عوامل فیلم: تهیهکننده: سید جمال ساداتیان، نویسنده و کارگردان: علیرضا امینی، صدابردار: محمود خرسند، گریم: ایمان امیدواری، طراح صحنه و لباس: منصوره یزدانجو، آهنگساز: علیرضا کهندیری، مدیرفیلمبرداری: مرتضی فوری، تدوین: مهدی حسینیوند. بازیگران: حامد بهداد، ترانه علیدوستی، صابر ابر، محمد رضا غفاری، مهدی ماهانی، بیتا بیگی و...
فیلم با خردهروایتهایی از کاراکترهای داستان آغاز میشود:
روایت اول، باشگاه پرورش اسب، مسابقات به اصطلاح زیرزمینی و غیرقانونی بوکس و مادری که فرزندش را میخواهد ببیند.
روایت دوم، یک پمپبنزین، یک راننده تاکسی که بهدنبال فراهم کردن پول است، دو مسافر مشکوک که به تقاضای صاحب پمپبنزین با راننده تاکسی –بهرام (ابر)- به مقصد لواسان میروند.
روایت سوم، دختری عجول که از داروخانه بیرون میآید و باعجله با تلفن صحبت میکند و ما میفهمیم که دارد با بهرام، راننده تاکسی روایت دوم حرف میزند و این اولین ارتباط و برچسب بین خرده روایتهای اولی فیلم است. فیلم با ریتم تندی تمام خرده روایتها را به هم پیوند میدهد و با یک سکانس-پول آوردن نیلوفر (علیدوستی) و بهرام برای شخصی به نام عابدینی و جمع شدن جلوی خانهی عابدینی برای نجات جان فردی به نام سعید که بعداً میفهمیم برادر نیلوفر است- خط اصلی داستان مشخص میشود. ما در داستان با یکسری از افراد طرفیم که قرار است تمام تلاششان را بکنند تا فردی بهنام سعید از اعدام نجات پیدا کند و برای جمعآوری پول دیه تنها سهروز فرصت دارند. تلاشهای ناگوار و بعضاً بیثمر یا کمثمری که با رنج و جنجال همراه است. مانند تصمیم نیلوفر برای فروختن کلیههایش و جنجال در بیمارستان و یا جنجال کردن موسی (بهداد) در گاراژ برای گرفتن پول و جور کردن مبلغ کمی از دیه. در این میان افرادی به کمک نیلوفر و نامزدش بهرام میآیند. پریسا (بیتا بیگی) دوست نیلوفر، امیر (غفاری) دوست بهرام که در پمپبنزین کار میکند. همه چیز بهسختی و همراه با رنج پیش میرود و پدر خانواده (خسرو شهراز) هم این وسط شده است مایهی عذاب نیلوفر. نه حرف میزند نه غذا میخورد و فقط کارش شده است روزنامه خواندن و سیگار دود کردن. همهچیز بهسختی پیش میرود تا اینکه جور شدن مبلغ قابلتوجهی از دیه به دستور خیّری به نام کشمیری روح تازهای را به تلاشهای این چند وقتهی افراد میدهد. حالا دیگر میتوان لبخند را روی لبهایشان دید. در لابهلای پرداخت به خط اصلی فیلم، یکسری روایتهایی از زندگی شخصی کاراکترهای فرعی میبینیم. مثلاً رابطهی بین موسی با رعنا زن صاحب باشگاه پرورش اسب. یک رابطهی گُنگ که تنها مسئلهای که از درونش بیرون میآید، خواستهی رعنا برای نگهداری فرزند موسی است. همهچیز روال خود را طی میکند و نصفه بیشتر مبلغ دیه فراهم شده است مانده است اندک مبلغی که آنهم از اینطرف و آنطرف کمکم دارد جور میشود و حتّی مقداری پول هم امیر از بیات صاحب پمپبنزین قرض میکند ولی یکباره همهچیز ازهم میپاشد. کشمیری، خیّری که قرار بود مبلغ زیادی از پول دیه را به آنها قرض دهد زیر حرفش میزند و بهدلیل نامعلومی که به پیشینهی پدر نیلوفر برمیگردد از دادن پول معذور میشود و این ماجرا آب سردی است به تمام تلاشهای این چند وقتهشان و راهی نمیماند جز قمار. باید هرچه دارند وسط بگذارند و برای شانس خوبشان دعا کنند. نیلوفر برای پدر تظاهر کند. اما او هم میخواهد قمار کند. بعد از ناامید شدن از فراهم شدن پول حالا دیگر این نیلوفر است که تصمیم می گیرد که برود. به پیشنهاد بیات فکر میکند و به امیر زنگ میزند و به پیشنهاد شرمآور -خودفروشی- بیات جواب مثبت میدهد. بهرام پولها را در اختیار آرش (ماهانی) همکار موسی قرار میدهد که قمار کند و پول بیشتری را به آنها بازگرداند.
موسی میخواهد در مسابقهای از عمد خود را ببازاند تا پول بیشتری گیرش بیاید و دخترش را بالاخره به رعنا میسپارد تا رعنا او را بزرگ کند و حالا دیگر همهشان تصمیم بر قمار گرفتهاند. قرار است با جان، ناموس، آبرو، تن و پول به جنگ غول بزرگی به نام قمار بروند؛ قمار زندگی و حالاست که همهچیز خراب میشود. جان و ناموس و آبرو تن همهشان میبازند و تنها این پول است که در قمار زندگی پیروز میشود.
بهرام خودش را در پمپبنزین میسوزاند، موسی خودش را در میدان بوکس زیرزمینی میکُشد و نیلوفر خودش را و تنش را در انتهای خیابان هشتم میبازد. انتهای خیابان هشتم فیلم خوش فرم و محتوایی است که به فیلمنامهاش میبازد. فیلمنامهای ضعیف و سطحی که تنها دستمایههای نسبتاً بزرگی برای آویزان شدن دارد. فیلمنامه اساساً پُر است از حفره و گره. حفرههایی که تا آخر فیلم پُر نمیشوند و گرههایی که هیچگاه گشوده نمیشوند.
فیلم سعی دارد در کنار تم اصلی داستان خرده روایتهایی از زندگی اشخاص داستان بدست دهد که عملاً ناموفق است و باعث گیج و گُم شدن فیلم و تم اصلی داستان میشود. عدم شخصیتپردازی صحیح و بهسمت تیپسازی رفتن از نتایج پرداختن به خرده روایتهاست. مثلاً افرادی چون موسی، امیر، آرش، بهرام، پریسا همه در حد یک تیپ باقی میمانند و این اشتباه عمدهای در فیلمنامه است در حالیکه اگر بهجای پرداختن به خرده روایتها به شخصیتپردازی اَکتیو توجه میشد قسمت عمدهای از کار را بالا میکشید.
و اما گرههای موجود در فیلم، گرههایی چون پیشینهی پدر خانواده که باعث ندادن پول از طرف خیَر میشود که اصلاً ما نمیفهمیم این به چه دلیل است. فقط میتوانیم از روزنامهای که پدر میخواند و کتابهایی که در قفسهی کتابخانهاش دارد حدس بزنیم که فعال سیاسی بوده است و یا آن مردیکه همیشه پایین ساختمان منزل نیلوفر ایستاده است و آنجا قدم میزند. این آدم کیست؟! و اصلاً چه نقشی در پیشبرد اهداف فیلم دارد و ما تا آخر اینرا نمیفهمیم و نه تنها این گرهها در فیلم گشوده نمیشوند بلکه حفرههایی نیز در کنار این گرهها ایجاد میشود و مشکل را دوچندان میکند. مثلاً برخی روابط در فیلم درنمیآیند. رابطهی موسی با رعنا و ماجرای واگذاری فرزند موسی به رعنا و اینکه این سعید اصلاً چهکاره است؟! چرا این همه افراد خودشان را به آب و آتش میزنند و به قیمت جان خود برای نجات سعید خودشان را به خطر میاندازند و این اصلاً دلیلش معلوم نیست. و از این قبیل ضعفها در فیلم زیاد است كه نشان می دهد فیلمنامه اساساً ضعف دارد. فضای این فیلم نیز مانند فیلم قبلی امینی (هفت دقیقه تا پاییز) است. حتّی میتوان گفت بهشدت شبیه هم هستند. با یک خط داستانی و فرقشان در این است که آن فیلمنامه (هفت دقیقه تا پاییز) پرداخت بهشدت خوبی دارد و افراد بیدلیل خود را به آب و آتش نمیزنند تا پول بدهکاران را جور کنند و گره آخر فیلم که در هفت دقیقه تا پاییز برای افراد داستان بسته میماند در اینجا باز میشود و باعث خودسوزی. تنها میتوان حسرت خورد که ای کاش در این فیلم هم نویسنده ی بزرگی مانند علیرضا نادری پشت فیلمنامه قرار داشت. بازیگرها کار خودشان را انجام میدهند و بهشدت خوب نقش خود را ایفا میکنند و در حد و اندازههای فیلم هستند و بلکه یک سر و گردن از آن هم بالاتر. مخصوصاً در سکانسهای آخری فیلم که حسابی مخاطب را متأثر میکنند. دوربین رو دست فیلم هم با ریتم قصه و بازیها جلو میرود و خوب است و مخاطب را کلافه نمیکند. آهنگسازی فیلم بهشدت خوب است و در انتقال حس به مخاطب کم نمیآورد. گریم و طراحی لباسها نیز با فضا و رنگآمیزی فیلم میخواند و آن تکیدگی و درماندگی کاراکترهای فیلم را بهخوبی به نمایش میگذارد. انتهای خیابان هشتم فیلم بهشدت خوشفرم و محتوایی است که فیلمنامهاش به آن اجازهی پیشرفت را نمیدهد. امینی در این سالها نشان داده است که در زمینهی ساخت فیلم با مضامین اجتماعی کاربلد است اما کمی سهلانگاری میکند. با تمام احترام به کارگردان باید گفت اینبار کار ضعیفی ارائه داده است و اما ما همچنان به امید کارهای بهتری از او چشم به سر در سینما میدوزیم.