• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • نقد مجموعه داستان «جیب‌های بارانی‌ات را بگرد‌» اثر«پيمان اسماعيلي»،‌»بهاره ارشد‌رياحي»

نقد مجموعه داستان «جیب‌های بارانی‌ات را بگرد‌» اثر«پيمان اسماعيلي»،‌»بهاره ارشد‌رياحي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

شاید اکثر کسانی‌که با نام پیمان اسماعیلی آشنا هستند، ابتدا مجموعه داستان موفق برف و سمفونی ابری را که توسط نشر چشمه چاپ شده بود، خوانده باشند. قبل از آن مجموعه، در سال 1384 مجموعه داستانی تحت عنوان جیب‌های بارانی‌ات را بگرد از این نویسنده، توسط نشر ققنوس چاپ شده است. این مجموعه شامل هشت داستان با عناوین سیم، اتاق خلوت، مگس، جمع کردن برگ‌ها وقتی روی زمین ریخته باشند، سایه‌ی سرباز، حتمی دیو به‌روی دست چپ، بازی غیررسمی و جیب‌های بارانی‌ات را بگرد است. فضای داستان‌های این مجموعه اکثراً رئال هستند در فضایی مدرن. ولی نکته‌ای که در مورد این داستان‌ها قابل بررسی و توجه است، سایه‌ای از تم وهم در فضاسازی آنها است که به‌طرز نامحسوسی با جغرافیا نداشتن داستان‌ها مرتبط است. این فضاسازی را می‌توان پیش‌زمینه‌ای برای فضای وهم پخته و قوی داستان‌های مجموعه‌ی دوم نویسنده دانست.

جغرافیا نداشتن داستان‌های این مجموعه را می‌توان از زوایای مختلف مورد بررسی قرارداد:

 

  • خلأ نبودن سیر فکری و ایدئولوژی خاص و فرهنگ و سنت در این داستان‌ها پررنگ است. به این مفهوم که داستان‌ها عملاً در فضایی بی‌هویت شکل می‌گیرند. این فضای بی‌هویت و سست، مسلماً نمی‌تواند جایگاه مناسبی برای پرداخت شخصیت‌های معقول و حوادث باورپذیر باشد. این شخصیت‌ها با مخاطب ارتباط عمیقی ایجاد نمی‌کنند چون گذشته‌ای ندارند. وطنی ندارند و هیچگونه شباهتی با او ندارند. در واقع صورتک‌هایی بیش نیستند و در فضاهای نوستالوژیک قرار نگرفته‌اند.
  • باید به این نکته توجه داشت که استفاده از تصاویر و فضاهایی که با فرهنگ بومی و درون مرزی سنخیت دارند، از جهان شمول بودن داستان نمی‌کاهد و از آنجائی‌که این خرده فرهنگ‌ها و عقاید ریشه‌ی تفکر بسیاری از جوامع حتی در دنیای مدرن هستند، قرار گرفتن داستان در آن فضاها قابل‌درک و ملموس‌تر است.

البته استفاده از فرهنگ بومی به‌معنای دور شدن از مفاهیم مدرن نیست. تفکرات پوسیده و باورهای غلط در صورتی در داستان کاربرد دارند که در خدمت سیر منطقی و گره‌افکنی روایت باشند. منظور از استفاده از این فضاها، دادن ریشه و عمق به مکان‌ها و شخصیت‌هاست.

  • شاید اگر فضاها بیشتر به‌سمت فضای وهم یا حتی سورئال می‌رفتند، توجیه عدم حضور جغرافیا در مکان‌ها امکانپذیر می‌شد. به‌عنوان مثال در مجموعه‌ی برف و سمفونی ابری، این فواصل و خلأها با فضاسازی وهم‌انگیز خاص نویسنده پر شده‌اند و عدم انسجام و توخالی بودن در آنها حس نمی‌شود.

اکثر داستان‌های این مجموعه دیالوگ محورند و می‌توان آنها را برشی از دیالوگ بین شخصیت‌های داستان و یا نظارت راوی بر این دیالوگ‌ها دانست و نیز باید اذعان داشت که پرداخت قوی داستان‌ها از کلیشه‌ای بودن ایده‌ها نمی‌کاهد.

 

داستان سیم :

ـ مجموعه‌ای از تصاویر خوب با جزئیات جاندار و دیالوگ‌های روان و منسجم است. با اینکه فضا، فضای جدیدی نیست و ایده تقریباً کلیشه‌ای و نخ‌نماست، پرداخت روایت به‌خوبی توانسته است کشش داستان را حفظ کند. استفاده از تصویر پوتینی که لا‌به‌لای سیم خاردار گیر کرده است، در مفهوم استعاری ریشه داشتن در عقیده‌ای که نمی‌توان از آن گریخت خوب از آب درآمده است و تلاش بی‌نتیجه‌ی دختر در پایان داستان برای یافتن پوتین، پایان‌بندی قابل قبولی به آن داده است.

 

داستان اتاق خلوت :

ـ به نظر من این داستان در حد سیاه مشقی برای تمرین دیالوگ‌پردازی در کارگاه‌های داستانی است. گره‌افکنی و ایده خلاقانه‌ای در آن دیده نمی‌شود و کشش بازخوانی ندارد.

 

داستان مگس :

ـ حضور و صدا و پرواز و مزاحمت مگس، به موازات روایت سه مرد که سه‌گانه‌ای است در گیرودار دیالوگ‌ها، کمرنگ است. شاید به‌هم ریختگی بیشتر به فرم‌پذیری و شکل‌گیری نهائی روایت کمک کند.

ـ مشکل دیگری که به وضوح در این داستان قابل تشخیص است، اشکال در منطق روایی داستان است. به‌خصوص در مورد رابطه‌ی عمه‌ی پیری که فوت کرده با برادرزاده‌هایش؛ مثلاً در رابطه با شهریار و احساس او هنگام مراسم تدفین عمه‌اش کمی غلو شده و غیرقابل باور است. اینکه شهریار بخواهد خاک روی قبر بریزد و کینه‌ای عمیق نسبت به جنازه‌ی عمه‌اش داشته باشد برای مخاطب قابل درک نیست، مگر آنکه رابطه‌ی شهریار با عمه‌اش زیر ذره‌بین قرار گیرد و نقاط روشنی به درک منطقی روایت بدهد. یا اینکه در شخصیت‌پردازی شهریار مواردی اعمال شود که او را سنگدل و بی‌رحم نشان دهد. به عبارتی غیرعادی بودن رفتار و احساس او باید به‌وسیله‌ی تکنیک‌های شخصیت‌پردازی باورپذیر شود.

 

داستان جمع کردن برگ‌ها وقتی روی زمین ریخته باشند:

ـ داستان مونولوگی است ذهنی از کشمکش و تردیدی که مثل خوره به جان راوی افتاده است. مردی که قصد دارد با فاجعه‌ی طردشدگی توسط همسرش کنار بیاید و در ذهن خود به ابعاد روایات آشنائی، ازدواج، جدائی و خیانت بعد می‌بخشد. تکنیکی که در شیوه‌ی روایت این داستان به‌کار رفته است، تکنیک داستان در داستان است. روایتی ناشی از تفکرات بیمار و متوهم ذهن هذیان زده‌ی راوی که به‌صورت داستانی جدید از حوادثی که رخ داده است در بطن داستان یا روایت اصلی پیچیده می‌شود. این در هم تنیدگی تاحدی پیش می‌رود که برای مخاطب و حتی خود راوی مشخص نیست که کدام حادثه واقعی و کدام ساخته‌ی ذهن اوست. این توهمات در واقع رویکردهای راوی هستند برای فرار از واقعیت تلخ جدایی از زنی که دوستش دارد و حضور مردی در زندگی او. در واقع مرد می‌خواهد حضور مرد دیگر را در لا‌به‌لای خاطراتش جستجو کند و شاید با زدن برچسب خیانت به همسرش در خاطره‌ای از شب ازدواجشان، به آرامش برسد.

ـ از نظر تکنیک‌های نگارش و پرداخت، این کشمکش درونی به‌خوبی با تصاویر رفت و برگشتی مکرر و لحن مناسب نشان داده شده‌اند. لحن مضطرب و تردیدی که هنرمندانه به‌وسیله‌ی جملات منقطع و ناتمام و حذف کردن افعال شکل گرفته است و مهم‌تر از همه اینکه لحن عصبی و مونولوگ پریشان و روایات تو در توی داستان، تعلیق قابل قبولی ایجاد کرده‌اند و خوشبختانه در استفاده از لحن و پرش‌های زمانی زیاده‌روی نشده است. متن لحنی مشوش دارد ولی به‌سمت هذیان مطلق و یاوه‌گویی نرفته است.

 

داستان سایه ی سرباز :

ـ با وجود پرداخت تکنیکی و استادانه داستان، باید اعتراف کرد که متأسفانه ایده‌ی داستان بسیار کلیشه‌ای و تصنعی بود. برخلاف داستان‌های دیگر مجموعه که پیش از این در مورد جغرافیا نداشتن آنها بحث کردیم، این داستان در مکانی مانند مناطق جنوبی کشور رخ می‌دهد و تعقیب و گریزی است در دو روایت موازی امروز و فضای جنگ. که مشخص است هر دو فضا آنقدر از ذهن و عقیده‌ی نویسنده دور بوده تا جائی‌که به‌نظر نمی‌رسد حتی انتخاب خود او باشد و می‌توان آن‌را به داستان‌هایی با موضوعات سفارشی شبیه دانست.

از آنجائیکه موضوع و فضای داستان با نویسنده ارتباط عمیقی ندارد، برای مخاطب نیز ملموس نیست. به عبارت دیگر نویسنده نتوانسته است پل ارتباطی خوبی بین مخاطب و فضای داستانش ایجاد کند. علت نداشتن کشش و جذابیت داستانی را نیز با در نظر گرفتن همین پیش‌فرض می‌توان توجیه کرد.

 

داستان حتمی دیو به روی دست چپ:

ـ ایده‌‌ی اصلی داستان، ایده‌ی نو و خلاقی است اما به‌نظر نمی‌رسد برای ایجاد کشش و جذابیت در یک داستان کوتاه کافی باشد. به عبارت دیگر، انتظار مخاطب از گره‌افکنی داستان بالاتر است و با رسیدن به انتهای داستان ناامید می‌شود و انگار هنوز در انتظار گره‌ی اصلی داستان است.

داستان با ایده‌ای جالب و خلاق آغاز می‌شود؛ (پیرزنی که کارمند دفترخانه را با دکتر اشتباه گرفته است) بازی آغاز می‌شود و در ادامه با بازگویی مشکلات خاص پیرزن و فراموشی‌های موقت او در حین صحبت‌هایش، در ذهن مخاطب جرقه‌ای زده می‌شود از چند شخصیتی بودن پیرزن. ولی این جرقه خیلی زود خاموش شده و بی‌آنکه شعله‌ور شود به خاکستر تبدیل می‌شود. فکر می‌کنم مانور روی شخصیت‌های مختلفی که در پیرزن جمع شده‌اند و صحبت کردن از زبان آنها، بتواند جذابیت زیادی به داستان بدهد. به‌خصوص اگر مخاطب تا آخر داستان متوجه نشود که آیا پیرزن واقعاً بیمار است یا به‌دلایل خاصی تمارض می‌کند.

ـ مشکل دیگری که در رابطه با منطق شخصیت‌پردازی دیده می‌شد، انتخاب نامناسب شعر برای پیرزن است. به‌نظرم می‌شد از شعری با مضامین کلاسیک ولی در شکل و هیأت اشعارنو و مدرن استفاده کرد. استفاده از این شعر توسط پیرزن از تصویر ذهنی ما از او فاصله دارد و محاسبات ما را برای به تصویر کشیدن شخصیت او در ذهنمان به‌هم می‌ریزد. برای ایجاد چنین ذهنیتی در مخاطب، اطلاعات کافی داده نشده است.

 

داستان بازی غیررسمی :

ـ داستان با فضای جالبی آغاز می‌شود. ما با تصاویری که راوی به ما می‌دهد، از دوربین نگاه او به مهمانی نگاه می‌کنیم.

در ادامه‌ی داستان شخصیت راوی برای ما در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گیرد. روانکاوی نمی‌شود. دلیل کنش‌های او نامشخص است. به عقیده‌ی من ضعف علت و معلولی در رفتارهای او وجود دارد. به همین دلیل است که نمی‌توانیم با او همذات‌پنداری کنیم و نمی‌توانیم رفتارهایش را توجیه یا افکارش را پیش‌بینی کنیم. ابهامی که با در سایه نگه داشتن شخصیت راوی ایجاد شده به بدنه‌ی داستان و شخصیت‌پردازی آن لطمه زده است.

ـ شاید بتوان ریشه‌ی این مشکل را در لحن راوی جستجو کرد. لحن راوی اطلاعی از سن، جنسیت و تفکرات او به ما نمی‌دهد. در ذهن ما تصویری از یک پسر نوجوان شکل می‌بندد ولی نشانه‌های داستانی و لحن راوی این فرضیه را ثابت نمی‌کند.

ـ داستان انگار قیچی شده و شتابزده تمام می‌شود. شاید چند خرده‌روایت یا یک گره‌افکنی قوی برای شخصیت اصلی بتواند تضاد داستانی و کشش روایی را قابل قبول‌تر کند.

ـ پایان‌بندی داستان را دوست داشتم. ایده‌ی یافتن انگشتر از لابه‌لای آشغال‌های فاضلاب خانه‌ی همسایه جالب است؛ به‌خصوص زمانی‌که راوی حتی با دانستن اینکه انگشتر پیدا شده است، به جستجوی خود ادامه می‌دهد.

 

داستان جیب‌های بارانی ات را بگرد:

ـ داستان پایانی این مجموعه را که عنوان مجموعه داستان نیز از آن گرفته شده، بی‌شک می‌توان قوی‌ترین داستان مجموعه دانست؛ از نظر ایده، پرداخت، لحن، نگارش و فضاسازی و شخصیت‌پردازی و به‌طور کلی ارزش‌گذاری تکنیکی.

ـ طرح داستان پخته و منسجم است و مشخص است نویسنده زیاد با آن کلنجار رفته. به‌خوبی آن‌را هضم کرده و توانسته ارتباط مخاطب را با داستان برقرار کند.

ـ تصویر پایانی داستان از خطر سقوط به عامه‌پسندی، زیرکانه رهانیده شده است. به‌طوری که اگر هر پایان‌بندی دیگری غیر از این برای داستان در نظر گرفته می‌شد، ارزش هنری آن‌را به‌شدت تنزل می‌بخشید. به‌عنوان مثال اگر راوی داستان در پایان به شیوه‌ای مشابه با مرد روانی زنش را می‌کشت، مخاطب از نویسنده ناامید می‌‌شد. ولی تضاد خوبی که در تصویر پایانی داستان ترسیم شده نشانه‌ها و کدهای داستانی را به سرانجام منسجم و معقولی رسانیده است.

به اعتقاد من داستان جیب‌های بارانی ات را بگرد از نظر سیر منطقی روایت و شخصیت‌پردازی، بهترین داستان مجموعه است.

درپایان می‌توان گفت خواندن داستان‌های این مجموعه کمی از حد انتظار ما از پیمان اسماعیلی به‌عنوان نویسنده‌ی مجموعه‌ی برف و سمفونی ابری، پائین‌تر است. ولی از آنجائیکه فضای این داستان‌ها با داستان‌های مجموعه‌ی دوم آقای اسماعیلی از یک جنس نیستند، می‌توان آنها را تجربه‌ای متفاوت دانست.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692