• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • بررسي جامعه‌شناسانه داستان«ماهي سياه كوچولو»نويسنده«صمد بهرنگي»،‌»مهدي رضايي»

بررسي جامعه‌شناسانه داستان«ماهي سياه كوچولو»نويسنده«صمد بهرنگي»،‌»مهدي رضايي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

صمد بهرنگی، معروف به بهرنگ، داستان‌نویس، محقق، مترجم، و شاعر ایرانی بود. معروف‌ترین اثر او داستان ماهی سیاه کوچولو است. داستاني كه هيچ مرز و محدوده زماني و مكاني را نمي‌شود براي آن در نظر گرفت. در واقع اين داستان يك اثر جهاني است كه در هر فرهنگ و زباني كه خوانده شود، معنا و مفهوم خود را مي تواند انتقال دهد.

داستان ماهي سياه كوچولو اين‌گونه شروع مي شود:

شب چله بود. ته دريا ماهي پير دوازده هزارتا از بچه‌ها و نوه‌هايش را دور خودش جمع کرده بود و براي آنها قصه مي‌گفت:

يکي بود يکي نبود. يک ماهي سياه کوچولو بود كه با مادرش در جويباري زندگي مي‌کرد. اين جويبار از ديواره‌هاي سنگي کوه بيرون مي‌زد و در ته دره روان مي‌شد.

صمد بهرنگي براي شروع داستان از يك عدد استفاده مي‌كند. دوازده هزارتا بچه ماهي. به‌نظر مي‌آيد مي‌شد از هر عدد ديگري استفاده كرد. اما اين عدد چند هزار نفري نشان‌‌دهنده يك اجتماع است. در واقع نويسنده به‌صورت غيرمستقيم علاوه بر خود داستان كه روايت مخصوص خودش را دارد، در پس اين پرده روايي، حرفي برون متني هم دارد كه در انتها به آن اشاره مي‌كنيم.

«خانه‌ي ماهي کوچولو و مادرش پشت سنگ سياهي بود؛ زير سقفي از خزه. شب‌ها، دوتايي زير خزه‌ها مي‌خوابيدند. ماهي کوچولو حسرت به دلش مانده بود که يک‌دفعه هم که شده، مهتاب را توي خانه‌شان ببيند!

مادر و بچه، صبح تا شام دنبال همديگر مي‌‌افتادند و گاهي هم قاطي ماهي‌هاي ديگر مي‌شدند و تند تند، توي يک تکه‌جا، مي‌رفتند و برمي‌گشتند. اين بچه يکي يک‌دانه بود - چون از ده هزار تخمي که مادر گذاشته بود - تنها همين يک بچه سالم در آمده بود»

اين چندسطر نشان‌دهنده فضاي محدود زندگي ماهي سياه كوچولو با مادرش است. اما پس از اين فكري به سر ماهي سياه كوچولو مي‌زند كه بخواهد از فضاي محدود خود فراتر برود. با مادرش صحبت مي‌كند و مي‌گويد كه من مي‌خوام به آخر جويبار بروم و آن‌جا را ببينم. اما ماهي مادر حرف‌هاي او را به استهزا مي‌گيرد و براي به كرسي نشاندن حرف خود و اين‌كه حرف ماهي سياه كوچولو بي‌اهميت است اين مسئله را با همسايه هم در ميان مي‌گذارد تا شايد ماهي سياه كوچولو حرف خود را پس بگيرد.

در اين‌وقت‌، ماهي بزرگي به خانه‌ي آنها نزديک شد و گفت: «همسايه، سر چي با بچه‌ات بگو مگو مي‌کني، انگار امروز خيال گردش کردن نداريد؟»

مادر ماهي، به صداي همسايه، از خانه بيرون آمد و گفت: «چه سال و زمانه‌يي شده! حالا ديگر بچه‌ها مي‌خواهند به مادرهاشان چيز ياد بدهند.»

همسايه گفت: «چطور مگر؟»

مادر ماهي گفت: «ببين اين نيم‌وجبي کجاها مي‌خواهد برود! دايم مي‌گويد مي‌خواهم بروم ببينم دنيا چه خبرست! چه حرف‌هاي گنده‌گنده‌يي!»

همسايه گفت: «کوچولو، ببينم تو از کي تا حالا عالم و فيلسوف شده‌اي و ما را خبر نکرده‌اي؟»

ماهي کوچولو گفت: «خانم! من نمي‌دانم شما «عالم و فيلسوف» به چه مي‌گوييد. من فقط از اين گردش‌ها خسته شده‌ام و نمي‌خواهم به اين گردش‌هاي خسته‌کننده ادامه بدهم و الکي خوش باشم و يک‌دفعه چشم باز کنم ببينم مثل شماها پير شده‌ام و هنوز هم همان ماهي چشم و گوش بسته‌ام که بودم.»

در واقع ماهي مادر و همسايه اينجا نماد انسان‌هاي بي‌فكر و محدود به فضاي زندگي‌شان هستند كه حتي فكرشان به فراتر از آن محدوده هم نرفته در حالي‌كه اصلا باور ندارند كه دنيا فراتر از آن چيزي باشد كه آن‌ها ديده‌اند و مي‌شناسند. اما اين چيزها چگونه به ذهن ماهي سياه كوچولو خطور كرده است؟ بعد متوجه مي‌شويم كه حلزوني پيش از اين با ماهي سياه كوچولو رابطه دوستي داشته است. اما در ديالوگ‌ها درمي‌يابيم كه همين حلزون توسط ماهي‌ها براي آن‌كه ذهن بچه‌هايشان را به جاهاي ديگر دنيا جلب نكند، كشته شده است.

حالا تأثير حرف‌هاي حلزون در او جلوه كرده است. همه مي‌خواهند كه ماهي سياه كوچولو را از رفتن منصرف كنند اما او تصميم خود را گرفته است. ديگر هدفش را تعيين كرده و مي‌خواهد كه به راه خودش برود و دنياي ناشناخته را ببيند. او مي‌رود و در راه با جريانات مختلفي روبه‌رو مي‌شود. در هر برخوردي با ديگر شخصيت‌هاي داستان او وجهي از شخصيت و تفكر خود را نشان مي‌دهد. زماني‌كه به كفچه ماهي‌ها مي‌رسد، آنها ماهي سياه كوچولو را به‌خاطر رنگ و اندازه‌اش مسخره مي‌كنند. اما او با جديدت در برابر آن‌ها مي‌ايستند و از آن‌چه كه هست،‌ سرخورده نمي‌شود.

ماهي سياه كوچولو هم در تلاش است تا خود را از تنگ‌نظري‌ها و جامعه محدودي كه انسان‌هاي تنگ‌نظر برايش آفريده‌اند رها كند و در راهي كه مي‌رود سعي مي‌كند كه ديگر موجودات را به دنيايي بهتر و بزرگ‌تر راهنمايي كند. كه در اين راه با تمسخرها، توهين‌ها و تهديدها روبه‌رو مي‌شود. اما او دست از اين‌كار خود برنمي‌دارد. تا جايي‌كه مي‌تواند سعي مي‌كند كه موجودات ديگر را متوجه فضاي محدودي كه براي خود آفريده‌اند آگاه كند.

در بخشي از داستان صمد بهرنگي با هنرمندي هرچه تمام استبداد را جلوه‌‌گر مي‌كند و به نقد مي‌كشد. در جايي‌كه ماهي سياه كوچولو همراه ديگر ماهي‌هاي ريز،‌ گرفتار مرغ سقا مي‌شوند.

«چندتا ماهي گنده و ريزه ته کيسه ريخته بود. ماهي‌هاي ريزه گفتند: «حضرت آقاي مرغ سقا! ما که کاري نکرده‌ايم، ما بي‌گناهيم. اين ماهي سياه کوچولو ما را از راه در برده...» ماهي کوچولو گفت: «ترسوها! خيال کرده‌ايد اين مرغ حيله‌گر، معدن بخشايش است که اين‌طوري التماس مي‌کنيد؟»

ماهي‌هاي ريزه گفتند: «تو هيچ نمي‌فهمي چه داري مي‌گوئي. حالا مي‌بيني حضرت آقاي مرغ سقا چطور ما را مي‌بخشند و تو را قورت مي‌دهند!»

مرغ سقا گفت: «آره، مي‌بخشمتان، اما به يک شرط.»

ماهي‌هاي ريزه گفتند: «شرطتان را بفرماييد، قربان!»

مرغ سقا گفت: « اين ماهي فضول را خفه کنيد تا آزادي‌تان را به‌دست بياوريد.»

ماهي سياه کوچولو خودش را کنار کشيد به ماهي ريزه‌ها گفت: «قبول نکنيد! اين مرغ حيله‌گر مي‌خواهد ما را به جان همديگر بيندازد. من نقشه‌اي دارم...»

ماهي سياه كوچولو نقشه خود را عملي مي‌كند و رهايي مي‌يابد ‌و آن‌دسته ماهياني كه گول مرغ سقا را خورده بودند نابود مي‌شوند. ماهي سياه كوچولو در مواجه با ديگر مهاجمين نيز نجات پيدا مي‌كند تا جايي‌كه به با ماهي ريزه‌اي گرفتار مرغ ماهي‌خوار مي‌شوند. ماهي ريزه به‌خاطر جراتي كه ماهي سياه كوچولو به او داده مي‌تواند خودش را از دست مرغ ماهي‌خوار نجات دهد اما ديگر خبري از ماهي سياه كوچولو نمي‌شود.

و اين داستان در انتها اين‌گونه به پايان مي‌رسد.

ماهي پير قصه‌اش را تمام کرد و به دوازده‌هزار بچه و نوه‌اش گفت: «ديگر وقت خواب‌ست بچه‌ها، برويد بخوابيد.»

بچه‌ها و نوه‌ها گفتند: «مادربزرگ! نگفتي آن ماهي ريزه چطور شد.»

ماهي پير گفت: «آن هم بماند براي فردا شب. حالا وقت خواب‌ست، شب به‌خير!»

يازده هزار و نهصد و نود و نه ماهي کوچولو «شب به‌خير» گفتند و رفتند خوابيدند. مادربزرگ هم خوابش برد، اما ماهي سرخ کوچولوئي هر چقدر کرد خوابش نبرد، شب تا صبح همه‌اش در فکر دريا بود...

اين پايان‌بندي استادانه صمد بهرنگي كم‌نظير است. در واقع نويسنده مي‌گويد از بين اين‌همه ماهي اگر يك ماهي هم به فكر افتاده باشد،‌ يعني خيزشي ديگر در راه است و به‌نوعي خود نويسنده مي‌گويد اگر بين اين‌همه انبوه انسان‌ها يك‌نفر هم بتواند حرف او را از اين داستان بفهمد براي او يك موفقيت است. چون در بسياري از اتفاقات تاريخي و انقلابي دنيا، جرأت و جسارت يك فرد بوده است كه جامعه‌اي را با خود همراه كرده است.


 

دیدگاه‌ها   

#1 آیدا مجیدآبادی 1391-11-14 16:10
نگاه ظریف و عمیقی داشتید، قابل تحسین بود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692