او و همسرش میگردد.
نویسنده خوب میتواند مخاطب را با خودش و شخصیتهایش همراه کند. روایت داستان خطی نیست و سیر زمانی کتاب بهعمد برهم خورده است که همین تغیرات زمانی به جذابیت داستان افزوده است و پتانسیل همراهی مخاطبان حرفهای را با این کتاب فراهم آورده است.
ارائه شخصیت در این داستان با توضیح و تفسیر همراه است. در این داستان قهرمانپردازی صورت نگرفته است که خود یکی از مؤلفههای داستان مدرن است. در داستانهای کلاسیک ما غالبأ با یک شخصیت مرکزی روبهرو هستیم که بهصورت فعال در داستان حضور دارد و بر رویدادها و افراد پیرامون خود تأثیر میگذارد در حالیکه در داستانهای مدرن ما با چند شخصیت رو به رو هستیم که هیچکدام بر دیگری برتری ندارد چون همه شخصیتها به نوعی در یک سطح قرار دارند.
شخصیتهای داستانی در «از تهران تا هرات» نیز در پیشبرد روایت به راوی کمک میکنند بیانیه صادر میکنند نظر میدهند و...
نویسنده درواقع طرف بیطرفی را نگرفته است بلکه از زبان شخصیتهای داستانش ایدههای خود را بیان میکند. وقتی داستان را میخوانی در ابتدای داستان فکر میکنی با داستانی از جنس «بادبادک باز» طرف هستی. «لطیفه» اولین شخصیتی است که در داستان با او روبرو میشوید. درصفحههای نخستین بسیار واقعی است و برشهای زندگی او مخاطب را با کشمکش روبرو میکند که اینبار با جنس دیگری از زن افغان روبرو هستیم اما در ادامه داستان «لطیفه» شخصیت شگفتآوری از خود بروز نمیدهد و او هم شبیه دیگر زنان داستان میشود مانند «زینب» و «مرجان». شخصیتهای زن داستان همگی برخلاف بیان و نظرات خودشان همگی زنان ستمدیده هستند و همانطور جنس دوم بهحساب میآیند مانند مرجان که با تمام تحصیلات و فداکاریهایش همچنان همسرش او را در دغدغهها و احساساتش شریک نمیکند.
بهطور کلی شخصیتپردازی در این کتاب گاهی اغراقآمیز میشود و حاجی مرغفروش گاهی حتی مارا بهیاد حاجی آقای هدایت میاندازد مردان این داستان کاملاً در دو دسته خوب و بد قرار دارند آدمهایی از جنس صفر وحاج حبیب و... و آدمهایی مثل فرامرز و نورمحمد و کریم و بهروز.
از دیگر نقاط مثبت این داستان را میتوان توصیف روابط آدمها دانست. نویسنده با اینکه سالهاست از کشورش دور بوده اما روابط میان مردم در این سیسال را خوب بهتصویر کشیده است و همینطور روابط میان روبنا و زیربنای اقتصادی و همچنین آرمانخواهی جوانانی مثل بهروز که در نسل حاضر وجود دارد. هرچند که نویسنده در جهتگیری مخاطب را تنها نگذاشته و هردم به مخاطب میفهماند که ادبیات او از جنس ادبیات متعهد است. اشاره او به قوانین تبعیضآمیز مهاجرت در ایران، عدم امکان ادامهتحصیل برای فرزندان افغان که در ایران شاهد آن هستیم و مسائلی از این قبیل را خوب به چالش کشیده است.
مسئله مهم دیگری که نویسنده در این اثر به آن پرداخته است مسئله بچههای افغانی است که در ایران بزرگ شدهاند. آنها نیز مانند بیشتر فرزندان مهاجر دیگر نه افغان هستند و نه ایرانی محسوب میشوند و این برزخی است که بیشتر بچههای مهاجرت بدان گرفتارند. از سویی در جامعه خودشان پذیرفته نمیشوند و همینطور در جامعهای که در آن زندگی کردهاند همواره به چشم یک غریبه دیده میشوند.
در پایان برای محسن نکومنش فرد نویسنده این داستان آرزوی موفقیت دارم و همچنین امیدوارم داستانهای بیشتری از نویسنده بهچاپ برسند و همچنین کتابهای ایشان در ایران نیز منتشر شوند.