نقد فيلم «خداحافظ لنين» اثر «ولفگانگ بكر»،‌«محمد محمودي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

کارگردان: ولفگانگ بکر، تهیه‌کننده: استفان آرند،

نویسندگان: برنر لینچنبرگ و ولفگانگ بکر، مدیر فیلمبرداری: مارتین کوکولا، آهنگساز: یان تیرسن، بازیگران: دنیل برول (الکساندر)، کاترین ساب (کریستین کرنر)، کویلان خاماتوف (لارا)، ماریا سیمون (آریان کرنر)، الکساندر بیر (راینر)

توزیع‌کننده: سونی پیکچرز، ساخت: کشور آلمان، مدت زمان: 121 دقیقه.

 

خداحافظ لنين، وداع با كمونيست

 

فیلم از همان ابتدا با یک اتفاق مهم آغاز می‌شود و ضربه‌ی اصلی را به مخاطب می‌زند. پدر خانواده، همسر و پسر و دختر خود را در آلمان شرقی رها کرده است و به آلمان غربی رفته. در این اوضاع حال مادر آشفته می‌شود و دیگر با هیچکس سخن نمی‌گوید و در این شرایط وی را به تیمارستان منتقل می‌کنند. اما بعد از شش‌ماه به‌طرز عجیبی مادر سکوت خود را می‌شکند و از تیمارستان خارج می‌شود و تصمیم می‌گیرد که مانند سایر افراد جامعه‌ی آلمان شرقی به کارهای سوسیالیستی برای کمک به حزب روی بیاورد. البته که کار کردن برای حزب سود و منفعت نیز دارد و مادر بعد از یک دوره تلاش برای حزب کمونیست حاکم بر آلمان شرقی نشان شهروند نمونه را کسب می‌کند. در این میان فرزندان وی با رؤیاهایشان در کنار فعالیت‌های حزبی سوسیالیستی مادربزرگ می‌شوند. با رؤیاهایی چون فضانوردی. خانواده تصمیم خود را گرفته است که هیچ حرفی از پدر در میان نباشد تا او را تدریجاً از یاد ببرند. حالا بعد از گذشت ده‌سال، مادر به یک کارگر نمونه‌ی حزب تبدیل شده است و پسر (الکساندر) در یک کارگاه تلویزیون‌سازی مشغول به کار است و دختر (آریان) از نامزد سابقش بچه‌دار شده است. اما مهم‌ترین تغییری که بعد از ده‌سال رخ داده است بی‌میلی فرزندان به‌خصوص الکساندر به حزب سوسیالیستی حاکم بر جامعه است، همین مسئله باعث می‌شود که در 7 اکتبر 89 در گیرودار راهپیمایی مردم مبنی بر اتحاد میان آلمان غربی و شرقی، مادر که از طرفداران حزب کمونیست است با دیدن پسر خود (الکساندر) در میان راهپیمایان از حال برود و روی زمین بیفتد و در نهایت به کُما برود.

در مدت زمانی‌که مادر در کُما به‌سر می‌برد همه‌چیز در جامعه تغییر می‌کند و رو به تحول می‌گذارد. هونکر رییس جمهور آلمان شرقی بازنشسته می‌شود و از آن پس حزب کمونیست تسلیم خواسته‌ی مردم می‌شود و مانیفست خود را به شعار اتحاد، عدالت و آزادی تغییر می‌دهد و دیوار میان آلمان شرقی و غربی خراب می‌شود و دو آلمان با هم متحد می‌شوند و آلمان یکپارچه را ایجاد می‌کنند و در این میان تحولات صنعتی و پیشرفته و فرهنگ غرب و سیاست فرهنگی حاکم بر آلمان غربی سابق که ریشه در تفکرات سرمایه‌داری آنها دارد وارد آلمان شرقی می‌شود و رفت و آمدها میان دو آلمان که حال دیگر متحد شده‌اند باعث می‌شود که فرهنگ جدیدی به شرقی‌های سابق القاء شود. با ورود ماهواره که حالا دیگر خوده الکساندر هم در کار نصب ماهواره وارد شده است و یا با ورود کالاهایی که نماد سرمایه‌داری است. همه‌چیز به یکباره عوض می‌شود و رنگ و بوی غربی به‌خود می‌گیرد. دختر (آریان) درسش را رها می‌کند و در یک رستوران فست‌فود مشغول به‌کار می‌شود و با مردی به‌نام راینر آشنا می‌شود و ازدواج می‌کند و تمام دکوراسیون خانه را تغییر می‌دهد. همه‌چیز رنگ و بوی غرب و سرمایه‌داری را به‌خود گرفته است و نشان‌های سوسیالیستی کم‌کم از شهر برچیده می‌شوند. الکساندر نیز این میان در بیمارستان با پرستاری به‌نام لارا آشنا می‌شود که از قبل او را در راهپیمایی 7 اکتبر نیز دیده بود و سعی می‌کند که با لارا قرار بگذارد. همه‌ی این اتفاقات زمانی می‌افتد که مادر سوسیالیست خانواده در کُما است. بعد از گذشت هشت‌ماه به‌‌ طرز ناگهانی و عجیبی مادر از کُما بیدار می‌شود و همه را شوکه می‌کند. بیدار شدن مادر از کما یک حالت دوگانه را ایجاد می‌کند. از طرفی بحران انتظار را از بین می‌برد و از طرفی نیز بحران دیگری را به‌وجود می‌آورد. مادر کمونیست خانواده بعد از هشت‌ماه از کما خارج شده و حالا قرار است در دنیایی که دیگر دنیای هشت‌ماه قبل نیست پا بگذارد و البته این مسئله و روبرو شدن مادر با افول سوسیالیست و شیوع کاپیتالیست شوک بزرگی است که ممکن است موجب ایست قلبی دوباره و باعث مرگ وی شود. در این‌حال الکساندر که به‌نوعی خود را مقصر وضع حاضر مادرش می‌بیند سعی می‌کند که اوضاع را به‌شکلی در منظر دیدگان مادرش جلوه دهد که گویی آب از آب تکان نخورده و هیچ اتفاقی رخ نداده و همچنان حزب کمونیست بر جامعه حاکم است. الکساندر با دروغ‌هایی که می‌گوید و بعضاً آنها را به‌شکلی منحصر به فرد با کمک دوستان و خواهرش می‌سازد سعی دارد که همه‌چیز را عادی جلوه بدهد. اوضاع با هر سختی که هست فعلاً خوب پیش می‌رود.

اما با بهتر شدن حال مادر و توان راه رفتن پیدا کردن وی اوضاع کمی پیچیده می‌شود. مادر پا درون جامعه‌ی غرب‌زده می‌گذارد و در یک سکانس به‌شدت عالی با مجسمه‌ی لنین که با هلیکوپتر بر فراز آسمان شهر در حال عبور است مواجه می‌شود و درحالی‌که دست راست مجسمه به‌طرف او دراز است به‌نوعی با مجسمه‌ی لنین وداع می‌کند و مجسمه در افق گُم می‌شود. این اولین راهیابی مادر به جامعه است که البته با زیرکی الکساندر این قضیه هم ختم به‌خیر می‌شود. اما اوج بحران‌ها زمانی است که مادر خانواده پرده از راز پدر و گم شدن به یکباره‌ی وی برمی‌دارد مادر تصویر قدیمی از فرار پدر به آلمان غربی را نابود می‌کند و گم شدن و پناه بردن پدر را به آلمان غربی فشارهای حزب کمونیست عنوان می‌کند و اینکه او این سال‌ها از پدر خبر داشته و نامه‌های او را از بقیه پنهان می‌کرده است. یادآوری خاطرات گذشته باعث ایست قلبی مادر می‌شود که باز هم وی آن را رد می‌کند. این‌بار دیگر مادر برای زنده ماندن وقت زیادی ندارد. الکساندر با نشانه‌هایی که قبلاً آریان به‌دست آورده بود سراغ پدر می‌رود و او را از ماجرا باخبر می‌سازد و از وی درخواست می‌کند که به بالین مادر آمده و برای آخرین‌بار هم که شده وی را تسکین و آرامش دهد و به آخرین آرزوی زندگیش برساند.

الکساندر تا آخر سعی می‌کند که برای مادر فضاسازی کند و نقش بازی کند. اما با تمام این کارها مادر به مدت سه‌روز در آلمان متحد زندگی می‌کند و در آخر طبق وصیت خود او خاکسترش در چهارجهت در آسمان آلمانِ متحد پراکنده می‌شود.

فیلم کمدی تراژیک خداحافظ لنین، یک فیلم به‌شدت خوش‌ساخت و فرم است که همه‌ی حرف‌هایش را در قلب تصویرسازی‌های زیبا همراه با تصاویر مستند می‌زند. مادر خانواده در این فیلم نماد سوسیالیست است؛ زمانی‌که در کُما به خواب می‌رود همه‌چیز تغییر می‌کند و سرمایه‌داری و غرب‌زدگی در جامعه رواج پیدا می‌کند و زمانی هم که از خواب بیدار می‌شود باز هم آنقدرها باهوش نیست و درک درستی از اطرافش به‌دست نمی‌دهد و اطرافیان شیفته‌ی مدرنیته‌ی غربش نیز با دروغ‌پردازی‌ها و فضاسازی‌های غلط نمی‌گذارند که او با حقیقت غرب‌زدگی و افول سوسیالیست آشنا شود. فیلم درصدد نمادپردازی است و سعی می‌کند که از این طریق گریزی به نقد شیوه‌ی اتحاد آلمان‌ها بزند. نحوه‌ی فروپاشی کمونیست در آلمان شرقی و بلایی که حالا سرِ چپ‌گراهای کمونیست شرقِ آلمان می‌آید همه را با نمادپردازی به بوته‌ی نقد می‌کشد. مادر که نمادی از سوسیالیست است از طرف افراد پیرامونش که نمادهایی از غرب‌زدگی و سوسیالیست بیمار هستند احاطه شده و راهی به بیرون ندارد و مجبور می‌شود که با بنیانگذار خود خداحافظی کند. مادر یا سوسیالیستی که با فضاسازی‌های دروغ راه خودش را گم کرده و در دنیایی که دروغ‌پردازی‌های غرب و سرمایه‌داری برایش به‌وجود آورده زندگی می‌کند و در همین دنیای دروغین تباه می‌شود و از بین می‌رود و این فروپاشی در واقع نشان از انحطاط کمونیست است. فیلم همه‌ی حرف‌های از این دستش را با نمادپردازی‌های دقیق و ریزبینانه و با زاویه‌ی دید اول شخص و دوربین به‌شدت عالی و خوش‌فرم و تصویرسازی‌های ناب با همراهی آهنگسازیِ سحرآمیز یان تیرسن برای مخاطب خود بازگو می‌کند. بازی‌ها به‌شدت عالی از آب درآمده است و گویی که بازیگران نقش اصلی زندگی واقعی خود را بازی می‌کنند و همین امر به اضافه‌ی شیوه‌ی تصویربرداری باعث نزدیک شدن اغلب صحنه‌های فیلم به مستند می‌شود. خداحافظ لنین تراژدی دردناک خداحافظی چپ‌گراهایی است که مجبور می‌شوند زیر فشار مدرنیته با زندگی اشتراکی و حزبی وداع کنند.

ترجیح می‌دهم پایان نقد خود را به‌عهده‌ی دیالوگ‌های پایان فیلم از زبان الکساندر بگذارم که خود گویای همه‌چیز هستند:

«-کشوری که مادرم ترکش کرد، کشوری بود که او بهش اعتقاد داشت و کشوری که ما تا آخرین لحظه‌ی عمرش، زنده نگه داشتیمش. کشوری که در حقیقت هرگز اینگونه نبود. کشوری که در یاد من همیشه به مادرم مرتبط خواهد بود.»


دیدگاه‌ها   

#1 مجتبی 1396-03-24 18:11
نقد زیبایی بود. رویکرد دیگری که در این فیلم به چشم خورد این نکته بود که مردم علارقم اینکه به غرب گرایی سوق پیدا میکنند توامان کشور خود را دوست دارند و فقط می خواهند اوضاع را سامان ببخشند.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692